eitaa logo
#رمان های جذاب و واقعی📚
3.7هزار دنبال‌کننده
340 عکس
315 ویدیو
6 فایل
کانال رسمی آثارخانم طاهره سادات حسینی #رمان هایی که نظیرش رو نخوندید #کپی برداری فقط با نام نویسنده مجاز است، بدون ذکر نام نویسنده حرام است تأسیس 26 خرداد ماه 1400 پاسخ به سؤالات...فقط در گروه کانال https://eitaa.com/joinchat/1023410324C1b4d441aed
مشاهده در ایتا
دانلود
#رمان های جذاب و واقعی📚
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_صد_پنجاه_پنجم🎬: خبر به نمرود رسید و او با عصبانیت هسته اطلاعاتی
🎬: آزر سرش را بالا گرفت و گفت: ابراهیم پسری کنجکاو است و چند بار هم درباره بت ها سوالاتی از من پرسید و من برای روشن شدن ذهنش و همچنین برای اینکه مردم بدانند او کفر می گوید و فریب سخنانش را نخورند، چند جلسه با حضور کاهنان و نخبگان بابل برگزار کردم و از شواهد بر می آمد که ابراهیم آرام گرفته و دیروز هم در احوال ستارگان نگاه کرد و گفت بیمار می شود و برای همین از آمدن به خارج از شهر سر باز زد ولی من فکر نمی کنم او توانسته باشد به تنهایی... نمرود با عصبانیت به میان حرف آزر دوید و گفت: از تو بعید است که چنین پسر طغیان گری داشته باشی، وقتی او اعتقادات کفر آمیز دارد و از طرفی تنها کسی که در شهر حضور داشته ابراهیم بوده، پس این عمل زشت کار ابراهیم است و رو به سرباز کرد و گفت: فوری ابراهیم را به اینجا بیاورید. سرباز چشمی گفت و می خواست بیرون برود که نمرود گفت: نه...نه...ابراهیم را به معبد ببرید، ما هم به آنجا می آییم، باید خطاکار را به صحنه جرم آورد و در همانجا چگونگی مرگش را به شور بنشینیم و همه مردم عاقبت خطاکار را ببینند. نمرود این حرف را زد و رو به آزر گفت: چگونه چنین فرزندی تربیت کردی؟! کسی که به خدایان ظلم کند لیاقت بدترین مرگها را دارد و من به عنوان نماینده مردوک، چنان کنم که درس عبرتی برای کل تاریخ باشد، ای آزر تو باید از این پسر برائت جویی تا گزندی نبینی. آزر سری خم کرد و گفت: من از ابراهیم برائت می جویم، اما او انسان راستگویی ست منتظر می مانم تا او در معبد به گناه خویش اعتراف کند آن وقت است که اگر صلاح بدانید خودم با شمشیر سر از تنش جدا می کنم. نمرود سری تکان داد و گفت: آفرین، از بزرگ کاهنان همین انتظار را داشتم، اما مرگ با گردن زدن برای اینچنین جوان گستاخی، مرگی راحت است، من می خواهم او زجر کش شود تا همه ببیند هر کس به ساحت من و خدایان، اهانت کند سرانجامش بسیار دردناک خواهد بود. نمرود این را گفت و دستور داد ارابهٔ سلطنتی را آماده کنند تا به معبد برود. فوجی از سربازان به خانه آزر رفتند، آنها فکر می کردند که ابراهیم فرار کرده، اما در کمال تعجب دیدند که ابراهیم در خانه است. درب که زده شد، ابراهیم در را باز کرد و با لحنی سرشار از تعجب گفت: چه شده؟! چرا اینهمه سرباز اینجاست؟! سردسته سربازان رو به ابراهیم گفت: تو به خاطر اهانت به بت ها و در هم شکستن خدایان بابل باید همراه ما بیایی تا در پیشگاه پادشاه و خدایان و مردم اعتراف کنی و حکم مجازاتت صادر شود. ابراهیم ابرویی بالا داد و فرمود: من؟! آیا کسی دیده که من این کار را کرده باشم؟! سرباز شانه ای بالا انداخت و گفت: نمی دانم، گمان نکنم، اما دستور داریم تو را به معبد ببریم. و ابراهیم که می خواست عملا به مردم بفهماند بت ها هیچ قدرتی ندارند و خود منتظر چنین لحظه ای بود که در جمع تمام مردم بابل، بت ها را به مسلخ بی آبرویی کشد، همراه آنان شد ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی @bartaren 🌕✨🌕✨🌕✨🌕
3.07M
درباره نماز جمعه تهران به اقامت ولی امر مسلمین جهان حضرت آیت‌الله العظمی امام خامنه ای مدظله العالی ➖آیا ممکن هست اسرائیل فردا شیطنتی داشته باشه؟ ➖ اگر مسولین را دیدیم ازشون چی بخواهیم؟ ➖ تکلیف ما برای خنثی سازی تهدید اسرائیل در نماز جمعه فردا 🟢بفرست برای همه گروه ها🟢 ➖اگر نگران جان رهبر انقلاب هستی دقیق گوش بده و برای همه بفرستید....
#رمان های جذاب و واقعی📚
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_صد_پنجاه_ششم🎬: آزر سرش را بالا گرفت و گفت: ابراهیم پسری کنجکاو ا
🎬: مجلس بزرگی در برج بابل تشکیل شده بود، مجلسی که دادگاه ابراهیم بود و تا آن زمان هیچ کس چنین دادگاهی به چشم خود ندیده بود. نمرود نماینده ای از طرف خود مشخص کرد تا قاضی آن دادگاه باشد و به او سفارش کرد که با تمام قوا سعی کند اول اینکه آبروی ابراهیم و خدایش را ببرد و مردم را بر علیه ابراهیم بشوراند و دوم اینکه مرگی سخت و تدریجی برای ابراهیم در نظر بگیرد. تالار بزرگ معبد اینک به دو قسمت تشکیل شده بود. سمت راست کرسی هایی بلند و شاهانه قرار داده بودند که جایگاه بزرگان و نخبگان بابل بود و افرادی که آنجا به چشم می خوردند با لباس های بلند و زر دوزی شده و متکبرانه بر کرسی تکیه داده بودند و سمت چپ هم مردم عادی بابل بودند که آنقدر تعدادشان زیاد بود که جایی برای سوزن انداختن نبود و در صدر مجلس هم قضات دادگاه و نماینده مخصوص نمرود و در کنارش، آزر منجم بزرگ بابل نشسته بود. سر و صدا و هیاهوی مردم در تالار پیچیده بود به طوریکه صدا به صدا نمی رسید، در همین حین طبال شروع به زدن طبل کرد و ابراهیم را در حالیکه دو طرفش سربازان نمرود بودند وارد تالار کردند. ابراهیم را به پیش بردند و درست روبه روی میز قضات که بت مردوک به ان اشراف کامل داشت متوقف کردند. حالا همه جا ساکت ساکت بود و صدای بال زدن پشه هم به گوش نمی رسید. همه مردم منتظر بودند تا ببینند قاضی از ابراهیم چه می پرسد و ابراهیم چگونه به گناه بزرگش اعتراف می کند. انگار تاریخ به نقطه عطف خود رسیده بود و یک طرف مجلس نخبگان و تمدن بابل و طاغوت و حزب شیطان بود و یک طرف هم ابراهیم و حزب الله در همین هنگام صدای بلند قاضی در تالار پیچید: ای ابراهیم! تو با خدایان ما چنین کردی؟! ابراهیم نگاهی به تمام جمع انداخت و سپس به مردوک اشاره کرد و با آرامشی در کلامش فرمود: از بت بزرگتان مردوک بپرسید! این سخن ابراهیم بسیار هوشمندانه بود و از پرسیدن آن هدفی داشت و می خواست بت های ناتوان و بت پرستی را به چالش بکشد. قاضی که اصلا به فکرش خطور نمی کرد، هر حرفی که اینک بزند ممکن است به قیمت از دست رفتن اعتقادات مردم تمام شود، با عصبانیت رو به ابراهیم کرد و گفت: چه می گویی؟! از خدایگان مردوک بپرسیم؟! مگر بت مردوک می تواند سخن بگوید؟! قاضی دادگاه اصلا متوجه نبود که کاهنان یک عمر به دروغ در گوش مردم نجوا کرده بودند که بت ها با آنها سخن می گویند و فرمان می دهند وکاهنان فرمان بت ها را به مردم می رسانند. ابراهیم که به هدف خود رسیده بود لبخندی زد و فرمود: صورتکی که نمی تواند سخن بگوید!! در اینجا غوغایی در بین مردم شکل گرفت: بت ها نمی توانند سخن بگویند؟! مگر امکان دارد؟! و مردم بابل تازه فهمیدند کاهنان طی این سالها چه کلاه گشادی بر سرشان گذاشته بودند قاضی برای اینکه خطای قبلی خود را بپوشاند بار دیگر فریاد زد: سوالم را جواب بده، آیا تو این کار وحشتناک را با خدایان ما کردی؟! ابراهیم بار دیگر به بت مردوک اشاره کرد و فرمود: تبر بر دوش مردوک است و او هم بر خلاف بقیه بت ها سالم است، از او بپرسید، ببینید چه جواب میدهد، به نظر من مردوک در هر صورت مجرم است اولا چون تبر بر دوش اوست امکان دارد شکستن بت ها کار او باشد و ثانیا اگر شکستن بت ها کار مردوک نیست چرا این بت که بزرگ تمام بت هاست در مقابل آن کسی که آنان را شکسته، به دفاع از هم نوعان و دوستان و بت های دیگر بلند نشد و جلوی شکننده بت را نگرفت؟! قاضی که از کلمه کلمه سخنان ابراهیم لحظه به لحظه عصبانی تر می شد دستش را محکم روی میز کوبید و فریاد زد: تو‌چرا نمی فهمی؟! مردوک که نمی تواند حرکت کند و کسی نتواند حرکت کند نمی تواند باعث شکستن چیزی شود، آیا تو بت ها را شکستی؟! ابراهیم که می خواست تلنگری به وجدان و فطرت خفته مردم بزند، رو به آنها نمود و فرمود: چگونه بت هایی را می پرستید که نمی توانند حرکتی کنند، نه می توانند به شما نفع برسانند و نه مانع زیان رساندن به شما می شوند؟! کاهنان هم با این سخنان ابراهیم به حد انفجار، عصبانی بودند چون انها سالها بود به مردم می گفتند که بت ها قدرت های زیادی دارند وگاهی اوقات اجنه پشت بت ها هم حرکتی می زدند و مردم ساده لوح باور داشتند که بت ها خدای آنان هستند، اما اینک کاهنان نمی توانستند از بت ها دفاع کنند و بگویند بت ها قدرت دارند که اگر می گفتند بی شک ابراهیم پرده از اجنه ابلیسی که همکار کاهنان بودند بر می داشت و مردم طغیان می کردند. در این هنگام، مردم کمی به فکر فرو رفتند و‌در دل حرفهای ابراهیم را تایید می کردند اما چون از اول عمر به پرستیدن بت مشغول بودند و این کار برایشان یک عادت شده بود و ترک عادت یا محال بود یا باعث بیماری شان میشد پس ترجیح دادند در مقابل سخنان حق ابراهیم لب فرو بندند و در این هنگام باز قاضی با لحنی پرخاشگرانه گفت:
38.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ بسیارمهمی که منتظرش بودید... ⁉️ اثرگذارترین شخصیت صد سال آینده چه کسی است؟ ♨️ یک نفر مثل او پیدا نمی‌کنید... ⁉️ از مهم‌ترین شئون عاقبت‌بخیری از دیدگاه ... ⁉️ کبیر زمان کیست؟ ♨️ توصیف از زندگی رهبری ‼️ماجرای انگشتر رهبری 💢 نظر دبیرکل وقت سازمان ملل درخصوص آیت‌الله 🔴 حتی یک نقطه خاکستری در زندگی او نیست ‼️ کسی که عبادت او یک را مجذوب می‌کند ‼️ کسی که سطح اش حیرت آور است 💢 کسی که سخنرانی او در کنگره حافظ حتی پس از ۳۰ سال، نطق ادبی برگزیده است... ♨️ تسلط حیرت‌آور در بحث زبان و ترجمه 🔴 رفتار پدرانه حتی برای معترض‌‌... 💢 گوش تان به فرمان باشد... ‼️ نظر آیت‌الله بهجت درخصوص رهبری 🔰 برشی از سخنرانی 📤 اگر ۱ نفر را به او وصل کردی برای سپاهش تو سردار یاری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#رمان های جذاب و واقعی📚
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_صد_پنجاه_هفتم🎬: مجلس بزرگی در برج بابل تشکیل شده بود، مجلسی که د
🎬: قاضی دستش را محکم روی میز کوبید و گفت: اعتراف کن که تو این بلا را سر خدایان ما آوردی، آیا چنین است؟! ابراهیم که حق را چون روز بر مردم آشکار کرده بود تا آنها از خواب غفلت بیدار شوند، نگاه به جمعیت پیش رو کرد، مردم همه سر به زیر داشتند و صدایی از آنها در نمی آمد، آخر عمری به پرستش بت های بی جان عادت کرده بودند و اینک نمی توانستد دست از عادت کافرانه شان بردارند. ابراهیم با دیدن این صحنه اندوهگین شد و آهی کشید و با لحنی محزون فرمود: من از شما و هر آنچه که می پرستید بیزارم. این سخن معنای عمیقی داشت و ابراهیم می خواست با این سخن، بت درونی مردم را بشکند، هر کدام از انسان ها، درون خود بتی دارند و برحسب علاقه و عادت هایشان، جنس آن بت با بت دیگری فرق می کند و اولین قدم در راه رسیدن به خدا پشت پا زدن به بت درونی است و ابراهیم با این سخن می خواست تا بت درونی مردم را بشکند وگرنه شکستن بت بیرونی و بت های معبد بسی راحت تر بود. قاضی با شنیدن این سخن سری تکان داد و رو به جمع بزرگان گفت: همه شما شاهد بودید که ابراهیم با این سخنش بر گناهکار بودن خود اعتراف کرد، او خدایان ما را شکسته و مستحق سخت ترین عذاب هاست. دیگر جای تعلل نبود، می بایست ابراهیم را از مجلس خارج می کردند و در غیابش گفته های او و جواب قاضی را تحریف می کردند تا مبادا کسی راه ابراهیم را برگزیند و از طرفی باید تمام مردم را نسبت به ابراهیم و خدایش بر می آشفتند تا حکومت طاغوت بیش از این در معرض خطر قرار نگیرد. پس قاضی با صدای بلند گفت: من این جوانک خطاکار را به اشد مجازات محکوم می کنم و بدترین و دردناک ترین مرگ را برایش در نظر می گیرم، حال او را از مجلس خارج کنید. ابراهیم را بیرون بردند و تعدادی کاهن بر صدر مجلس ظاهر شدند، آنها در نبود ابراهیم میدان گرفته بودند و باز مردم را از قدرت بت ها ترساندند و تاکید کردند که بی شک مرگ ابراهیم سرمشقی برای دیگران خواهد شد و در همین حین یکی از کاهنان جلو آمد و گفت: در باطل بودن اعتقاد ابراهیم همین بس که پدرش آزر از او برائت می جوید و اشاره ای به آزر کرد، آزر از جای برخاست و گفت: از این لحظه به بعد ابراهیم جایگاهی در خانواده من ندارد و حتی اگر مشمول عفو هم میشد، من او را از خود و خانه ام می راندم. کاهنی دیگر جلو آمد و شروع به سخن پرانی کرد و این کاهنان آنقدر گفتند و گفتند که فریاد مردم بلند شد: ابراهیم را مجازات کنید. کاهنان که همین را می خواستند در مقابل این مطالبه عمومی لبخندی مزورانه زدند و یکی از آنها گفت: این ننگ از دامان ابراهیم پاک نمی شود و خدایان ما از ما راضی نمی شوند، مگر اینکه او را در آتش بسوزانیم. مردم فریاد زدند:بسوزانید، ابراهیم را بسوزانید، شکننده بت ها را بسوزانید. ابلیس از فراز بت مردوک این اجتماع را میدید و قهقه ای مستانه سر داده بود و رو به آسمان کرد و فریاد زد: ای خداوند بزرگ! باز هم من موفق شدم و پیامبر بزرگت را به کام مرگ کشاندم، همانا من با فرزندان آدم دشمنم اما بوسیله همین فرزندان، بهترین بندگانت را به مسلخ می کشم و سرانجام جایگاه بنی بشر در عمق جهنم خواهد بود و اجازه نمی دهم راهی برای ورود به بهشت برای آنها برجا بماند، خداوندا بار دیگر سوگند می خورم تا زمانی که زنده ام و مهلت دارم دست از فریب بنی آدم برندارم و قول میدهم از فرزندان آدم، حزبی برای خود بسازم که در مقابل الله و حزب‌الله قد علم کنند و قول میدهم که حکومت الله را در زمین نابود و حکومت شیطان را در همه جا علم کنم. کاهنان همگی از جای برخواستند و همانطور که از مردم بابت همراهیشان تشکر می کردند فریاد زدند: می خواهیم کوهی از آتش، برای سوزاندن ابراهیم به پا کنیم و هیزمش را شما مهیا کنید، هر کس در حد توانش هیزم بیاورد و این هیزم ها هدیه ای گرانبها به درگاه خدایان بابل هستند. ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی @bartaren 🌕✨🌕✨🌕✨🌕
#رمان های جذاب و واقعی📚
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_صد_پنجاه_هشتم🎬: قاضی دستش را محکم روی میز کوبید و گفت: اعتراف کن
🎬: اینک دادگاه بابل برای مجازات ابراهیم حکمی داد و به موجب حکمی که دادگاه بابل برای حضرت ابراهیم صادر کرد، ابراهیم باید سوزانده می شد. با ترفند کاهنان و امر نمرود، دستگاه حکومتی مردم را تحریک کرد که در سوزاندن ابراهیم شرکت کنند و جارچیان در کوی و برزن جار میزدند که: ای مردم بابل! اگر واقعا به خدایان اعتقاد دارید بیایید و خدایان تان را یاری و خود را در مجازات کسی که به خدایان اهانتی بزرگ کرده، سهیم نمایید. این مجازات در آن زمان منطقی می آمد چرا که حضرت ابراهیم بزرگترین نماد وحدت بخش یک تمدن را خراب کرده بود و بدتر از این موضوع، بعد از آن برای کار خود و ضربه ای که به این محور وحدت بخش زده بود استدلال و برهان آورده بود. پس نظر کاهنان این بود اگر بخواهند با یک مجازات عادی و ساده و یک آتش زدن ساده ابراهیم را مجازات کنند سزای ضربه ای به آن بزرگی را به او نداده اند و رأیشان بر این بود که مجازات ابراهیم باید یک مجازات بزرگ و غیر عادی باشد. پس سوزاندن با کوهی از آتش برای این گناه، تصویب شد حالا سوال پیش می آید چرا ابراهیم را با آتش مجازات کردند؟ دلیل اول: آتش یکی از سخت ترین مجازات ها است. دلیل دوم: عده ای از مردم بابل آتش را می پرستیدند و خورشید را بزرگترین نماد آتش می دانستند. پس آتشی که میخواهند ابراهیم را در آن بسوزاند باید به قدری بزرگ باشد و زبانه بکشد که اثر توهین به الهه های بزرگ مخصوصا الهه آتش را جبران کند. و از آن گذشته آتش زدن ابراهیم باید به نمادی تبدیل شود که بعدها در تاریخ و ادبیات درباره آن سخن گفته شود. همه جای شهر سخن از آتش و هیزم بود و همه مردم به نوعی می خواستند در این امر مشارکت کنند. پیرزنی کوزه ای شیر بر دوش داشت، کوزه را به حجره ای در بازار عرضه داشت و با صدایی که به خاطر سن زیادش می لرزید گفت: پسرم! این شیر را از من بخر و در ازای آن به من پولی بده، نذر کرده ام برای برکت عمر و مالم، مقداری هیزم تهیه کنم و برای یاری خدایان آن را هدیه کنم تا ابراهیم را در آن بسوزانند، مگر من از پیرمرد محتضر همسایه ام کمترم؟! شنیده ام به فرزندانش وصیت کرده که همه اولادش در این هیزم سهیم شوند و گفته اگر تا روز آتش زدن ابراهیم زنده نماند، نصف اموال و دارایی هایش را برای خرید هیزم و هدیه به درگاه خدایان تقدیم کنند. مرد حجره دار کوزه شیر را از پیرزن گرفت و گفت: مادرجان! چون همه مردم این روزها در پی هیزم هستند، باری از هیزم آورده ام و به ازای پول کوزه شیر به تو مقداری هیزم میدهم. پیرزن از این سخن خوشحال شد و با لبخندی دهان بدون دندانش را از هم باز کرد و هیزم ها را در بغل گرفت و هن هن کنان به محلی که برای برپایی کوهی از آتش مشخص کرده بودند رفت. و ابراهیم هم در این مدت که روزها طول کشید به دستور نمرود در زندان به سر می برد. ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی @bartaren 🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨