eitaa logo
دنیای بانوان❤️
10.5هزار دنبال‌کننده
38هزار عکس
631 ویدیو
10 فایل
بخوانیم و بیاموزیم..... به زندگیمون نور ببخشیم...🍃 آیدی من @Hamraaaz تبلیغات پذیرفته میشود👇 https://eitaa.com/joinchat/2682126514Ce7df1eef64
مشاهده در ایتا
دانلود
: 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 اقا ی خواستگار اومده بود برام من از قبل ی دفترچه حاضر کرده بودم گذاشته بودم روی تختم جلوی تخت هم با فاصله ی ی متری یدونه صندلی گذاشته بودم ک اگه خواستیم بیایم اتاق بحرفیم اماده باشه😎😎 خلاصه وسط خواستگاری بابای من داشت از خاطراتش حرف میزد و اینکه وقتی تو سپاه بوده چقد اذیت شده یهو قاطی کرد گفت همه ی سپاهیا بدن و فلان 🤨 یهو بابای پسره گفت من سرهنگ سپاه هستم🤦‍♂🤦‍♂🤦‍♂🤦‍♂🤦‍♂🤦‍♂ از شدت خنده نمیتونستم نفس بکشم. ب بهانه ی شیرینی رفتم تو اشپزخونه مامانمم اومد شیر ابو باز کرده بودیم ک صدای خنده مون نره بیرون🤣🤣🤣 د بخند انقد خندیده بودیم ک اشکمون در اومد. @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: سوز سردی بر صورتم می خورد. درستــ همان جا ایستادم؛ کنار سقاخانه حرم. آن روز جمعه مهدی هم کنارم ایستاده بود. هر دو برای زیارت به حرم امام رضا (ع) آمده بودیم. نزدیکی های ظهر بود که بعد از زیارتــ خواستیم برگردیم خانه. مهدی گفت: «صبر کنیم، نماز جمعه را که خواندیم، برمی گردیم …» لرزیدم و گفتم: «آخه با این هوا؟ سرما می خوریم …» کتش را از تن درآورد و روی زمین پهن کرد: «بشین روی لباسم تا سرما نخوری …» خودش هم همان طور با لباس نازکی که بر تن داشتـ، کنارم روی زمین نشست آن روز نماز جمعه را با هم خواندیم؛ درست همان جا کنار سقاخانه حرم … . 💠همسرشهید مهدی هنرور باوجدان 🌿 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: 🌿🌿🌿🌿🌿🌿 با خواهر شوهرم رفتیم پارک بعد من مامان دوست داداشم دیدم بعد کلی احوال پرسی و.... تا دو روز بعد پیام مامانم داده برا خواهرشوهر دخترت خواستگار اومده ها بعد مامانم گفت میدونم گفت خواهر شوهرش مثل دخترت خوشکل هست؟ من 😜😍😘 مامانم 😱😝😝 هیچی دیگه مامانمم گفت آره 😅😅😅😅😂😂😂 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: من نمیگم چقدر دوست دارم ! ولی شما اینو بدون که هر وقت بهت نگاه میکنم یا حتی بهت فکر هم میکنم ، قلبم مثل آبشار نیاگارا فرو می‌ریزه ؛ تو دلم تصدقت میرم و چشمام قلبی میشه (: و دستام از شدت ذوق و استرس یخِ یخ ! بعد آروم و نامحسوس توی دلم میگم : عجب حلوایِ قندی تو‌ (((:🍯✨ @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 زمان عقدمون بود من هم اومدم عروس گوووول بازی در بیارم ظرفا رو بردم بشورم . بعد مادرشوهر بیچاره ام قابلمه ها رو جمع کرده بود که مثلا من نشورمشون . من هم خواستم سنگ تموم بزارم یه ماهیتابه رو برداشتم و دبساببببببب......... یه لحظه به خودم اومدم دیدم ماهیتابه نو نو تفلون رو چنان با سیم سابیدم که کلا تفلونش از بین رفته. هیچی دیگه افق نزدیک نبود که برم توش محو بشم. @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: - تعريف عاشق شدن فقط تعريف عباس‌معروفی اونجا که میگه : ‹‍ همينجوری دو تا نگاه در هم گره میخورد و آدم ديگر نمیتواند در بدنِ خودش زندگی کند ، میخواهد پر بکشد . . )!'🧡'› @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 3یا4ماه بعداز عقدمون عروسی خواهرشوهر خواهرشوهرم بود چون فامیل دوره ماهم دعوت کردن بعد من چون تازه عروس بودم جو گیییر رفتم ارایشگاه موهومو فر کردم با ارایش غلیظ و پیرهن ماکسی رفتم تالار کلیم رقصیدم البته خواهرشوهرم بی تقصیر نبود چون اون تشویقم کرد ولی کلا خیلی ضایع بود خیلی😭😭😭😭😂 یه سال ۶ سالم بود زنگ زدم فامیلارو برای تولدم دعوت کردم مامانمم نمیدونست😐یهو همسون کادو به دست یکی یکی میومدن مامانم ماتش برده بود😂😂😂😂😂😂 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: وقت خواب از فكر تو .. پهلوبه‌پهلو مي‌شوم! اى نبينى خير از چشمِ سياهت، شب بخير=)💙 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: مگر نمی‌گویی که هر آدمی یک بار عاشق می‌شود! پس چرا .... هر صبح که چشم‌هایت را باز می‌کنی دل می‌بازم و باز هم عاشقت میشوم؟!😻♥️ @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 چند ماهی بود که عقد کرده بودم ی دفعه متوجه شدم ابروها وموهام داره ریزش می‌کنه نگران شدم به همسرم گفتم. قرارشد بریم دکتر پوست و مو .وقتی رفتم داخل ومشکلم روگفتم چند تا سوال کرد آخرش پرسید پدرت چطوره من جواب دادم خوبن الحمدلله.بعد دکتر گفت نه منظورم موهاشونه ،کم پشته ،کچله ....من که تازه متوجه منظور دکتر شده بودم ازخجالت آب شدم 😅اومدم بیرون برای همسرم تعریف کردم اونم مرد ازخنده و ی سوژه شد که توخانوادش تعریف میکرد ومیخندیدن به این سوتی من @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 من اولین بار خانمم و تو دانشگاه دیدم داستان آشنایی خاصی نداشتیم همو دیدیم و خوشمون اومد از هم. دو سال عاشق هم بودیم سال سوم دانشگاه بودیم که گفت خواستگار داره خانوادش اصرار داشتن با یکی از فامیلهاشون ازدواج کنه منم که نمیتونستم از دستش بدم به زور خانوادم و راضی کردم بریم خواستگاری. از نظر خانوادم من وقت ازدواجم نبود تو مراسم خواستگاری که بیشتر شبیه مراسم قرآن خونی بالا سر مرده بود هیچکس با هیچکس حرف نمیزد همه دلخور بودن خانمم به زور تهدید و خودکشی و هزار مکافات خانوادش و راضی کرد که ما بریم خواستگاری اونا هم انگار قصد کرده بودن که با رفتارشون خانواده من و بپرونن که موفق هم شدن حتی از ما پذیرایی هم نکردن فقط چایی دادن پدرش گفت میخواید ازدواج بکنید ولی من هیچی نمیدم نه جهیزیه نه خرید نه مراسم بابای منم گفت ااا اینجوریه منم هیچ کمکی نمیکنم. این شد مراسم بله برون ما، خودم و خانمم رفتیم دوتا حلقه بدلی خریدیم دست کردیم تا درسمون تموم بشه هیچوقت نه خانواده اون راجع به من حرف زدن نه خانواده من راجع به اون، فقط پدرخانمم پیام داد اگه این دختر و میخوای بیا دستش و بگیر ببر وگرنه همه چی کنسله. خودمون دوتا رفتیم محضر و رزرو کردیم از سمت اونا فقط پدرش اومد که امضا کنه از این سمتم برادر بزرگم اومد که شاهد باشه ما حتی لباس نو هم نداشتیم خانمم یه روسری سفید داشت اونو سر کرد همینجوری عقد کردیم دو هفته بعدشم چمدون هامونو برداشتیم رفتیم تو یه سوییت سی متری که اجاره کرده بودم تازه پول همونم از برادرم قرض گرفته بودم شاید باور نکنید ولی تنها وسایل ما یه گاز پیکنیکی یکم ظرف و ظروف یه تیکه موکت و یه دست رختخواب بود حتی تی وی هم نداشتیم. شب اول جفتمون از بی مهری خانواده هامون گریه کردیم خانواده من خیلی مرفه بودن پدرم بازاری بود پدر اونم خیر سرش استاد دانشگاه بود ولی ما از هر یتیمی یتیم تر بودیم. من رفتم سربازی خانمم سرکار میرفت یه درآمد بخور نمیر داشتیم خیلی شبا یه تی تاب و نصف میکردیم میخوردیم این شاممون بود ولی خوشحال بودیم بارون میومد میرفتیم قدم میزدیم شبا حوصلمون سر میرفت باهم کتاب میخوندیم بازی میکردیم حرف میزدیم. خیلی طول کشید تا روپا شدیم تونستیم بعد دوسال یه یخچال بخریم. هیچکس کمکمون نکرد حتی یکبار خانواده ها نیومدن سر بزنن ببینن ما زنده ایم یا مرده. خداروشکر الان وضعمون خیلی خوبه خونه ماشین همه چی هست باهم کار کردیم همه چیو ساختیم من قدردان خانمم هستم که پابه پای من اومد. جالبه هنوز بعد این همه سال با سه شنبه بچه پدر مادرامون ازدواج مارو قبول نکردن. هیچ دلیلی هم برای مخالفتشون ندارن خانواده زنم میگن چرا با اونی که ما گفتیم ازدواج نکردی خانواده منم گفتن اونا تو خواستگاری به ما بی احترامی کردن ولی خداروشکر رو پای خودمون وایسادیم و همه چیو درست کردیم. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: مثل میثم قاسمی خیلی زیبا به دلبرتون ابراز علاقه کنید که میگه: اِی شاخه نباتِ غزلِ حافظِ شیراز! معشوقه مایی چه بخواهی چه نخواهی!😌♥️ @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿