eitaa logo
بصیرت انقلابی
1.1هزار دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
3.5هزار ویدیو
24 فایل
﷽ ❀خادم کانال⇦ ❥ @abooheydar110 ❀خادم تبادل⇦ ❥ @yale_jamal ❀خادم تبادل⇦ ❥ @Alivliollah 🍀ڜࢪۅ؏ ڦعأڶيٺ ٩٨/٠١/٣٠🍀
مشاهده در ایتا
دانلود
☑️ ایستاده مقابل جماعت غرب‌زده و متحجر تصویر رهبری هنگام تزریق واکسن، تمام قد ایستادن سیدعلی خامنه‌ای در مقابل سه گروه در جامعه ماست. تصویری که برای همیشه ماندگار شد ۱: غرب‌زده‌هایی که به ایران و ایرانی باور ندارند، در تاریخ توانایی ایران را در حد لولهنگ و آبگوشت بزپاش می‌دانستند و می‌دانند. او عملا به جوانان ایرانی گفت: شما می‌توانید در اوج تحریم‌ها کشور ششمی باشید که واکسن کرونا تولید می‌کند، من خودم نیز جانم را در اختیار شما قرار می‌دهم تا ثابت شود با تمام وجود باورتان دارم ۲: متحجرینی که به اسم دین مقابل علم و پیشرفت می‌ایستند. نه تنها از مسیر علم و تجربه حمایت که همه چیز را تخطئه میکنند. به عنوان یک طلبه صریح می‌گویم اگر امروز کشور و حکمرانی ما بجای فردی مثل رهبر انقلاب دست بعضی افراد مدعی دین در حوزه بود که تا مغز استحوان گرفتار تحجر هستند ما در ساحت پیشرفت صنعتی، پزشکی، هسته ای و... جز عقب مانده ترین کشورهای دنیا بودیم. امروز با بودن فقیهی که دین، عقلانیت، پیشرفت، علم و تجربه را در تنافی با هم نمیداند بلکه حمایت هم میکند به این نقطه باشکوه از علم رسیدیم. ۳: آن دسته از مسئولینی که در تمام حوادث و اتفاقات نگاهشان به خارج است، جوان ایرانی و محصول ایرانی برایشان اهمیتی ندارد راه حل تمام مشکلات را خارج از مرزها میداند. امروز نه با کلام که با این تصویر نشان داد که راه حل تمام مشکلات در داخل این مرزهاست، به این جوان ها فرصت بدهید، اعتماد کنید، چشم هایتان را دوباره بشویید، آن روی دیگر تهدیدهای ناشی از تحریم، فرصت هایی است که ما را ثابت میکند، خودکفا میکند، ما را قوی میکند، بزرگ میشویم، بزرگ بصیرت انقلابی 🆔 @basirat_enghelabi110
بــسم الـلّه الـرحمن الرحــیمــ😍🌸
سلام‌ارباب‌خوبمـ....|✋|°• از کویر خشک بر دریا سـَلام هر نفس بر زاده زَهْرا سَـلام باز میگویم به تو از راه دور یاحُسین بن علی ، آقا سَلام روزم‌ به نام‌ شما🌞 ♥️ 🆔 @basirat_enghelabi110
می‌گفت: ازپاهایی‌که‌نمی‌توانندمارا به‌اَدای‌نمازببرند، توقع‌نداشته‌باش‌ما‌را‌ به‌بهشـت‌ببرند...💔(: 🆔 @basirat_enghelabi110
•| |•🌚 ⚠️آفلاین‌آنلاین..... ‼️ وقتی‌بمیرم،تلگرامم‌افلاین‌می شہ🔇 دیگہ‌توصفحہ‌ام‌عکسی‌نمیزارم،🏞 کہ‌لایک‌بشہ‌وکامنت‌بزارن♥️💌 گوشی‌م‌خاموش‌میشہ‌وهیچ‌پیامی؛ ازدوست‌وآشنانمیاد..📬🍃 دوست‌هایی‌کہ‌ازطریق‌تلگرام‌واینستاپیدا کردم؛ وتاآخرشباباهاشون‌چت‌میکردم🌒 منویادشون‌میرھ...🍂🔗 پس‌چی‌می مونہ؟؟!!🤔 ←قرآنی‌کہ‌وقتی‌زنده‌بودم‌خوندم📚 ←پنج‌وعده‌نمازی‌کہ‌میخوندم 📿🤲🏻 ←احترامی‌کہ‌بہ‌پدرومادرم‌گذاشتم👨‍👩‍👧‍👦 ←همہ‌ تلاشم کردم‌کہ‌بہ‌نامحرم‌نگاه‌نکنم🙂🤭 ←حجابم‌رورعایت‌کردم🧕 ←باگوشم‌بہ‌هرچیزی‌گوش‌ندادم💁‍♀🎧 ←اینکہ‌غیبت‌کسی رونکردم‌🔇 ←دروغ‌نگفتم‌وتهمت‌نزدم🙂 ←پاهام‌تومراسم‌گناه‌راه‌نرفت🏃‍♂ ←صلوات‌وذکرهایی‌کہ‌گفتم🦋 ←کارهاۍخوبی‌کہ‌کردم✨ ←همه‌کارهایی‌کہ‌اینجاانجام‌دادم ←درقبرآنلاین‌خواهدبود😍 🆔 @basirat_enghelabi110
💔 مےترسید قطعه مدافعان حرم جا براش نباشه🕊♥️ حالا ما‌ از چیا می‌ترسیم؟!؟! 🍂 🆔 @basirat_enghelabi110
چهل روز اَعمال اِنسان،میره تو نامه عمل اون یکی که غیبتشو کردی!!!😳 اَعمال صحیح!!!😱 روز قیامت نامه ی اَعمال که دست ما میدن،میگیم خدایا خیلی از عبادات ما نیست!😭 شاید اشتباه شده؟!!🧐 خطاب میرسه که: ((نه!!!ملائکه اِشتباه نمی کنن توغیبت کردی،چهل روز عباداتت رفت تو نامه اَعمال اون کسی که غیبتشو کردی... روز قیامت نامه اَعمال دست ما میدن میبینیم کارهایی که ما کردیم نماز جعفر طیار خوندیم نیست؟ کربلا رفتیم نیست؟! مشهد رفتیم نیست؟! نماز شب خوندیم نیست؟! عه،خدایا ما عباداتی کردیم نیست! خطاب میرسه که: ((مامورین ما اِشتباه نمی کنن... 🚫 🆔 @basirat_enghelabi110
دستمال‌آرزوهایـم‌رافشــردم فقط‌‌³قطـره‌چڪید: 1_اربعیــن ...🏴 2_پاۍپیـاده...👣 3_کربــلا ...💔 🆔 @basirat_enghelabi110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹زوزه ی کفتارها و پادوهای آمریکا در پشت مرزها👈یادمان باشد.🦊 اگر روزی سپاه قدس ناچار گردد وارد افغانستان شود نگوییم به ما چه👆 آمریکاییها به سرزمین شان تجاوز نموده، آنگاه خَرمقدّسانشان را علیه پاکستان و ایران و دیگر کشورها تحریک و تطمیع می کنند. 🗣پ.ن. مواظب دهانهای کثیف تان باشید. اگر فضا را آلوده کنید خودتان در آن آلودگی اولین هلاک شدگان هستید. شما که عددی نیستید. اربابان بالاسرتون هم جرأت دست درازی به بیشه شیران را ندارند. ✍ هادی قاسم بصیرت انقلابی در واتساپ👇 https://chat.whatsapp.com/JYJciIXK5yqB20eS4U4BPl در ایتا👇 🆔 @basirat_enghelabi110
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: شنبه - ۰۵ تیر ۱۴۰۰ میلادی: Saturday - 26 June 2021 قمری: السبت، 15 ذو القعدة 1442 🌹 امروز متعلق است به: 🔸پبامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلّم 💠 اذکار روز: - یا رَبَّ الْعالَمین (100 مرتبه) - یا حی یا قیوم (1000 مرتبه) - يا غني (1060 مرتبه) برای غنی گردیدن ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹امروز مناسبتی نداریم 📆 روزشمار: ▪️14 روز تا شهادت امام جواد علیه السلام ▪️21 روز تا شهادت امام محمد باقر علیه السلام ▪️23 روز تا روز عرفه ▪️24 روز تا عید سعید قربان ▪️29 روز تا ولادت امام هادی علیه السلام ▪️32روز تاعید بزرگ غدیر ▪️44روزتا اول محرم 🆔 @basirat_enghelabi110
😍 امام صادق (؏) می فرمایند :↯ هرکس برای موفقیت در کسب و کار به سه مطلب نیاز دارد : تخصص و هوش ، امین مردم بودن ، خوش بر خورد بودن . 📚تحف العقول ، ص ³²² 🆔 @basirat_enghelabi110
⚠️ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﯾﻦ ﺩﺷﻤﻦ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻣﻘﺎﯾﺴﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﺎ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺍﺳﺖ!🙂 ﻏﺎﻓﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ دﺭ ﻣﺴﯿﺮﯼ ﮐﺎﻣﻼ ﻣﺘﻔﺎﻭﺕ ﺍﺯ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺳﻔﺮ ﻭ ﯾﺎﺩﮔﯿﺮﯼ ﺍﺳﺖ...🌏 🆔 @basirat_enghelabi110
براےشهادت‌ورفتن‌تلاش‌نکنید براےرضاے‌خداڪارکنیدوبگویید: خداوندا نه‌براےبهشت ونه‌براےشهادت... اگرتومارادرجهنمت‌بیندازے ولےازماراضی‌باشۍ براےماڪافۍست.. 🌱 🆔 @basirat_enghelabi110
••♥️•• -می‌گفت:✨ هرڪسی‌روزے‌‌³مرتبہ🌸 خطاب‌به‌حضرت‌مهدی 'ﷻ'‌بگہ💚 ﴿بابی‌انتَ‌وامےیااباصالح‌المهدے‌‌﴾ حضرت‌یجور‌خاصےبراش‌دعامیکنن🙃 🦋 🆔 @basirat_enghelabi110
📢اطلاعیه: از امـروز‌ رمـان میـزاریـم😍🤩 به نام: {قصه دلبری}🌸💕 زندگی‌نامه شهید:{محمدحسین‌محمد‌خانی} ژانر: مذهبیِ‌عاشقانه{براساس‌واقعیت} به روایت:‌ مـرجان دُرعـلی{همسر‌ شهید} نـویسنـده رمــان: ـشرایـط‌ بارگـذاری رمـان: روزی‌ چــهار ‌پـارتــ. {دو‌پارت‌عصر} و {دو‌پارت‌شب} ـشرایـط کُپـی: نـوش جـونـت رفـیق..!
•|بـسمـ الـله الـرحمن الـرحـیم|• 🌸💕 مقدمه: مثل معتاد ها شده بودم. اگه شب به شب به دستم نمی‌رسید ‌به خواب نمی‌رفتم و انگار چیزی کم داشتم. شبی‌ رو با چمران به روایت همسر صبح می‌کردم، شبی رو هم با همت به روایت همسر. بین رفقام دهن به دهن می‌شد مجموعه جدیدی چاپ شده به نام اینک شوکران که زده روی دست نیمه پنهان ماه. در به در راه افتاده بودیم دنبالش... اینجا‌ زنگ بزن، اونجا‌ زنگ بزن. با خاطرات منوچهر مدق که پاک ریختیم‌ به هم. ثانیه شماری می‌کردیم که رفیقمون از تهران خاطرات ایوب بلندی رو زودتر برسونه. بعدها که تو وادیِ نوشتن افتادم، جز آرزوهام بود که برای شهیدی کتابی بنویسم در قدوقواره مدق، چمران، همت، ایوب بلندی و... و روایت فتح اونو چاپ کنه. ولی هیچ وقت به مخیله ام خطور نمی‌کرد روزی برای روایت فتح، زندگی رفیق شهیدم و بنویسم. برای همون ‌رفیقی که خودش هم یکی از اون مشتری های پروپاقرص اون کتاب بود. برای همون رفیقی که خودش هم به همسرش وصیت کرده بود بعد از شهادتش، خاطراتش رو درقالب نیمه پنهان ماه، چاپ کنه! شروع: حسابی کلافه شده بودم. نمی‌فهمیدم جذبِ چه چیزه این آدم شدن؟!! از طرف خانوم ها چند خواستگار داشت؛ مستقیم بهش گفته بودن. اون هم وسط دانشگاه... وقتی شنیدم گفتم: چه معنی داره یه دختر بره به یه پسر بگه قصد دارم باهات ازدواج کنم، اونم با چه کسی! اصلا باورم نمی‌شد..! عجیب تر اینکه بعضی از اون ها مذهبی نبودن. به نظرم که هیچ جذابیتی تو وجودش پیدا نمی‌شد براش حرف و حدیث درست کرده بودن. مسئول بسیج خواهران تاکید کرد: وقتی زنگ زد، کسی حق نداره جواب تلفن رو بده! برام اتفاق افتاده بود که ‌زنگ بزنه و جواب‌ بدم باورم ‌نمی‌شد این‌ صدا، صدای خودش باشه. بر خلاف ظاهر خشک و خشنش، با آرامش و طمانینه حرف می‌زد. تُن صداش زنگ و موج خاصی داشت. از تیپش خوشم‌ نمی‌اومد. دانشگاه‌ رو با خط مقدم جبهه اشتباه گرفته بود... شلوار شیش جیب پلنگی گشاد می‌پوشید با پیراهن یقه گرد سه دکمه و آستین بدونِ مچ که می‌انداخت رو شلوار... تو‌‌ فصل سرما با اورکت سپاهی‌اش تابلو بود. یک کیف برزنتی کوله مانند یک وری می‌انداخت رو شونه‌اش، شبیه موقع اعزام رزمنده های زمان جنگ. وقتی راه می‌رفت، کفش هاش رو روی زمین‌ می‌کشید. ابایی هم ‌نداشت تو ‌دانشگاه‌ سرش رو با چفیه ببنده. از وقتی پام به بسیج دانشگاه باز شد،‌ بیشتر میدیدمش. به‌ دوستام می‌‌گفتم: این یارو انگار با ماشین زمان رفته وسط دهه شصت پیاده شده و همونجا مونده! به خودش هم گفتم.. اومد اتاق بسیج خواهران و پشت به ما و رو به دیوار نشست. اون دفعه رو خودخوری کردم. دفعه بعد رفت کنار میز که نگاش به ما نیافته. نتونستم جلوی خودمو بگیرم و بلند بلند اعتراضم و به بچه ها گفتم..! به در گفتم تا دیوار بشنوه؛ زور می‌زد جلوی خنده اش رو بگیره. معراج شهدا که انگار ارث پدرش بود. هرموقع می‌رفتیم، با دوستاش اونجا می‌پلکیدن. زیر زیرکی می‌خندیدم و می‌گفتم: بچه ها، بازم دار و دسته محمد خانی! بعضی از بچه های بسیج با سبک و سیاق و کار و کردارش موافق بودن، بعضی هاهم مخالف...! بین مخالف ها معروف بود به تند روی‌ کردن و متحجر بودن. اما همه ازش حساب می‌بردن... برای همین ازش بدم می‌اومد، فکر می‌کردم از این آدم های خشک مقدسِ از اون‌ طرف‌ بام افتاده س. اما طرفدار زیاد داشت! خیلی ها میگفتن: مداحی می‌کنه، هیئتیه، می‌ره تفحص شهدا، خیلی شبیه شهداست! توی چشم‌ من ‌اصلا اینطور نبود..! با نگاه عاقل اندر‌ سفیهی بهشون می‌خندیدم که این قدرها هم آش دهن سوزی نیست. کنار معراج شهدای گمنام دانشگاه، دعای عرفه برگزار می‌شد. دیدم فقط چند تا موکت پهن کرده ان. به مسئول خواهران اعتراض کردم: دانشگاه به این بزرگی و این چند تا تیکه موکت‌؟؟ در جواب حرفم گفت: همینا هم بعیده پر بشه! : نـوش جـونـت رفـیق..!🌱
🌸💕 وقتی دیدم توجهی نمیکنه، رفتم پیش آقای محمد خانی. صداش زدم، جوابی نداد.. چند بار داد زدم تا شنید. سر به زیر اومد که: +بفرمایین؟؟ بدون مقدمه گفتم: - این موکتا کمه! گفت: +قد همینشم نمیان بهش توپیدم - ما مکلف به وظیفه ایم نه نتیجه. با عصبانیت جواب داد: +این وقت روز دانشجو از کجا میاد؟ بعد رفت دنبال کارش... همین که‌ ‌دعا شروع شد، روی همه موکتا کیپ تا کیپ نشستن، همشون افتادن به تکاپو که: حالا از کجا موکت بیاریم!! یک‌بار از کنار معراج شهدا یکی از جعبه های مهمات رو آوردیم اتاق بسیج خواهران به جای قفسه کتابخونه... مقرر کرده بود برای جابه‌جایی وسایل بسیج، حتما باید نامه نگاری بشه. همه کارها با مقررات و هماهنگی خودش بود. من که خودمو قاطی این ضابطه ها نمی‌کردم! هرکاری به نظرم درست بود همونو انجام ‌می‌دادم. جلسه داشتیم، اومد اتاق بسیج خواهران؛ با دیدن قفسه خشکش زد‌! چند دقیقه زبونش بند اومد و مدام با انگشترهاش ور می‌رفت... مبهوت مونده بودیم با دلخوری پرسید: این اینجا چیکار می‌کنه؟‌؟ همه بچه ها سرشون رو انداختن پایین. زیر چشمی به همه نگاه کردم دیدم کسی نُطُق نمی‌زنه! سرم رو گرفتم بالا و با جسارت گفتم: - گوشه معراج داشت خاک می‌خورد، آوردیم اینجا برای کتابخونه. باعصبانیت گفت: +من مسئول تدارکات رو توبیخ کردم! اون وقت شما به این راحتی می‌گین کارش داشتین؟؟ حرف دلم و گذاشتم کف دستش: - مقصر شمایین که باید همه کارها زیر نظر و با تائید شما انجام بشه!‌ اینکه نشد کار..! لبخندی نشست روی لبش و سرش رو انداخت پایین. با این یادآوری که: +زودتر جلسه رو شروع کنین، بحث رو عوض کرد. وسط دفتر بسیج جیغ کشیدم، شانس ‌آوردم کسی این دور و بر نبود..‌. نه ‌که ‌آدم جیغ جیغویی ‌باشم هااا، ناخودآگاه از ته دلم زد بیرون! بیشتر شبیه جُک و شوخی بود. خانوم ابویی که‌ به زور جلوی خنده اش رو گرفته بود گفت: +آقای محمد خانی منو واسطه کرده برای خواستگاری از تو! اصلا به ذهنم خطور نمی‌کرد مجرد باشه! قیافه‌ی جا افتاده ای داشت. اصلا تو باغ نبودم تا حدی که فکر نمی‌کردم مسئول بسیج دانشجویی، ممکنه از خودِ دانشجو ها باشه. می‌گفتم تهِ تهِش کارمندی چیزی از دفتر نهاد‌ رهبریِ... بی محلی به خواستگارهاش رو هم سر‌همین می‌دیدم که خب، آدم متاهل دنبال دردسر نمیگرده! به خانوم ابویی گفتم: - بهش بگو این فکر رو از توی مغزش بریزه بیرون! شاکی هم شدم که چطور به خودش اجازه داده از من خواستگاری کنه. وصله نچسبی بود برای‌دختری که لای پنبه بزرگ شده‌! کارمون شروع شد.. از من ‌انکار و از اون ‌اصرار.. سر در نمی‌آوردم آدمی که تا دیروز رو به دیوار می‌نشست، حالا اینطور مثل سایه ‌همه جا حسش میکنم دائم صدای کفشش تو گوشم بود و مثل سوهان‌ رو مغزم کشیده می‌شد! ناغافل مسیرم و کج‌می‌کردم، ولی این سوهان مغز تمومی نداشت. هرجا می‌رفتم جلوی چشمم بود: معراج شهدا، دانشکده، دمِ در دانشگاه، نماز خونه و جلوی دفتر نهاد‌ رهبری. گاهی هم سلامی می‌پروند. دوستام میگفتن: از این آدم ماخوذ به حیا بعیده این کارا! : نـوش جـونـت رفـیق..!🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️بِسْـمِ اللّٰـهِ الرَّحْـمٰنِ الرَّحٖـیْم♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😍 امیر المومنین (؏) می فرمایند :↯ یاران مهدی همه جوان اند و پیر در میان آنها به چشم نمیخورد ، مگر اندک مانند سرمه در چشم. 📚الغیبة للطوسی ، ص ⁴⁷⁶ 🆔 @basirat_enghelabi110
🧡🍂" ⊰•رفتھ سردار نفس تازه ڪند برگردد... چون‌ ظھور گل زهرا بھ خدا نزدیڪ است!•⊱ 🆔 @basirat_enghelabi110
خدامیگھ : میدونم‌چۍ‌تو‌دلت‌میگذره‌ پس‌آنقدر‌نگران‌نباش !🌿- 🆔 @basirat_enghelabi110
••• 🗒 .. ظہور نزدیک‌ تر از اون‌ چیزیہ‌ کہ‌ ذهن‌ و عقل‌ و‌ منطق‌ ما؛ درکش‌ کنہ! کوچیک‌ ترین‌ کارما.. دقت‌ کن کوچیک‌ ترین‌ کارما تو ظہور آقا اثر داره🌿☝️🏼 💔 🆔 @basirat_enghelabi110
_هࢪ ۅقټ بیڪاࢪ شڊۍ! یھ ټسبیح بگیر دسټټ ۅ بگۅ "اݪݪهم عجݪ ݪۅݪیڪ الفࢪج" هم ڊݪِ خۅڊټ آرۅم میگیرھ هم‌ڊݪِ آقا ڪھ‌یڪۍ ڊارھ برا ظهۅرش ڊعا میڪݩھ. 🆔 @basirat_enghelabi110
‹💔📕› دو روز بود ڪه معده درد شدیدی گرفته بود...🥀 یه روز تو حجره دیدیمــ نشسته داره گریـھ میڪنه😮! گفتمــ علے چیه؟ چته؟!😥 گفتــ : این دو سـه روز دل درد گرفتمــ گریمــ برای این نیست! برای آقام حسن گریه میڪنمــ قربون آقام برم . . . به خاك افتاده بود، به خودش میپیچید💔 🌿 ⃟🌸 🆔 @basirat_enghelabi110