🌺🌺🌺🌺🌺
🌴مسلمان شدن راهب مسيحي و نمونه اي از علم امام باقر ( ع )🌴
هنگامي كه هشام بن عبدالملك امام #باقر ( ع ) را همراه پسرش امام صادق ( ع ) از مدينه به شام تبعيد كرد ،
امام صادق ( ع ) مي گويد : يك روز همراه پدرم از خانه هشام بيرون آمديم ، به ميدان شهر رسيديم ديديم جمعيت بسياري اجتماع كرده اند ، پدرم پرسيد : ( اينها كيستند و براي چه اجتماع كرده اند ؟ )
گفته شد : ( اينها كشيش هاي مسيحي ( روحانيون بلندپايه مسيحيان ) هستند ، هر سال در چنين روزي در اينجا اجتماع مي كنند و با هم به زيارت راهب پير مسيحي ، كه معبد او در بالاي اين كوه قرار دارد ، مي روند ، و #سؤالات خود را از او مي پرسند و سپس به خانه هاي خود بازمي گردند ) .
پدرم سر خود را با پارچه اي پوشانيد ، تا كسي او را نشناسند ، نزد آنها رفت و با او بالاي كوه نزد راهب پير مسيحي رفتند ، من هم همراه آنها بودم .
كشيش ها در كنارمعبد ، فرشهايي كه آورده بودند گستردند ، و مسندي براي راهب ، قرار دادند ، راهب پير را از ميان معبد بيرون آورده و بر آن مسند نشاندند ، و در پيش روي او نشستند ، آن راهب آنچنان پير بود كه ابروان سفيدش روي چشمش افتاده بود ، با نوار حرير زردي ، ابروان خود را به پيشاني بست ، و چشمهاي خود را مانند مار افعي به حركت درآورد ، هشام جاسوسي فرستاده بود ، تا جريان ملاقات پدرم را با راهب ، به او گزارش كند ، راهب به حاضران نگاه كرد ، وقتي پدرم را در ميان آن جمع ديد ، بين او و پدرم چنين گفتگو شد :
#راهب : تو از ما هستي ، يا از امت #مرحومه ( اسلام ) مي باشي ؟
امام باقر : از امت مرحومه ( مشمول رحمت الهي ) هستم .
راهب : از علماي اسلام هستي يا از بي سوادهاي آنها ؟
امام باقر : از بي سوادهاي آنها نيستم .
راهب : آيا من سؤال كنم يا تو ؟
امام باقر : تو سؤال كن .
راهب : اي مسيحيان حاضر ! عجيب است كه مردي از امت #محمد ( ص ) اين جرئت را دارد و به من مي گويد : تو بپرس ، اكنون سزاوار است چند پرسش از او بپرسم ، آنگاه راهب ، پنج سؤ ال خود را پرسيد :
🍁1 - به من بگو بدانم ، آن ساعتي كه نه از شب است و نه از روز چه ساعتي است ؟
امام باقر : آن ساعت ، بين #طلوع فجر و طلوع خورشيد ( بين اول وقت و نماز صبح و اول طلوع خورشيد ) است .
🍁2 - بگو بدانم كه اين ساعت كه نه از روز است و نه از شب ، پس از چه ساعتي است ؟
امام باقر : آن ساعت از ساعتهاي #بهشت است بيماران در آن شفا مي يابند ، دردها آرام مي گردد . . .
راهب : راست فرمودي .
🍁3 - به من بگو بدانم اينكه اهل #بهشت مي خورند و مي آشامند ولي #ادرار و مدفوع ندارند ، در دنيا چنين چيزي نظير دارد ؟
امام باقر : مانند #طفل در #رحم مادرش ، ميخورند ، ولي چيزي از او جدا نمي شود .
راهب : راست فرمودي .
🍁4 - به من خبر بده اينكه مي گويند در بهشت هرچه از #ميوه ها و غذاهاي آن بخورند ، چيزي از آن كم نمي شود ، آيا نظيري در دنيا دارد ؟
امام باقر : نظير آن ، #چراغ است ، كه اگر هزاران چراغ ، از شعله آن روشن كنند از نور او چيزي كم نمي شود .(آتش)
🍁5 - به من بگو بدانم آن دو #برادر ، چه كسي بودند ، كه در يك ساعت دو قلو از مادر متولد شدند ، و هر دو در يك لحظه #مردند ، ولي يكي از آن ها #پنجاه سال ديگري #150 سال در دنيا عمر كرد .
امام باقر : آن دو برادر #عزيز و #عزير بودند كه دو قلو در يك ساعت به دنيا آمدند و سي سال با همديگر بودند ، خداوند ، جان عزير را قبض كرد و او #صد سال جزء مردگان بود ، بعد او را زنده كرد ، و بيست سال ديگر با برادر خود زندي كرد ، سپس با هم در يك ساعت مردند ، در نتيجه عزير ، پنجاه سال عمر كرد ، ولي عزيز 150 سال عمر نمود .
راهب ، در اين هنگام از جاي خود حركت كرد و به حاضران گفت : شخصي از من داناتر را به اينجا آورده ايد ، تا مرا رسوا كنيد ، سوگند به خدا تا اين مرد ( امام باقر عليه السلام ) در شام هست ، من با شما سخن نخواهم گفت ، هر چه مي خواهيد از او بپرسيد .
روايت شده : وقتي كه شب شد ، آن راهب به حضور امام #باقر ( ع ) آمد معجزاتي از محضر او مشاهده كرد ، و همانجا مسلمان شد ، وقتي كه اين خبر عجيب به هشام رسيد ، و خبر مناظره امام باقر ( ع ) با راهب ، در شام پيچيد ، و علم و كمال آن حضرت در شام آشكار گشت ، هشام احساس خطر نمود ، جايزه اي براي امام باقر ( ع ) فرستاد و او را روانه مدينه كرد ، و افرادي را جلوتر فرستاد تا در بين راه به مردم اعلام كنند كسي با دو پسر ابوتراب ، #باقر و #جعفر ( ع ) تماس نگيرد آنها جادوگرند من آنها را به شام طلبيدم ، آنها به آئين مسيحيان مايل شدند ، هر كس چيزي به آنها بفروشد يا به آنها سلام كند ، خونش هدر است.
منبع :
اقتباس از منتخب التاریخ، ص428و424
#امام_باقر_علیه_السلام
#علم_امام
#پست_ویژه
#کرامات
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
@barzakh_ghiyamat
🌺🌺🌺🌺🌺
🌴خطبه حضرت زینب سلام الله علیها🌴
✅حِذْيَم بن شريك اسدى مى گويد :
در آن روز به #زينب دختر #على(ع) نگريستم كه خطبه مى خواند و هرگز #زنى را سخن ورتر و زبان آورتر از او نديدم.
گويا زبان على(ع) در كام اوست و) با زبان #اميرمؤمنان على(ع) سخن مى گويد.
به سوى مردم اشاره كرد كه « #ساكت شويد!»
ناگاه #نفسها در سينه ها #حبس شد و #زنگ كاروانها از حركت ايستاد، سپس آن حضرت(ع) پس از حمد و ثناى الهى و درود بر #محمد(ع) و خاندان پاكش چنين فرمود :
《أَمّا بَعْدُ يا أَهْلَ الْكُوفَةِ! يا اَهْلَ الْخَتْلِ وَ الْغَدْرِ وَ الْخَذْلِ وَ الْمَكْرِ》
اما بعد! اى كوفيان! اى نيرنگ بازان و #پيمان شكنان و بى وفايان و مكر پيشه گان!
《أَلا فَلا رَقَأَتِ الْعَبْرَةُ وَ لا هَدَأَتِ الزَّفْرَةُ، إِنَّما مَثَلُكُمْ كَمَثَلِ الَّتِي نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّة أَنْكاثاً تَتَّخِذُونَ أَيْمانَكُمْ دَخَلا بَيْنَكُمْ》
هرگز #اشك چشمانتان خشك مباد و ناله هايتان آرام نگيرد. شما همانند آن زنى هستيد كه رشته خود را پس از بافتن وتابيدن وا مى تابيد.
شما سوگندهايتان را دستاويز فساد ميان خود قرار داده ايد.
در ميان شما جز لاف زدن، خودپسندى، دشمنى، دروغ، تملّق و چاپلوسىِ كنيزكان، و كينه توزىِ دشمنان نيست، يا مانند سبزه اى در كنار لجن زار و نقره اى بر سر گورهاييد.
آگاه باشيد كه براى #آخرت خويش بد چيزى را مهيا ساختيد و از پيش فرستاديد؛ خشم خدا شما را فرا خواهد گرفت و براى هميشه در عذاب #جهنم خواهيد ماند.
آيا براى برادرم #حسين(ع) گريه مى كنيد؟
آرى به خدا سوگند بايد كه #بگرييد، چرا كه شما شايسته گريستن ايد!
پس فراوان گريه كنيد و اندك بخنديد، چرا كه ننگ اين عمل گريبان شما را گرفت و لكه آن براى هميشه به دامن شما نشست كه هرگز نمى توانيد آن را پاك كنيد.
چگونه مى توانيد اين لكه #ننگ را پاك كنيد؟
كشتن فرزند #خاتم پيامبران، معدن رسالت و آن كس كه سرور جوانان اهل #بهشت است و پناهگاه حريم شما و پناه حزب و گروه شما شيعيان و قرارگاه آرامش شما، بهبودى بخش زخم هايتان، پناهگاه شما در گرفتاريها، رهبر شما به هنگام نبرد، حجت بزرگ براى شما و چراغ روشن راههايتان آيا كشتن او را ساده شمرديد؟
آگاه باشيد كه بد #توشه اى را براى خود از پيش فرستاده ايد و بار سنگين بدى را براى روز #رستاخيزتان بر دوش گرفته ايد.
نابود شويد نابود!
واژگون باد پرچم تان واژگون!
تلاشهايتان تباه، دستهايتان بريده و كالايتان در بازار اين جهان گرفتار خسارت باد؛ شما به خشم خدا گرفتار گشته و خوارى و بيچارگى بر شما حتمى شد!
واى بر شما! آيا مى دانيد چه #جگرى را از #محمد(ص) شكافتيد؟
و چه پيمانى را گسستيد؟
و چه حرمسراى ارزشمندى از رسول خدا(ص) را آشكار كرديد #پرده نشينان حريم محمّدى را بر #كوچه و #بازار نشان داديد؟
و چه #حرمتى را از او هتك كرديد؟
و چه #خونى را از او بر زمين ريختيد؟
به راستى كار زشت و وحشتناكى انجام داده ايد، كه نزديك است بخاطر اين كار، #آسمانها از هم متلاشى گردد و #زمين شكافته شود و كوهها به شدت فرو ريزد!
كار شما، زشت، بسيار خطرناك، تيره و تار، وخامت بار و نادرست و زشتى آن به گستردگى زمين و آسمان بود. آيا اگر از آسمان خون ببارد تعجب مى كنيد؟ [بدانيد كه] عذاب آخرت براى شما خواركننده تر است و جنايتكاران هرگز يارى نمى شوند.
مهلت خداوند شما را مغرور نسازد، چرا كه خداوند كارى شتابزده نمى كند و به موقع ستمگران را مجازات مى كند و انتقام خون مظلوم هرگز از او فوت نمى شود، به يقين پروردگار در كمين ما و شماست.
اگر #پيامبر(ص) از شما بپرسد، اين چه كارى بود كه كرديد با آنكه شما امت پيامبر آخر الزمان بوديد و بر ديگر امتها شرافت داشتيد، چه پاسخ خواهيد داد؟
شما چه كرديد با #اهل بيت و فرزندان و عزيزان من، جمعى را به اسارت برديد و گروهى را به خون آغشته كرديد.
🔸زينب كبرى(س) پس از اين خطابه جانسوز روى از آنان برگرداند. دراين حال، مردم را ديدم كه حيرت زده اند و از اندوه و پشيمانى، دست به دندان مى گزند.
حِذْيَم مى افزايد :
به كنارم نگريستم، پيرمردى را ديدم كه اشك مى ريزد و محاسنش با قطرات اشكش تر شده بود.
در همان حال دستان خود را به آسمان بلند كرد و گفت:
《بِأَبي وَ أُمّي كُهُولُكُمْ خَيْرُ الْكُهُولِ، وَ نِساؤُكُمْ خَيْرُالنِّساءِ، وَ شَبابُكُمْ خَيْرُالشَّبابِ، وَ نَسْلُكُمْ نَسْلٌ كَريمٌ، وَ فَضْلُكُمْ فَضْلٌ عَظيمٌ》
پدر و مادرم فداى شما باد!
پيرانتان بهترين پيران، زنانتان بهترين زنان و جوانانتان بهترين جوانانند. دودمان شما كريم و بزرگوار و فضل و منزلت شما بزرگ و عظيم است.
منابع :
۱)الاحتجاج طبرسى، ج۲، ص۱۱
۲)اللهوف ابن طاووس، ص۱۹۲
۳)بحارالانوار مجلسی، ج۴۵، ص۱۶۲
#زینب_کبری_سلام_الله_علیها
#ماه_محرم_الحرام
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
@barzakh_ghiyamat
🌺🌺🌺🌺🌺
🌹احكام #كودك در هفته اول تولد🌹
◀️ شستشوى بدن (غسل)
◀️ نخستین غذا (كام برداشتن)
◀️ نخستین سخن (اذان و اقامه)
◀️ نامگذارى
◀️ تراشیدن سر
◀️ ختنه
◀️ عقیقه
◀️ ولیمه
💧💦شستشوى بدن (غسل دادن)💧
1⃣ غسل دادن نوزاد, مستحب است .
2⃣ اگر غسل دادن براى نوزاد ضرر داشته باشد, مستحب نیست
3⃣ اگر غسل دادن نوزاد دو یا سه روز تأخیر بیفتد مانعى ندارد, ولى اگر به حدى تأخیر بیفتد كه به او نوزاد نگویند . بهتر است , رجاءاً غسل دهند.
📌 نخستین غذا (كام برداشتن )
مستحب است ـ حتى پیش از خوردن شیر مادر 🍼 با آب فرات و #تربت سیدالشهداء (ع ) كام طفل را بر دارند
📌 نخستین سخن (اذان و اقامه)
مستحب است در روز اول تولد نوزاد , یا پیش از افتادن بند ناف او, در گوش راستش اذان , و در گوش چپش اقامه بگویند.
📌 نامگذارى
1⃣ پس از تولد نوزاد, مستحب است نام نیكویى برایش بر گزینند.
2⃣ برگزیدن نام نیكو یكى از حقوق فرزند بر پدر خویش است
3⃣ بهترین نامها براى فرزند نامهایى است كه بندگى خداوند را در بر داشته باشد; مانند عبدالله , عبدالرحمن ,عبدالرحیم ; و در مرتبه دوم نامهاى پیامبران و امامان (علیهم السلام ).
4⃣ از میان نامهاى پیامبران و امامان (علیهم السلام ) نام #محمد بهترین نامهاست .
5⃣ كسى كه چهار فرزند پسر دارد, مكروه است , نام یكى از آنان را محمد نگذارد
📌 تراشیدن سر
⬅️ در روز هفت تولد نوزاد ـ دختر یا پسر ـ مستحب است موى سر او را تراشیده و به اندازه وزن موها طلا و نقره صدقه دهند.
⬅️ مكروه است قسمتى از موى سر نوزاد را تراشیده و قسمتى را باقى گذارند.
📌 ختنه
۱➖ واجب است فرزند پسر ختنه شود.
۲➖ مستحب است ختنهء نوزاد را در روز هفتم انجام دهند.
۳➖ نوازدى كه به طور مادرزاد ختنه شده باشد, اگر ختنه اش كامل باشد, لازم نیست او را ختنه كنند.
۴➖ نوزادى كه به طور مادرزاد ختنه شده , مستحب است براى عمل كردن به سنت پیامبر به محل ختنه او تیغ بگذارنند. (
۵➖ كسى كه كودك ـ مسلمان ـ را ختنه مى كند لازم نیست مسلمان باشد; زیرا كافر هم مى تواند كودك مسلمان راختنه كند.
📌 #عقیقه
1- عقیقه , گوسفند یا حیوان دیگرى است كه براى هر شخصى كشته مى شود.
2- گوسفند🐏 , گاو🐂 یا شت🐪ر در عقیقه كافى است ولى قوچ🐑 از همهء اینها بهتر است .
3- مستحب است عقیقه سالم و چاق باشد.
4- مستحب است عقیقهء پسر, حیوان نر و عقیقهء دختر, حیوان ماده باشد.
5- مستحب است عقیقه را روز هفتم تولد كودك بدهند و اگر از روز هفتم تأخیر افتاد, همچنان مستحب است , حتى اگر فرزند بالغ شد, و برایش عقیقه نداشته باشند, مستحب است خودش عقیقه را بدهد.
6- در عقیقه مى توانند گوشت خام یا پخته شده را تقسیم كنند, یا بپزند و گروهى از مؤمنین ـ حداقل ده نفر ـ رادعوت كنند و به آنها غذا بدهند.
7- مستحب است پا و ران عقیقه را به قابله (ماما) بدهند.
8- صدقه دادن قیمت عقیقه به جاى عقیقه كافى نیست .
9- مكروه است كه پدر نوزاد یا یكى از عائلهء او از گوشت عقیقهء فرزندشان بخورند و مادر نوزاد نیز اگر از عقیقه نخورد به احتیاط نزدیكتر است .
10- در مورد آنچه در بعضى از روستاها رسم است كه استخوان عقیقه را در پارچهء سفیدى پیچیده و دفن مى كنند مدركى نیافتیم .
📌 ولیمه
1- ولیمه دادن در تولد فرزند مستحب است .
2- لازم نیست ولیمهء تولد فرزند در روز تولد وى باشد, بلكه اگر چند روزى هم بگذرد مانعى ندارد.
3- ولیمه دادن براى ختنهء فرزند, نیز مستحب است .
#سبک_زندگی_اسلامی
#تربیت_فرزند
#احکام
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
@barzakh_ghiyamat
هدایت شده از از ازل تا قیامت
🌺🌺🌺🌺🌺
🌴متن وصیّت نامه حضرت #فاطمه زهرا(س) خطاب به امام #علی(ع)🌴
📜《(بِسْمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم)
هذا ما اَوْصَتْ بِهِ فاطِمَةُ بِنْتُ رَسولِ اللهِ(ص)!
اَوْصَتْ وَ هِیَ تَشْهَدُ اَنْ لا الهَ اِلاّ اللهُ وَ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسولُهُ وَ اَنَّ الْجَنَّةَ حَقُّ وَ النّارَ حَقُّ وَ اَنَّ السّاعَةَ آتِیَةٌ لارَیْبَ فیها وَ اَنَّ اللهَ یَبْعَثُ مَنْ فُی الْقبورِ.
یا عَلِیُّ(ع)!
اَنَا فاطِمَةُ بَنتُ مُحَمَّدٍ(ص) زَوَّجْنَی اللهُ مَنْکَ لأكونَ لَکَ فِی الدُّنیا وَ الاخِرةِ.
اَنْتَ اَوْلی بِی مِنْ غَیْرِی!
حَنِّطْنی و غَسِّلْنِی و كَفِّنِّی بِاللَّیلِ وَ صَلِّ عَلَیَّ وَ ادْفِنِّی بِاللَّیْلِ!
وَ لا تُعْلِمْ اَحَداً وَ اَسْتَوْدِعُکَ اللهَ و اقْرَءُ عَلی وُلْدِی السَّلامَ اِلی یَومِ الْقِیامَةِ》
🍁این وصیّت نامه ی #فاطمه دختر رسول خدا(ص) است.
و در حالی وصیّت می كند كه شهادت می دهد خدایی جز #خدای یگانه نیست و #محمّد(ص) بنده و پیامبر اوست و بهشت حق است و آتش جهنّم حقّ است و همانا روز #قیامت فرا خواهد رسید و شكّی در آن نیست و خداوند مردگان را از قبر زنده كرده وارد محشر می فرماید.
ای #علی(ع)!
من فاطمه(س) دختر محمّد(ص) هستم خدا مرا به ازدواج تو در آورد تا در دنیا و #آخرت برای تو باشم.
تو از دیگران بر من سزاوارتری.
حنوط و غسل و كفن كردن مرا در شب به انجام رسان و #شب بر من نماز بگزار و شب مرا دفن كن!
و به هیچ كس اطّلاع نده!!
تو را به خدا می سپارم و #سلام مرا به #فرزندانم تا روز #قیامت برسان.
منابع :
۱)عوالم العلوم بحرانی، ج۱۱، ص۵۱۴
۲)بحارالأنوار مجلسی، ج۴۳، ص۲۱۱
ج۱۰۰، ص۱۸۵ / ج۷۸، ص۳۹۰
#حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
#جلوه_نور
#فاطمیه
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
@barzakh_ghiyamat
🌺🌺🌺🌺🌺
💫گردنبند با برکت💫
✅پيرمرد فقیري خدمت رسول الله (ص) رسيد و درخواست کمک کرد.
حضرت #محمد صلی الله علیه و آله فرمود:
«اكنون چيزي ندارم ولي برو به خانه ي دخترم #فاطمه.»
پيرمرد به خانه ي فاطمه (س) رفت و گفت:
«فقيري هستم که خدمت پدرت رسيدم، مرا به سوي شما راهنمائي نمود. اي دخت پيامبر! گرسنهام، سيرم كنيد. برهنهام، پوششي به من بدهيد، فقيرم، چيزي به من عطا نمائيد.»
حضرت #فاطمه (س) كه هيچ غذائي در خانه سراغ نداشت، گردنبندی را كه دخترعمويش به وي اهدا نموده بود به فقیر داد و فرمود:
«این #گردنبند را بفروش و زندگي خودت را با آن اصلاح كن.»
پيرمرد برگشت و جريان را خدمت رسول الله عرض كرد.
عمار ياسر به پیرمرد گفت:
«من اين گردنبند را به بيست دينار و يك لباس و يك حيوان سواري و غذایی كه سيرت كند ميخرم.»
پيرمرد گردنبند را به #عمار فروخت.
عمار، گردنبند را از پيرمرد گرفت و خوشبو نمود و در پارچه اي گذاشت و به غلامش گفت:
«اين گردنبند را برای فاطمه ببر. تو را هم به فاطمه بخشیدم.»
فاطمه عليهاالسلام گردنبند را گرفت و غلام را #آزاد نمود.
هنگامي كه غلام به آزادي رسيد خنديد. علت خنده اش را پرسيدند. جواب داد:
«خنده من از برکت اين گردنبند است! گرسنه اي را سير كرد. برهنه اي را پوشانيد و تهيدستي را بي نياز كرد و غلامي را آزاد نمود. و باز هم نزد صاحبش برگشت!»
منبع:
📚بحارالانوار ، جلد ۴۳، صفحه ۵۶
#حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
#کرامات
#جلوه_نور
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
@barzakh_ghiyamat
🌺🌺🌺🌺🌺
🌴مسلمان شدن راهب مسيحي و نمونه اي از علم امام باقر ( ع )🌴
هنگامي كه هشام بن عبدالملك امام #باقر ( ع ) را همراه پسرش امام صادق ( ع ) از مدينه به شام تبعيد كرد ،
امام صادق ( ع ) مي گويد : يك روز همراه پدرم از خانه هشام بيرون آمديم ، به ميدان شهر رسيديم ديديم جمعيت بسياري اجتماع كرده اند ، پدرم پرسيد : ( اينها كيستند و براي چه اجتماع كرده اند ؟ )
گفته شد : ( اينها كشيش هاي مسيحي ( روحانيون بلندپايه مسيحيان ) هستند ، هر سال در چنين روزي در اينجا اجتماع مي كنند و با هم به زيارت راهب پير مسيحي ، كه معبد او در بالاي اين كوه قرار دارد ، مي روند ، و #سؤالات خود را از او مي پرسند و سپس به خانه هاي خود بازمي گردند ) .
پدرم سر خود را با پارچه اي پوشانيد ، تا كسي او را نشناسند ، نزد آنها رفت و با او بالاي كوه نزد راهب پير مسيحي رفتند ، من هم همراه آنها بودم .
كشيش ها در كنارمعبد ، فرشهايي كه آورده بودند گستردند ، و مسندي براي راهب ، قرار دادند ، راهب پير را از ميان معبد بيرون آورده و بر آن مسند نشاندند ، و در پيش روي او نشستند ، آن راهب آنچنان پير بود كه ابروان سفيدش روي چشمش افتاده بود ، با نوار حرير زردي ، ابروان خود را به پيشاني بست ، و چشمهاي خود را مانند مار افعي به حركت درآورد ، هشام جاسوسي فرستاده بود ، تا جريان ملاقات پدرم را با راهب ، به او گزارش كند ، راهب به حاضران نگاه كرد ، وقتي پدرم را در ميان آن جمع ديد ، بين او و پدرم چنين گفتگو شد :
#راهب : تو از ما هستي ، يا از امت #مرحومه ( اسلام ) مي باشي ؟
امام باقر : از امت مرحومه ( مشمول رحمت الهي ) هستم .
راهب : از علماي اسلام هستي يا از بي سوادهاي آنها ؟
امام باقر : از بي سوادهاي آنها نيستم .
راهب : آيا من سؤال كنم يا تو ؟
امام باقر : تو سؤال كن .
راهب : اي مسيحيان حاضر ! عجيب است كه مردي از امت #محمد ( ص ) اين جرئت را دارد و به من مي گويد : تو بپرس ، اكنون سزاوار است چند پرسش از او بپرسم ، آنگاه راهب ، پنج سؤ ال خود را پرسيد :
🍁1 - به من بگو بدانم ، آن ساعتي كه نه از شب است و نه از روز چه ساعتي است ؟
امام باقر : آن ساعت ، بين #طلوع فجر و طلوع خورشيد ( بين اول وقت و نماز صبح و اول طلوع خورشيد ) است .
🍁2 - بگو بدانم كه اين ساعت كه نه از روز است و نه از شب ، پس از چه ساعتي است ؟
امام باقر : آن ساعت از ساعتهاي #بهشت است بيماران در آن شفا مي يابند ، دردها آرام مي گردد . . .
راهب : راست فرمودي .
🍁3 - به من بگو بدانم اينكه اهل #بهشت مي خورند و مي آشامند ولي #ادرار و مدفوع ندارند ، در دنيا چنين چيزي نظير دارد ؟
امام باقر : مانند #طفل در #رحم مادرش ، ميخورند ، ولي چيزي از او جدا نمي شود .
راهب : راست فرمودي .
🍁4 - به من خبر بده اينكه مي گويند در بهشت هرچه از #ميوه ها و غذاهاي آن بخورند ، چيزي از آن كم نمي شود ، آيا نظيري در دنيا دارد ؟
امام باقر : نظير آن ، #چراغ است ، كه اگر هزاران چراغ ، از شعله آن روشن كنند از نور او چيزي كم نمي شود .(آتش)
🍁5 - به من بگو بدانم آن دو #برادر ، چه كسي بودند ، كه در يك ساعت دو قلو از مادر متولد شدند ، و هر دو در يك لحظه #مردند ، ولي يكي از آن ها #پنجاه سال ديگري #150 سال در دنيا عمر كرد .
امام باقر : آن دو برادر #عزيز و #عزير بودند كه دو قلو در يك ساعت به دنيا آمدند و سي سال با همديگر بودند ، خداوند ، جان عزير را قبض كرد و او #صد سال جزء مردگان بود ، بعد او را زنده كرد ، و بيست سال ديگر با برادر خود زندي كرد ، سپس با هم در يك ساعت مردند ، در نتيجه عزير ، پنجاه سال عمر كرد ، ولي عزيز 150 سال عمر نمود .
راهب ، در اين هنگام از جاي خود حركت كرد و به حاضران گفت : شخصي از من داناتر را به اينجا آورده ايد ، تا مرا رسوا كنيد ، سوگند به خدا تا اين مرد ( امام باقر عليه السلام ) در شام هست ، من با شما سخن نخواهم گفت ، هر چه مي خواهيد از او بپرسيد .
روايت شده : وقتي كه شب شد ، آن راهب به حضور امام #باقر ( ع ) آمد معجزاتي از محضر او مشاهده كرد ، و همانجا مسلمان شد ، وقتي كه اين خبر عجيب به هشام رسيد ، و خبر مناظره امام باقر ( ع ) با راهب ، در شام پيچيد ، و علم و كمال آن حضرت در شام آشكار گشت ، هشام احساس خطر نمود ، جايزه اي براي امام باقر ( ع ) فرستاد و او را روانه مدينه كرد ، و افرادي را جلوتر فرستاد تا در بين راه به مردم اعلام كنند كسي با دو پسر ابوتراب ، #باقر و #جعفر ( ع ) تماس نگيرد آنها جادوگرند من آنها را به شام طلبيدم ، آنها به آئين مسيحيان مايل شدند ، هر كس چيزي به آنها بفروشد يا به آنها سلام كند ، خونش هدر است.
منبع :
اقتباس از منتخب التاریخ، ص428و424
#امام_باقر_علیه_السلام
#علم_امام
#کرامات
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
@barzakh_ghiyamat
هدایت شده از از ازل تا قیامت
🌺🌺🌺🌺🌺
🌴مسلمان شدن راهب مسيحي و نمونه اي از علم امام باقر ( ع )🌴
هنگامي كه هشام بن عبدالملك امام #باقر ( ع ) را همراه پسرش امام صادق ( ع ) از مدينه به شام تبعيد كرد ،
امام صادق ( ع ) مي گويد : يك روز همراه پدرم از خانه هشام بيرون آمديم ، به ميدان شهر رسيديم ديديم جمعيت بسياري اجتماع كرده اند ، پدرم پرسيد : ( اينها كيستند و براي چه اجتماع كرده اند ؟ )
گفته شد : ( اينها كشيش هاي مسيحي ( روحانيون بلندپايه مسيحيان ) هستند ، هر سال در چنين روزي در اينجا اجتماع مي كنند و با هم به زيارت راهب پير مسيحي ، كه معبد او در بالاي اين كوه قرار دارد ، مي روند ، و #سؤالات خود را از او مي پرسند و سپس به خانه هاي خود بازمي گردند ) .
پدرم سر خود را با پارچه اي پوشانيد ، تا كسي او را نشناسند ، نزد آنها رفت و با او بالاي كوه نزد راهب پير مسيحي رفتند ، من هم همراه آنها بودم .
كشيش ها در كنارمعبد ، فرشهايي كه آورده بودند گستردند ، و مسندي براي راهب ، قرار دادند ، راهب پير را از ميان معبد بيرون آورده و بر آن مسند نشاندند ، و در پيش روي او نشستند ، آن راهب آنچنان پير بود كه ابروان سفيدش روي چشمش افتاده بود ، با نوار حرير زردي ، ابروان خود را به پيشاني بست ، و چشمهاي خود را مانند مار افعي به حركت درآورد ، هشام جاسوسي فرستاده بود ، تا جريان ملاقات پدرم را با راهب ، به او گزارش كند ، راهب به حاضران نگاه كرد ، وقتي پدرم را در ميان آن جمع ديد ، بين او و پدرم چنين گفتگو شد :
#راهب : تو از ما هستي ، يا از امت #مرحومه ( اسلام ) مي باشي ؟
امام باقر : از امت مرحومه ( مشمول رحمت الهي ) هستم .
راهب : از علماي اسلام هستي يا از بي سوادهاي آنها ؟
امام باقر : از بي سوادهاي آنها نيستم .
راهب : آيا من سؤال كنم يا تو ؟
امام باقر : تو سؤال كن .
راهب : اي مسيحيان حاضر ! عجيب است كه مردي از امت #محمد ( ص ) اين جرئت را دارد و به من مي گويد : تو بپرس ، اكنون سزاوار است چند پرسش از او بپرسم ، آنگاه راهب ، پنج سؤ ال خود را پرسيد :
🍁1 - به من بگو بدانم ، آن ساعتي كه نه از شب است و نه از روز چه ساعتي است ؟
امام باقر : آن ساعت ، بين #طلوع فجر و طلوع خورشيد ( بين اول وقت و نماز صبح و اول طلوع خورشيد ) است .
🍁2 - بگو بدانم كه اين ساعت كه نه از روز است و نه از شب ، پس از چه ساعتي است ؟
امام باقر : آن ساعت از ساعتهاي #بهشت است بيماران در آن شفا مي يابند ، دردها آرام مي گردد . . .
راهب : راست فرمودي .
🍁3 - به من بگو بدانم اينكه اهل #بهشت مي خورند و مي آشامند ولي #ادرار و مدفوع ندارند ، در دنيا چنين چيزي نظير دارد ؟
امام باقر : مانند #طفل در #رحم مادرش ، ميخورند ، ولي چيزي از او جدا نمي شود .
راهب : راست فرمودي .
🍁4 - به من خبر بده اينكه مي گويند در بهشت هرچه از #ميوه ها و غذاهاي آن بخورند ، چيزي از آن كم نمي شود ، آيا نظيري در دنيا دارد ؟
امام باقر : نظير آن ، #چراغ است ، كه اگر هزاران چراغ ، از شعله آن روشن كنند از نور او چيزي كم نمي شود .(آتش)
🍁5 - به من بگو بدانم آن دو #برادر ، چه كسي بودند ، كه در يك ساعت دو قلو از مادر متولد شدند ، و هر دو در يك لحظه #مردند ، ولي يكي از آن ها #پنجاه سال ديگري #150 سال در دنيا عمر كرد .
امام باقر : آن دو برادر #عزيز و #عزير بودند كه دو قلو در يك ساعت به دنيا آمدند و سي سال با همديگر بودند ، خداوند ، جان عزير را قبض كرد و او #صد سال جزء مردگان بود ، بعد او را زنده كرد ، و بيست سال ديگر با برادر خود زندي كرد ، سپس با هم در يك ساعت مردند ، در نتيجه عزير ، پنجاه سال عمر كرد ، ولي عزيز 150 سال عمر نمود .
راهب ، در اين هنگام از جاي خود حركت كرد و به حاضران گفت : شخصي از من داناتر را به اينجا آورده ايد ، تا مرا رسوا كنيد ، سوگند به خدا تا اين مرد ( امام باقر عليه السلام ) در شام هست ، من با شما سخن نخواهم گفت ، هر چه مي خواهيد از او بپرسيد .
روايت شده : وقتي كه شب شد ، آن راهب به حضور امام #باقر ( ع ) آمد معجزاتي از محضر او مشاهده كرد ، و همانجا مسلمان شد ، وقتي كه اين خبر عجيب به هشام رسيد ، و خبر مناظره امام باقر ( ع ) با راهب ، در شام پيچيد ، و علم و كمال آن حضرت در شام آشكار گشت ، هشام احساس خطر نمود ، جايزه اي براي امام باقر ( ع ) فرستاد و او را روانه مدينه كرد ، و افرادي را جلوتر فرستاد تا در بين راه به مردم اعلام كنند كسي با دو پسر ابوتراب ، #باقر و #جعفر ( ع ) تماس نگيرد آنها جادوگرند من آنها را به شام طلبيدم ، آنها به آئين مسيحيان مايل شدند ، هر كس چيزي به آنها بفروشد يا به آنها سلام كند ، خونش هدر است.
منبع :
اقتباس از منتخب التاریخ، ص428و424
#امام_باقر_علیه_السلام
#علم_امام
#کرامات
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
@barzakh_ghiyamat
هدایت شده از از ازل تا قیامت
🌺🌺🌺🌺🌺
🌴مسلمان شدن راهب مسيحي و نمونه اي از علم امام باقر ( ع )🌴
هنگامي كه هشام بن عبدالملك امام #باقر ( ع ) را همراه پسرش امام صادق ( ع ) از مدينه به شام تبعيد كرد ،
امام صادق ( ع ) مي گويد : يك روز همراه پدرم از خانه هشام بيرون آمديم ، به ميدان شهر رسيديم ديديم جمعيت بسياري اجتماع كرده اند ، پدرم پرسيد : ( اينها كيستند و براي چه اجتماع كرده اند ؟ )
گفته شد : ( اينها كشيش هاي مسيحي ( روحانيون بلندپايه مسيحيان ) هستند ، هر سال در چنين روزي در اينجا اجتماع مي كنند و با هم به زيارت راهب پير مسيحي ، كه معبد او در بالاي اين كوه قرار دارد ، مي روند ، و #سؤالات خود را از او مي پرسند و سپس به خانه هاي خود بازمي گردند ) .
پدرم سر خود را با پارچه اي پوشانيد ، تا كسي او را نشناسند ، نزد آنها رفت و با او بالاي كوه نزد راهب پير مسيحي رفتند ، من هم همراه آنها بودم .
كشيش ها در كنارمعبد ، فرشهايي كه آورده بودند گستردند ، و مسندي براي راهب ، قرار دادند ، راهب پير را از ميان معبد بيرون آورده و بر آن مسند نشاندند ، و در پيش روي او نشستند ، آن راهب آنچنان پير بود كه ابروان سفيدش روي چشمش افتاده بود ، با نوار حرير زردي ، ابروان خود را به پيشاني بست ، و چشمهاي خود را مانند مار افعي به حركت درآورد ، هشام جاسوسي فرستاده بود ، تا جريان ملاقات پدرم را با راهب ، به او گزارش كند ، راهب به حاضران نگاه كرد ، وقتي پدرم را در ميان آن جمع ديد ، بين او و پدرم چنين گفتگو شد :
#راهب : تو از ما هستي ، يا از امت #مرحومه ( اسلام ) مي باشي ؟
امام باقر : از امت مرحومه ( مشمول رحمت الهي ) هستم .
راهب : از علماي اسلام هستي يا از بي سوادهاي آنها ؟
امام باقر : از بي سوادهاي آنها نيستم .
راهب : آيا من سؤال كنم يا تو ؟
امام باقر : تو سؤال كن .
راهب : اي مسيحيان حاضر ! عجيب است كه مردي از امت #محمد ( ص ) اين جرئت را دارد و به من مي گويد : تو بپرس ، اكنون سزاوار است چند پرسش از او بپرسم ، آنگاه راهب ، پنج سؤ ال خود را پرسيد :
🍁1 - به من بگو بدانم ، آن ساعتي كه نه از شب است و نه از روز چه ساعتي است ؟
امام باقر : آن ساعت ، بين #طلوع فجر و طلوع خورشيد ( بين اول وقت و نماز صبح و اول طلوع خورشيد ) است .
🍁2 - بگو بدانم كه اين ساعت كه نه از روز است و نه از شب ، پس از چه ساعتي است ؟
امام باقر : آن ساعت از ساعتهاي #بهشت است بيماران در آن شفا مي يابند ، دردها آرام مي گردد . . .
راهب : راست فرمودي .
🍁3 - به من بگو بدانم اينكه اهل #بهشت مي خورند و مي آشامند ولي #ادرار و مدفوع ندارند ، در دنيا چنين چيزي نظير دارد ؟
امام باقر : مانند #طفل در #رحم مادرش ، ميخورند ، ولي چيزي از او جدا نمي شود .
راهب : راست فرمودي .
🍁4 - به من خبر بده اينكه مي گويند در بهشت هرچه از #ميوه ها و غذاهاي آن بخورند ، چيزي از آن كم نمي شود ، آيا نظيري در دنيا دارد ؟
امام باقر : نظير آن ، #چراغ است ، كه اگر هزاران چراغ ، از شعله آن روشن كنند از نور او چيزي كم نمي شود .(آتش)
🍁5 - به من بگو بدانم آن دو #برادر ، چه كسي بودند ، كه در يك ساعت دو قلو از مادر متولد شدند ، و هر دو در يك لحظه #مردند ، ولي يكي از آن ها #پنجاه سال ديگري #150 سال در دنيا عمر كرد .
امام باقر : آن دو برادر #عزيز و #عزير بودند كه دو قلو در يك ساعت به دنيا آمدند و سي سال با همديگر بودند ، خداوند ، جان عزير را قبض كرد و او #صد سال جزء مردگان بود ، بعد او را زنده كرد ، و بيست سال ديگر با برادر خود زندي كرد ، سپس با هم در يك ساعت مردند ، در نتيجه عزير ، پنجاه سال عمر كرد ، ولي عزيز 150 سال عمر نمود .
راهب ، در اين هنگام از جاي خود حركت كرد و به حاضران گفت : شخصي از من داناتر را به اينجا آورده ايد ، تا مرا رسوا كنيد ، سوگند به خدا تا اين مرد ( امام باقر عليه السلام ) در شام هست ، من با شما سخن نخواهم گفت ، هر چه مي خواهيد از او بپرسيد .
روايت شده : وقتي كه شب شد ، آن راهب به حضور امام #باقر ( ع ) آمد معجزاتي از محضر او مشاهده كرد ، و همانجا مسلمان شد ، وقتي كه اين خبر عجيب به هشام رسيد ، و خبر مناظره امام باقر ( ع ) با راهب ، در شام پيچيد ، و علم و كمال آن حضرت در شام آشكار گشت ، هشام احساس خطر نمود ، جايزه اي براي امام باقر ( ع ) فرستاد و او را روانه مدينه كرد ، و افرادي را جلوتر فرستاد تا در بين راه به مردم اعلام كنند كسي با دو پسر ابوتراب ، #باقر و #جعفر ( ع ) تماس نگيرد آنها جادوگرند من آنها را به شام طلبيدم ، آنها به آئين مسيحيان مايل شدند ، هر كس چيزي به آنها بفروشد يا به آنها سلام كند ، خونش هدر است.
منبع :
اقتباس از منتخب التاریخ، ص428و424
#امام_باقر_علیه_السلام
#علم_امام
#کرامات
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
@barzakh_ghiyamat
هدایت شده از از ازل تا قیامت
🌺🌺🌺🌺🌺
🌴مسلمان شدن راهب مسيحي و نمونه اي از علم امام باقر ( ع )🌴
هنگامي كه هشام بن عبدالملك امام #باقر ( ع ) را همراه پسرش امام صادق ( ع ) از مدينه به شام تبعيد كرد ،
امام صادق ( ع ) مي گويد : يك روز همراه پدرم از خانه هشام بيرون آمديم ، به ميدان شهر رسيديم ديديم جمعيت بسياري اجتماع كرده اند ، پدرم پرسيد : ( اينها كيستند و براي چه اجتماع كرده اند ؟ )
گفته شد : ( اينها كشيش هاي مسيحي ( روحانيون بلندپايه مسيحيان ) هستند ، هر سال در چنين روزي در اينجا اجتماع مي كنند و با هم به زيارت راهب پير مسيحي ، كه معبد او در بالاي اين كوه قرار دارد ، مي روند ، و #سؤالات خود را از او مي پرسند و سپس به خانه هاي خود بازمي گردند ) .
پدرم سر خود را با پارچه اي پوشانيد ، تا كسي او را نشناسند ، نزد آنها رفت و با او بالاي كوه نزد راهب پير مسيحي رفتند ، من هم همراه آنها بودم .
كشيش ها در كنارمعبد ، فرشهايي كه آورده بودند گستردند ، و مسندي براي راهب ، قرار دادند ، راهب پير را از ميان معبد بيرون آورده و بر آن مسند نشاندند ، و در پيش روي او نشستند ، آن راهب آنچنان پير بود كه ابروان سفيدش روي چشمش افتاده بود ، با نوار حرير زردي ، ابروان خود را به پيشاني بست ، و چشمهاي خود را مانند مار افعي به حركت درآورد ، هشام جاسوسي فرستاده بود ، تا جريان ملاقات پدرم را با راهب ، به او گزارش كند ، راهب به حاضران نگاه كرد ، وقتي پدرم را در ميان آن جمع ديد ، بين او و پدرم چنين گفتگو شد :
#راهب : تو از ما هستي ، يا از امت #مرحومه ( اسلام ) مي باشي ؟
امام باقر : از امت مرحومه ( مشمول رحمت الهي ) هستم .
راهب : از علماي اسلام هستي يا از بي سوادهاي آنها ؟
امام باقر : از بي سوادهاي آنها نيستم .
راهب : آيا من سؤال كنم يا تو ؟
امام باقر : تو سؤال كن .
راهب : اي مسيحيان حاضر ! عجيب است كه مردي از امت #محمد ( ص ) اين جرئت را دارد و به من مي گويد : تو بپرس ، اكنون سزاوار است چند پرسش از او بپرسم ، آنگاه راهب ، پنج سؤ ال خود را پرسيد :
🍁1 - به من بگو بدانم ، آن ساعتي كه نه از شب است و نه از روز چه ساعتي است ؟
امام باقر : آن ساعت ، بين #طلوع فجر و طلوع خورشيد ( بين اول وقت و نماز صبح و اول طلوع خورشيد ) است .
🍁2 - بگو بدانم كه اين ساعت كه نه از روز است و نه از شب ، پس از چه ساعتي است ؟
امام باقر : آن ساعت از ساعتهاي #بهشت است بيماران در آن شفا مي يابند ، دردها آرام مي گردد . . .
راهب : راست فرمودي .
🍁3 - به من بگو بدانم اينكه اهل #بهشت مي خورند و مي آشامند ولي #ادرار و مدفوع ندارند ، در دنيا چنين چيزي نظير دارد ؟
امام باقر : مانند #طفل در #رحم مادرش ، ميخورند ، ولي چيزي از او جدا نمي شود .
راهب : راست فرمودي .
🍁4 - به من خبر بده اينكه مي گويند در بهشت هرچه از #ميوه ها و غذاهاي آن بخورند ، چيزي از آن كم نمي شود ، آيا نظيري در دنيا دارد ؟
امام باقر : نظير آن ، #چراغ است ، كه اگر هزاران چراغ ، از شعله آن روشن كنند از نور او چيزي كم نمي شود .(آتش)
🍁5 - به من بگو بدانم آن دو #برادر ، چه كسي بودند ، كه در يك ساعت دو قلو از مادر متولد شدند ، و هر دو در يك لحظه #مردند ، ولي يكي از آن ها #پنجاه سال ديگري #150 سال در دنيا عمر كرد .
امام باقر : آن دو برادر #عزيز و #عزير بودند كه دو قلو در يك ساعت به دنيا آمدند و سي سال با همديگر بودند ، خداوند ، جان عزير را قبض كرد و او #صد سال جزء مردگان بود ، بعد او را زنده كرد ، و بيست سال ديگر با برادر خود زندي كرد ، سپس با هم در يك ساعت مردند ، در نتيجه عزير ، پنجاه سال عمر كرد ، ولي عزيز 150 سال عمر نمود .
راهب ، در اين هنگام از جاي خود حركت كرد و به حاضران گفت : شخصي از من داناتر را به اينجا آورده ايد ، تا مرا رسوا كنيد ، سوگند به خدا تا اين مرد ( امام باقر عليه السلام ) در شام هست ، من با شما سخن نخواهم گفت ، هر چه مي خواهيد از او بپرسيد .
روايت شده : وقتي كه شب شد ، آن راهب به حضور امام #باقر ( ع ) آمد معجزاتي از محضر او مشاهده كرد ، و همانجا مسلمان شد ، وقتي كه اين خبر عجيب به هشام رسيد ، و خبر مناظره امام باقر ( ع ) با راهب ، در شام پيچيد ، و علم و كمال آن حضرت در شام آشكار گشت ، هشام احساس خطر نمود ، جايزه اي براي امام باقر ( ع ) فرستاد و او را روانه مدينه كرد ، و افرادي را جلوتر فرستاد تا در بين راه به مردم اعلام كنند كسي با دو پسر ابوتراب ، #باقر و #جعفر ( ع ) تماس نگيرد آنها جادوگرند من آنها را به شام طلبيدم ، آنها به آئين مسيحيان مايل شدند ، هر كس چيزي به آنها بفروشد يا به آنها سلام كند ، خونش هدر است.
منبع :
اقتباس از منتخب التاریخ، ص428و424
#امام_باقر_علیه_السلام
#علم_امام
#کرامات
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
@barzakh_ghiyamat
هدایت شده از از ازل تا قیامت
🌺🌺🌺🌺🌺
🌴مسلمان شدن راهب مسيحي و نمونه اي از علم امام باقر ( ع )🌴
هنگامي كه هشام بن عبدالملك امام #باقر ( ع ) را همراه پسرش امام صادق ( ع ) از مدينه به شام تبعيد كرد ،
امام صادق ( ع ) مي گويد : يك روز همراه پدرم از خانه هشام بيرون آمديم ، به ميدان شهر رسيديم ديديم جمعيت بسياري اجتماع كرده اند ، پدرم پرسيد : ( اينها كيستند و براي چه اجتماع كرده اند ؟ )
گفته شد : ( اينها كشيش هاي مسيحي ( روحانيون بلندپايه مسيحيان ) هستند ، هر سال در چنين روزي در اينجا اجتماع مي كنند و با هم به زيارت راهب پير مسيحي ، كه معبد او در بالاي اين كوه قرار دارد ، مي روند ، و #سؤالات خود را از او مي پرسند و سپس به خانه هاي خود بازمي گردند ) .
پدرم سر خود را با پارچه اي پوشانيد ، تا كسي او را نشناسند ، نزد آنها رفت و با او بالاي كوه نزد راهب پير مسيحي رفتند ، من هم همراه آنها بودم .
كشيش ها در كنارمعبد ، فرشهايي كه آورده بودند گستردند ، و مسندي براي راهب ، قرار دادند ، راهب پير را از ميان معبد بيرون آورده و بر آن مسند نشاندند ، و در پيش روي او نشستند ، آن راهب آنچنان پير بود كه ابروان سفيدش روي چشمش افتاده بود ، با نوار حرير زردي ، ابروان خود را به پيشاني بست ، و چشمهاي خود را مانند مار افعي به حركت درآورد ، هشام جاسوسي فرستاده بود ، تا جريان ملاقات پدرم را با راهب ، به او گزارش كند ، راهب به حاضران نگاه كرد ، وقتي پدرم را در ميان آن جمع ديد ، بين او و پدرم چنين گفتگو شد :
#راهب : تو از ما هستي ، يا از امت #مرحومه ( اسلام ) مي باشي ؟
امام باقر : از امت مرحومه ( مشمول رحمت الهي ) هستم .
راهب : از علماي اسلام هستي يا از بي سوادهاي آنها ؟
امام باقر : از بي سوادهاي آنها نيستم .
راهب : آيا من سؤال كنم يا تو ؟
امام باقر : تو سؤال كن .
راهب : اي مسيحيان حاضر ! عجيب است كه مردي از امت #محمد ( ص ) اين جرئت را دارد و به من مي گويد : تو بپرس ، اكنون سزاوار است چند پرسش از او بپرسم ، آنگاه راهب ، پنج سؤ ال خود را پرسيد :
🍁1 - به من بگو بدانم ، آن ساعتي كه نه از شب است و نه از روز چه ساعتي است ؟
امام باقر : آن ساعت ، بين #طلوع فجر و طلوع خورشيد ( بين اول وقت و نماز صبح و اول طلوع خورشيد ) است .
🍁2 - بگو بدانم كه اين ساعت كه نه از روز است و نه از شب ، پس از چه ساعتي است ؟
امام باقر : آن ساعت از ساعتهاي #بهشت است بيماران در آن شفا مي يابند ، دردها آرام مي گردد . . .
راهب : راست فرمودي .
🍁3 - به من بگو بدانم اينكه اهل #بهشت مي خورند و مي آشامند ولي #ادرار و مدفوع ندارند ، در دنيا چنين چيزي نظير دارد ؟
امام باقر : مانند #طفل در #رحم مادرش ، ميخورند ، ولي چيزي از او جدا نمي شود .
راهب : راست فرمودي .
🍁4 - به من خبر بده اينكه مي گويند در بهشت هرچه از #ميوه ها و غذاهاي آن بخورند ، چيزي از آن كم نمي شود ، آيا نظيري در دنيا دارد ؟
امام باقر : نظير آن ، #چراغ است ، كه اگر هزاران چراغ ، از شعله آن روشن كنند از نور او چيزي كم نمي شود .(آتش)
🍁5 - به من بگو بدانم آن دو #برادر ، چه كسي بودند ، كه در يك ساعت دو قلو از مادر متولد شدند ، و هر دو در يك لحظه #مردند ، ولي يكي از آن ها #پنجاه سال ديگري #150 سال در دنيا عمر كرد .
امام باقر : آن دو برادر #عزيز و #عزير بودند كه دو قلو در يك ساعت به دنيا آمدند و سي سال با همديگر بودند ، خداوند ، جان عزير را قبض كرد و او #صد سال جزء مردگان بود ، بعد او را زنده كرد ، و بيست سال ديگر با برادر خود زندي كرد ، سپس با هم در يك ساعت مردند ، در نتيجه عزير ، پنجاه سال عمر كرد ، ولي عزيز 150 سال عمر نمود .
راهب ، در اين هنگام از جاي خود حركت كرد و به حاضران گفت : شخصي از من داناتر را به اينجا آورده ايد ، تا مرا رسوا كنيد ، سوگند به خدا تا اين مرد ( امام باقر عليه السلام ) در شام هست ، من با شما سخن نخواهم گفت ، هر چه مي خواهيد از او بپرسيد .
روايت شده : وقتي كه شب شد ، آن راهب به حضور امام #باقر ( ع ) آمد معجزاتي از محضر او مشاهده كرد ، و همانجا مسلمان شد ، وقتي كه اين خبر عجيب به هشام رسيد ، و خبر مناظره امام باقر ( ع ) با راهب ، در شام پيچيد ، و علم و كمال آن حضرت در شام آشكار گشت ، هشام احساس خطر نمود ، جايزه اي براي امام باقر ( ع ) فرستاد و او را روانه مدينه كرد ، و افرادي را جلوتر فرستاد تا در بين راه به مردم اعلام كنند كسي با دو پسر ابوتراب ، #باقر و #جعفر ( ع ) تماس نگيرد آنها جادوگرند من آنها را به شام طلبيدم ، آنها به آئين مسيحيان مايل شدند ، هر كس چيزي به آنها بفروشد يا به آنها سلام كند ، خونش هدر است.
منبع :
اقتباس از منتخب التاریخ، ص428و424
#امام_باقر_علیه_السلام
#علم_امام
#کرامات
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
@barzakh_ghiyamat