eitaa logo
دنیای بانوان❤️
10.5هزار دنبال‌کننده
37.8هزار عکس
624 ویدیو
10 فایل
بخوانیم و بیاموزیم..... به زندگیمون نور ببخشیم...🍃 آیدی من @Hamraaaz تبلیغات پذیرفته میشود👇 https://eitaa.com/joinchat/2682126514Ce7df1eef64
مشاهده در ایتا
دانلود
١١١۴ من ۳۶ سالمه و حدوداً ۱۱ سال قبل با همسرم که از فامیل های دور مادریم بودن، به روش سنتی و با معرفی واسطه ازدواج کردیم. اوایل ۶ماهی حدوداً بچه نخواستیم برای اینکه اخلاق هامون به قول معروف دستمون بیاد و اینکه همه چی مون ببینیم به هم میخونه یا نه،که البته همه چی نمی‌خونه.😅اما به هرحال هم کفو هم هستیم. خلاصه بعد از ۶ماه از همسرم خواستم بچه دار بشیم اما اوایل قبول نمی‌کرد، استرس هزینه و مخارج داشت که واقعاً با حساب و کتاب خودمون جور درنمیومد اما از اونجا که واقعاً به روزی آور بودن فرزند به لطف خدا اعتقاد داشتم اصرار کردم و قبول کردن و خلاصه سال ۹۵خدا پسر اولمون رو بهمون هدیه داد. از اونجایی که خودم در خانواده پرجمعیت بزرگ شده بودم و خیلی دوست داشتم خودمم ۳_۴تا بچه داشته باشم حداقل 😅با همسرم صحبت کردم که بعد از پایان شیردهی فرزند اول برای دومی اقدام کنیم که قبول کردن و بعد از دوسال و سه ماه مجدداً اقدام کردیم و پسر دومم سال ۹۸دنیا اومد. هم من و هم همسرم عاشق دختر بودیم و اولی و دومی پسر شده بودند. به همین دلیل قرار بر این شد که بعد از سه سال برای سومی اقدام کنیم و خاضعانه از خدا بخواهیم که خونه مون رو با تولد دختر گرم تر کنه که الحمدلله سومی دختر شد و سال ۱۴۰۲به دنیا اومد. ما در زندگی مون دیدیم که این فرزندان هستند که دارن روزی ما رو می رسونند و ما از قِبَل اونها روزی می‌خوریم درحالیکه خیلیا به اشتباه فکر می‌کنند که اونها هستند دارن خرج بچه هاشون رو میدن. ما وقتی پسر اولم باردار بودم خدا بهمون لطف کرد و تونستیم زمین تو شهرستان بخریم، پسر دومم رو که باردار شدم خدا لطف کرد و تونستیم زمین شهرستان رو بفروشیم و تومرکز استان زمین بخریم، جایی که زندگی میکنیم و محل کارمون هست، به محض تولد پسرم ۲۰روزه که شد خونه سازی رو شروع کردیم، کاری که همه اطرافیان مون میگفتن توش میمونید اما به لطف خدا از پسش برآمدیم. دخترم که دنیا اومد که از چپ و راست برامون می رسه و به لطف خدا بعد از سالها تونستیم ماشین خوب ثبت نام کنیم، ماشین داشتیم اما مدل پایین بود. حالا جوری همسرم طمع برش داشته میگه چهارمی هم میخوام😂 البته ناگفته نماند که تلاش و اراده خودمون هم زیاد بوده... من خودم ماما هستم و تو مرکز بهداشت کار میکنم و هرکس که برای هرکار میاد پیشم تشویقش میکنم به فرزندآوری و به لطف خدا نظر خیلیا رو تونستم تغییر بدم و راضیشون کنم که بیشتر بچه بیارن😊😎 به عشق رهبرم ان شاالله به حکم جهاد ایشون چهارمی هم میارم و از خدا میخوام یه دختر دیگه بهمون بده که دخترم بدون خواهر نباشه.🙏 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
من متولد سال ۶۴ هستم و سال ۹۰ ازدواج کردم، با اینکه دوست داشتم زود بچه دار بشیم اما به خاطر مشاور های نامناسب به همسرم، ایشون با وجود اینکه بچه زیاد دوست داشتن، مخالف بچه دار شدن در ابتدای زندگی مشترک بودند. خدا رو شکر بعد از ۳ سال راضی شدن و سال ۹۴ خدا لطفش رو شامل حالمون کرد و در ۲۹ سالگی، صاحب یه گل دختر شدیم که موقع بارداری نذر حضرت زهرا (س) کردیم، با اصرار من سال ۹۶ دومین دخترمون بدنیا اومد که این گلمو نذر حضرت معصومه(س) کردم و سال ۹۸ هم خدا بهمون یه پسر کوچولو داد که ایشون نذر امام حسن مجتبی (ع) هستن برای آزادی بقیع انشالله... تمام این مدت اجاره نشین هستیم و در شهر غریب زندگی می کنیم، شهر مادریم شش ساعت با ما فاصله داره و رفت و آمد ها مون کمه. سختی بچه های پشت سر هم زیاده اما از وقتی بزرگتر شدن خدا رو شکر با هم بازی میکنن و تازه میتونم علاوه بر کارهای خونه به درسم هم برسم، الحمدلله الان یه کوچولوی تو راهی هم داریم که انشالله چند ماه دیگه بدنیا میاد انشالله این یکی رو نذر امام زمان (عج) کردم برای ظهورشون... تا جایی که بتونم برای تربیتشون تلاش میکنم، کلاس تربیت فرزند رفتم و کتابهای تربیتی میخونم و توی وقت هایی که بتونم صوت فرزند پروری از اساتید بزرگ مثل حاج آقا تراشیون یا آقای عباسی رو گوش میکنم، توی جاهایی که احساس میکنم نمیدونم چطور باهاشون برخورد کنم از مشاوره تخصصی کودک کمک میگیرم، و سعی میکنم اجرا کنم، معتقدم اونجا که دیگه دستم نرسه یا ندونم یا نتونم توی تربیتشون کاری کنم، اگه لایق باشن و منم لایق باشم، خود ائمه حفظشون میکنن، چون بزرگوارن و هدیه کوچیک ما رو قبول میکنن، چطور ممکنه وقتی آدم همه زندگی خودشو که بچه هاش باشن، نذرشون کنه و اونها قبول نکنن؟!! خدا رو شکر رزق ما با هر بچه بیشتر شده، قبل از اومدن بچه اولم، گاهی با اینکه فقط دو نفر بودیم و مخارج اضافه نداشتیم توی مخارج آخر ماه می موندیم ولی با اومدن هر بچه هم موقعیت همسرم بهتر شد و هم تلاششون و از اون طرف گشایشی که خدا قرار می داد. من لباس و چیزهای مورد نیاز بچه ها رو از جنس خوب میخرم و با این کار مدت زمان استفاده از لباس رو زیاد میکنم، گاهی دست به کار میشم و برای توی خونه شون لباس میدوزم، البته خیلی وقت برای این کار ندارم، گاهی لباس بزرگتر برای کوچکتر هم استفاده میشه، گاهی لباس هایی که هنوز قابل استفاده هست و برای بچه های خودم قابل استفاده نیست برای بچه های خواهرم میبرم و البته اگه لباس بچه های خواهرم همین وضع رو داشته باشن برای بچه خودم استفاده میکنم، البته بیشتر به عنوان لباس توی خونه، چون هم از نظافتش مطمئنم و هم از اسراف و هزینه اضافه جلوگیری میکنم، شاید برای بعضی ها این روش مورد پسند نباشه اما واقعا هزینه ها رو کم میکنه، البته برای لباس بیرون حتما هزینه میکنیم. اسباب بازی هم به اندازه هست البته دختر ها از وسایلشون بیشتر نگهداری میکنن و پسر کوچولوی دو سال و نیمه ام حسابی از خجالت اسباب بازی ها در اومده😁 مجبور شدم براش اسباب بازی نشکن بگیرم، چون نصف اسباب بازی ها رو شکسته. البته اسباب بازی زیاد مورد تایید هیچ مشاور کودکی نیست، ما خیلی از روزها با هم کاردستی درست می کنیم و اسباب بازی می سازیم، حتی بچه کوچیکم هم بلده قیچی دست بگیره و ساعتها با قیچی کردن و چسبوندن کاغذ مشغول میشن، خمیر بازی خونگی براشون درست میکنم و گاهی براشون عروسک میدوزم ، عروسک های ساده دستی یا انگشتی یا ... با نمد و پارچه و کاغذ، از مواد بازیافتی خونه یا جوراب و کارتن کاردستی درست میکنیم و چقدر بچه ها از این بازی ها لذت میبرن، از ایده های بعضی کانال ها هم در این موارد استفاده میکنم، توی کارها از بچه ها کمک میگیرم، تمیز کردن خونه، آب دادن به گل ها، شستن جوراب ها و کفش ها یا پوست گرفتن میوه و سیب زمینی با پوست کن یا خورد کردن میوه و سیب زمینی که حتی پسر کوچکم هم این کار رو انجام میده. همه اینها باعث میشه بتونم ارتباط بهتری باهاشون برقرار کنم. بدترین زمان ها وقتی هست که مریض میشن، چون کوچیکن و نیاز به مراقبت بیشتر دارن، اما وقتی سلامت هستن با خنده هاشون و با بازی هاشون واقعا آدم رو شاد و راضی میکنن. الحمدلله برای من هر چه تعداد بچه ها بیشتر شد، زمانبندی برای کارها مهمتر شد و البته بیشتر به کارهام می رسم. ادامه 👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
بچه اولم تا شش ماه شبها نمیخوابید و بجز ۱۰ روز اول که مادرم پیشم بودن، تمام کارهای بچه با من بود، چون همسرم از صبح تا شب خونه نبودن و وقتی می اومدن خسته تر از اونی بودن که ازشون انتظار کمک داشته باشم، وقتی هم که بزرگتر شد گریه زیاد و وابستگی شدید داشت و اصلا برای همین ما زود برای آوردن دومی اقدام کردیم چون با مشاور صحبت کردم و گفتن اگه بچه دوم بیاد خود به خود اولی هم آروم میشه و هم انتظاراتش کمتر میشه و همین هم شد، دومی به لطف خدا خیلی آروم بود به شکلی که من توی یه مهد اطراف خونه به عنوان مربی مشغول شدم و بچه ها رو با خودم میبردم و می آوردم. وقتی سومی رو باردار شدم دیگه نتونستم سر کارم برم و اسباب کشی های پشت سر هم برامون پیش اومد برای همین ماه هشتم استراحت مطلق شدم و مادرم دو هفته پیشم بودن و خدا رو شکر مشکلاتش سپری شد. گاهی بچه ها با هم دعوا میکنن، من سعی میکنم دخالت نکنم، هر کدوم که از بقیه شکایت کنه فقط سعی میکنم احساسش رو درک کنم و قضاوتی نکنم، چون بچه ها نیاز دارن رشد کنن و این دعوا ها براشون لازمه، توی این جور مواقع ما دنبال مقصر نیستیم ، دنبال راهی برای حل مشکل میگردیم، واقعا بعضی اوقات که نمیدونم چطور به دعوا خاتمه بدم، میرم توی اتاق دیگه و خودم رو به کاری مشغول میکنم، خدا رو شکر بچه هام هوای همدیگه رو دارن و کار خطرناک نمیکنن، منم محیط خونه رو براشون ایمن کردم، دکوری اصلا ندارم، تا جای ممکن از امر و نهی کردن خودداری میکنم، حتی وقتی میبینم نتیجه اش اضافه شدن چند برابر کارهام باشه، مگه اینکه کار نامناسب یا خطر ناکی باشه، که علی القاعده باید جلوش رو گرفت. چند ساله درسم رو شروعش کردم ولی با هر بارداری و زایمان چهار ترم مرخصی بدون احتساب سنوات شامل حالم شده و نتیجه اش شده آهسته و کند شدن رسیدن به نتیجه که البته مهم نیست چون کار و هدف مهمتری داشتم، یعنی وسط درسها تقریبا شش سال مرخصی داشتم 😅 ولی چون دوست دارم هنوز یاد بگیرم و درس خوندن حس پویایی و حرکت بهم میده برای به اتمام رسوندن درسم تلاش میکنم، امتحان دادن و برای امتحان خوندن با وجود بچه ها خیلی سخت میشه علی الخصوص وقتی کسی برای کمک نباشه به حدی که گاهی به خودم میگم تحمل این سختی واقعا لازمه؟ ولی وقتی به هدفم و نتیجه اش فکر میکنم باز هم سعی میکنم عقب نکشم. بعضی اوقات میخونم که مادری با وجود چندین بچه کوچیک فلان درس رو میخونه و فلان کار رو انجام میده، اولین سوالی که از خودم میپرسم اینه که به نظرم آیا تمام وظایف مادریش رو انجام میده؟ نیازهای بچه هاشو پاسخ میده؟ چون نظرم اینه که اولویت یک مادر همیشه باید بچه هاش باشن. سوال بعدی اینه که با این همه کار آیا انرژی و وقت کافی در وجودش برای بچه هاش باقی میمونه؟ اگر جواب سوال ها به نظرم منفی باشه، اصلا ازشون الگو گیری نمیکنم چون افتخار من مادر، به مادری کردنم باید باشه نه به اینکه هم مادری کنم هم درس بخونم و هم کار کنم، و بر اساس همین نگاه هر وقت احساس کردم میتونم و ضرری به بچه ها نمیرسه درسم رو ادامه دادم و هر وقت احساس کردم کم میارم مرخصی گرفتم. الان ویار سختی دارم که حتی نمیتونم درست به کارهای خونه برسم ولی خب وقتی بهترم بلند میشم و چند نوع غذا درست میکنم که وقتی حالم دوباره بد شد بچه ها اذیت نشن، همسرم هم کمک حالم هست که اگه نبود واقعا نمیشد تحمل کرد. امیدوارم به لطف خدا و دعای بنده های خوب خدا. امیدوارم خدا این سختی رو به عنوان جهاد از من قبول کنه و بچه هام رو شیعه واقعی و سرباز آقا امام زمان (عج) قرار بده.‌ "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
۱۱۱۳ من متولد ۷۳ هستم و دوتا برادر بزرگتر دارم. وقتی مامانم منو باردار شد هرکاری کرد که من از بین برم چون شاغل بود و برادرم یک ساله... ولی من قوی تر از این حرفا بودم و موندم😎 اما در طی بارداری مامانم هیچ دکتری نرفت و تا ۴ساعت قبل بدنیا اومدن من سرکار بود. من از همون اول بچه مستقلی بودم و مدیریت مالی خونه دست من بود و هیچ کاری بدون نظر من انجام نمیدادن. بماند که چقدرررر برادرام دوستم داشتن و همیشه اولین و بهترین ها رو به من میدادن. دوران دبیرستان که درحال تلاش بودم واسه پزشکی با یه حرف دوستم مسیرم عوض شد و وارد حوزه شدم الحمدلله. سال ۹۵ بود که عروسی دوستم رفتم یه شهر دیگه و قرار بود دختر خانمی رو ببینم واسه برادر کوچیکترم؛ و این مقدمه ای برای ازدواج خودم شد. کمتر از یک ماه خواستگاری و عقد ما انجام شد. جوری که همه تعجب کردن. چون برادرم روی خواستگار ها خیلی حساس بود. همسرم۲۴ساله بودن و یه مغازه کوچیک داشتن فقط، دوماه بعد عقد سفر اربعین با هم رفتیم که یکی از بهترین سفرهامون بود. ۹ ماه بعد عروسی گرفتیم و نزدیکای عروسی همسرم مغازه رو بستن و عملا بیکار شدن. چون ما بچه خیلی دوست داشتیم ۳ماه بعد عروسی باردار شدم. اینقدر بی پول شده بودیم که واسه دکتر رفتن مجبور شدم دستبندی که سرعقد همسرم هدیه داده بود رو بفروشم و از برکت وجود بچه مون با همون پول همسرم آزمایش های بدو استخدام رو رفتن و شاغل شدن. بچه اولمون که ۳سالش بود دوباره باردار شدم و حال خیلی بدی داشتم و سونو که رفتم دکتر گفت ۲قلو هست!!! بارداری خیلی سختی بود و دقیق ایام اوج کرونا شد و درگیر کرونا شدم. توی ۸ماهگی بودم که دکتر ختم بارداری داد بدون هیچ دلیلی و زایمان زودرس داشتم در ۳۲ هفته. بچه هام بخاطر وزن کم و مشکل تنفسی nicu بستری شدن و حال یکیشون بهتر بود و قل دومی هر روز بدتر میشد😔 یک شب خواب دیدم دخترم خوب شده و صبح خوشحال به همسرم گفتم. ایشون وقت نداشتن بیان بیمارستان و با برادرم رفتم دیدنشون... دم در nicu پرستار ها منو راه ندادن داخل و به هم نگاه میکردن؛ خیلی نگران شدم و اصرار من بیشتر شد واسه دیدن بچه ام و آخر سر با تایید سوپروایزر رفتم داخل. دیدم یه پارچه سفید روی دخترم کشیدن 😭 دخترم از پیشم رفت و حسرت بغل کردن جسم کوچولو اش به دلم موند. خیلی روزای سخت و تلخی بود. یه بچه ام زیر خروار ها خاک و بچه دیگه که معلوم نبود چه اتفاقی براش میفته. دو ماه بعد فوت بچه ام پدرم رو به طور ناگهانی از دست دادم😭. بعداز یک ماه بستری بودن، بچه ام مرخص شد و آوردیم خونه. چقدررر سخت بود بزرگ کردن بچه نارس.با قطره چکان شیر می‌تونست بخوره چون فک و دهانش قدرت مکیدن نداشت. با بارداری دومم وضعیت اقتصادی بهتری پیش اومد و ماشین عوض کردیم و تونستیم یه سرمایه گذاری کنیم. وقتی پسرم ۲ ساله شد، تصمیم گرفتیم واسه بچه بعدی، ولی خواست خدا نبود و تا یک سال باردار نشدم. به همسرم گفتم دیگه اصراری ندارم به بارداری و اگر خدا بخواد میشه. ولی اربعین از حضرت ابوالفضل یه اولاد صالح و امام حسینی خواستم. درست ماه بعد که منتظر نبودیم باردار شدم دقیقا شب ولادت آقا قمر بنی هاشم آزمایشم مثبت شد و مثل کسایی که بچه اولشون هست چقدر خوشحال بودیم.😍جنسیتش هم واسمون مهم نبود. از برکت این فسقلی ما؛ همسرم کار مستقلی راه انداختن و چند وقت بعد شعبه دوم کارشون رو هم اضافه کردن. الانم بچه مون ۴ماهه است و برخلاف جواب غربالگری، کاملا سالم و بانمک☺️. تو زندگی سختی و راحتی زیاد پیش اومده برامون ولی همه رفع شدن الحمدلله. به خاطر همسر خوب و مهربون و بچه های سالمی که خدا بهم داده همیشه شکرگزار هستم. از خدا میخوام هیچ زنی چشم انتظار اولاد نباشه و خدا به همه اولاد صالح و سالم بده.❤️❤️ "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
۱۱۲۵ بنده و همسرم هر دو متولد دهه ۷۰ هستیم. سال۹۳ با همسایه عموجانم که الان همسرم هستن ازدواج کردم. شهریور ۹۵ پسر اولم بدنیا اومد. وقتی متوجه شدم باردارم، مبعث پیامبر بود و نیت کردیم اگه پسر بشه اسمش رو محمد بذاریم. گذشت تا سال ۹۶ یعنی دقیقا چند روز مونده بود به یک‌سالگی پسرم که متوجه شدم برای بار دوم باردارم. خیلی ناراحت بودم و ناشکری میکردم. تا اینکه پسرم ۵۰روز زودتر بدنیا اومد و چند روزی در بیمارستان بستری شد. نام گذاری این پسرم خیلی جالب بود، مادرشوهرم گفت من نظرم اینکه اسمش مهدی باشه ولی من مخالفت کردم تا اینکه روز تولد بی بی جانم حضرت زهرا به ایشون پیشنهاد دادم سه تا اسم بذاریم لای قرآن و خودشون با وضو بردارن، هر اسمی که انتخاب شد همونو نامگذاری کنیم. بالاخره مادرشوهر کاغذ برداشتن و شد مهدی😍 با نام محمد ترکیب کردیم و نهایت محمدمهدی شد. محمد مهدی یه پسر فوق العاده باهوش و شیطون خونه است. برخلاف اینکه نارس بود و خیلی بابتش نگران بودم اما لطف خدای مهربونم شامل حالمون شد. وقتی پسر دومم بدنیا اومد. انقدر سختی کشیدم که اصلا تو فکر بچه سوم نبودم و هرکس اسم بچه میاورد شدیدا مخالفت میکردم‌، اما خواست خدا چیز دیگری بود. اوایل اسفند ۱۴۰۰ در کمال تعجب بازهم متوجه شدم باردارم و وقتی دکتر تو مطب بعداز انجام سونوگرافی با صدای بلند گفت یک جنین ۵ هفته با ضربان قلب طبیعی مشاهده شد، ناخودآگاه گریه کردم و گفتم سقطش میکنم. تا خود صبح تو این فکر بودم که چطوری این کارو انجام بدم و از طرف دیگه ذهنم می‌رفت به سمتی که اگه سقط یه انسان دامن منو مثل خیلیا بگیره و تا آخر عمر عذاب وجدان بگیرم و خدا آرامش ازم بگیره چی؟! خلاصه صبح که شد همسرم گفت میخوای سقطش کنی؟؟ و من گفتم نه. با توکل به خدا نگهش میدارم و از خالقش می‌خوام که تا لحظه ی تولدش کمکم کنه. این‌بار دیگه حسابی دلم میخواست خدا بهمون یه دختر بده ولی، بازم نشد آنچه دل ما میخواست و شد هر آن چه خدا میخواست😊 آقا محمدصدرا مهر ۱۴۰۱ بدنیا اومد، یه پسر مهربون و آروم🌹🌹 الان خداروشکر میکنم که گناه کبیره انجام ندادم و شرمنده پروردگارم نشدم. من جثه ریزی دارم جوری که با بچه هام بیرون میرم همه تعجب میکنن😁ولی تونستم هر سه فرزندم رو طبیعی بدنیا بیارم و این هم لطف دیگری ست که خدا بهم عنایت کرد تا به دیگران نشون بده اگه من بخوام هیچ چیز و هیچ کس مانع نمیشه. بعد از تولد بچه ها برکت زندگی ما عجیب زیاد شده درحالی‌که حقوق کارمندی همسرم تغییر خاصی نداشته اما هیچ روزی کم نیوردیم و همه ابعاد زندگیمون به نحو احسنت تامین میشه و قطعا همه این ها به خاطر برکت وجود بچه هاست. حقوق همسرم با کسر وام و قسط زیر ده میلیون میشه و در حومه ی تهران مستاجریم. با این وجود تونستم با رعایت موارد زیر الحمدالله شرایط اقتصادی رو مدیریت کنم: درحد نیاز و ضرورت لباس و کفش می خریم، از لباس بچه های بزرگتر برای بچه های کوچکتر استفاده می کنم، حتی یکی از اطرافیان لباس های پسرشون رو که براش کوچیک شده و سالم و در حد نو هست به ما میدن و ما هم استفاده می‌کنیم. و اینکه آخر فصل ها که حراج میزنن خرید داریم. میوه درحد کم خرید می کنیم تا خراب نشه و هروقت نیاز شد مجدد تهیه می‌کنیم. و هیچ وسیله ای برای منزل نمیخرم مگر ضروری باشه. کار اصلاح خودم و بچه هارو در منزل انجام میدم، مگر اینکه بخوایم مهمونی یا مراسم خاصی بریم. غذا هم هر وعده درست میکنم که دور ریز نداشته باشم و معمولا به نام ائمه معصومین هروعده غذا رو متبرک میکنم. مصرف برق،نت، شارژ و قبض تلفن رو هم در حد توانم به حداقل رسوندم. محصولات خوراکی فصلی رو تو خونه خودم آماده میکنم یا مادرم زحمت میکشن و اعتقادی به خوراکی های کارخونه ای ندارم. بهتره هرچی بلدین بخاطر سلامتی خانواده، خودتون آماده کنید، برخی محصولات برخلاف داشتن آرم استاندارد، خیلی هم سالم نیستن. اسباب بازی ها مربوط به بچه اولمه و خیلی کم جدید می‌خریم. چون واقعا بچه ها خودشون باهم بازی میکنن و تمایل و نیاز چندانی به اسباب بازی جدید ندارن. و در نهایت به لطف خدا، همیشه تونستیم پوشاک و خوراک سالم و مغذی در منزل تهیه کنیم که واقعا برای اطرافیان عجیبه با این حقوق ناچیز😅 عزیزان تو راه فرزندآوری به خدا توکل کنید حتی اگه تو این راه تنها بودین، حتی اگه مورد تمسخر قرار گرفتین و حتی اگر در شرایط مالی خوبی نبودین "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
۱۱۲۶ من متولد ۷۴ و همسرم متولد ۶۶، دختر خاله پسرخاله هستیم و سال ۹۴ ازدواج کردیم و همیشه از وابستگی شوهرم به خانوادش‌ ناراضی بودم و تصمیم گرفتم زود بچه دار بشم که حس استقلال بهم دست بده. بعد ۷ ماه باردار شدم و خییییلیییی خوشحال که آره من دیگه بزرگ شدم و مستقل هستم و صاحب خانواده و این حس خوبی بهم می‌داد. چون از بچگی متاسفانه اعتماد بنفس خوبی بهم داده نشده یا کسب نکردم. خواستم اینجوری بدست بیارم که خانواده خودم و شوهرم یه جور دیگه بهمون نگاه کنن‌، ولی اونجور که میخواستم پیش نرفت نگاه شون‌ عوض نشد که هیچی بدتر هم شد، چون به چشم یه بچه بی عرضه بهم نگاه میکردن‌ که میخواد مادر هم بشه 🚶 خلاصه دخالت ها و حمایت های بیش از حد خانواده شوهر اضافه شد و اصلا نذاشتن‌ بچه داری بهم بچسبه‌، فکر میکردن‌ من حتی بلد نیستم بچمو بخوابونم و توی هر کاری مداخله میکردن‌ مثلاً میخواستن‌ کمک کنن‌ که بچه داری برام آسون بشه ولی من سر بچه اولم خیلی داغون شدم. ارتباط و رشته محبت مادر و فرزندی بین ما درست شکل نگرفت و تا الان که ۷ سالشه و دو بچه دیگه دارم هنوز داغش‌ تو دلمه. ولی سر بچه دوم نذاشتم‌ تو‌ تربیت بچم دخالت کنن‌ و رفت و امدمو‌ محدود کردم و خدا رو شکر خیلی راضی‌ام‌، تو رو خدا مادرشوهرا‌ پدرشوهرا‌ محبت و توجه حدی داره اگه از حدش بگذره زندگی پسر و عروستون‌ رو خراب میکنید، اجازه بدین تازه‌ مادرا با اینکه بلد نیستن‌ با بچه ارتباط بگیرن و رشته محبت بینشون‌ وصل بشه انقدر نپرید‌ وسط رابطه مادر فرزندی، بزارید کم کم تجربه پیدا کنن‌ که خیلی لذت بخشه. من از ازدواج توی سن کم راضی‌ام‌ و فاصله سنی بچه هام هم خیلی خوبه،۳ سال تقریبا، ولی همیشه میگم ای کاش قبل از بچه آوردن، حداقل مدتی تلاش می‌کردم، مطالعه می‌کردم در مورد نحوه ارتباط درست با همسر و خانوادش‌ و فرزند پروری بعد اقدام میکردم‌ ولی با این وجود اعتقادم‌ اینه هر چی فاصله سنی پدر و مادر با بچه ها کمتر باشه بهتره. الان ۳ تا دسته گل دارم که همییییشششه خدا رو شاکرم بخاطر شوهر خوبم و بچه های عزیزم و در بارداری هر کدوم روزیشون‌ پیش پیش می‌رسید بهمون و من با اعتماد کامل به خدا هیچ نگرانی درباره خرج و مخارج بچه ها نداشته و ندارم. در مورد سن‌ بچه ها خودم خیلی حساس بودم که بازه سنی بچه ها از ۳ سال بیشتر نشه چون واقعا هم توی سن پایین با هم همبازی هستن هم سن بالاتر یار و رفیق هم هستند. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
۱۱۲۷ فرزند سوم خانواده و متولد ۵۹ هستم. دختر پر شر و شوری بودم که سال ۷۸ در سن ۱۹ سالگی با همسرم که دانشجو بودن ازدواج کردم، یه ازدواج ساده اما پر از شادی😍 بعد از گذشت ۳ماه از ازدواجمون متوجه خبرایی شدیم و با مراجعه به آزمایشگاه دیدیم که بله حدسم درسته و قراره مادر و پدر بشیم. از خوشحالی همسر جان و اطرافیان نگم دیگه تا اینکه بعد از ۲ماه و نیم خبر تصادف پدر و مادر همسرم رو تلفنی بهم دادن و اولین شوک بزرگ به من وارد شد و بعد از دیدن اونها توی آمبولانس و سر و صورت خونی شون شوک دوم وارد شد و بعد از اون راهی بیمارستان شدم و اولین تجربه ی حس شیرین مادر شدن رو از دست دادم. بعد از کورتاژ حالم خیلی گرفته بود و دوست داشتم بیشتر تنها باشم و گریه کنم ولی خوب خانواده ام حسابی پشتم بود و از این مرحله گذر کردم. بعد از گذر از دوران نقاهت بخاطر دانشجو بودن همسرم در تهران به ایشون ملحق شدم. در اونجا به ادامه تحصیل پرداختم. سال ۸۱ تو خونه ما پر شد از خبر شادی و امید یه توراهی که قرار بود به زندگی ما شادی و نشاط بده. زندگی به همون شیرینی ادامه داشت تا اینکه وسط ماه مبارک رمضان بعد از افطار متوجه شدم که نی نی جان عجله دارن برای اومدن و با همسر جان راهی بیمارستان شدیم ولی چون پسر عجولم یه ماه زودتر می خواست به جمع ما بپیونده و اون بیمارستانی که خواستیم بریم انکوباتور خالی نداشتن مجبور شدیم به بیمارستان دیگه مراجعه کنیم. همسرم به چند بیمارستان زنگ زد که همه جوابشون این بود که یا دستگاه رو نداریم یا داریم ولی دستگاه خالی نیست ولی از اونجایی که توکلمون به خدا زیاد بود با معرفی یکی از دوستان با بیمارستان مادران تماس گرفتیم بعد از اطمینان از خالی بودن دستگاه رفتیم اونجا. خانم دکتر لباف که دکتر بسیار حاذق و معتقدی بودن خودشون رو به بیمارستان رسوندن، تو این فاصله شرایط طوری شده که باید سزارین می شدم و اینکار رو خانم دکتر انجام دادن و کوچولوی من برای یه هفته رفت تو دستگاه. برکت حضور پسرم خیلی زیاد بود از خونه ی کوچیکی که مستاجر بودیم به خونه ی بزرگتر رفتیم و بعد از ۹ ماه به شهر خودم برگشتیم و خونه پدرم ساکن شدیم تا همسرم کار پایان نامه اش رو انجام بده و به ما ملحق بشه. دو سال از تولد پسرم می گذشت که متوجه شدم خدا عنایت ویژه اش شامل حالمون شده و قراره پسرم صاحب برادر بشه، ته دلم خیلی راضی نبودم چون اون زمان شعار دو تا کافیه بود و فاصله سنی کم کار خطای بزرگی به حساب می اومد😔 مخصوصا اینکه باید میرفتم مرکز بهداشت و اونجا مدام با وسایل مختلف سعی در کنترل جمعیت داشتن😁 ولی خدا کمکم کرد و بخاطر این نعمت بزرگ شکرگزار شدم. پسر دومم بخاطر بی مسئولیتی و کم کاری دکتر به روش سزارین به دنیا اومد. یه پسر بسیار زیبا و پرانرژی که دلبری می کرد😍 بعد از تولدش، همسرم معاون عمران دانشگاه شد و خونه بزرگتر و شرایط بهتر ولی خوب در دو سالگی پسرم برگشتن به تهران بخاطر مسائلی، شرایط مالی ما یه کم تغییر کرد ولی چون مسائل مالی برامون مهم نبود در کنار هم خوش بودیم. سال ۸۶ دوباره حال و هوام عوض شد و متوجه مهمان کوچولوی دیگه شدم ولی اونم خیلی زود رفت. سال ۸۷ خبری خوش دوباره تو خونه مون شادی آورد و بعد از برگشتن به شهر خودمون دختر نازم در کمال ناباوری اطرافیان و کادر درمان طبیعی به دنیا اومد😘 البته همون موقع هم کادر و مردم نازنین دست از سرزنش من برنمی داشتن ولی ما تصمیم خودمون رو گرفته بودیم هر چند این حرفها خیلی آزارم میداد و گاهی جواب بعضیهاشون رو می دادم و می گفتم صبر کنید یه زمانی میشه که به من حسرت میخورید ولی این حرف تقریبا همه ی آدمای اطرافم بود.😢 با حضور دخترم،خونه مستاجری مون بزرگتر و نزدیک خونه مادرم شد ولی با تشنج دخترم در دو ماهگی و ایست قلبی و تنفسی که به لطف خدا نزدیک بیمارستانی که برده بودیم اتفاق افتاد این شیرینی تبدیل به ناراحتی و غم و غصه شد ولی بازم خدا پشت و پناهمون بود و دخترم رو با وجود اینکه دکتر گفته بود دخترتون ۲۴ ساعت اکسیژن به مغزش نرسیده و احتمالا زنده نمونه یا اگه بمونه عقب مانده دهنی میشه سالم و تندرست بهمون برگردوند. ادامه 👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
۱۱۲۷ همسرم همیشه من رو تشویق می کرد به اینکه برای تدریس اقدام کنم و با اصرارهای ایشون من شدم مربی در یک موسسه و بعدازظهرها وقتم با سر و کله زدن با بچه های ناز پر می شد و پسر بزرگم که حالا برای خودش مرد کوچیکی بود میشد مسئول نگهداری خواهر و برادرش😘 حالا دیگه بچه ها هم از زیاد بودن تعدادشون استقبال می کردن و با دعاها و خواهش هاشون از من می خواستن بازم خواهر یا برادر بیارم. با تقاضای مدام بچه ها فرزند چهارم هم در سال ۹۰ و بطور طبیعی بدنیا اومد یه پسر مهربون و قشنگ که با وجود بیماری کلیوی که برام بعد زایمان پیش اومد، باز هم خوشحالی ما رو تحت الشعاع قرار نداد. این فرشته کوچولو هم برای خانواده برکات زیادی داشت؛ حالا دیگه هم مامان چهارتا فسقلی بودم، هم درس می خوندم، هم مربی بودم. کمک‌ها و پشتیبانی‌های خانواده ام، همسرم و قبول مسئولیت بچه ها توسط پسر بزرگم کار رو برام راحت تر می کرد و تونستم درسم رو تموم کنم. تو خونه دوباره زمزمه داشتن خواهر یا برادر شنیده می شد😊 و بچه ها تو کتاب‌های درسی شون که ازشون می خواست آرزوهاشون رو بگن داشتن یه نی نی تو خونه رو از خدا می خواستن پس برآورده نکردن دعاشون بی انصافی بود😉 فرزند پنجمم در سال ۹۳ متولد شد. پسر ناز و فرز و مهربون و بعد از یک هفته بخاطر شرایط جسمی و بیماریم مرخص شدیم و چون قبل از زایمان حس می کردم توانایی بارداری‌ دیگه ای ندارم برای همین تصمیم گرفتم عمل بستن لوله ها رو هم انجام بدم پس باید سزارین می شدم و این کار رو کردم😞 هرچند از سرزنشهای کادر و مردم خاطره خوبی نداشتم ولی بعد از چند سال که بدنم ریکاوری شد و حضرت آقا توصیه به فرزندآوری داشتن و درخواست‌ها و التماس‌های مدام بچه هام برای داشتن فرزند دیگه تو خانواده به این فکر افتادم که چرا این کار رو کردم و پشیمون از این کار عذاب وجدان اومد سراغم... به فکر افتادم شرایط رو تغییر بدم و رفتم برای پیگیری کار ولی خوب کرونا مانع این کار شد و دو بار برای انجام عمل توبوپلاستی اقدام کردم ولی شرایط کرونایی اون رو به تعویق می نداخت تا اینکه بالاخره عید امسال تونستم اینکار رو انجام بدم. با اینکه عمل سختی بود و تقریبا ۳ ساعت طول کشید ولی از این کارم راضی بودم و به این امید هستم که خداوند دوباره من رو لایق موهبت الهی خودش قرار بده و دامن ما رو به فرزندی صالح و سالم برای سربازی آقا جانمون سبز کنه ان شاالله. از همه شما خواننده های عزیز می خوام که هم در فرزندآوری و هم تمام زندگیتون برای خودتون زندگی کنید نه برای راضی نگه داشتن دیگران چرا که راضی کردن دیگران کار سخت و غیر قابل اجراست و بعد پشیمونی و حسرت به بار میاره. در آخر از همه شما می خوام که برای تمام زوجهای عزیزی که در آرزوی فرزند هستن دعا کنید که ان شاالله خدا کلی بچه سالم و صالح نصیبشون کنه😊🤲 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
۱۱۲۲ ۳۹ سال دارم. تو یه خانواده معمولی، پدرومادرم زیاد مذهبی نبودن ولی نماز میخوندن و به ائمه اعتقاد داشتن و احترام میذاشتن. ۴تا خواهر بودیم و من از همه بزرگتر☺️دانشگاه قبول شدم و به دانشگاه رفتم. تقریبا ۲۶ ساله بودم که با همسرم که ایشون کرمانی بودن توی دانشگاه شهرمون آشنا شدم. ما یکی از استانهای غربی ایران هستیم، ایشون دانشگاه شهر ما قبول شده بودن😅 شهر ماحدود هزار کیلومتر با کرمان فاصله داره کلی فرهنگ و آداب و رسوممون با هم فرق داشت ولی از اونجا که خدا میخواست، ما با هم ازدواج کردیم😊 اومدم کرمان با وجود همه مشکلاتی که بود هم مالی و هم فرهنگی ولی با توکل به خدا تحمل کردم و‌ همراه همسرم بودم. خیلی اختلافات بین ما بود ولی چون همسرم رو دوست داشتم تحمل میکردم و از خدا یاری میخواستم. تقریبا ۴سال اول زندگی به دلیل مشکلاتی که داشتیم به خواسته خودمون بچه دار نشدیم که بزرگترین اشتباهمون بود، تا اینکه همسرم تصمیم گرفتن به سربازی برن که سربازیشون توی سپاه بود و بعد از مدتی خدمت پیشنهاد بهشون دادن که استخدام بشن و ایشون هم قبول کردن. همسرم الحمدالله مذهبی و موجه هستن بعد از مدتی، به پیشنهاد یه بزرگواری که چرا بچه دار نمی شید و کلی نصحیت که باید بچه دار بشید ما هم تصمیم به آوردن بچه گرفتیم. الحمدالله برا بچه دار شدن مشکلی نداشتیم و خداروشکر هردو سالم بودیم. باردار شدم و تقریبا کل بارداری رو توی کرمان بودم. همسرم تو این مدت دانشگاه امام حسین بودن، یادمه همش تنها بودم حتی ویزیت دکتر و‌ سونوگرافی هم تنها میرفتم سال ۹۲ اولین فرزندم سیده ضحی دنیا اومد که خیلی دوست داشتنی بود😍 الحمدالله روزی مون هم خیلی خوب میرسید ولی باز هم بین من و همسرم بحث پیش میومد و بیشتر اختلافاتمون به خاطر دخالت بی‌جای خانواده همسرم بود با خانواده همسر تو یک خانه زندگی میکردیم و اونها اصلا غریب بودن من رو درک نمی‌کردن، به خاطر دوری راه خانواده ام هم خیلی کم میومدن بهم سر بزنن، بیشتر خودم میرفتم شهرمون. سال ۹۵ دوباره باردار شدم و پسرم امیرحسین دنیا اومد😍الحمدالله مشکلی نداشتم جز غریبی و دوری از خانواده😔 در کل بهم سخت میگذشت ولی به خدا توکل میکردم و از خودش کمک میخواستم. همه کارای بچه ها به عهده خودم بود چون همسرم بیشتر اوقات شیفت یا ماموریت بود چون بچه ها تنهایی هام رو‌ پر میکردن، باز هم تصمیم گرفتم تا بچه دار بشم و سال ۹۸ سیدمحمدم دنیا اومد😍 تا قبل اینکه بچه دار بشیم مشکلات مالی داشتیم حتی خودم هم سرکار میرفتم ولی بازم خیلی اوقات بی پول بودیم ولی با وجود این ۳تا بچه از جاهایی که فکرش رو نمیکردیم روزی حلال می‌رسید. همسرم کلی قسط میداد ولی تونستیم زمین بخریم، آپارتمان ثبت نام کنیم، ماشین خریدیم و همه اش به برکت وجود بچه ها بود. حتی همسرم به پدرومادرش هم کلی کمک میکرد ولی الحمدالله هیچ‌وقت رزقمون کم نمیشد. پسرم ۴ ماهه بود که متوجه شدم امیرحسین سه ساله ام دچار بیماری صعب العلاج شده😭 حرفهای دکتر راجب پسرم خیلی برام سنگین بود. باورم نمیشد من و همسرم هردو شوکه بودیم ولی چاره ای جز پذیرفتن این واقعیت تلخ نداشتیم تصمیم به درمان گرفتیم و به پیشنهاد دکتر برای درمان بچه رو به تهران بیاریم. اون موقع دخترم کلاس اول بود مجبور شدم بذارم پیش پدرش و به همراه نوزادم و پسرم برای درمان به تهران بیام. حدود ۶ ماه تو رفت و‌آمد بودم. یادمه اوج کرونا بود و رفت و آمد سخت شده بود همسرم برای ۱سال انتقالی گرفت برا تهران، اومدیم تهران و مستقر شدیم و با وجود همه مشکلات الحمدالله توان و قدرت داشتیم و به درمانش ادامه دادیم. بعد از ۱سال به خاطر کار همسرم مجبور شدیم برگردیم کرمان، الحمدالله حال پسرم خیلی بهتر شده بود با توسل و دعا، خدا بهمون رحم کرد بعد از ۲ سال و نیم پسرم درمان شد🤲 اواخر درمان پسرم بود که متوجه شدم باردار هستم☺️به فال نیک گرفتم و‌ با وجود همه حرف های سنگین و‌ ناراحت کننده اطرافیان به خودم میگفتم حتما با اومدن این بچه پسرم شفای کامل میگیره و‌ دقیقا همینطور هم شد وقتی دخترم به دنیا اومد پسرم الحمدالله همه آزمایشات و عکس هاش سالم بود😭تصمیم گرفتم بعداز این همه سختی اسم دخترم رو بذارم سیده یُسرا 😍الحمدالله با تولد دخترم خدا آسانی و‌ آرامش رو بهمون هدیه داد دخترم ۲سال و نیمه بود به خاطر لطف بزرگی که خدا بهم کرده بود و پسرم رو شفا داد، تصمیم گرفتم بازم باردار بشم و سهم کوچیکی تو افزایش بچه های شیعه داشته باشم الان حدود ۵ ماهه سیده بُشرا به دنیا اومده😍و خونه مارو پراز شیرینی کرده، امیدوارم بشارتی باشه برای ظهور امام زمان عج 🤲 با توکل به خدا بچه دار بشید و از نداشتن و‌ تنهایی نترسید تو این راه خدا خیلی کمک میکنه🌹 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist
۱۱۳۰ من در سن ۲۱ سالگی عقد کردم با پسر یک خانواده که ظاهرا باهم تفاهم فکری و فرهنگی و اعتقادی داشتیم ولی متاسفانه از همون روز عقد اختلاف ها شروع شد. خانواده اون آقا اهل تجملات و مهمانی های مختلط و جشن عقد آنچنانی بودن و حتی بدون خواست و مشورت با ما مجلس عقد رو مختلط برپا کردن در حالی که خرج مجلس عقد رو پدر من تقبل کرده بود! خلاصه آتش اختلاف ها از همین جا شروع شد و هرچی میگذشت بیشتر میشد تا اینکه متوجه شدیم خانواده ای که ظاهرا اهل مسجد و نماز و روزه و سفرهای زیارتی هستن در باطن زندگیشون چندان پایبند به محرم و نامحرم و ... نیستن و تازه متوجه شدم چه انتخاب نادرستی کردم البته تسلیم نشدم تلاش کردم هر طور شده زندگی مشترکم رو حفظ کنم. حتی برای خرید جهیزیه خانواده اون آقا در خرید وسایل دخالت میکردن و به ما میگفتن ازین مارک بخرید و یا ماشین ظرف شویی بخرین یا سرویس ظرفتو چوبی باید بخری! و ازین حرف ها... تحمل این شرایط واقعا برای من و خانوادم سخت بود ولی بازم تحمل میکردیم، حرف ها رو نشنیده میگرفتیم و هر طور شده، سعی میکردیم این زندگی مشترک رو با کوتاه اومدن حفظ کنیم که البته بعدا فهمیدم اشتباه کردیم! من قبل از ازدواج و حتی بعداز شروع زندگی مشترک هم چادری و مححبه بودم ولی کم کم به خاطر فشار های همسر مجبور شدم از حجاب و پوششم هم کوتاه بیام و اعتقاداتم متاسفانه سست شد هم تحت فشار از طرف همسر و خانوادش بودم و هم ناراحت از شرایط خودم که سست شدنم در حفظ حجاب نه تنها آرامش منو بیشتر نکرد بلکه باعث شد دچار افسردگی بشم، چون هرچقدر تلاش میکردم بیشتر به چشم همسر بیام، فایده نداشت و هرروز ایشون میخواست من با پوششی طبق مد و درخواست خانوادش در جامعه حاضر بشم. کار به جایی رسید که دیگه نماز هم نمیخوندم و ... الان که این متن رو مینویسم یادآوری اون روزها واقعا برام سخته😔😓😭( این نکته رو باید داخل پرانتز عرض کنم که حفظ حیا و پوشش و عفت یک نیاز ذاتی و فطریه و افرادی که با بی‌حجابی و پوشش ها و آرایش های خلاف شرع و عرف در جامعه رفت و آمد میکنن، اول از همه به روح و روان خودشون آسیب میزنن و بعد به بقیه، بماند که چقدر حق الناس به گردنشون میاد) در سال ۹۶ به برکت محرم و آقا ابا عبدالله مجدد توبه کردم و با اعتقادی قوی تر از قبل و عزمی راسخ تر از گذشته برای نگه داشتن حجابم شروع کردم به نماز خوندن و نمازهای گذشته رو هم به صورت قضا، ادا کردم و با وجود نیش و کنایه ها از طرف اطرافیان از خدا خواستم که خودش یه جوری نجاتم بده و راه چاره ای برام باز کنه چون اون آقا موافق نماز خوندن من نبود و اذیتم می‌کرد. متاسفانه یا خوشبختانه این زندگی متزلزل سال ۹۷ به خاطر اختلافات اعتقادی😑 به طلاق ختم شد و شاید این اتفاق بد برگ جدیدی از دفتر زندگی منو ورق زد. البته اینم بگم روزهای بسیار سختی رو پشت سرگذاشتم چون خانواده ای که یک آدم رو از حق و حقوق انسانی خودش مثل عبادت کردن منع می‌کردن، خیلی راحت هم بدترین تهمت ها رو بهم زدن و این باعث شد من حتی نتونم برای نماز جماعت به مسجد محله برم. اما خدای خوبم و آقای مهربانم امام حسین هوامو داشتن و بعد از مدتی همونطور که به راحتی آبروی منو بردن خدا به واسطه اتفاق هایی که در طول سه سال افتاد عزت و آبرو بهم داد و همه متوجه شدن اون خانواده چه بر سر من آوردن... سال ۱۴۰۰ مجدد با توکل بر خدا و با نیت جلب رضایت امام زمانم با وجود مخالفت های پدرو مادرم به خاطر تجربه تلخی که داشتن به یکی از خواستگار ها جواب مثبت دادم و متاهل شدم البته رضایت پدرو مادرم رو گرفتم و جواب بله دادم😊 از همون ابتدا با همسرم قرار گذاشتیم زندگی رو ساده بگیریم و من که از قبل جهیزیه داشتم همون ها رو استفاده کنیم. به همسرم گفتم من اصراری به گرفتن عروسی ندارم. با هم به توافق رسیدیم هرچی زندگیمون ساده تر و بدون گناه شروع بشه، برکتش برامون بیشتره پس با گرفتن یک جشن عقد خیلی ساده در منزل پدرو مادرم اونم در ایام کرونا(مهمان ها در حد برادر و خواهر عروس و داماد) و چند ماه بعدش روز میلاد آقا امیرالمومنین امام علی علیه السلام عازم مشهد شدیم (به جای برپا کردن مجلس عروسی) و بعدش یک ولیمه خیلی ساده در منزل پدر شوهرم دادیم و رفتیم سر خونه زندگیمون. ادامه 👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
۱۱۳۰ به برکت نیت های صادقانه ای که داشتیم همسرم بعد از عقد رفتن سر یه کار خوب ( قبلش درآمدشون پایین بود و شغلشون آزاد) به برکت سفر اربعینی که همسرم رفت متوجه شدم بعد از حدود یک سال باردارم و به برکت این بارداری همسرم در جای جدیدی مَشغول به کار شد که خیلی شرایطش از محل کار قبلی بهتر بود. با وجود تمام سختی هایی که بچه داری داره، یک لبخند پسرم رو با دنیا عوض نمی کردم. من آدم نق نقویی هستم، خصوصا ماه اول تولد علی اکبرم خیلی غر زدم، چون درگیر افسردگی بعد از زایمان شدم، علاوه بر اون هم هیچ تجربه ای در بچه داری نداشتم و حتی نوزادی رو قبلا بغل نکرده بودم. پیش کسی اینو بازگو نمیکنم ولی دوست داشتم بازم بچه دار بشم و فکر میکنم مادر شدن با تمام سختی هاش، بیدار خوابی ها ش، از خود گذشتگی هاش و فرسودگی هاش ،شیرینه و از همه مهمتر اینکه نسل شیعه باید زیاد بشه راستی! در طول بارداری پیش هیچ متخصصی نرفتم و حتی یک بار هم غربالگری ها رو انجام ندادم و فقط پیش یک مامای خوب در شهر خودمون میرفتم و ازش خواهش کردم بدون زیر نظر پزشک بودن مراقبت های بارداری رو برام انجام بده، مثل وزن گیری و فشار خون و سونو( سونوگرافی فقط ماه چهارم رفتم و هفته ۳۶ برای اینکه خیالمون راحت بشه سر بچه چرخیده به سمت پایین) به جاش سعی کردیم با تغذیه سالم ( مثل خوردن روزانه ۲۱ عدد مویز و یا روزانه ۷ عدد بادام بدون پوست) نیازهای بدنم در دوران بارداری رو تامین کنم. زایمان پسرم طبیعی بود و ازین انتخابمم راضیم... رشته من هوشبری هست و پدرمم تکنسین اورژانس، اینو میگم که فکر نکنید با یک آدم متحجر و عهد دقیانوس رو به رو هستید😁 با وجود تمام خدماتی که علم نوین پزشکی ارائه میده اما منو همسرم تصمیم گرفتیم زیر نظر یک مامای کاربلد باشیم و خداروشکر نتیجه خوبی هم گرفتیم. سیسمونی هم منو همسرم فقط در حد ضروریات خریدیم( در حد لباس، پوشک، رخت خواب برای نوزاد و سبد چوبی برای حمل و نقل نوزاد، چند تکه پارچه تمیز و نرم، حوله و یک شیشه شیر برای روز مبادا ، تخت و کمد و .... رو هم منها کردیم و قرار نیست هیچ وقت بخریم چون واقعا نیازی بهش نیست و پسرم انقدر وول میخورد که نمیشد روی زمین نگهش داشت چه برسه روی تخت کودک!😅) یک ننو هم از برادر همسرم قرض گرفتیم اصلا هم احساس خجالت و شرمساری نکردیم، چون چشم و هم چشمی و اسراف از همین چیزا شروع میشه. ۶ ماه بعداز تولد پسرم، مجدد خداخواسته باردار شدم در حالی که نه آمادگیشو داشتم و نه دلم میخواست و از افسردگی بعداز زایمان رنج می‌بردم. خلاصه با هر سختی و مشقتی بود با وجود داشتن یه بچه کوچیک خداروشکر به سلامت و به راحتی ۱۴ مهر زایمان کردم و الان دوتا گل پسر دارم. اولی یک سال و نه ماهه و دومی ۵ ماهه... با شروع بارداری دوم، لطف و رحمت خدا برای بار دوم به خونه ما سرازیر شد خیلی از مشکلاتمون حل شد و دل منو همسرمم بهم نزدیک تر شد انگار بزرگ تر شدیم از هر جهت... به لطف پاقدم پسر دومم ماشین گرفتیم و کلی گشایش مالی برامون حاصل شد که اگر بخوام بگم خیلی زمان بره، خودم آدم صبورتری شدم از هرجهت، انگار ۹ ماه بارداری و دست تنها بودن بعداز زایمان منو سال ها از نظر قدرت تفکر جلو برد الان که پسرم ۵ ماهشه دوباره به بارداری مجدد فکر میکنم و از خدا میخوام دوباره و دوباره بهم توفیق بده برای شادی دل امامم و رهبرم طعم مادر شدنو تجربه کنم و نسل خوب و صالحی به جامعه تحویل بدم. بارداری دومم مثل بارداری اول بدون مراجعه به متخصص گذشت فقط از یک مامای مجرب کمک گرفتم و دوبار هم سونوگرافی رفتم از همون روزی که فهمیدم مجدد باردارم، جنینمو سپردم به دست خدا و اهل بیت و بدون هیچ استرسی به بچه داری پرداختم☺ غربالگری هم انجام ندادم. از ۶ تا ماه ۹ بارداری هم به خاطر اتفاق ناخوشایندی که برای دو نفر از عزیزانم رخ داد و پدرو مادرمو درگیر کرد کاملا دست تنها و بدون کمک بودم، جوری که برای سرگرم کردن پسرم توی اوج گرمای تابستون مجبور بودم بذارمش توی کالسکه و ببرمش توی حیاط و باهم قدم بزنیم و یا اینکه کل حیاط خونه رو جارو بزنم و اون منو تماشا کنه تا سرش گرم بشه😩 ادامه 👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
۱۱۳۰ در طول این مدت نمیگم مشکل نداشتم روزهایی بود که خیلی بهم سخت میگذشت چون اوایل بارداری ویار بدی داشتم و آخرهای بارداری هم دردهای بدی، از شب تا صبح بیدار بودم و صبح هم تا شب که همسرم بیاد باید تنها با پسر شیطونم سرو کله میزدم. البته میدونم سختی من با سختی بعضی از مادرهای عزیزی که تجربشونو خوندم قابل مقایسه نیست و واقعا چیزی حساب نمیشه اما خب برای منی که در طول زندگی تنها نبودم و همیشه کمک داشتم خیلی مشکل بود که خداروشکر گذشت. پدرومادرم خیلی کمک حال ما هستن، خودشون دوتا بچه بیشتر ندارن ولی همیشه منو تشویق میکنن برای داشتن بچه های زیاد، همینجا ازشون تشکر میکنم و ثواب مادری هامو تقدیم میکنم به این دو عزیز، ای کاش آدمهایی که به هر دلیلی نمیتونن فرزندآوری کنن، حداقل کمک حال آدم‌هایی باشن که بچه کوچیک دارن و میتونن بازم بچه دار بشن... بچه های شیر به شیر خیلی بزرگ کردن شون سخته و من تازه اول راهم ولی کمک خدا رو هم باید در نظر بگیریم که خیلی شامل حال من شد، جوری که پسر اولم با وجود شیطنت و بچگی های اقتضای سنش، خیلی عاقل و فهمیده تر از همسن هاشه خیلی راحت غذا خور شد و خودش الان غذا میخوره، خودش رخت خوابشو جمع میکنه با برادر کوچیکش مهربونه و خیلی خیلی کم پیش میاد بخواد اذیتش کنه، اسباب بازی هاشم جمع میکنه و برای خودش مردی شده حتی به وقتش خودش یادآوری میکنه که پوشکشو عوض کنم🙂 گاهی پیش اومده روزی ۱۲ ۱۳ بار پوشک عوض کردم (حتی روزهای دوم سوم زایمانم خودم مجبور بودم کارهای بچه ها و خونه رو انجام بدم ) اما خداروشکر هیچ وقت برای تهیه پوشک به مشکل بر نخوردیم، پسرها راحت میخوابن، بدون روی پا و یا بغل بودن، خیلی کم گریه میکنن واقعا چالش هایی که اطرافیان با بچه هاشون دارنو ما با پسرها نداریم و اصلا تجربه ش نکردیم و همه اینها رو مدیون لطف خدا و نیتی هست که سعی میکنیم در تمام لحظات زندگیمون داشته باشیم، با وجود اینکه رشته تحصیلیم بیهوشیه ولی همچنان خانه دارم و باوجود اینکه قبلا هنر و نقاشی رو در سطح بالا دنبال میکردم الان حتی وقت نقاشی و طراحی هم ندارم اما واقعا راضیم و آخر شب که خسته و کوفته سرمو زمین میذارم خداروشکر میکنم مشغول خانه داریم البته مادرهای شاغلی رو که مادر بودن و مادر شدن رو از یاد نبردن ستایش میکنم و براشون احترام قائلم ... خونه ما مثل مسجده بعداز چهار دست و پا راه افتادن پسر بزرگم بیخیال دکوراسیون شدیم و وسیله های اضافه رو جمع کردیم و خونه رو برای بازی بچه ها امن کردیم. الان که فکرشو میکنم میبینم دکوراسیون خونه چه ارزشی داره در برابر رضایت درونی خودمون؟ اینکه میدونیم گامی در جهت اطاعت از امام زمان و رهبر بر میداریم خیلی شیرین تره و ان شا الله دکوراسیون زیبا باشه برای خونه های بهشتی☺😁 خیلی تسبیحات حضرت زهرا رو میفرستم و صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانی هم برای توسل به امام زمان‌ پیشنهاد میکنم از همه عزیزانی که پیام منو میخونن خواهش میکنم برای شفای همه بیمارها دعا کنن، از کانال خوبتون هم ممنونم واقعا مفید و کاربردیه. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist