#دلبروووووون:
『اَلا ای ایها الـآقا!🤨
کُنون بشنو همین حالا؛
صفای آن مرامَت،
فدای آن صدایت،👀
قربانِ آن نگاهت،
داری ۲۰۰ بریزی به حسابم؟
ای شفتالو، ای گلابی، ای هُلو
اَلا ای آنکه هستی آلبالو،
سوپرایزی دارم آنچنانی..
ولیکن لازم است اندک ریالی!
گر سوپرایز را پایه هستی،
کرم بِنمابهواریز، هرجا هستی!😊✨✨✨
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_خواستگاری:
🌿🌿🌿🌿
سلام...ماجرای خواستگاری منم خیلی جالبه😊
من یه روز داشتم از دانشگاه برمیگشتم که تو کوچه ی خونمون با ماشین داشتم میومدم یهویی یه آقای کت و شلواری و شیک از سر پیچ اومدن بیرون و نزدیک بود بهشون بزنم🤦♀🤦♀
اومدم پایین و کلی معذرتخواهی...
اونم فقط بهم نگاه میکرد
خلاصه هفته آینده مامانم گفتن خواستگار داری از همسایه ها هستند😳
گفتم من میخوام درس بخونم،گفت غلط کردی بذار بیان بعد بگو نه،پسره پلیسه..
خلاصه وقتی اومدند دیدم بله همون آقاست🤦♀🤦♀🤦♀😂😂
خلاصه دلمو برد..و مثبتو دادیم...
همون شب بعدش بهم گفت اینقدره جذاب بودم که نزدیک بود با ماشین از روم رد شی😂😂😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبروووووون:
✨بهش بگید :
«از میان تمام چیزایی که دیدم،
تنها تویی که میخوام به دیدنش
ادامه بدم!
همینقدر قشنگ :)) ♥️
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_خواستگاری:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
خیلی کانال جذابیه کانالتون...
خواستگاری من توی حرم امام رضا بود... اونجا یه مادری با آقاپسرشون بودند...بعد کنار هم توی صحن نشسته بودیم...خلاصه اقا پسر بلند شدند رفتند ضریح...
مادرشون اومدند کنار مادرم و دم گوشش یه چی گفتند😊
مثل اینکه آقاپسرشون این تقاضا رو کرده بودند...
من عشقمو مدیون امام رضا هستم 😊
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_عقدی:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
من پدر شوهرم مخالف ازدواج ما بود و أصلا با من خوب نبود يه چند ماه بعد عقد شوهرم با خانواده رفته بود خارج از ايران ....
منم هر يه ساعت يه بار زنگ ميزدم
يه بار كه تماس گرفتم قبل از اينكه بگه الو من شروع كردم كه قربون صدقه رفتنش😅😅😅
فكر كن تا سي ثانيه من حرف ميزدم و اون گوش ميداد
بعد گفت دستشويي رفته الان مياد زنگ ميزنه
منو ميگي سكته ناقص كردم🤦♀🤦♀🤦♀
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبرووووون:
غم تو را چنان عزیز داشت
دل که پیش کس . .
دم از شکایتی که نه!
دم از گلایه هم نزد.♥️
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_عروسی:
🌿🌿🌿🌿🌿
سلام من تازه عروسی کرده بودم پارسال رفتیم هیت با دوستم وایساده بودیم بیرون شوهر هامون بیان😁
بعد برگشتم دیدم یکی از همکلاسی هام داره میاد طرفم منم مثلا خودمو زدم اون راه 🙄
بعد دیدم یکی از پشت بغلم کرد😀😃
منم فک کردم دوستمه محکم برگشتم خوابوندم به شوخی تو دهنش😂😂😂😂😂آقا چشمتون روز بد نبینه حدس بزنید کی بود😂🧐
مادرشوهرم بنده خدا بود 🤣 منم یه لحظه هنگ کردم دوتا پا داشتم دوتام قرض و الفرارررر
بعد چند دقیقه شوهرم اومد بیرون گفتم چیکار کردم گفت منو میزنی بس نبود مامانمم زدی😆 خلاصه آبرو برام نموند
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبروووووون:
أنت سبب سعادتي
طُ دلیلِ خوشبختیمی!✨✨✨✨
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_عقد:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
من هر وقت یاد مراسم عقدم میوفتم خیلی ناراحت میشم....واسه مراسم عقدم بابام رفته بود درجه یک ترین میوه ها و شیرینی ها رو خریده بود واسه سالن که بچینن اما گارسونها میوه ها و شیرینی هارو عوض کرده بودن و میوه های خودمونو برده بودن یه جای دیگه و شام رو هم اونجور که تو قرارد نوشته بودن اصلا سرو نکردن سر میزها خلاصه مامان بابام اعصابشون کلی خورد شده بود , شوهرمم که اومده بود تو سالن بعد چند دقیقه بهش گفتن که بره قسمت مردونه منم گفتم بهش که برو مثل اینکه خانوما معذبن , اونم بهش برخورده بود و با بی محلی به من رفت و موقع شام هم اصلا بهم توجه نکرد و موقع رفتن هم بریم یه سر خونه مادرشوهرم از ناراحتی گریه میکردم و وقتی شب رسیدیم خونشون باهام قهر بود, سر اینکه چرا من و یه سری از خانوما زود بهش گفتن که پاشه بره تو قسمت مردونه....سالن عروسی ای ام که برام گرفته بودن افتضاح بود , دیزایین سالن و سفره عقدم عین دهه شصت بود ,سفره عقدم رو دیدم اصلا اعصابم خورد شد از دست خودم که چرا من به حرف شوهرم اعتماد کردم که بهم گفته بود یه سالن قشنگ رزرو کرده و من نرفتم ببینم که چی رزرو کرده
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبرووووووون:
صبح باعطرپیرهنش که نمازخونده بیداربشے✨
اووومـ.بح بح✨✨✨✨
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_خواستگاری:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
یادمه نوه عمم اومده بود خواستگاریم .
رفته بودیم بیرون اونم با ماشین من برام از سوپرمارکت بستنی 1000 تومنی گرفت منم ازش خوشم نیومد ولی چون فامیل بود نتونستم مستقیم بهش بگم گفتم بریم مشاور قبل ازدواج ..
رفتیم عین گاو واستاد تا من پولو حساب کردم آخر جلسه. خلاصه بعد از جلسه زنگ زدم به مشاور گفتم که من ازش خوشم نیومد ولی چون فامیله نمی تونم ردش کنم تو بگو شما به درد هم نمی خورید.
جلسه بعد رفتیم و باز هم من پولو حساب کردم و مشاور هم گفت چیزی که من می خواستم رو ولی مگه ول کن بود پسره روانیم کرد 9 ماه مزاحمم میشد آخر سر شکایت کردم دست از سرم بر داشت🤦♀
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبرووووووون:
امروز یه زوج سالمند اومدن درمانگاه
اول شوهره اومد یواشکی پرسید برا عکس شبکیه چشم امپولم میزنید؟
گفتم نه فقط یه قطره میریزیم
خندید رفت پیش خانومش گفت
پوراندخت جان نترس امپول نمیزنن
یه قطره میریزن چشات
خوشگلتر میشه❤️✨✨✨✨
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿