eitaa logo
🇵🇸برای زینب🇵🇸
440 دنبال‌کننده
662 عکس
175 ویدیو
0 فایل
اینجا، کلبه ماست.جایی برای خواندن، جایی برای نوشتن، جایی برای خزیدن در کنج خلوتی که همیشه دنبالش هستیم. برای سخن گفتن، برای فریاد از تمام روایتهای پرامید و یاس اما ایستاده با قامت راست برای حرکت شماره تماس: 09939287459 شناسه مدیر کانال: @baraye_zeinab
مشاهده در ایتا
دانلود
برگزیده نخستین جشنواره ملی روایت مقاومت 👏: لیلا آشوری هم بنویسید. 📜اینجا، سکوی انتشار روایت شماست. از آنچه می بینید. https://eitaa.com/barayezeinab
وقت اخبار ،زیر لب گفتم کاش من،میزبانِ تان بودم! مادر کودکانِ خود نه فقط! مادرِ کودکانتان بودم وقت اخبار شد...دلم لرزید داغ ها قابلِ شنیدن نیست ما شنیدیم و این عجیب تر است! که نمُردیم و زندگی باقیست! نکند عادتِ من و تو شود دیدنِ داغ های هرروزه! بخدا ذره ذره آب شدیم آه از غزه...آه از غزه! کودکانی که رعشه دار شدند! کودکانی که سوخت پیکرشان! کودکان گرسنه و تشنه در پیِ قرصِ ماهِ مادرشان! مادران لای لای میخوانند تا جهان،اندکی شود بیدار! ، روشن کرد باشرف‌ را ز بی شرف اینبار! وقتِ که پیش آمد! در فضای مجازی اش ،لال است! آنکه ترسید از مخاطب ها و ندانست وقتِ غربال است! اینکه هر روز ،روز عاشوراست اینکه هرجا،زمینِ کرب و بلاست، شده مصداقِ آن، همین غزه! پس بپا خیز! مقصدت پیداست شور باید به پا کند شاعر... تا زمانی که اذنِ میدان نیست! بیت ها موشک اند و ترکش و تیر موقعِ قتلِ عامِ صهیونیست تاری از عنکبوت مانده فقط تا شود تار و مار، این ظالم! دست بالای دست بسیار است و یدُاللّه فوقَ اَیدیهِم... ✍: عارفه دهقانی هم بنویسید. 📜اینجا، سکوی انتشار روایت شماست. از آنچه می بینید. https://eitaa.com/barayezeinab
برگزیده نخستین جشنواره ملی روایت مقاومت 👏: عارفه دهقانی هم بنویسید. 📜اینجا، سکوی انتشار روایت شماست. از آنچه می بینید. https://eitaa.com/barayezeinab
هدایت شده از بانوی پیشران
حماس: از امت اسلامی و آزادگان جهان خواستاریم جهت فشار حداکثری علیه منافع رژیم منحوس صهیونیست به پا خیزند. هل من ناصر ينصر أهل الحق؟😭😭 هل من ناصر ينصر أهل غزة المظلومين سلام جلسه هم اندیشی «خیزش جهانی» علیه اقدام شب گذشته‌ی رژیم منحوس. امروز ساعت ۱۳👇 لینک جلسه مجازی: https://www.skyroom.online/ch/saman2/khaharanejebhefarhangi
ما عدد نیستیم، انسانیم هر نفر، یک بغل غزل دارد توی چشمش، امید آینده است آرزو هاش را که می‌کارد ... دخترم، سبز میشود یک روز ...اولین ابر ها که می بارد پسرم جان تازه میگیرد.. .مادرش باز چای می آرد قافیه رنگ سرخ میگیرد جنگ خیر و شر است، تکراری ست خون ده ها هزار انسان از چنگ صهیون و اهرمن جاریست هر چه آباد بود، ویران کرد زخم هایی که می زند کاریست... فسفر است ...آه ... سوخت حنجره ها بسته شد روی عشق، پنجره ها چند کودک اسیر آواراند؟ چند مادر هلاک خاطره ها ؟ چند لیلا ،که اکبرش رفته چند زینب ، برادرش رفته ؟ چند اصغر، شهید میدان است؟ آه ...غزه ...چه بر سرش رفته؟ چند دختر به روی دست پدر؟ چند نوزاد، مادرش رفته ؟ ما عدد نیستیم ... انسانیم ... تلی از بمب، روی باورمان بذر ایمان، به زیر آتش جنگ سبز خواهد شد این بهارستان ✍: عطیه میثمی هم بنویسید. 📜اینجا، سکوی انتشار روایت شماست. از آنچه می بینید. https://eitaa.com/barayezeinab
برگزیده نخستین جشنواره ملی روایت مقاومت 👏: عطیه میثمی هم بنویسید. 📜اینجا، سکوی انتشار روایت شماست. از آنچه می بینید. https://eitaa.com/barayezeinab
قضاوت‌ِ تاریخ روبه‌روته منتظرِ فریادِ گلوته! هیزم این آتیش از سکوته هیهات منّا السکوت هم بنویسید. 📜اینجا، سکوی انتشار روایت شماست. از آنچه می بینید. https://eitaa.com/barayezeinab
حیوانات درنده‌ی مثل ببر و شیر و سگ در سال کمتر از ۳۰۰ انسان رو از بین میبرند. اما حیوانی به نام اسرائیل در کمتر از شش ماه جان بیش از ۳۰,۰۰۰ انسان رو گرفته! خداوندا؛ بحق این اوقات عزیز ماه مبارک نابودی این حیوانات رو هر چه سریع‌تر رقم بزن... ✍ وحید تقوی هم بنویسید. 📜اینجا، سکوی انتشار روایت شماست. از آنچه می بینید. https://eitaa.com/barayezeinab
«غزه بی همتا» در غزه خانه ها فرو ریخته است؛ اما اعتقادات نه! موشک ها، جسم ها را از هم متلاشی می کند؛ اما باورها را نه! گویی حیاتِ عبودیتِ غزه، در آوار هم، جریان دارد؛ از صدای تلاوت قرآن می شود فهمید، از نماز جماعتِ بر آوارها می توان تصور کرد؛ روزه داری که جای خود دارد! ماجرای غزه، چقدر به خیال، شبیه شده است؛ افطار روزه داران با غذای خیالی، باز می شود و با دورهمی خانواده ی خیالی، پُر از صدای خنده می شود! شب ها کودکان، چشم‌های خود را به امید صبح بدون جنگ، برهم می گذارند، تا با خیالِ خانه گرم و خانواده ی همیشگی شان، به روزی دگر قدم گذارند! این روزهای غزه، چقدر حرف برای گفتن دارد… چگونه است که مقاومت این مردم، در اوج مصیبت و رنج، همچنان به بلندای سرو، استوار است؟! چگونه ملتی اینگونه توانسته است، بر رسم بی دردی و بی مروتی ها، خط بطلان، بنشاند؟! مگر می شود، زیر آتشِ بی رحمی بشریت، نشسته باشی، بند بندِ وجودت از ظلم و نامردی گسسته باشد و هنوز بر میثاق خود با خالق یکتا، پایبند بمانی! غزه را چنان یک مکتب نوظهور باید دید، مکتبی که در اوج فساد و شهوت رانی جهانی مستکبر، حتی به کلامِ آتش متوقف نمی گردد! غزه ی امروز، پر از الگوهای اسطوره وار است، پر از تدریسِ واحد پایداری تا پای جان است! سال ها خواهد گذشت، تا اندیشمندان دین مدار بتوانند، شرح این ظلم و مقاومت در برابر آن را تحلیل کنند! ✍🏻 فاطمه شکیب رخ هم بنویسید. 📜اینجا، سکوی انتشار روایت شماست. از آنچه می بینید. https://eitaa.com/barayezeinab
به انتهای کوچه رسیدم همه جا ساکت بود و آرام دنبال پلاک خانه مادر محمد چند بار عرض کوچه را طی کردم. ولی پلاک ١٣ بین پلاک ها به چشمم نخورد مجبور شدم دوباره برگردم و با دقت بیشتر پلاک مورد نظرم را پیدا کنم بعد از بالا و پایین کردن درب ها چشمم به یک درب کوچک افتاد که برگ های درخت یاس چشم انداز زیبایی را ترسیم میکرد بوی شکوفه های یاس و سرسبزی درخت...🌳🌸 محو تماشا شده بودم در یک لحظه متوجه شدم این همان پلاک 13که دنبال اش می‌گشتم است خوشحال شدم آهسته دستم را روی زنگ گذاشتم و بعد از چند دقیقه در باز شد حیاط پر بود از زیبایی و زندگی دور تا دور حیاط گلدان های شمعدانی درختان سر سبز و عطر یاس عجیب، فضایی آرام که واقعا به دل می نشست با آرامش و تمام وجود نفس کشیدم حس کردم در این وقت روز زیر سایه درخت و این نسیم خنک چقدر خوردن یک عصرانه با تمام سادگی و زیبایی به دل می نشیند آن قدر محو تماشای حیاط شده بودم که یادم رفت اینجا برای چه و چکاری آمده ام... صدای آرام مادر محمد را که شنیدم نزدیک رفتم و با احوالپرسی و تعارف خدیجه خانوم وارد خانه شدم اطاقی زیبا و نه خیلی بزرگ، پرده های مخمل قرمز و یک قالی رنگ لاکی و چند کتاب کنار طاقچه و یک زندگی به تمام معنا ساده. روی میز یک ترمه با گل پونه های دست دوز و منجوق های زیبا که عکس یک جوان با سیمای آرام بر روی آن نظرم را جلب کرد قبل از اینکه حرفی بزنم خدیجه خانوم با اشاره گفت؛ "پسرم محمد است" صورت آرام و صبور و دلنشین اش تمام حرف ها و سوال های که در ذهنم آماده کرده بودم را از یادم برد چقدر صبور... چقدر آرام... لبخندی زد و پرسید" ریحانه خانوم بودی درسته؟ همون خبرنگاری که چند روز پیش تو بهشت زهرا همدیگر را ملاقات کردیم." خندیدم و گفتم بله حاج خانوم من ریحانه هستم البته خبرنگار نیستم من دانشجو هستم و مدتی است دنبال مطالب زیبای شهدا هستم انشاالله که لایق باشم و بتوانم اصل مطلب را برای جوان های سرزمینم جمع آوری کنم. خیلی خوشحالم که در بهشت زهرا با شما آشنا شدم برایم سعادت است که دعوت ام کردین تا بیشتر از مطالب و حرف هایتان استفاده کنم. گفتید مادر محمد هستید چقدر عکس و سیمای ایشون آرام است وقتی به قاب عکس پسرتون نگاه کردم یک لحظه به شما حسودی ام شد چقدر شما خوبید از روزی که آدرس خانه تان روا به من دادید دل تو دلم نبود تا هرچه زودتر به دیدنتون بیایم مادر محمد نگاهی به عکس پسرش انداخت و شروع کرد به حرف و حدیث ها و نقل و قول های محمد خودکار ام روی دفترچه یاداشت به سرعت پیش می‌رفت و می‌نوشت به قدری حرف های خدیجه خانوم زیبا و روان بود که دلم نیامد برای ضبط صدا اقدام کنم فقط می‌نوشتم چند سطر از نوشته هایم در خصوص عفت یک زن، حجاب و حیا بود حالا که ما برای جنگ با دشمن به سمت شهادت میرویم شما نیز با همان عفت و حجاب خود سرزمین مان را از دست دشمنان و بیگانگان نجات دهید ما رفتیم تا خاک ایران پاک بماند از قدم هرچی دشمن و فتنه گر حجاب شما حافظ و نگه دارنده خون شهداست درمدتی که دنبال سوژه و محتوا بود م بیشتر شهدا حرف و وصیت شان شبیه به هم بود حفظ سرزمینمان ایران حیا، حجاب و عفت که برای هر دختر و زنی از هرچیزی واجب تر است چایی م را که خوردم از مادر محمد خداحافظی کردم با قدم های آرام به راهم ادامه دادم برایم خیلی سوال بود آیا نسل های مثل من تا به حال فکر کردند پسرهای این سرزمین هر کدام برای چه هدفی سینه سپر کردند و رفتند در مقابل دشمن ایستادند و شهید شدند؟ فقط برای اینکه من و تو و همه ما در امنیت بمانیم آنها ما را از دست یزیدیان زمان نجات دادند... کربلا گوشواره از گوش کشیدند یزید یان طفل 3ساله را بر خاک انداختند... هشت سال دفاع مقدس ما پدران و برادران ما ایستادند تا ظلم ریشه اش تنومند نماند از نفس کشیدن های آرام ما سرداری قد علم کرد تا پای نامحرمان به این خاک نرسد کجا هستند تا نظاره گر امنیت ما باشند و تنها میخواستم بنویسم و بگویم ما برای آرامش و امنیت چه خون ها داده ایم با تمام افکار و فکر و دغدغه هایم کوچه را پشت سر گذاشتم تا فردای دوباره برای ملاقاتی دیگر و سعادتی برای نوشتن آماده باشم نوشته هایم بوی یاس می‌دهند...🌸 ✍: مرجان زائری هم بنویسید. 📜اینجا، سکوی انتشار روایت شماست. از آنچه می بینید. https://eitaa.com/barayezeinab