eitaa logo
#رمان های جذاب و واقعی📚
3.7هزار دنبال‌کننده
340 عکس
315 ویدیو
6 فایل
کانال رسمی آثارخانم طاهره سادات حسینی #رمان هایی که نظیرش رو نخوندید #کپی برداری فقط با نام نویسنده مجاز است، بدون ذکر نام نویسنده حرام است تأسیس 26 خرداد ماه 1400 پاسخ به سؤالات...فقط در گروه کانال https://eitaa.com/joinchat/1023410324C1b4d441aed
مشاهده در ایتا
دانلود
#رمان های جذاب و واقعی📚
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_صد_یکم🎬: حضرت هود نزدیک یکی از ورودی های زیگورات شد، نگهبان ورود
🎬: در این هنگام که آن کاهن یا بهتر بگوییم ساحر، از هود معجزه خواست، جبرئیل به پیامبر خدا نازل شد و به او یاری و نصرت خدا را بشارت داد. مردم همه چشم به دهان هود داشتند تا پرده از معجزه اش بردارد، هود بار دیگر نگاهی به جمعیت نمود و سپس روی خود را به سمت کاهنان کرد و فرمود: و شما که از من معجزه خواستید، شمایی که به انواع سحر و ساحری مجهز هستید و امکانات مادی و ماورایی زیادی دارید، از ابزار جنگی گرفته تا سربازان قوی هیکل و گوش به فرمان و به راحتی می توانید من که یکه و تنها هستم را از سر راه خویش بردارید. و معجزه من این است که شما هر تلاشی بکنید نخواهید توانست اندک صدمه ای حتی در اندازه یک خراش کوچک به من وارد آورید، چون من از خدای یکتا یاری طلبیده ام و خدای مهربانم، مرا در پناه خود از مکر و سحر و صدمه شما در امان نگه می دارد. برخی مردم که خوب از قدرت معبد و سحر ساحرانش خبر داشتند، حرف هود را تصدیق کردند و گفتند که معجزه خوبی است اما یکی از کاهنان جلو‌آمد و گفت: ای هود! تو هر چه دلت می خواهد بگو، ما را تبشیر و انذار ده، برای ما فرقی نمی کند، چه تو بگویی و چه نگویی ما دست از پرستش خدایان برنخواهیم داشت و خدای نادیده را بر خدایان خود، ترجیح نخواهیم داد. اکثریت مردم با شنیدن این حرف هورا کشیدند و این نشان میداد که ابلیس در خیلی از نفوس رسوخ کرده و کار حضرت هود کمی سخت شده بود اما نه به سختی کار حضرت نوح..‌. حضرت هود نگاهی از سر تاسف به آنها نمود و فرمود: ای مردم، شما خوب می دانید که خدای تمام عالم همان خدای نادیده است که نعمت های بی شماری به شما عنایت فرموده، شما مردمی شده اید که به اسراف مبتلا شده اید، عده ای از شما مترف هست و آنان که فقیر هستند در آرزوی مترف شدن هستند، یعنی ظواهر دنیا در تمام طبقه های شما نفوذ کرده، مگر کلام پیشینیان و خاطراتشان را فراموش کردید؟! آیا وصیت حضرت نوح را که دهان به دهان گشته و به گوش شما هم رسیده از یاد برده اید؟! آنجا که فرمود: زمانی که طواغیت بر شما مسلط شدند منتظر ظهور منجی که نامش هود است باشید و زمانی که هود رسالتش را ابلاغ نمود بر شما واجب است که با او بیعت کنید و او را یاری نمایید و هر کس که او را یاری نکند، توسط باد صَرصر نابود خواهد شد. در این هنگام مردم همه مهر سکوت به دهان زده بودند، هود سری تکان داد و فرمود: پس با من بیعت کنید و دست از بت پرستی بردارید و بدانید هر انکس که مرا یاری کند، خدا یار و محافظ اوست و بی شک آنکه مرا انکار نمایید با باد صرصر به هلاکت خواهد رسید همانا که وعده خداوند حق است. حضرت هود اتمام حجت نمود از بالای زیگورات پایین آمد، مردم که به راستی گفتار هود ایمان داشتند، ولوله ای در بینشان افتاد، کسانی به دنبال هود حرکت کردند و تعدادی هم که دنیایشان را دو دستی چسپیده بودند، دور کاهنان را گرفتند تا پیامی به پادشاه برسانند و با کمک هم نقشه ای بکشند و معجزه ای را که هود ادعا داشت، از کار بیاندازند و به خیال خودشان هود را رسوا نمایند.. ادامه دارد.. 📝به قلم:ط_حسینی @bartaren 🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#رمان های جذاب و واقعی📚
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_صد_دوم🎬: در این هنگام که آن کاهن یا بهتر بگوییم ساحر، از هود معج
🎬: حضرت هود با مردم اتمام حجت کرد، اما خداوند، مهربانی بی همتاست، درست است وعده عذاب داده اما باز هم زمانی را برای توبه و باز گشت بندگان گنهکار به درگاه ربوبی اش در نظر می گیرد. هود در بین مردم رفت و آمد می کرد و از هر دقیقه و لحظه برای هدایت آنان استفاده می کرد، کاهنان و ساحران و ماموران حکومتی در پی ضربه زدن به او بودند اما به مددالهی کوچکترین صدمه ای به هود وارد نمی شد و حضرت هود در سلامت کامل مردم را به یکتاپرستی می خواند، عده ای از مردم به سمت حضرت هود گرایش پیدا کردند اما تعداد زیادی هم برعقیده باطل خود ماندند، کم کم عذاب الهی خود را نشان می داد اما به یکباره نبود، خداوند برکتش را از سرزمین عاد برداشت، دیگر نه خبری از باران های همیشگی بود و نه در بستر رودها و چشمه ها آبی باقی مانده بود، نه درختان بار میدادند و نه سبزه و گیاهی در این سرزمین حاصلخیز دیده می شد، همه جا را خشکسالی فرا گرفته بود. چند سال گذشت و مردم که دچار قحطی شده بودند به معبد پناه آوردند و کاهنان دوباره مراسم باروری زمین را برگزار کردند، مراسمی شیطانی که نقشه ای از سوی ابلیس بود، اما اینبار نه درختی سبز شد و نه بارانی باریدن گرفت و نه زمین خشک، زنده شد. و این واقعه باعث شد، تعدادی از مردم چشمان بصیرتشان باز شد و از راه ناصواب برگشتند و با توبه به درگاه خداوند یکتا روی آوردند و دور هود را گرفتند و در این زمان حضرت هود نزدیک چهار هزار یار داشت. حالا هفت سال از مبعوث شدن حضرت هود میگذشت، هفت سالی که سراسر قحطی و خشکسالی بود، عده ای از بت پرستان در خانه هود جمع شدند و به او گفتند: ای هود، اگر تو راست می گویی و خداوند تو برحق است، از خدایت بخواه تا این خشکسالی را به اتمام برساند و ابرهای باران زا را به سمت آکاد بفرستد. هود نگاهی از سر تاسف به آنها کرد و فرمود: این خشکسالی پیش درآمدی بر ان عذاب وعده داده شده است، تا شما به خود آیید و از عناد با پروردگار دست بردارید، بت ها را رها کنید و به درگاه خداوند یکتا روی آورید. اما جانی که ابلیس در آن نفوذ کرده به راحتی حرف حق را بر نمی تابد و کافران نیز به توصیه هود گوش نکردند و دوباره به سمت معبد رفتند تا دست به دامان کاهنان بزنند. کاهنان معبد که خوب می دانستند حق با حضرت هود است،نقشه ای دیگر ریختند، نقشه ای که شاید آنها را از این خشکسالی عبور میداد و البته بت پرستان هم در بت پرستی شان می ماندند و ریزشی در طرفداران خدایان نداشت. ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی @bartaren 🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂
امیرالمؤمنین علی(علیه‌السلام) میفرمایند: اگر سه چیز را در زندگیتان اصلاح کنید، خداوند سه چیز  دیگر را برای شما اصلاح میکند؛ 💥باطنت را اصلاح کن، خداوند ظاهرت را اصلاح میکند، و خوبی ات را سر زبانها می اندازد. 💥رابطه ات را با خدا اصلاح کن، خداوند رابطه ات را با مردم اصلاح میکند، و باعث احترام خلق به تو میشود. 💥آخرتت را اصلاح کن، خداوند امر دنیای تو را اصلاح میکند. 📕خصال شیخ صدوق .⬅️ بـه ڪانـال احکام و معارف بپیوندید👇👇👇 🌼اللّهُمَّ‌‌عَجِّل‌‌لِوَلیِّکَ‌الفَرَجَ‌‌وَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ🌼 📚 ╭═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╮ @ahkmar ╰═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#رمان های جذاب و واقعی📚
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_صد_سوم🎬: حضرت هود با مردم اتمام حجت کرد، اما خداوند، مهربانی بی
🎬: مردم غافل و لجوج که با دین خدا عناد داشتند دوباره دست به دامان کاهنان شدند و کاهنان که خود عمری سحر و ساحری کرده بودند و در مکتب ابلیس تلمذ داشتند، خوب می دانستند که خداوند یکتا، قدرت مطلق است و این خشکسالی نه با سحر و ساحری رفع می شود و نه با دعای کاهنان که بردگان ابلیس بودند از بین می رود، بلکه تنها راه نجات از خشکسالی دعا به درگاه خداوندیکتا بود زیرا خدا می بایست اراده کند تا خشکسالی پایان یابد. پس کاهنان حیله ای به کار بردند و مردم را داخل معبد جمع کردند و کاهن اعظم بالای جایگاه سنگی بلندی که کنده کاری شده بود رفت و اینچنین شروع کرد: ای مردم سرزمین آکاد، همانطور که می دانید خشکسالی همه جا را فرا گرفته، با اینکه من بارها به درگاه خدایان شفیعتان شدم اما اینبار راه فراری نبود و آخر خشم خدایان بر شما نازل شده چرا که عده ای از شما به خدایگان ایشتار کافر شدید و راه باطل را رفتید، من به درگاه خدایان التماس کردم و آنان به من الهام نمودند که اگر می خواهید این بلا از شما رفع شود باید به سرزمین بکه بروید و دور خانه سنگی بزرگی که آنجا بنا شده، طواف کنید و از خدای قدیمی، همانکه اجدادمان به آن تمسک می جستند بخواهید تا خشکسالی تمام شود، آنطور که خدای خدایان، ایشتار می گفت تنها راه اتمام خشکسالی همین است، زیرا خدایگان ایشتار اراده کرده تا اندکی به خدای قدیمی توجه کنید و دل او را نیز به دست آورید، بروید و کاروانی راه اندازید و به سمت بکه حرکت کنید و بعد از ابراز درخواستتان به آکاد مراجعه کنید و به درگاه خدایان هدایای بیشمار آورید که راهی برای برون رفت از این خشکسالی پیش پایتان نهادند. مردم از شنیدن این سخنان خوشحال شدند و فکر می کردند حرف کاهن اعظم وحی منزلی است که به آنها ابلاغ شده و هیچکدام از آنها نپرسید که نام آن خدای قدیم چیست و چرا باید دست به دامان او شویم. مردم به سمت خانه هایشان رفتند و هر کدام توشه ای هر چند به اندازه تکه نانی خشک، همراه برداشتند و بار سفر بستند، از هر خانواده یک مرد راهی بکه شد. حضرت هود و چهار هزار یارش هم شاهد این ماجرا بودند و هر چه حضرت هود آنها را ارشاد می کرد که همانا خدای یکتا در همه جا هست و اگر به او ایمان آورید و از این امتحان سرفراز بیرون آیید دوباره نعمت های خدا بر شما باریدن می گیرد، کسی به سخنان او گوش نکرد، انگار که گوش هایشان کر شده بود و سخنان حق هود را نمی شنید و شاید سِحر کاهنان بر ذهن و روحشان غلبه کرده بود تا آنها در عین داشتن نعمت شنوایی، ناشنوا و نافهم شوند... کاروان حرکت کرد و با سرعت زیاد شبها و روزها به راه بودند تا به بکه رسیدند. ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی @bartaren 🌕✨🌕✨🌕✨🌕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
با سلام و عرض تسلیت به مناسبت ایام اربعین سید و سالار شهیدان... این روزا شده ذکر لبم: قدم قدم با یه علم ان شاالله اربعین بیام سمت حرم با دعای شما خوبان، این حقیر هم راهی کربلا شدم، ان شاالله زیارت امیر عاشقان و سرور شهیدان و قدم زدن در جاده بهشت و رسیدن به دو راهی عشق نصیب همه شما شود. سعی می کنم رمان های انلاین را تا جای امکان ارسال کنم و اگر اختلالی در ارسال ایجاد شد، بنده را عفو بفرمایید ان شاالله هر جا که مقدور بود صحنه هایی آنلاین از پیاده روی عظیم اربعین را خدمتتان ارسال می نمایم با تشکر..........ط_حسینی التماس دعا برای فرج مولا @bartaren 🖤❤️🖤❤️🖤❤️
#رمان های جذاب و واقعی📚
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_صد_چهارم🎬: مردم غافل و لجوج که با دین خدا عناد داشتند دوباره دست
🎬: مردم قوم عاد دور تا دور کعبه را گرفتند و دست هایشان را به آسمان بالا بردند و همه باهم در حالیکه گرداگرد کعبه طواف می کردند فریاد می زدند: ای خدای کعبه، شما را به ایشتار بزرگ قسم می دهیم که خشکسالی را از سرزمین ما ببر و باران های نیرو بخش و با طراوت را به سرزمین ما نازل کن... طبق توصیه کاهنان، قوم عاد چندین شبانه روز خدای کعبه را به یاری خواستند و سپس عزم سفر به آکاد نمودند. کاروان از سمت بکه به آکاد در صحرا حرکت می کرد و بالای سرشان هم ابرهای سیاه و بزرگ و عظیمی همراه آنها حرکت می کردند، مردم با خوشحالی ابرها را به یکدیگر نشان میدادند و میگفتند: ببینید که کاهنان چه راست می گفتند و خدای کعبه که ایشتار را عزیز می داشت درخواست آنان را پذیرفت و ابرهای باران زا را به همراه آنان به سمت شهر آکاد فرستاد. کاروان به شهر نزدیک و نزدیک تر میشد تا اینکه به شهر رسیدند، جمعی از کاهنان معبد و سربازان پادشاه به استقبال آنان آمدند، آنها با دیدن ابرهای سیاه شادی کنان به سمت خانه حضرت هود راه افتادند، سردسته کاروان به اشاره یکی از کاهنان درب خانه هود را زد، حضرت هود بیرون آمد کاهن نگاهی از سر تکبر و افتخار به هود انداخت و سپس ابرهای سیاهی که آسمان شهر را پوشیده بودند به نبی خدا نشان داد و گفت: حالا فهمیدی که خدایگان ما بسیار نیرومند است و این از معجزه خدای ماست که درخواستمان را پذیرفت و ابرها را به سمت شهر ما فرستاد. حضرت هود نگاهی به آسمان انداخت و در حالیکه چهره اش از ناراحتی در هم شده بود رو به مردم کرد و فرمود: ای مردم! بدانید که این ابرها نوید باران را به شما نمی دهد و آنها پیام آور شروع عذاب الهی برای شما هستند، همان عذابی که حضرت نوح وعده اش را به قومش داد و به گوش شما هم رسیده، اما بدانید ای مردم، هنوز وقت توبه و بازگشت به درگاه خداوند هست، تا وقت دارید توبه کنید و به سوی خداوند بازگردید. مردم غافل، سخنان هود را نیشخند کردند و از دور او پراکنده شدند و حضرت هود سریعا به تمام پیروانش پیغام داد که به دنبال او از شهر خارج شوند و در کمتر از چند ساعت حضرت هود و چهارهزار از یارانش که با او بیعت کرده بودند از شهر بیرون رفتند و در باغی که پشت دیوارهای سر به فلک کشیده شهر آکاد به همین منظور بنا شده بود جمع شدند. با خارج شدن هود و یارانش از شهر، بادی سوزنده و ویرانگر که او را باد صرصر می نامیدند شروع به وزیدن کرد. چون قوم عاد به بناهای مستحکم و برج و باروهای بلند و عظیمشان غرّه بودند و خداوند اراده کرد تا فقط با یک باد ، کل بناها و تفاخر آنها را خوار و خفیف کند تا بدانند قدرت اصلی در دستان کیست در روایت است که این باد آنچنان ویران کننده بود که به هر کدام از مردم شهر آکاد که به بلندی درختان نخل بودند برخورد می کرد، آنها را از جا می کند و محکم بر زمین می کوبید و در یک چشم بهم زدن آنها را پودر می کرد. هفت شبانه روز این باد در شهر آکاد وزید، یاران هود با چشم خویش شاهد نابودی شهر پر از برج و باروی آکاد بودند، این باد زمانی که به هود و یارانش می رسید همچون نسیمی مفرح و روح افزا میشد و اینچنین بود که مردم طغیان گر قوم عاد از بین رفتند و مومنینی از این قوم برجا ماندند تا تمدن قوم عاد را به نسل دیگر منتقل کنند ادامه دارد 📝به قلم:ط_حسینی @bartaren 🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨
با سلام امروز میهمان عرب های خرمشهر هستیم، همانها که هشت سال با چنگ و دندان این وطن را، این خاک پاک را حفظ کردند، امکانات مادی آنچنانی ندارند اما دلی دارند مملو از مهر حسین علیه السلام، در اینجا امکانات معنویی را میبینیم که در هیچ کجای دنیا وجود ندارد،فقط در قلب ارادتمندان ثارالله است. امروز وقتی که یک مسیر کوتاه را تا مرز طی می کردم و باد داغ به تن و بدنمان می خورد و آزارمان میداد، یاد زمان جنگ و فتح خرمشهر افتادم، واقعا رزمندگان اسلام اعجاز کردند و خونین شهر را آزاد نمودند، در این هوای داغ از جان خود گذشتند تا مثل امروزی من و ما آزادانه زندگی کنیم، آنها رفتند تا راه کربلا را برای من و تو بازکنند و کردند...کاش ما هم حرمت خونشان را نگه داریم...
#رمان های جذاب و واقعی📚
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_صد_پنجم🎬: مردم قوم عاد دور تا دور کعبه را گرفتند و دست هایشان را
🎬: باز هم قومی کافر و لجوج از روی زمین محو شدند و مومنین آن قوم به همراه حضرت هود برجا ماندند و باز دوباره کار ابلیس سخت شد و میبایست سالها تلاش کند تا بنی بشر را از راه خداوند منحرف سازد، اما اینک او و جنود و سردارانش، کار کشته شده بودند و خوب می دانستند که از چه راهی وارد شوند تا دوباره بساط بت پرستی که همان پرستش شیطان بود را دوباره راه اندازی کنند. باقی مانده قوم هود به اطراف پخش شدند و منطقه زندگی فرزندان آدم گسترش یافت و از اطراف نجف و بغداد که در آن زمان احقاف و آکاد نامیده میشد به سمت خوزستان و خرمشهر و ایلام کشیده شده بود، شهرهای زیادی بنا شد و قوم بعد از قوم هود را در تاریخ باستان «سومر» می نامند، سومر معرب «ثمود» است، پس تمدن بعدی روی زمین تمدن سومری یا همان قوم ثمود بود، قوم ثمود میراث دار قوم عاد بودند و ساختمان های عظیم سنگی و زیگورات های زیبا می ساختند و در کنار تمدنی که از قوم عاد به آنها رسیده بود، خود نیز در عرصه فرهنگی بسیار پیشرفت کرده بودند و به نوعی میشود گفت که صاحب دولت بودند و کتاب های زیادی هم به رشته تحریر درآوردند. سالها از زمان هود گذشته بود و ابلیس هم بیکار نمانده و دوباره بساط بت پرستی در سرزمین وسیعی که تحت سیطره قوم ثمود بود، برپا شده بود، با این تفاوت که اگر در زمان حضرت هود تعداد بت ها به اندازه انگشتان دو دست هم نبود، اما اینک تنوع در بت ها به طرز عجیبی زیاد شده بود و این قوم، بالغ بر هفتاد بت با نام های مختلف داشتند. دوباره معبدها رونق گرفته بود و کاهنان بر مردم سروری می کردند، در این زمان خبری از پادشاه نبود، بلکه کاهن اعظم از بین کاهنان فردی را مشخص می کرد که بر مردم حکومت کند و این شخص«کاهن شاه» نامیده میشد و به این ترتیب تمام زندگی مردم تحت تاثیر کاهنان و اعتقادات کفر آمیز و سحر آنان بود. جامعه دوباره راه خودش را به سمت هلاکت و انحطاط پیش میبرد و در اینجا بود که خداوند اراده فرمود تا پیامبری دیگر برگزیند و هدایت این قوم غافل را به او سپارد. قرعه فال اینبار به نام بزرگمردی وارسته که او را«صالح» می خواندند افتاد. حضرت صالح شانزده سال بیشتر نداشت که به پیامبری برگزیده شد. حضرت صالح در اوج نوجوانی مانند پیری فرهیخته زندگی می کرد و دیگران را ارشاد می نمود، او بر خلاف بقیه مردم سومر، به دین حضرت هود و نوح و ...بود و در خلوتگاه خود خدای یکتا را می پرستید تا اینکه فرشته وحی به او نازل شد و پیغام خداوند مبنی بر رسالت را به او رساند. ادامه دارد 📝به قلم: ط_حسینی @bartaren 🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨