هدایت شده از نایت کویین
4_986311270699368639.mp3
1.32M
#سمینارکلید های موفقیت 👌
#دکتر شاهین فرهنگ
#ادامه جلسه پنجم
💫💫💫💫💫
https://eitaa.com/joinchat/1758068790Cb493204a3a
هر کس میتواند به نیت سلامتی سیدحسن نصرالله دعای سریع الاجابه امام سجاد علیه السلام را به هر تعداد بخواند :
«إِلَهِی کَیْفَ أَدْعُوکَ وَ أَنَا أَنَا وَ کَیْفَ أَقْطَعُ رَجَائِی مِنْکَ وَ أَنْتَ أَنْتَ إِلَهِی إِذَا لَمْ أَسْأَلْکَ فَتُعْطِیَنِی فَمَنْ ذَا الَّذِی أَسْأَلُهُ فَیُعْطِینِی إِلَهِی إِذَا لَمْ أَدْعُکَ [أَدْعُوکَ ] فَتَسْتَجِیبَ لِی فَمَنْ ذَا الَّذِی أَدْعُوهُ فَیَسْتَجِیبُ لِی إِلَهِی إِذَا لَمْ أَتَضَرَّعْ إِلَیْکَ فَتَرْحَمَنِی فَمَنْ ذَا الَّذِی أَتَضَرَّعُ إِلَیْهِ فَیَرْحَمُنِی إِلَهِی فَکَمَا فَلَقْتَ الْبَحْرَ لِمُوسَی عَلَیْهِ السَّلامُ وَ نَجَّیْتَهُ أَسْأَلُکَ أَنْ تُصَلِّیَ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ أَنْ تُنَجِّیَنِی مِمَّا أَنَا فِیهِ وَ تُفَرِّجَ عَنِّی فَرَجاً عَاجِلاً غَیْرَ آجِلٍ بِفَضْلِکَ وَ رَحْمَتِکَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ.»
هرکسی یکبارقرائت کند و درگروهها نشردهد به تعداد۱۰۰عدد شود
@bartaren
4_5893124008366314111.mp3
5.59M
وقت نبرد با صهیون است
ای لشگر حق بسم الله...
.
🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻
⭕️🔻 ای خاندان مرحب، حملات شیعیان حیدره آمد.🇮🇷
داریم میآییم بالا سرتون یابن صهیون
حرامزاده. مایو وایزی پوش آماده فرار باشید به سمت دریا 😎
⭕️🔻 הו, משפחת אצולה, התקפות השיעים של היידרה הגיעו 🇮🇷
אנחנו מגיעים לראשך, בן ציון
הממזר תתכוננו לברוח לים בבגד י
الفراررررر الفراررررر حیدر آمد شکار 🔻
🛑حکم جهاد رهبر عزیزمون هم صادر شد
حالا گِل بگیرید دهان یاوه گویان منافقی که دم از تنش زدایی و جنگ هراسی میزنند که بی شک حرف دشمن از دهان این خاله زنک ها بیرون می آید
#جهاد
#شهادت
#حمایت_از_مظلوم
@bartaren
به شهید عزیز ما برسان سلام ما را
ـــــــــــــــــــــــ
پایگاه خبری صابرین نیوز↙️
🆘@sabreenS1_official
آقا سید💔
سلام ما را به شهید جمهورمون برسون
درود ما را به سردار دلهایمان ارزانی دار و برسان که بدون شما دنیا را جای ماندن نیست
بگو دنیا برایمان تنگ شده و ساز دنیا بدآهنگ شده...
برسان که منافقین اینجا میدان گرفته اند، دعا کنید به برکت خونتان کمرشان بشکند...
دلمان تنگ خنده های حاج قاسم بود و با نگاه به لبخند سید حسن رفع دلتنگی می کردیم
دلمان زخمی داغ ابراهیم بود و از عبای سید حسن بوی ابراهیم شهیدمان را به جان میکشیدیم
حال تکلیف ما با این دل دربه در چه می شود؟😭
این بقیه الله؟!
کجایی مولا؟!
یارانت ، سرداران سپاهت یکی پس از دیگری به ملکوت پرواز کردند
رهبرم تنهاتر از همیشه شد مولا😭
بس است دیگه آقا
تمامش بنما مولا، این هجران را تمام نما و با سید مقاومت و سیدالشهدای مقاومت و شهید خدمت از گرد راه برگرد که اگر دیر کنید، اسلام را به مسلخ میبرند 😭😭
@bartaren
🖤🖤🖤🖤🖤🖤
بسم الله الرحمن الرحیم
🔹به اطلاع هموطنان عزیز میرساند در صورت مشاهده هرگونه فعالیت در حمایت از دولت جعلی اسرائیل در فضای مجازی، در اسرع وقت اطلاعات و مشخصات صفحات مذکور و گردانندگان آنها را به بخش گزارشهای مردمی سایت گرداب سازمان اطلاعات سپاه ارسال نمایند.
https://gerdab.ir/fa/forms/8
🔹لازم به ذکر است طبق مواد ۶، ۷ و ۸ قانون مقابله با اقدامات خصمانه رژیم صهیونیستی علیه صلح و امنیت، با مجرمین برخورد قاطع خواهد شد.
🏷لطفا این اطلاعیه را در گروه های خود پخش کنید.
┄┅═✧☫✧═┅┄
https://virasty.com/Yazahra40/1727527067519088293
به عشق رهبر بازنشر بزن
انگشترا قصه دارن...
یه غم سر بسته دارن..
یه جا تو دشت کربلا...
دیده انگشتر بابا..
تو دستِ اون ساربونه..
انگشت بابا پرخونه😭
خون شد دلم از این قصه
چرا...چرا به سر نمی رسه😭
هر روز می بینیم دوباره
یه انگشتر...
یه قصه ی تازه😭
انگشتر سردار ما..
ما را میبرد به کربلا..
انگشتری تو ورزقان
هنوز داغش رو دلمون
انگشتر سید رسید
شده یه داستان جدید😭
خدایا کی تموم میشه؟
این زخمِ ما...
درمون میشه؟
خدایا کی میاد مولا؟!
تموم بشه..
این قصه انگشترا...😭
#سردار_دلها
#جمهور_شهید
#سید_مقاومت
ط_حسینی
@bartaren
سلام
این پیام دیروز حضرت آقا رو حتما همهتون خوندین. اگرم نخوندین یه بار دیگه برگردین و مرورش کنین.
اولا از کلمه«فرض» استفاده کردند و اگر به منابع مراجعه کنیم واژه فرض چند پله بالاتر از واژه«واجب» است، واجب را در هر وقتی میشه انجام داد اما فرض یعنی در همین لحظه باید انجام شه
آخرای پیام، آقا فرمودن: «بر همهی مسلمانان فرض است که با امکانات خود در کنار مردم لبنان و حزبالله سرافراز بایستند و در رویارویی با رژیم غاصب و ظالم و خبیث آن را یاری کنند.»
من از دیروز درگیر این کلمهی «امکانات»م. اینکه من چه امکاناتی دارم که بتونم برای کمک به جبهه مقاومت به میدان بیارم؟ و اساسا چه کاری از دستم بر میاد؟
مطمئنم شما هم بهش فکرکردین. نظر شما چیه؟ بیاین داخل گروه کانال درموردش باهم صحبت کنیم
@bartaren
#رمان های جذاب و واقعی📚
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_صد_پنجاه🎬: ابراهیم رو به آزر کرد و همانطور که بت های اطراف را نش
#داستان_واقعی
#روایت_انسان
#قسمت_صد_پنجاه_یکم🎬:
آن جلسه هم از نظر کاهنان بی نتیجه تمام شد و تنها کاری که انجام شد این بود اعتقادات ابراهیم علنا در صحن برج بابل به گوش تمام مردم رسید.
آزر از آن روز به بعد ابراهیم را زیر نظر گرفت، می خواست بداند این جلسه و برخورد مردم هیچ تاثیری در رویه او گذاشته است با خیر؟
آزر پس از چند روز زیر نظر گرفتن، خود را به معبد رساند و در جمع کاهنانی که مدام از حرکات و رفتار ابراهیم سوال می کردند حاضر شد و در جواب سوالات آنان خنده بلندی کرد و گفت: به نظرم ابراهیم آرام گرفته، دیگر کمتر سخن می گوید و احتمالا قوه تفکر خود را به کار گرفته و فهمیده که اگر بیش از این سخن بگوید و از اعتقادات سراسر کفرش حرفی بزند، جانش در خطر می افتد
کاهنان با خوشحالی سر تکان می دادند و گفتند: بله عاقبت کسی که با خدایان بابل در بیافتد، مرگ و نیستی خواهد بود.
آنها در ضلالت و غفلت بودند و نمی دانستند که ابراهیم مأمور به انجام وظیفه است و اینک برهان نظری برای آشکاری حقیقت تمام شده و ابراهیم نقشه کشیده که با عمل به مردم غافل بابل نشان دهد که پرستیدن بت ها کاری عبث و کفر مسلم است و اینک وقت برهان عملی ست تا به وسیله آن، مردم را به سمت خدا بخواند.
روزها از پی هم می آمد و میگذشت و مردم در تدارک جشنی بزرگ بودند، جشنی که در عید خدایان، هر سال در شهر بابل برگزار می سد و در این جشن سربازان نمرود و تمام کاهنان و مردم شرکت داشتند.
این عید به شکرانه وجود بت ها برگزار می شد و به این ترتیب بود که هر کدام از بابلیان، لذیذترین غذایی را که می توانستند فراهم کنند، آماده می کردند و در روز عید به کوه و دشت و صحرا می رفتند و آنجا با خوردن خوراکی های متنوع جشن می گرفتند و بعد از برگشت به شهر، یک راست به معبد بزرگ بابل می آمدند و در پیشگاه بت ها سجده می نمودند و از بت ها به خاطر نعمتهایی که به مردم ارزانی داشته بودند تشکر می کردند و به تقدیس بت ها می پرداختند.
دم دم های غروب شب عید بود و مردم در جوش و خروش بودند، بازار شهر بابل، غلغله بود و هر کس در پی تهیهٔ خوارکی بود، آنها می خواستند از انواع خوردنی ها و نوشیدنی ها بهره ببرند.
انگار تمام بابلیان در بازار جمع شده بودند.
ابراهیم از خانه خارج شد و آزر به دنبالش امد و صدا زد: ابراهیم! کجا می روی؟!
ابراهیم به عقب برگشت و گفت: مگر فردا عید نیست؟! خوب من هم می خواهم به بازار بروم و خوارکی تهیه کنم تا با آن غذایی لذیذ درست کنم و عید را جشن بگیرم.
آزر که از شنیدن این حرف خوشحال شده بود، لبخندی زد و گفت: لختی صبر کن تا من نیز با تو آیم.
ابراهیم چشمی گفت و منتظر شد تا پدر بزرگش با او همراه شود و هر دو به راه افتادند.
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
@bartaren
🌕✨🌕✨🌕✨🌕