eitaa logo
دنیای بانوان❤️
10.5هزار دنبال‌کننده
37.8هزار عکس
633 ویدیو
10 فایل
بخوانیم و بیاموزیم..... به زندگیمون نور ببخشیم...🍃 آیدی من @Hamraaaz تبلیغات پذیرفته میشود👇 https://eitaa.com/joinchat/2682126514Ce7df1eef64
مشاهده در ایتا
دانلود
۱۰۳۱ مدتی بعد برای بار سوم حامله شدم😍اولش بتا کم بود آمپول هام رو شروع کردم بعد از سه روز بتا دو برابر شد😍 قرار شد بعد دوهفته برم سونوی تشکیل قلب خانواده خودم اصرار داشتن که دکترم رو عوض کنم. یه خانم دکتری بودن برای حاملگی های پرخطر یه جلسه رفتم پیش شون، ایشون سونو انجام دادن ۵هفته و گفتن جنین قلب نداره احتمالا اینم سقط بشه باورم نمیشه توی چشمام نگاه کرد و گفت دوتا سق..ط کردی به اینم دل نبند و داروهات رو قطع کن 😭 دوباره مراجعه کردم به پزشک خودم گفت باید صبر کنی ۵هفته زوده. یادمه اون روزا استراحت مطلق بودم و ماه محرم بود 😢بچمو نذر حضرت عباس کردم گفتم نذار شرمنده شوهرم بشم. چله ی زیارت عاشورای آیت الله حق شناس هم انجام دادم. مجدد سونوی تشکیل قلب انجام شد قلب کوچولوی من تشکیل شده بود😍من مادر شده بودم و این شروع بارداری پرماجرای من بود...😂 برای ان تی که رفتم متوجه طول سرویکس کوتاه و دهانه رحم u شکل شدم. با نظر دکترم ریسک عمل سرکلاژ رو قبول کردم و در ۱۳هفتگی عمل شدم😅استراحت مطلق شدم به دلیل نبود مادر🖤مجبور بودم خودم آشپزی کنم مادر شوهرم گاهی غذا می فرستاد اما ظرف نمی شستم جارو نمی کشیدم کار سنگین انجام نمی دادم تا اینکه درد زایمان منو گرفت بیمارستان بستری شدم با سولفات کنترل شد وقتی اومدم خونه دیگه هیچ کاری انجام ندادم مادرشوهرم غذا می‌آورد. خواهرام کارهای خانه رو انجام می دادن، سونوی انومالی که رفتم متوجه بندناف تک شریانی و ورم دوتا کلیه جنین شدم. دکتر سونو گفتن که باید حتما آمینو سنتز انجام بدی احتمال اینکه بچه سندرم داشته باشه هست. با مشورت پزشک خودم آمینو انجام ندادم ایشون گفتن این دوتا فاکتور ارزش آمینو نداره. من دلم❤️ روشن و بچه ی تو سالمه❤️ به حرفش گوش دادم و بچمو سپردم دست خدا از ماه هشت به خاطر حجم استرسی که داشتم دچار فشار خون عصبی شدم. به علت سرکلاژ کل حاملگیم درگیر عفونت بودم. مدام چرک خشک کن می خوردم. همون اول دکتر گفتن که احتمال اینکه زود زایمان کنی هست آمپول های ریه تجویز کردن. آخر در ۳۵هفته و ۵روز کیسه آبم پاره شد و امیر علی من یک ماه زود تر به دنیا اومد😍 به علت تک شریانی بودن، حین زايمان طبیعی نفس کم آورد پسرم رو بردن ان ای سیو دوشب اونجا بود و بعد مرخص شد. از همین جا به مادرهایی که بچه هاشون رو می‌برند ان ای سیو خداقوت میگم واقعا سخته به نظر من خدا فقط مامانای قهرمان رو در همچین شرایطی قرار میده اونجا مادر هایی بودن که ماه ها بچه هاشون زیر دستگاه بودن و اونا قهرمانانه از بچه هاشون مراقبت می کردند و امیدوار بودن و... خداروشکر بعد از به دنیا آمدن کوچولوم، کلیه هاش خوب شد.😍 پسر کوچولوی من قلبش صدای اضافه داره اگه میشه براش با قلب های مهربونتون دعا کنید. از همین جا تشکر می کنم از خانوم دکتر مهین مجدزاده ی عزیزم واقعا مادرانه برای من دلسوزی کردن گاهی وقتا دلم براش تنگ میشه💐 راستش توی تجربه ی من خبری از چند فرزندی نبود😁 اما نوشتم که امیدی بشه برای خانوم هایی که دارن دوره ی تلخ ناباوری رو سپری میکنن. نوشتم برای خانوم هایی که سق..ط رو تجربه کردن. گر نگهدار من آن است که من می دانم شیشه را در بغل سنگ نگه می دارد 😭 هیچ وقت ناامید نشید🤍 ان الله مع العسر یسری با هرسختی آسانیست🌾 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۰۵۴ با گذشت ۷ سال از زندگی مشترک ما، صلاح ما بر این نبود که فرزند دار بشیم. در این مدت یه بارداری دوقلویی داشتم که متاسفانه همون هفته های اول سقط شد و به دلیل تشخیص اشتباه دکتر، آسیب جدی ای بهم وارد شد. علاوه بر اون به دلیل استفاده فراوان آمپول ها و قرص های هورمونی، ذخیره تخمدانم به شکل چشمگیری کاهش پیدا کرد....😓 این شد که به فکر آوردن فرزند از پرورشگاه افتادیم. خواهر همسرم فرزند شیرخوار داشت و ما نباید فرصت رو از دست می‌دادیم. برای محرمیت به شیر ایشون نیاز داشتیم. مراحل رو گذروندیم تا اینکه بالاخره یه گل دختر نصیبمون شد.🎉🎊 خودمون اصرار داشتیم دختر باشه. چون احتمال بارداری من صفر نبود. و بحث محرمیت دخترم در صورتی که من بعدها پسردار می شدم، آسون تر بود. جالبه که به ما گفتن دختر کمه و معلوم نیست کِی بهتون داده بشه. اما مادرم برای بچه دار شدن ما چله گرفته بودن و دقیقا روز عید قربان، روز پایان چله شون دختر گل من متولد شده.☺️ چهارماه از آوردن این فرشته کوچولو نگذشته بود که تصمیم گرفتیم مراحل پزشکیم رو ادامه بدیم و آی وی اف کنم... سن مون داشت می‌رفت بالا. نباید بیشتر از این فرصت رو از دست میدادیم.مادرم هم نزدیکمون بودن و اطمینان دادن که کمکمون میکنن.💪 در کمال تعجب آی وی اف در همون مرحله اول موفق بود و من باردار شدم.🥲 قدم خیر دخترم. کم شدن استرس و روحیه خوبم با اومدنش. هورمون های مادرانه و... و البته لطف خداوند❤️ 📣📣📣 نکته اصلی ای که میخواستم بگم اینه... بارداری سختی رو پشت سر گذاشتم. نه ماه استراحت اجباری. تقریبا بیشترش رو به جز زمانی محدود، در منزل پدر و مادرم بودم، که با وجود دختر کوچکم، زحمات فراوانی رو متحمل شدن. ماه های اول ویار بسیار شدیدی داشتم. هیچ چیزی نمیتونستم بخورم. خیلی گریه میکردم😭 ماه های بعد درد های بسیار شدید. به حدی که احساس میکردم یکی از پاهایم به لگن سابیده میشه. استخوان درد وحشتناک در ناحیه لگن. دراز میکشیدم و گریه میکردم. نمیتونستم صاف راه برم. بدنم به یک طرف متمایل می شد.😖 علاوه بر اون،خارش شدید. به طوری که نصف شب بیدار میشدم. گاهی اوقات دست ها و پاهام زخم میشدن😞 خلاصه همه متعجب بودن از این بارداری سخت. روحیه ام رو باخته بودم. یادم میاد یک بار به خواهر همسرم گریه کنان گفتم که کاش میشد این درد ها رو در جایی ثبت کنم تا بعد ها به یادشون بیارم ... تا دیگه بچه نخوام.🤦‍♀ اشتباه من این بود که این شرایط سختم رو با دیگران مطرح میکردم، شاید بخاطر نیاز روحیم. نیاز داشتم بیشتر هوامو داشته باشن. این همه درد، نیاز به کسب توجه و محبت بیشتری داشت تا کمی التیام پیدا کنه. ❌اما این باعث شد مدام این جمله رو بشنوم: ان شاءالله بچه که به دنیا اومد، دیگه دو تا داری دیگه.کافیه. هم خودت اذیت شدی هم اطرافیانت. من هم که در اوج درد بودم. میپذیرفتم میگفتم. آره دیگه نمیارم😞 الحمدالله گذشت. و آجی کوچولوی دخترم به دنیا اومد.🥰 الان که از اون دردها خبری نیست، میبینم چقدررر داشتن فرزند شیرینه و دوست دارم باز هم فرزند داشته باشم. واقعا ارزش اون ۹ ماه سختی رو داره. ⚠️اما .... میدونم که خودم باعث شدم که اگر باز لطف خداوند شامل حالم بشه و فرزنددار بشم، شماتت های فراوانی رو خواهم شنید. اگر بیشتر صبوری میکردم و کمتر آه و ناله، همه نسخه دیگه نیاری، رو برام نمی پیچیدن... 📣 اینا رو گفتم تا دوستان از تجربه من استفاده کنن. ☝️اولا اینکه نقش همسر خیلی مهمه. تو این شرایط سخت همسر منم بسیار از لحاظ روحی آسیب دید. به دخترم وابسته بود و دخترم با من و منزل مادرم. این باعث شد که هر بار میامدن به دیدارمون، بداخلاقی کنن. چرا اینجا موکت نیست، بچه زمین میخوره. این رو به بچه ندین ضرر داره. بیرون نبرین، عادت میکنه و... یا وقتی میومدن، تمام توجه شون به دخترم بود.😭 این درصورتیه که خانم ها خوب میدونن که در زمان بارداری، به شدت نیازمند محبت و توجه از طرف اطرافیانشون هستن. و من این رو از طرف همسرم نداشتم😓 ✌️دومین نکته اینکه به جز خانواده که لازمه از حال شما مطلع باشن، سایرین رو در شرایطی که دارین، شریک نکنین. چون به محض ورود، اظهار نظر هم خواهند کرد. تبعات این دخالت ها در بارداری های بعدی تون هم دیده خواهد شد‌😒 🌹با دیدن الطاف خداوند و شکر گزار بودنه که میشه سختی ها رو گذروند و آه و ناله نکرد. ممنون از کانال خوبتون "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiiiنسخه ای معنوی برای فرزندآوری از امام محمد باقر علیه‌السلام روایت شده که هشام‌بن‌عبدالملک، دربانی داشت که دارای مال فراوانی بود، ولی فرزندی نداشت. حضرت علیه‌السلام به وی فرمودند: آیا می‌خواهی دعایی را به تو بیاموزم که صاحب فرزند گردی؟ دربان گفت: بله. حضرت فرمود: در هر صبح و عصر، هفتاد مرتبه «سُبحانَ اللّهِ» و ده مرتبه «اَستَغفِرُاللّهَ» می‌گویی و دوباره نُه مرتبه او را تسبیح «سبحان الله» می‌گویی و تسبیح دهم را به استغفار ختم می‌کنی [یعنی بعد از دهمین «سبحان الله»، بگو «استغفرالله» و سپس این آیه را] بخوان: اِسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كانَ غَفَّارًا يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْرارًا وَ يُمْدِدْكُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِينَ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ جَنَّاتٍ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ أَنْهارًا. [نوح: ۱۰_ ۱۲] پس دربان این اذکار را گفت و صاحب فرزندان زیادی گشت. راوی می‌گوید: من و همسرم نیز به این روایت عمل کردیم و صاحب فرزند شدیم و به دیگر افرادی که فرزند نداشتند، آموختم و آن‌ها نیز صاحب فرزندان زیادی گشتند 📚بهجت‌ الدعاء، ص۳۴۳ کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۱۰۹ سال ۹۴ با همسرم ازدواج‌ کردم، ایشون سرباز بودن و هردو سن مون کم بود. با تموم سختی ها و بیکاری همسرم، سال ۹۶ زیر یک سقف رفتیم. بعد از یک سال همسرم شاغل شدند و یه خورده از پس خرج مخارج بر اومدیم، تصمیم گرفتیم که بچه دار بشیم. حدودا یک سال از اقدام مون گذشت اما خبری نبود. شروع کردم به دکتر رفتن، اولین دکترم یه دکتر معروف در مشهد هستن، متاسفانه بدون سونو و آزمایش، داروهای قوی دادن که هورمونام به شدت بهم ریخت، دوره های نامنظم و... چند ماهی گذشت مجدد با پرس جو پیش یه دکتر دیگه ای رفتم ایشون کلی آزمایش سونو انجام دادن و فهمیدن با مصرف دارو ها تنبلی شدید تخمدان گرفتم و درمان رو شروع کردن، شش ماهی گذشت از مصرف دکتر و دارو اما باز هم خبری نبود. حدودا سه سالی میشد اقدام بودیم و به چندین دکتر مراجعه کرده بودم اما بی فایده، تصمیم گرفتیم مدتی رو دکتر نریم و دارویی مصرف نشه. اما خب گذشت و بازم خبری نبود. چندین مرتبه داروگیاهی مصرف کردم، طبیب های زیادی رفتم که توی مشهد خبره بودن و خیلیا پیششون نتیجه گرفته بودن از بادکش درمانی بگیرین تاااا طب سوزنی و طب گیاهی و.... اما باز هم نتیجه نداد. دوباره تصمیم گرفتم دکتر برم با کلی تحقیق یک دکتر پیدا کردم که خیلیا نتیجه گرفته بودن و داخل مطب ای یو ای میکردن رفتم پیششون و دوباره کلی آزمایش و سونو عکس رنگی هم من، هم همسرم انجام دادیم. ایشون گفتن من تنبلی تخمدان دارم و همسرم اسپرم هاش ضعیفه، سه دوره دارو تجویز کردن و بعد از گذشت سه ماه، دارو برای ای یو ای رو شروع کردن. کسانی که توی این موقعیت هستند میدونن برای انجام ای یو ای چند سری باید سونوگرافی انجام بدی تا موعد انجام ای یو ای رو دکتر تشخیص بدن. خلاصه روز موعود رسید و با کلی استرس و هیجان راهی آزمایشگاه و بعد مطب دکتر شدیم برای انجام ای یو ای، مراحل گذشت. دو روز استراحت مطلق داشتم و ۱۵ روز بعد میتونستم آزمایش بدم. توی این مدت هم کلی دارو مصرف کردم روز ۱۵ ام رسید و آزمایش دادم اما منفی شد. دوباره کلی ناامید شدیم اما من تصمیم رو گرفته بودم و خیلی پیگیر بودم توی این مدت کلی نذر کردیم و بعد از منفی شدن آزمايشم، امام حسین خیلی یهویی مارو طلبید تا پیاده روی اربعین کربلا باشیم.🥺 بعد از اومدن از کربلا دوباره کل آزمایشا و سونو ها رو جمع کردم رفتم مرکز ناباروی نوین، اونجا رو معرفی کردن گفتن خصوصیه دکترش خیلی خوبه و... مستقیم با کل مدارک رفتم پیش یه خانوم دکتر معروف دیگه در مشهد که از نظر من فقط اسمشون معروفه، ایشون با دیدن مدارک تشخیص دادن ناباروی نامشخص داریم و احتمال داره کلا بچه دار نشیم. ای وی اف هم ۵۰ درصد شاید جواب بده واسمون و... هزینه ای وی اف توی اون مرکز سال ۱۴۰۱ حدودا ۳۰ میلیون بود و این مبلغ کمی نبود خلاصه پرونده ام رو گرفتمو اومدم خونه اما تموم راه کل حرفای دکتر توی ذهنم بود، کلا ناامید شدم. به همسرمم که گفتم گفت کلا بیخیال شیم، بریم بچه از بهزیستی بیاریم. رفتیم دنبال کارای بهزیستی اما یکی از قانون های سرپرستی داشتن حداقل سن ۳۰ سال یکی از زوجین بود که منو همسرم شاملش نمی‌شدم. من ۲۵ ساله بودمو همسرم ۲۷ ساله، این راه هم بسته شد برامون😔 یکی دوماهی کلا ناامید بودم و شرایط روحی خوبی نداشتم تا اینکه به پیشنهاد یکی از دوستام مرکز ناباروی میلاد (بیمارستان امام رضا)رفتم این مرکز دولتیه و هزینه هاش خیلییی به نسبت بقیه مرکز ها کمه اما بهترین دکترها رو داره، دکتر هایی که مستقیم بهت نمیگن نمیتونی بچه دار شی تا جایی که میتونن محبت میکنن و میگن میشه از همه نظر آزمایش سونو انجام میدن واست تا بهترین درمان رو تجویز کنن. اونجا‌ویزیت شدم. دوباره آزمایشات تخصصی و سونوگرافی منو همسرم شروع شد. بعد اومدن نتیجه دوباره رفتم پیششون، اونجا برای اولین بار بعد پنج سال تشخیص دادن من کم کاری تیروئید دارم و علت اصلی ناباروریم همینه و توی این پنج‌سال هیچ کدوم از دکترهای معروف و مرکزها که رفتم نفهمیده بودن. درمان رو شروع کردن، سه ماه قرص تیرویید مصرف کردم، بعد سه ماه دوباره آزمایش دادم که خداروشکر بهتر شده بود به پیشنهاد دکتر یک مرتبه دیگه ای یو ای گفتن انجام بدیم چون اعتقاد داشتن هر دو سالمیم و همین ای یو ای جواب میده. ادامه 👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
۱۱۰۹ داروها و آمپول های ای یو ای شروع شد و بعد سونو گرافی تعیین کردن که چه روزی بیام برای پروسه انتقال، زمان سونوگرافی دکتر‌ گفتند احتمال داره دویا سه قلو بشه بچه ها، مشکلی نداری منم گفتم نه فقط بشه. چون خیلی‌دوقلو دوست داشتم ذوق کردم از حرفشون و دعا دعا میکردم که واقعا اتفاق بیوفته. روز انتقالم آخرین روز کاری اسفند ماه مرکز بود، صبح‌ زود رفتیم کارها رو انجام دادیم و انتقال انجام شد. اونجا نیم ساعتی دراز کشیدم و بعد راهی خونه شدیم. اما این سری دکتر گفت نیازی به استراحت نیس و کارهای عادی رو میتونی انجام بدی اما سنگین نه. من این سری رو کلا استراحت نکردم و اصلا به نتیجه فکر‌ نمی‌کردم. راستش کلا ناامید بودم و هنوز حرفای دکتر قبلی توی ذهنم بود و میگفتم اصلا نتیجه نمیده، الکی رفتم. سال تحویل اومد و ما تصمیم گرفتیم بریم مسافرت تا‌ کلا به دور از استرس انتظار باشیم و تنها دارویی که مصرف می‌کردم شیاف پروژسترون بود. با ماشین مسافرتمون رو رفتیم و بعد برگشت باید آزمایش می‌دادم. تو راه مسافرت یک روز لکه بینی داشتم و اونجا بدتر ناامید شدم، گفتم حتما منفیه کلا بی خیالش شدیم. بعد سفر باید آزمایش‌ میدادم اما خب من اونقدر منفی بود ذهنم که گفتم بیخیال آزمایش و به بی بی چک راضی شدم در عین ناباوری تست مثبت شد. فرداش آزمایش‌ دادم اونم‌ مثبت شد.😍 مرکز اونقدر پیگیر بود دقیقا روز ۱۶ام از مرکز ناباروری زنگ‌ زدن و پیگیر شدن. گفتم آزمايشم مثبت شده، گقتن دوباره هفته بعد تکرار کنم و بعد بیست روز برم‌ برای‌ سونوگرافی داخل مرکز، توی این چند‌ وقت هم گفتند شیاف رو ادامه بدم. روز سونوگرافی رسید بعد سونو مشخص شد دوقلو باردارم و هردو سالم هستن و صدای قلبشون هم گذاشت واسم🥺 از اونجا آزمایشات اولیه بارداری رو واسم نوشتن و گفتن میتونم هر دکتر دیگه ای‌خواستم برم. سه ماه اول با تموم ویارها و سختی هاش گذشت و وقت سونو غربالگری رسید. اونجا مشخص شد طول سرویکسم کم‌ شده و باز‌ هم استراحت داشتم و مشخص شد هر دو قل ها دختر هستن. خیلی‌ خوشحال بودم ازین موضوع... حدودا ۲۰هفته بودم، طول سرویکسم خیلی کم شد حدودا به ۲۱ رسید و باید سرکلاژ میشدم اما چون سن بارداریم زیاد بود هر دکتری انجام نمیداد دکتر خودمم گفت ریسکه انجام دادنش و نامه ای به استاد خودشون نوشت و از ایشون خواست تا انجام بدن واسم... به صورت اورژانسی رفتم مرکز آفرینش مطب خانم دکتر تارا و فرداش راهی بیمارستان شدم جهت انجام سرکلاژ... قبل سرکلاژ خیلی ترسوندنم که انجام ندم. گفتن احتمال داره کیسه آب پاره بشه یا بعد انجام اصلا نمیتونم بشینم راه برم همش باید دراز کشیده باشم و... اما اصلا این‌طور نشد. این‌ میگم تا خانومایی که توی این راه قرار میگیرن حتما انجام بدن هیچ دردی نداره و بعد انجام فقط وسیله سنگین نباید بلند کنی که اونم توی دوران بارداری کلا ممنوعه، پیاده روی زیاد نباید داشته باشی همین، من حتی خونه مون طبقه سوم بود و از پله هم استفاده میکردم. حدودا هفته ۲۶ بودم که درد زایمان داشتم و دوباره راهی بیمارستان شدم یه هفته بستری بودم با سرم آمپول و... درد رو متوقف کردن تا بچه ها بزرگ تر بشن. خداروشکر این سری هم بخیر گذشت اما حدودا ۳۰هفته بودم که برای وزن بچه ها به سونوگرافی رفتم و اونجا متوجه شدیم خون‌رسانی به بچه ها ضعیفه و وزن خیلی کمی دارن بچه ها و با توجه به نظر پزشک‌ هر هفته باید سونو رنگی‌ انجام میدادم تا ببینم خونرسانی چطوره. حدودا مهر ماه سال ۱۴۰۲، هفته ای ۳میلیون هزینه‌ سونوگرافی میشد اما خب واجب‌ بود و برای سلامتی بچه ها باید میرفتم تا ببینیم وضعیتشون چه جوره اگه وخیم‌تر شده که ختم بارداری‌ بدن. ادامه 👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
۱۱۰۹ رسیدم به هفته ۳۴ بارداری و یک شب کیسه آبم پاره شد و این سری برای زایمان راهی بیمارستان شدم. چون میدونستم بچه ها قطعا به دستگاه ان آی سیو نیاز دارن، تصمیم گرفتیم بیمارستانی بریم که هم دستگاه داشته باشه و هم هزینه زیادی برامون نداشته باشه و تنها بیمارستانی که می دونستیم نزدیکه و دستگاه و تجهیزات کامل داره و با توجه به بیمه تامین اجتماعی که داریم رایگان برامون میوفته، بیمارستان هفده شهریور مشهد بود. طبق نظر پزشک اون شب بخاطر وزن پایین بچه ها سزارینم کردن و خداروشکر راضی بودم. بعد زایمان بچه ها رو آوردن پیشم‌ و‌ خداروشکر هر‌دو سالم بودن اما بخاطر وزن کم (قل اولم ۱۹۵۰گرم و قل دومم ۱۳۰۰ گرم) و زردی که داشتن داخل دستگاه رفتن. من خودمم بخاطر فشار‌ خون بالا سه روز بستری بودم و نمیتونستم پیش‌ بچه ها برم. بعد از سه روز که بهتر شدم مرخص شدم‌ و مستقیم رفتم بخش ان آی سیو و سه روز هم‌ اونجا بودیم با بچه ها و‌ بعد همگی باهم‌ مرخص شدیم و راهی‌ خونه شدیم. خداروشکر‌ اون روزای سخت گذشت و دوتا دخترام سالم سلامت با هر سختی، تنهایی، شب‌بیداری، کولیک و سخت تر از همه نوزاد نارس بزرگ‌ کردن و.... گذشت و بزرگ‌ شدن. الان حدودا ۱۵ ماهه هستن و هر لحظه و هر ثانیه بابت وجودشون شکرخدا رو‌ می‌کنم🥺 عذر خواهم اگه تجربه ام طولانی شد چون دوست داشتم همه خانومایی که توی شرایط من هستن، از تک تک تجاربم استفاده کنند. مسیر ناباروری، بارداری چند‌قلویی، زایمان زودرس،نوزاد نارس همگی خیلی سخته خیلیییی‌ و توی این مسیر فقط فقط صبر و توکل به خدا داشتن مهمه، من توی پنج‌ سال ناباروریم فقط فقط توکل به خدا کردم و اگه دکتری هم میرفتم همیشه حرفم به اطرافیانم این بود اگه خدا بخواد میشه... قطعا خدا به بهترین شکل در بهترین زمان پاداش صبر و تلاش رو میده و پاداش صبر من این دوتا دسته گلی هست که دارم🥺و همیشه بابتشون خداروشکر می‌کنم. من از اول بارداریم زمانی که اصلا خبر نداشتم و راهی مسافرت شده بودیم عقیده ام این بود خدا بخواد میشه، حتی زمانی که تو بدترین شرایط بارداری‌ بودم احتمال سقط دادن، بازم میگفتم خدا خودش بعد پنج سال بهم داده قطعا خودش‌ مراقبشونه، به‌ همین جهت میگم همه چی رو بسپرین به‌ خودش‌ که به بهترین شکل انجام میده. فقط باید صبر داشته باشین توی این مسیر و ناامید نشین. من اکه اسم‌دکتر یا مرکز یا بیمارستان نام بردم به این جهت بود تا عزیزانی که چه تو مشهد چه شهرستان اطراف هستن از این مرکز ناباروری استفاده کنن، چون خیلیا بخاطر اینکه دولتی هست قبول ندارن این مرکز رو اما نمیدونن همین مرکز پیشرفته ترین لوازم رو داره و حتی از کشورهای دیگه و شهرای دیگه برای باروری به اینجا مراجعه میکنن. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
۱۱۴۴ ما سال ۸۱ ازدواج کردیم. من ۲۳سال داشتم و همسرم ۲۸سال، هردو عاشق بچه بودیم، به خاطر همین از همون اول بچه می خواستیم. یک سال گذشت خبری نشد. سال دوم شد، باز هم خبری نشد، رفتیم دکتر بعد از بررسی های اولیه دکتر گفت که شما به صورت طبیعی بچه دار نمیشید باید برید دنبال آی وی اف، یادم نمیره که چقدر اون روز هر دوتامون ناراحت بودیم.😢 اطلاعات زیادی در مورد آی وی اف نداشتیم. پرس و جو کردیم و تصمیم گرفتیم بریم مرکز ناباروری اصفهان با این که فاصله تا شهر خودمون تقریبا ۱۰ساعت بود. اون موقع ماشین نداشتیم و با اتوبوس می رفتیم چقدر سخت بود. چون من توی اتوبوس حالم بد میشد و بهم خیلی سخت می گذشت. ولی خب هر که طاووس خواهد، جور هندوستان کشد مگه نه😄😉 خلاصه رفت و آمد ما شروع شد و این تازه اول ماجرا بود.🥺 دکترها اول کار گفتن یه پولیپ داری باید برداری و این شد اولین بی هوشی و اولین اتاق عمل رفتن من🤕 بعدش رفتیم دنبال کارهای آی وی اف دارو و آمپول و بی هوشی و تخمک گیری و انتقال و با کلی امید و استراحت و ...دو هفته بعد نتیجه آزمایش منفی😭 چند وقت بعد دوباره رفتیم برای آی وی اف باز روز از نو روزی از نو😏 هنوز ماشین نداشتیم و با اتوبوس می رفتیم. سخت بود ولی امید که باشه سختی هم میشه تحمل کرد. این دفعه دکترها کارهای دیگه ای هم علاوه بر کارهای قبلی انجام دادند که یعنی درصد موفقیت بالاتر بره. باز دارو و آمپول و اتاق عمل و انتقال و... انتظااااار دو هفته ای برای آزمایش. اونهایی که در این موقعیت بودند می دونند که این دو هفته انتظار چقدر طول می کشه، همه دو هفته ها که اندازه ی هم نیستند. قبول دارین که؟ رفتیم آزمایش و باز منفی. نگم از این که این روز چقدر سخته، ندونید بهتر🙊 اینم با همه سختیش گذشت. این وسط تو دوره ای که دکتر نمی رفتیم همچنان دنبال داروهای گیاهی و سنتی و محلی هم بودیم و نتایجی که می خواستیم نداشت. تو این شرایط دانشگاه هم قبول شدم و رفتم دانشگاه پیام نور، واحدها را زیاد برنمی داشتم چون می دونستم باید دکتر هم برم، می خواستم کارم راحت تر باشه. اگه فکر کردین فکر دکتر از سرم بیرون کردم اشتباه می کنید🙈 البته دعا و نذر و التماس به خدا و واسطه کردن ائمه سر جاش بود. میدونید که ما بدون توسل اصلا نمی تونیم زندگی کنیم😍 نه فقط خودمون که کل دوست و آشنا و فامیل و خانواده بسیج شده بودن برای دعا و نذر برای ما😂 حالا کارمو راحت تر بود چون دیگه ماشین داشتیم.😊 باز برای سومین بار همون درمان ها و درمان های جانبی و عمل و انتظار و آزمایش و نتیجه منفی☹️ دوباره دانشگاه و پس انداز و یه خورده استراحت و ادامه ی کار.... آره دیگه نمی شد که ادامه ندیم😄ما بچه می خواستیم و هنوز نداشتیم پس معنی نداشت که خسته شدم و نمی تونم و نمیشه و از این حرفها، به قول بزرگترها نه ما پیر بودیم نه خدا بخیل😌 دوباره بعد چند وقت ادامه درمان برای چهارمین بار درسته؟ حسابش از دستم در رفت😅 و آزمایش بعد دو هفته و جواب همون جواب قبلی😩 به قول شاعر :مرا به سخت جانی خود این گمان نبود.🙊 این دفعه تخمدان ها آب آوردند و سه روز توی بیمارستان بستری شدم و با کمال صحت و سلامت مرخص شدم. اومدیم شهرمون و درس و دانشگاه و زندگی دیگه😍 زندگی خوب و عاشقانه ای داشتیم فکر نکنید فقط دوا و دکتر بوده به دکتر رفتن می گفتیم مسافرت، مسافرت بود دیگه سعی می کردیم بهمون خوش بگذره😊چون دیگه چند ساال گذشته بود و ما بچه دار نشده بودیم اغراق نکنم هر جا می رفتیم چه عروسی چه عزا چه مهمونی کلا هر جا اولین سوال عزیزان این بود بچه دار نشدین😏😁 اگه نمی پرسیدن تعجب داشت😜 و ما خیلی خونسرد با یه لبخند که هنوز نه البته از اون لبخندهای زورکی🙃 ادامه 👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
۱۱۴۴ ششمین بار هم نتیجه همون شد. البته خدای نکرده کسی فکر نکنه دکترهاش بد بود یا مرکز خوبی نبود و از این حرفها، واقعا هم دکتر خوب داشت، هم امکانات، خوب هم رسیدگی خوب اما انگار حکمت خدا برای ما اینطوری تعیین شده بود شاید هم امتحان بود که اگر بود خداییش امتحان سختی بود. البته امتحان معمولا سخت مگه نه؟🥵 بعد از ششمین بار یه مدت دکتر نرفتیم. بعدش بعضی از بزرگترها گفتند و خودمون هم قبول کردیم که شاید اینجا قسمت نیست شهر دیگه ای را انتخاب کنیم برای ادامه درمان. یه سید بزرگواری بود(خدا رحمتش کنه) بسیار مورد احترام، به پیشنهاد مادر شوهرم رفتیم پیش ایشون که استخاره کنیم کجا ادامه بدیم. چند شهر نیت کردیم و جواب ما شد شهر زیبا و دوست داشتنی یزد😍 برای ادامه ی درمان راهی یزد شدیم و بیمارستان مادر و دکترهای جدید، برای هفتمین بار برای ما و اولین بار در بیمارستان مادر یزد... خب درمان و دارو و عمل و دوباره انتظار و باااز همون نتیجه قبلی😔 و هشتمین بار هم همون نتیجه😔 آدم بعضی وقت ها خودش هم باورش نمیشه که این قدر توانایی و قدرت و امید داره💪💪 زمان می گذشت ولی راستش بگم اذیت شدم و حتی خسته شدم اما هیییچ وقت ناامید نشدم. این دفعه برای نهمین بار دوباره راهی یزد زیبا شدیم. با مردمانی مهربان و دوستانی که پیدا کردیم و احساس غربت نکردیم. البته اینم بگم که توی اصفهان هم دوستان بسییار خوبی داشتیم که اونجا هم غم غربت حس نکردیم خدا در دنیا و آخرت براشون جبران کنه انشاءالله😍 اما این دفعه یه کمی نتیجه فرق داشت. یه شادی بیش از حد ولی کوتاه و زود گذر😱 این بار نتیجه بعد از دو هفته مثبت شد و مثل یک بمب در بین کل کسانی که ما را می شناختند صدا کرد. سیل پیام های تبریک و شاد باش و چند روز بعد علائم ناخوشایند و نظر دکترها که امیدی به این جنین نیست😭 این نتیجه از همه قبلی ها سخت تر بود. حتما خدا در ما صبری بیشتر از این سراغ داشت که خودمون نمی دونستیم و این شرایط در حالی بود که هنوز پیام های تبریک می رسید چون اون قدر زود اتفاق افتاده بود که خبر دوم هنوز پخش نشده بود. بعد از این اتفاق شوهرم که همیشه همراه بود گفت دیگه کافیه من دیگه دکتر نمیام.😕 خیلی ضربه روحی بهش وارد شده بود. من هم توی اون شرایط که واقعا سخت بود چیزی نگفتم اما چند وقت که یه کم آروم شدیم و اوضاع تغییر کرد، دوباره شروع کردم به زمینه سازی برای ادامه درمان که خدا را شکر موفق شدم😎 دوباره راهی دیار یزد شدیم و شروع درمان. چند روز اونجا بودیم که خبر دادند پدرم مریض و بردنش بیمارستان😔 ولی ما که درگیر درمان بودیم نتونستیم برگردیم و تماس که می گرفتیم می گفتند بهتر ولی باید فعلا بستری باشه. خلاصه ما عمل ها رو انجام دادیم و برگشتیم و چون بابام توی مرکز استان بستری بود چند روز بعدش رفتیم ملاقات. و همچنان منتظر زمان آزمایش بودیم و این دفعه غیر از نگرانی جواب آزمایش نگران بیماری پدرم هم بودیم. ولی حال پدرم بهتر که نشد بدتر هم شده بود😔 با همون حال یه بار دیگه رفتم بیمارستان و نگرانیم بیشتر شد چون اوضاع اصلا خوب نبود. سرانجام موقع آزمایش رسید و این دفعه جواب مثبت بود اما با وجود بیماری پدر و تجربه تلخ قبلی زیاد خوشحالی نکردیم اما خب تو اون شرایط واقعا خبر خوبی بود. زنگ زدم به داداشم و گفتم این خبر حتما به بابا بده چون خیلی منتظر این خبر بود و دو روز بعد پدرم آسمانی شد😭 حتی تشیع جنازه پدرم بزرگترها نگذاشتند من حضور داشته باشم و گفتند باید استراحت کنی😢 حتی چهلم پدرم هم مرا سر خاک نبردند البته تو مراسم بودم اما سر خاک نگذاشتند برم سخت بود ولی ... چند روز بعد از چهلم پدرم رفتیم برای سونوی تشکیل قلب اما دکتر گفت کیسه حاملگی هست اما صدای قلب نیست😢یک هفته بعد سونو تکرار شد اما جواب همان بود که بود😢 البته من دیگه قوی شده بودم و همه این اتفاقات تلخ نمی تونست مرا از پا در بیاره. من هنوز امید داشتم و این امید چیز غریبی ست که می تونه معجزه کنه😊 همه عزیزان می دونند که همچین مواقعی سختی سقط و وضعیت روحی مادر و کورتاژ و ...وجود داره که برای این که خاطر عزیزان مکدر نشه ازش می گذرم. آیه قرآن هست که: ما انسان را در رنج آفریدیم. رنج می تونه انسان را بزرگتر کنه، قوی تر کنه و خلاصه که خیلی هم بد نیست😉 ادامه 👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
۱۱۴۴ بعد از این اتفاقات سخت یعنی از دست دادن پدر و سقط جنین و... از لحاظ روحی خب باهاش کنار اومدم، تحمل کردم اما از نظر جسمی خوب نبودم. دوسه ماه گذشته بود یه خورده بهتر شده بودم ولی هنوز خب بدنم به طور کامل به حالت اولش بر نگشته بود اما نعمتی نصیبم شد که حالم خوب کرد در موقعی که انتظارش نداشتم آقا امام حسین که قربونش برم طلبید و ما توی ایام اربعین مسافر کربلا شدیم🥲 با این که سختی جسمی داشت ولی خیلی به جان من چسبید☺️ اونجا زیر قبه ی نورانی آقا امام حسین دعا کردم و مطمئن بودم که اجابت میشه، اصلا شکی توش نداشتم. وقتی برگشتیم یه مدت بعدش دوباره رفتیم برای ادامه درمان. دکترم آقای پروفسور کریم زاده بود. این دفعه بعد از طی دوره درمان وقتی که رفتیم برای انتقال جنین گفتند جنین شما تشکیل نشده😭به جرات می تونم بگم این اتفاق از تمام اتفاقات قبلی برای من تلخ تر بود تا جایی که من قدرت حرف زدن نداشتم اون لحظه فقط اشک هام مثل بارون می ریخت، هیچ وقت یادم نمیاد اشک هام این طوری بی اختیار ریخته باشه. ما را فرستادند پیش دکتر، دکتر هم وقتی فهمید خیلی ناراحت شد، من که نمی تونستم حرف بزنم، فقط کاغذها را گذاشتم روی میز و نشستم. دکتر زنگ زد آزمایشگاه و توضیح خواست، اونها هم بهش توضیح دادند. دکتر بعد از یه مکث برای اولین بار به من گفت: دخترم دیگه نیا اینجا😳 گفتم آقای دکتر یعنی دیگه امیدی نیست؟؟ اینم بگم آقای دکتر کریم زاده از نظر سنی جای پدر بزرگ من میشه(انشاءالله هزار سال زنده باشه) گفت شما میای اینجا نتیجه نمی گیری ما خجالت می کشیم(همین قدر بزرگوار) یه خورده مکث کرد و گفت البته آدم هایی بودند که من گفتم نیاین، اومدن و الان بچه دارند😊 گفتم آقای دکتر من هم از هموناشم(امید حال می کنید☺️) گفتم داروها را بنویسید برای دفعه بعد و نوشت☺️ وقتی اومدم دیدم همسرم چشم هاش قرمزه، گریه کرده بود، خیلی کم تا اون وقت گریه اش رو دیده بودم. گفت من دیگه نمیام دکتر، اگه می خواست بشه تا حالا شده بود. گفتم باشه حالا بریم. این دفعه دست خالی تر از قبل برگشتیم دیگه نیازی به اون دو هفته انتظار هم نبود😔 همسرم خیلی به هم ریخته بود. گفت تو که گفتی رفتیم کربلا مشکل مون حل میشه، این دفعه که بدتر شد. گفتم هنوز که دیر نشده فرصت هست. چند وقت بعدش دوباره رفتیم برای ادامه درمان، نمی دونم الان در موردم چه فکر می کنید اگه بگم باز هم نتیجه قبلی تکرار شد🤔 اما خب شد تقصیر من که نیست. دلیلش هم من نمی دونم، دکتر هم نمی دونست، اون دانای مطلق که از همه ی آشکار و پنهان آگاه هم که می دونست چیزی به من نگفت🙊 این دفعه کمتر از قبل جا خوردم، گفتنم که آدم قوی تر میشه. به همسرم گفتم دفعه بعد میشه،گفت یعنی دفعه بعد چه فرقی می کنه؟ اینم بگم تا یادم نرفته که این دوازدهمین بار بود که من برای آی وی اف رفته بودم، یعنی قرار بود دوازدهمین آی وی اف من باشه که نمیه کاره شد. دلیل این که به همسرم گفتم میشه این بود: گفتم یه لحظه خودم گذاشتم جای خدا(نعوذباالله) دیدم من اگه خدا باشم دیگه این وضع تمومش می کنم چون اگه قرار بوده این آدم تنبیه بشه به هر دلیلی همه جورش سرش اومده و تنبیه شده اگه هم قرار بوده امتحان بشه خب دیگه امتحانش هم پس داده نه ناامید شده، نه کفر گفته و میشه گفت قابل قبول بوده(البته این نظر من خدا بود🙊😁)همسرم گفت خوب می بُری و می دوزیست گفتم حالا ببین😁 خیلی طول نکشید دوباره رفتیم، دکتر هم بیچاره هوامون داشت و دیگه دیده بود این آدم مصداق این شعر: من آن گدا صفت پیر و کنایه نفهمم،گرم برانی از این در، در آیم از در دیگر😁 این دفعه داروها و عمل و انتظار سخت برای روز انتقال که نکنه دوباره... اما این دفعه کار پیش رفت، دوتا جنین تشکیل شد باکیفیت خوب😊 و انتقال و برگشتیم و دو هفته انتظار سخت و روز آزمایش... همسرم قرار بود بره جواب آزمایش بگیره گفت می ترسیدم برم داخل ولی به هر سختی بود رفتم و گفتند: مبارکه🤩😍 این دفعه جرات نکردیم علنیش کنیم، تجربه های تلخ گذشته مانع میشد خیلی خوشحال باشیم. ۸هفته انتظار سخت و طولااااانی، بالاخره روز سونوگرافی فرا رسید، با همسرم رفتیم، البته ایشون نیومد داخل، پشت در بود. وقتی دکتر گفت اینم صدای قلبش انگار تمام دنیا را به من دادند (الهی هر کسی که منتظر این لحظه را تجربه کنه) اومدم به همسرم خبر دادم و او بیچاره شوکه شده بود، هیچ عکس العملی نشون نداد. انگار باورش نمی شد. (همین قدر رمانتیک😂) خلاصه بعد از ۱۷ سال و ۱۳بار آی وی اف بالاخره ما معجزه امید و توکل و توسل را با تمام وجود درک کردیم😍 و دختر ناز ما در فروردین ۱۳۹۸ از طرف خداوند حکیم و مهربان به ما هدیه داده شد الحمدالله ادامه👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
۱۱۴۴ خب بالاخره رسیدیم به جاهای خوب😍 روزی که دخترم رو از بیمارستان مرخص کردیم، اول رفتیم در خونه بابام، چون توی مسیرمون بود. وقتی رسیدیم کلی از فک و فامیل جمع بودند و شادی و تبریک و به رسم ما جنوبی ها شلیک هوایی با تفنگ که اینجا در مراسم شادی انجام میشه(البته موافقش نیستم) ولی رسمیه که هست. بعد از استقبال گرم خویشاوندان ما اومدیم خونه، دیدیم کلی از خانواده و فامیل شوهرم و همسایه ها توی کوچه جمع هستند دوباره آهنگ و شادی و...که بعضی تا که نمی دونستن چه خبر پرسیده بودند تو کوچه کی عروسی داشته😂 اینم بگم که من زایمانم طبیعی بود و توی بارداری هم بهم گفتن باید برم آمنیوسنتز انجام بدم که قبول نکردم و گفتم این هدیه را بعد این همه سال خدا داده و حتی اگر مشکلی هم باشه من اهل سقط کردن نیستم که خدا را شکر بچه ام سالم بود😊 خب بچه داری و سختی هاش و شب بیداری هاش که همه ی مادران می دونن و نیازی به گفتنش نیست😉 دخترم که حدود تقریبا دو سال و نیمش شد، به همسرم گفتم دوباره بریم دکتر، اطرافیان که متوجه تصمیم ما شدند بعضی ها که تشویق کردند، بعضی ها هم گفتند یکی دارین بعد از این همه دوا و دکتر کافیه، چرا این همه دارو که عوارض داره مصرف کنید؟گفتم کجای کارید میگین یکی کافیه! تازه دوتا هم کافی نیست😜 خلاصه ما چند باره راهی دیار زیبای یزد شدیم. شروع درمان و رفت و آمد و دارو و عمل انتظااااار.... اما از اونجا که خواست خدا بود این دفعه همون بار اول مثبت شد و خداوند برای دومین بار منو لایق مقام مادری کرد و دختر دومم شهریور ۱۴۰۱ با زایمان طبیعی به دنیا اومد. یه هدیه زیبا و ارزشمند دیگه از طرف خدا😍😍 یادم رفت بگم دختر اولم دقیقا در ۴۰ سالگی و دختر دومم در ۴۳سالگی من به دنیا اومدند الحمدالله سر بارداری دوم هم دکترها گفتند ریسکش بسیار بالاست و همون حرفهای قبلی ولی هیچ مشکلی نبود و خدا را شکر دخترم زیبا و سالم بود😘 حالا من مادر دو دختر دسته گل هستم خدا را شکر. الان دخترم کوچکم دو سال و نیمش و من بعدش دوباره رفتم برای درمان، این دفعه کلی داروهای تقویتی هم دکتر داد و بعدش دوره درمان شروع کردم این دفعه وضعیتم زیاد خوب نبود یه دونه تخمک بیشتر نداشتم که دکتر از من اجازه گرفت که برای یه دونه درمان ادامه بدیم؟که موافقت کردم و عمل اول انجام شد اما بعدش اطلاع دادند که جنین ها تشکیل نشده و ما که دیگه آبدیده شدیم، این خبرها نمی تونه ناامیدمون کنه دست خالی برگشتیم.😏ولی ناامید نشدیم. دکتر رفتن دیگه برای ما سخت تر شده با وجود بچه حتما باید یه همراه داشته باشیم که خواهرام که خدا حفظشون کنه زحمتش رو کشیدند. شاید باور نکنید ولی چند ماه بعد دوباره رفتم و یه خواهرم همراهمون بود که پیش بچه ها باشه. این دفعه هم دوتا تخمک داشتم اما وقتی رفتیم برای انتقال گفتند دوباره هم تشکیل نشده😢 و باز دست خالی😔 دعا کنید اول اینکه خدا ما رو جزو مجاهدان به حساب بیاره چون الان فرزندآوری جهاده و دوم این که دعا کنید برای ما که توی این فرصت باقی مانده دوباره لایق مادر شدن بشیم انشاءالله محتاج دعای همه ی عزیزان هستم. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii ✅ مایوس نشید... ‌ . ✅ مایوس نشید... از فرزنددار شدن مأیوس نشید. بعضی‌ها میگن آقا پنج سال بچه‌دار نشدیم. طوری نیست. ما خیلی آدم‌ها داریم که سال‌ها طول می‌کشه تا بچه‌دار بشن. ... خودِ بابای من – خدا همه‌ی اموات را بیامرزه – سال‌های زیادی بچه‌دار نشد. دوتا همسر گرفت، از هیچ کدوم بچه‌دار نشد. [بعد از ماجراهایی] خدا دوازده تا بچه بهش داد. ... مأیوس نشید که دو سال [طول کشید]. من عالمی را سراغ دارم که بعد سی سال بچه‌دار شد. 🌐 سمت خدا "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
۱۱۷۳ من متولد سال ۶۷ و همسرم ۶۵ هستن. سال ۹۱ کاملا سنتی باهم آشنا شدیم و عقد کردیم، دو سال بعد هم ازدواج کردیم. یه کم که از زندگیمون گذشت دلمون بچه میخواست اما حدود یکسال گذشت و خبری نشد، دکتر رفتن های ما شروع شد. یه جا میگفتن تنبلی داری، یه جا میگفتن همسرم خیلی ضعیفه، خلاصه یکسال طول کشید و هیچ نتیجه ای نداشت. کم کم حرف های بقیه هم به گوش می‌رسید که بچه بیارید و... به پیشنهاد یکی از دوستانم رفتم طب سنتی، این پروژه خیلی طولانی بود، از داروها بگیر تا اعمال حجامت و بادکش و.... هر پزشک طب سنتی و طب نوین که هر کسی معرفی می‌کرد، میرفتیم. کم کم دچار یاس و افسردگی شدم، خیلی ناراحت بودم. همه ش به خدا میگفتم مگه نمیگی از تو حرکت از من برکت، من این همه تلاش می‌کنم چرا هیچ دری به روم باز نمیشه. حرفا و کنایه های دیگران هم بیشتر شده بود و حالا ۶ سال از ازدواجمون میگذشت، خیلی حال روحیم بد بود، شروع کردم یاد گرفتن کلاس های هنری، خیاطی، تریکو بافی، باشگاه....تا شاید یادم بره، اما تا خانم باردار میدیم داغ دلم تازه میشد🥺هر وقت خبر بارداری افراد خانواده به گوشم می‌رسید آه از نهادم بلند میشد، نه به خاطر اینکه حسودی کنم، نه، به خاطر اینکه دوباره من نشانه قرار میگرفتم که تو چراااا نمیاری،و من چی باید میگفتم🥺 کم کم دیگه مهمونی نمی‌رفتم بهانه میاوردم، از جمع های خانوادگی کناره میگرفتم، چون واقعا اذیت میشدم. همه به چشم ترحم بهم نگاه میکردن دکتر بهم معرفی میکردن و منی که دم نمیزدم. حتی سعی می‌کردم اصلا به شوهرم غر نزنم همه توی دلم بود و خدا میدونه که جز خودش و اهل بیت با کسی درد دل نمیکردم، چون واقعا کسی جای من نبود که درک کنه، خلاصه یه خانم دکتر طب سنتی بهم معرفی شد که خیلی بهم امیدواری داد، با اولین دوره استفاده از داروهایی که برام تجویز کرد باردار شدم، من و همسرم سر از پا نمیشناختیم خیلی خوشحال بودیم،تا اینکه این خوشحالی زیاد دوام نداشت و توی ۸ هفته با تشکیل نشدن قلب سقط شد و اون حال بد قبل با شدت بیشتری اومد سراغم، باز هم خانم دکتر گفت همین که باردار شدی یعنی امیدواری، پس بازم میشه نگران نباش جالب اینکه آزمایش چکاپ که بعد اون سقط دادم خیلی خوب بود و سونو نشان از تنبلی نمی‌داد، سه ماه بعد به طور کاملا طبیعی باردار شدم، اما ای کاش نمیشدم، بعد دو هفته شبی که فردا میخواستم برای سونو گرافی مراجعه کنم با یه درد عجیبی سمت راست شکمم مواجه شدم. همسرم زنگ زد اورژانس و رفتیم بیمارستان و اونجا متوجه شدیم که بارداری خارج رحم بوده و لوله سمت راستم پاره شده که عمل جراحی شدم، دو روز بعد با شکمی که مثل سزارین باز شد و حال روحی خراب مرخص شدم و راهی خونه مادرم شدم. بعد چند روز اومدم خونه خودم،کارم همش گریه بود، به خصوص اینکه همینطوری سخت باردار میشدم حالا یه لوله هم از دست داده بودم و بارداری برام سخت تر شده بود، ماه ها گذشت و بارداری و بچه داری برای من آرزوی دست نیافتنی بود، دیگه حتی اگه کسی بهم میگفت انشاالله خدا فرزند روزتون کنه مامان بشی، میگفتم از من گذشته دعای دیگه ای در حقم بکن اون زمان سال ۱۴۰۰ کرونا هم بود، بعد اون اتفاق من و همسرم دچار کرونا سخت شدیم. همسرم که کارش به بیمارستان کشید. خدا میدونه چه حالی داشتم. جسم خراب و روحی هم خراب تر،تا مدتها هم با عوارض کرونا دست و پنجه نرم مي‌کردم. خلاصه سال بعد یعنی ۱۴۰۱ به گفته دوستانم حوزه شرکت کردم که هم سرم گرم بشه و هم ادامه تحصیل باشه برام، رفتن به حوزه و درس خوندن شد تنها دلخوشی زندگیم، کم کم حالم به واسطه معنویت اونجا بهتر شد، یه استاد داشتیم که کار مشاوره هم انجام میداد، باهاش صحبت کردم و از اتفاق های زندگیم بهش گفتم. یواش یواش داشت حال روحیم بهتر میشد. سه سال بود که داشتم میرفتم حوزه درس میخوندم. خیلی حالم بهتر بود. روحیه ام عوض شده بود،نصف روز خونه نبودم، اون مابقی هم کارهای خونه رو انجام می‌دادم و درس میخوندم چون کار همسرم طوري بود اغلب اوقات خونه نبود، من سرم گرم درس و بحث میشدم. ادامه 👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist