#روایت_هفدهم
بسم رب النور
میان خستگی و تشنگی و تاول و خاک و بهت و اشک و این سیل خروشان هم قدم و هم نفس،
ناگهان، یک موکب ساده عربی، مرا به داخل میکشد.
از میان فرش های آویخته ورودی وارد می شوم و از بین چند زن آرمیده روی زمین میگذرم.
شیشه آب معدنی را میدهم دست سمای ۹ ساله ام که اولین کربلای مکلف بودنش را گوشه چادر وضو بگیرد.
خودم هم با وضوی قربت الی الله صبحم، قامتمیبندم.
نماز اول را هنوز سلام نداده ام که زهرای ۱ سال و ۱۰ ماهه ام، اولین بده بستانش را جلوی محوطه آن طرف موکب، با بچه عرب ها شروع کرده است. نماز دوم را سلاممیدهم و مهر را میسپارم به سما و به سمت بازی زهرا و بچه ها سرک میکشم. زن های عرب نان میپزند. دست و پا شکسته با هم حرف می زنیم. یکی خمیر را ورز میدهد، آن یکی آتش تنور را چک میکند. آن آخری هم با مهارت خمیر باز شده را میچسباند به دیواره تنور. بعد هم دو نفر نان های پخته شده را بر میدارند و خنک میکنند. یک نان داغ هم میدهند دست ما. خودشان با لبخند اشاره میکنند که از نان ها عکس بگیرم. خوششان آمده.
یکتکه نان میدهم دست زهرا که از صبح درست چیزی نخورده. سما هم نان تازه دوست دارد؛ حالا دیگر نمازش را خوانده و نزدیکمان می شود.
زهرا و بچه عرب ها حسابی عیاق شده اند.
زنها، طبق نان های داغ را میدهند جلوی موکب، جایی که مردها غذا روی آن میگذارند و دست زوار میدهند.
آفتاب سوخته و خسته، همراه با دخترها بیرون میرویم. و من باز نگاه میکنم به اینهمه زن و مرد و بچه و پیر و جوان
و پیش خودم فکر میکنم
عاشورا، عجیب ترین تاکتیک جنگی را، پر قدرت ترین حماسه تاریخ کرد ، بدون اینکه نقش زنانه ای، مردانه شود، بدون اینکه زینب، سلاحی در دست بگیرد، بدون اینکه زخم کشیده شدن گوشواره دختر بچه ای، معجزه وار، التیام یابد،
بدون اینکه آتش دامنی خاموش شود، بدون اینکه آبله و زخم پاهای اسیری، درمان شود و...
عاشورا بدون یک لشگر بزرگ
بدون جنگی برابر
و بعد از رفتن تمام مردها،
و بعد از به نیزه رفتن سرشان،
و بعد از اسب تاختن بر پیکرشان،
با نقش زنانه زن ها و دختران
عاشورا شد
حقیقت اربعین، فرصت حضور دوباره زنان و تجدید عهدشان با قافله بانوان عاشورا و کودکان آن است.
#اربعین، فرصت زنده شدن دوباره عواطف است، عواطفی که از عشق همراه تعقل ریشه گرفته است.
عشق به حسینی که
عالم همه دیوانه اوست
حسینی که
مهربان تر از پدر و مادرمان است
حسینی که
خیلی زحمت ما را کشیده است
حسینی که...
کرم ضد آفتاب را در دستم گرفته ام تا روی صورتمان بکشم.یک آن اما به خودم می آیم و زیر لب میگویم:
بگذار
این یکبار را از عشق بسوزیم...
🖊فاطمه شایان پویا
#برای_زینب
#روایت_اربعین
🏷 #برای_زینب
https://eitaa.com/barayezeinab