#رمان های جذاب و واقعی📚
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_صد_چهل_هشتم🎬: در این هنگام یکی از نخبگان از جا برخاست و رو به ا
#داستان_واقعی
#روایت_انسان
#قسمت_صد_چهل_نهم🎬:
با رفتن ابراهیم، یکی از نخبگان از جای برخاست و رو به آزر گفت: ای منجم بزرگ! آیا می خواهید دست روی دست بگذارید و کاری نکنید؟! ابراهیم اعتقادات بسیار وحشتناکی دارد و حرفهای خطرناکی میزند، شنیده بودم که او در بین مردم می گردد و بت ها را با کلامش خوار و خفیف می کند، اما به این حرف باور نداشتم چرا که او پسر کاهن اعظم بابل است، حال که با چشم خود دیدم و با گوش خود شنیدم، به یقین رسیدم و به شما توصیه می کنم تا ابراهیم کار را از این خراب تر نکرده و بت ها را در چشم مردم خوارتر ننموده کاری کنید که ورق برگردد.
در این هنگام سر و صدای جمع بلند شد و همه حرف آن مرد را تایید کردند.
آزر نفس بلندی کشید و همانطور که همه را از نظر می گذارند گفت: درست است، من هم با شما هم عقیده ام و آگاه باشید که هیچوقت خدایان بابل را فدای پسری کج فهمم نمی کنم، به نظرم باید جلسه ای عمومی با حضور مردم بابل تشکیل دهیم و در آن جلسه از ابراهیم دعوت کنیم تا بیاید و هر کدام با ترفندی او را به چالش کشیم و اجازه ندهیم اعتقادات باطلش را به خورد ملت دهد، مردم همه باید حضور داشته باشند و شاهد و ناظر باشند، این باعث میشود مردم بابل که عمری بت ها را تقدیس کرده اند و بر این رویه عادت نموده اند، برای دفاع از خدایان خود قیام کنند و با قیام مردم، عملا دهان ابراهیم بسته خواهد شد و اگر بعد از آن جلسه، خطایی از ابراهیم سر زد، شک نکنید که به بدترین عقوبت دچار خواهد شد.
جمع پیش رو در حالیکه لبخند میزدند، حرف آزر را تایید کردند و با همفکری هم تاریخی را برای جلسه عمومی که قرار بود در برج بابل برگزار شود مشخص کردند، تاریخی که نزدیک به یکی از اعیاد بابلیان بود.
از صبح روز بعد، جارچیان در کوی و برزن می چرخیدند و از مردم دعوت می کردند تا در مجلس با شکوهی که کاهن بزرگ معبد در برج بابل برای پاسداشت خدایان برگزار می کند شرکت نمایند و مردم روزها را برای رسیدن به این مجلس وعده داده شده می شمردند
روز موعود فرا رسید و آزر به ابراهیم امر کرد که همراه او به برج بابل بیاید، ابراهیم که خود مترصد لحظه ای بود تا برهان های اعتقادی اش را به گوش تمام مردم برساند از این پیشنهاد استقبال کرد، او خوب می دانست که هدف آزر از این دعوت چیست اما چون آزر چیزی بروز نداده بود، او هم لب فرو بست و چنان رفتار می کرد که این دفعه هم مثل دوسالی که همراه پدربزرگ به معبد می رفت، هست و قرار نیست اتفاق خارق العاده ای بیافتد.
گوش تا گوش برج عظیم بابل جمعیت نشسته بود، البته نمرود که خدایگان مردم محسوب میشد در این مجلس شرکت نکرده بود چون این مجلس را در حد خود نمی دانست، او فقط در مجالس باشکوهی که سالانه برای مردوک بزرگ و خدایان دیگر برگزار می شد، شرکت می نمود.
همهمه ای در مجلس در گرفته بود که نا گاه دربی که پشت جایگاه بلند جلوی مجلس بود باز شد و آزر به همراه ابراهیم وارد مجلس شدند.
همه به احترام کاهن اعظم از جای برخاستند و به او ادای احترام کردند و بعد با اشاره آزر برجای خود نشستند، همه جا ساکت بود که ناگهان طنین صدای ابراهیم در تالار پیچید:
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
@bartareen
🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨
#رمان های جذاب و واقعی📚
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_صد_چهل_نهم🎬: با رفتن ابراهیم، یکی از نخبگان از جای برخاست و رو ب
#داستان_واقعی
#روایت_انسان
#قسمت_صد_پنجاه🎬:
ابراهیم رو به آزر کرد و همانطور که بت های اطراف را نشان می داد فرمود: این صورتکهایی که دور آن اعتکاف می کنید چیست؟ برای چه دور تندیس هایی که به دست خود ساخته اید، می گردید و آنها را تقدیس می کنید و خدای بزرگ خویش را فراموش کرده اید؟!
آزر که انتظار نداشت ابراهیم در بدو ورود به بت ها حمله کند و از طرفی او با آوردن لفظ«صورتکها» درباره بتها، آنها را خوار و حقیر کرده بود با عصبانیت به طرف او برگشت و گفت: چه می گویی ابراهیم؟! این بت های مقدس، خداوندگار این سرزمین هستند و اهانت به بت ها برابر است با نابودی تو، چرا چنین سخن می گویی؟!
ابراهیم لبخندی زد و فرمود: جواب سوالم را ندادید، چرا این صورتکهای بی جان را عبادت می کنید؟!
قبل از اینکه آزر سخنی بگوید، یکی از کاهنان که پیرمردی موی سپید بود از جای برخاست و رو به ابراهیم گفت: ای جوانک! این بت ها خدایان ما هستند، همانطور که پدران ما و پدران پدران ما آنها را عبادت می کردند، ما نیز آنها را عبادت می کنیم و اجازه اهانت به خدایان بابل را به تو نمی دهیم.
ابراهیم رو به سوی آن پیرمرد کرد و فرمود: ای مرد سالخورده! گفتم به چه دلیل بت ها را می پرستید؟! اینکه می گویید چون پدرانمان می پرستیدند، دلیل نمیشود، پدران شما اشتباه می کردند آیا این دلیل می شود که شما هم اشتباهشان را تکرار کنید؟! و مرتکب همان اشتباه شوید، همانا اگر در این کار لجاجت کنید به گمراهی و ضلالت می رسید همانطور که پدرانتان در گمراهی بوده اند.
این سخن ابراهیم برای جمعی که پیش رویش بودند گران آمد و فریاد اعتراض از هر طرف به پا خاست، در این هنگام همان پیرمرد برای اینکه ابراهیم را کوچک کند و بحث را به بیراهه بکشاند و تعصب های کوری که شعله ور شده بود را اندکی التیام دهد با طعنه رو به ابراهیم گفت: آیا سخنانت واقعی ست یا به خاطر سن کم خود، ما را به بازی گرفته ای؟! آگاه باش که اینجا معبد بزرگ بابل است نه میدان بازی که مردم را به سُخره گرفتی..
ابراهیم رو به مردم کرد لبخندی بر چهره پر از مهرش نهاد و فرمود: ای مردم! من ابراهیم هستم؛ همانکه خود به درستکاری و راستگویی من شهادت میدهید، همان که بارها و بارها در کنار شما در همین معبد حاضر شدم و از خدایانی که اینجا هستند، تعارف زیادی شنیدم، حال می خواهم همانطور که من به سخنان شما گوش دادم اینک اندکی به سخنانم توجه کنید، من می خواهم خدای واقعی شما را به شما معرفی کنم.
بدانید و آگاه باشید که پروردگار شما، همانکه شما را آفرید و از کودکی به بزرگسالی رسانید و هر روز روزی شما را می دهد، همان آفریدگار آسمان ها و زمین و ماه و خورشید و ستارگان است، خداوندی که نزاده شده و نه فرزندی دارد، خداوندی که شما را آفریده نه اینکه شما او را با دستان خود خلق کرده باشید، خداوندی که آگاه بر همهٔ رازهاست و مهربان بر تمام بندگان و...
ابراهیم از خدای یکتا می گفت و همه مردم بی آنکه لب بگشایند خدا را در دلهایشان تقدیس می کردند، چرا که فطرت پاک ابراهیم با این سخنان حق تلنگری بر فطرت خداجوی مردم میزد و میل به پرستش قدرتی مافوق بشری را در وجودشان به تقدیس این خدای نادیده رهنمون می کرد.
ابراهیم گفت و گفت و گفت...
مردم با اینکه به گفته های حق ابراهیم باور قلبی داشتند، اما آن تعصب کور و آن عادت همیشگی شان باعث شد که باورهای قلبیشان را بر زبان نیاورند و همه همراه با کاهنان از ابراهیم خواستند تا زبان به دندان گیرد و دیگر چیزی نگوید و معبد را ترک کند.
ابراهیم از این برخورد سخت ناراحت شد بی آنکه به آنان روی کند به سمت در رفت و زیر لب زمزمه کرد: به خدای یکتا قسم می خورم، بلایی سر بت هایتان بیاورم که در تاریخ بماند و بدانید فکر و تصمیم های در سر برای خدایان بی جانتان دارم
و براستی که این قسم ابراهیم حق بود و دیری نگذشت که آن واقعه به وقوع پیوست
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
@bartaren
🌕✨🌕✨🌕✨🌕
هدایت شده از نایت کویین
4_986311270699368639.mp3
1.32M
#سمینارکلید های موفقیت 👌
#دکتر شاهین فرهنگ
#ادامه جلسه پنجم
💫💫💫💫💫
https://eitaa.com/joinchat/1758068790Cb493204a3a
هر کس میتواند به نیت سلامتی سیدحسن نصرالله دعای سریع الاجابه امام سجاد علیه السلام را به هر تعداد بخواند :
«إِلَهِی کَیْفَ أَدْعُوکَ وَ أَنَا أَنَا وَ کَیْفَ أَقْطَعُ رَجَائِی مِنْکَ وَ أَنْتَ أَنْتَ إِلَهِی إِذَا لَمْ أَسْأَلْکَ فَتُعْطِیَنِی فَمَنْ ذَا الَّذِی أَسْأَلُهُ فَیُعْطِینِی إِلَهِی إِذَا لَمْ أَدْعُکَ [أَدْعُوکَ ] فَتَسْتَجِیبَ لِی فَمَنْ ذَا الَّذِی أَدْعُوهُ فَیَسْتَجِیبُ لِی إِلَهِی إِذَا لَمْ أَتَضَرَّعْ إِلَیْکَ فَتَرْحَمَنِی فَمَنْ ذَا الَّذِی أَتَضَرَّعُ إِلَیْهِ فَیَرْحَمُنِی إِلَهِی فَکَمَا فَلَقْتَ الْبَحْرَ لِمُوسَی عَلَیْهِ السَّلامُ وَ نَجَّیْتَهُ أَسْأَلُکَ أَنْ تُصَلِّیَ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ أَنْ تُنَجِّیَنِی مِمَّا أَنَا فِیهِ وَ تُفَرِّجَ عَنِّی فَرَجاً عَاجِلاً غَیْرَ آجِلٍ بِفَضْلِکَ وَ رَحْمَتِکَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ.»
هرکسی یکبارقرائت کند و درگروهها نشردهد به تعداد۱۰۰عدد شود
@bartaren
4_5893124008366314111.mp3
5.59M
وقت نبرد با صهیون است
ای لشگر حق بسم الله...
.
🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻
⭕️🔻 ای خاندان مرحب، حملات شیعیان حیدره آمد.🇮🇷
داریم میآییم بالا سرتون یابن صهیون
حرامزاده. مایو وایزی پوش آماده فرار باشید به سمت دریا 😎
⭕️🔻 הו, משפחת אצולה, התקפות השיעים של היידרה הגיעו 🇮🇷
אנחנו מגיעים לראשך, בן ציון
הממזר תתכוננו לברוח לים בבגד י
الفراررررر الفراررررر حیدر آمد شکار 🔻
🛑حکم جهاد رهبر عزیزمون هم صادر شد
حالا گِل بگیرید دهان یاوه گویان منافقی که دم از تنش زدایی و جنگ هراسی میزنند که بی شک حرف دشمن از دهان این خاله زنک ها بیرون می آید
#جهاد
#شهادت
#حمایت_از_مظلوم
@bartaren
به شهید عزیز ما برسان سلام ما را
ـــــــــــــــــــــــ
پایگاه خبری صابرین نیوز↙️
🆘@sabreenS1_official
آقا سید💔
سلام ما را به شهید جمهورمون برسون
درود ما را به سردار دلهایمان ارزانی دار و برسان که بدون شما دنیا را جای ماندن نیست
بگو دنیا برایمان تنگ شده و ساز دنیا بدآهنگ شده...
برسان که منافقین اینجا میدان گرفته اند، دعا کنید به برکت خونتان کمرشان بشکند...
دلمان تنگ خنده های حاج قاسم بود و با نگاه به لبخند سید حسن رفع دلتنگی می کردیم
دلمان زخمی داغ ابراهیم بود و از عبای سید حسن بوی ابراهیم شهیدمان را به جان میکشیدیم
حال تکلیف ما با این دل دربه در چه می شود؟😭
این بقیه الله؟!
کجایی مولا؟!
یارانت ، سرداران سپاهت یکی پس از دیگری به ملکوت پرواز کردند
رهبرم تنهاتر از همیشه شد مولا😭
بس است دیگه آقا
تمامش بنما مولا، این هجران را تمام نما و با سید مقاومت و سیدالشهدای مقاومت و شهید خدمت از گرد راه برگرد که اگر دیر کنید، اسلام را به مسلخ میبرند 😭😭
@bartaren
🖤🖤🖤🖤🖤🖤
بسم الله الرحمن الرحیم
🔹به اطلاع هموطنان عزیز میرساند در صورت مشاهده هرگونه فعالیت در حمایت از دولت جعلی اسرائیل در فضای مجازی، در اسرع وقت اطلاعات و مشخصات صفحات مذکور و گردانندگان آنها را به بخش گزارشهای مردمی سایت گرداب سازمان اطلاعات سپاه ارسال نمایند.
https://gerdab.ir/fa/forms/8
🔹لازم به ذکر است طبق مواد ۶، ۷ و ۸ قانون مقابله با اقدامات خصمانه رژیم صهیونیستی علیه صلح و امنیت، با مجرمین برخورد قاطع خواهد شد.
🏷لطفا این اطلاعیه را در گروه های خود پخش کنید.
┄┅═✧☫✧═┅┄
https://virasty.com/Yazahra40/1727527067519088293
به عشق رهبر بازنشر بزن
انگشترا قصه دارن...
یه غم سر بسته دارن..
یه جا تو دشت کربلا...
دیده انگشتر بابا..
تو دستِ اون ساربونه..
انگشت بابا پرخونه😭
خون شد دلم از این قصه
چرا...چرا به سر نمی رسه😭
هر روز می بینیم دوباره
یه انگشتر...
یه قصه ی تازه😭
انگشتر سردار ما..
ما را میبرد به کربلا..
انگشتری تو ورزقان
هنوز داغش رو دلمون
انگشتر سید رسید
شده یه داستان جدید😭
خدایا کی تموم میشه؟
این زخمِ ما...
درمون میشه؟
خدایا کی میاد مولا؟!
تموم بشه..
این قصه انگشترا...😭
#سردار_دلها
#جمهور_شهید
#سید_مقاومت
ط_حسینی
@bartaren