eitaa logo
دنیای بانوان❤️
10.5هزار دنبال‌کننده
37.7هزار عکس
626 ویدیو
10 فایل
بخوانیم و بیاموزیم..... به زندگیمون نور ببخشیم...🍃 آیدی من @Hamraaaz تبلیغات پذیرفته میشود👇 https://eitaa.com/joinchat/2682126514Ce7df1eef64
مشاهده در ایتا
دانلود
۱۱۷۸ من سال ۷۶ تو خانواده ایی تو روستا به دنیا اومدم، خونه مون نزدیک خونه مادربزرگم بود. یه برادر بزرگتر از خودم داشتم و یه خاله که حدود ۱۰ سال باهم اختلاف سنی داشتیم. همیشه دلم یه خواهر میخواست یه جورایی خاله ام واسم مثل خواهرم هست. سال ۹۴ سالی پر از حس خوبه برام، سالی بود که پیش دانشگاهی میخوندم، خانواده همسرم اومدن خواستگاری، اوایل بهونه درس و کنکور آوردیم که نه امسال نمیشه ولی چون ایشون مورد تایید خانواده و خودم بودن و محیط روستا یه جورایی که دختر زودتر از شهر ازدواج می کنه، منم به ایشون بله رو گفتم. اون سال آذر ماه بعد محرم و صفر عقد کردیم و یک ماه بعد همسرم آزمون قبول شدن و کارمند شد. با عنایت خدا سال ۹۵ عروسی کردیم. یه آپارتمان اجاره کردیم و زندگی ساده ایی رو شروع کردیم. مدتی که گذشت همسرم کمی وام گرفت با طلا و پس انداز هامون و کمک پدرشوهرم یه زمین تو شهر گرفتیم، شروع کردیم به ساخت خونه مون، خیلی دوران سختی گدشت. چون همسرم تازه کار کرده بود کل پس انداز مون صرف خرید زمین شده بود تا ساخت خونه کمی چالش داشتیم تا تونستیم بسازیم ولی کامل نکردیم. سر حیاط سازی و کابینت پولمون تموم شد همین جوری نشستیم. بعضی ها تشویق کردن، بعضی ها تمسخر که اول زندگی تو خونه نیمه کاره نشستید. به هر حال سختیها رو کشیدیم سال ۹۶ و ۹۷ مشغول ساخت خونه بودیم. اواخر سال ۹۷ تصمیم گرفتیم جمع مون سه نفره بشه، منم آخرای دوره دانشگاه ام بود. آزمایشات و سونو ها رو انجام دادم و اقدام به بارداری کردیم. سال ۹۸ پسرم آقا محمدجواد بدنیا اومد، پسری خوب و آرومی بود ولی رفلاکس داشت، مدام شیر بالا می‌آورد. از چالش‌های نوزادی و بچه داری که بگذریم محمدجواد که ۴ ساله شد، حس کردیم تنهاس و حسابی حوصله اش سر میره، اقدام کردیم برا بچه دوم و باردار شدم. دوران خوبی بود که ۷ هفته قلبش تشکیل شده بود و همه چی خوب بود. نزدیکای ۱۳ هفته یه روز حالم بد شد، بی حیال شدم. مامانم اومد بهمون سر بزنه گفت حسابی رنگت پریده، برو دکتر... رفتم پیش دکتر گفت قلب جنین ایستاده و چهار روزه رشد نداشته، باید برید واسه کارای سقط، خیلی حالم بد بود، حسابی گریه کردم. همسرم اومد دنبالم خیلی واسش گریه کردم اونم منو دلداری میداد ولی دوران سختی گذشت با هزاران مکافات دفع شد. اومدم خونه خیلی اذیت شدم به بچه دوم دیگه فکر نمیکردم، گذشت، یکسال بعد اقدام کردیم زیر نظر دکتر، باردار شدم. خوب و عالی پیش رفت، حدودا ۱۰ هفته بودم مادرشوهرم آریتمی قلبی کرد و فوت شد. شوک بدی بود، مادرشوهرم جوان بود. خیلی داغون شدیم. بعد ختم مادرشوهرم، بازم حالم بد شد. رفتم پیش دکتر و ایشون گفتن استراحت مطلق مطلق حدود ۷۰ روز کاملا خوابیده ام فقط تا سرویس میرفتم. پسرم محمد حسین هفته ۳۶ بدنیا اومد، چالش زیاد داشتم و این گل پسر هم زود به دنیا اومد خداروشکر الحمدالله خوب بود همه چی ان شاءالله هرکی که دوست داره خدا بهش کوچولو بده ما هم بتونیم سربازانی در راه امام زمان (عج) تربیت کنیم. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
۱۱۷۷ من یه مادر دهه هفتادی هستم که خودم از شعار فرزند کمتر زندگی بهتر ضربه ی بزرگی خوردم. فقط یه برادر دارم که از خودم ۶ سال کوچکتر هست و چون مادرم شاغل بود، بیشتر نقش مادر داشتم براش تا خواهر همسرم هم دهه هفتادی هستن و متاسفانه بازم تک فرزند😔 اواخر سال ۹۴ ازدواج کردم و برای زندگی به شهر دیگه ای رفتم. تنهایی های مکرر و علاقه ی زیادم به بچه باعث شد که بعد از ۸ ماه از عروسی، تصمیم به مادر شدن بگیرم و به حمدالله دختر اولم اوایل سال ۹۶ دنیا اومد. از اونجایی که خودم کودکی رو در تنهایی گذرونده بودم و همبازی نداشتم و همسرم بدتر از من😢 تصمیم بر این شد که فرزند دوم رو هم با فاصله ی کمی بیاریم و این در حالی بود که کوچولوی ما هنوز شیرخوار بود. مهر ۹۸ پسرم به جمع ما اضافه شد و من موفق شده بودم که دخترم رو از پوشک بگیرم. قبل از به دنیا اومدن نی نی جدید هنوز پسرم یک سال و نیمش هم نبود که متوجه شدم فرزند سوم رو باردار هستم و این در حالی بود که اصلا قصد بارداری نداشتم و واقعا از مطرح کردنش به خانواده ام میترسیدم. تا ۲۰ هفته که برای تعیین جنسیت برم، جز من و همسرم کسی از بارداری من خبر نداشت اما با اعلامش به خانواده ها، با دعوای اندکی شدید مادرم مواجه شدم😔 وقتی ۶ ماهه باردار بودم، مادر جوانم رو طی کمتر از ۲۰ روز از دست دادم و شرایط از قبل هم برام سخت تر شد. حالا من بودم و دنیای بی مادری و بی خواهری😔 و چون باردار بودم، اطرافیان اجازه ی گریه و زاری هم نمیدادن😢 از وقتی فهمیده بودم بچه دختره خیلی ناراحت بودم🙈 چون دلم نمیخواست خدا دیگه بهم دختر بده میگفتم یه دونه بسمه اما بعد از مادرم و تنهایی هام خیلی خوشحال بودم که بچم دختره و تنها نیستن دخترام و خواهر دارن. اینگونه بود که در آبان ۱۴۰۰ خانواده ما ۵ نفره شد😍 وقتی فرزند سومم دنیا اومد، از یه طرف داغ مامانم فراموش شده بود با کارهای بچه، از یه طرف نبودش حس میشد در تنهایی هام، ولی خب نی نی جدید برخلاف دوتا فرزند قبلی به شدت ناآرام و اذیت کار بود و همین باعث منزوی شدن من هم شد. این ماجراها و درگیری ها ادامه داشت، تا کمی بعد از یک سالگی کوچولومون که من دوباره علائم بارداری رو در خودم داشتم میدیدم و با خواست خدا یه کوچولو قرار بود به جمع مون اضافه بشه. کوچولویی که عنایت مستقیم امام رضا(ع) به ما بود. تنها خواسته ما از خدا این بود که این فرزندمون پسر و سالم باشه تا پسرمون اولمون از تنهایی در بیاد. توی سونوگرافی ابتدایی، جنسیت بچه مشخص نشد و دکترم چون میدونست من فقط برای تعیین جنسیت میخوام برم سونو مجدد، قبول نمیکرد که بنویسه. می گفت برای بچه خوب نیست و شما مادرها چرا الکی خوشتون میاد هی برید سونو... علائم بارداریم همه شبیه بارداری پسرم بود، پس تا ۳۶ هفته من برای خودم خیال بافی میکردم که بچه پسره ولی در سونوی آخر متوجه شدم که دختره... نمیگم ناراحت نشدم اما سریع گفتم خدایا صلاح من رو تو خیلی بهتر میدونی، باز هم در آبان ماه، اما سال ۱۴۰۲ خدا به ما دختری عطا کرد که به عشق امام رضا(ع) ، معصومه نام گرفت. نمیگم ۴ فرزندی سخت نبود، چون واقعا سخت بود ولی من عاشقانه بچه هام رو دوست داشتم و تمام تلاشم رو براشون میکردم. از خواب و تفریحاتم میزدم که با بچه هام باشم. در آستانه تولد یک سالگی معصومه کوچولو، راهی مشهد شدیم که دخترمون رو مشهدی کنیم. اما با یک اتفاق تلخ و ناگوار خانواده ۶ نفره ما، ۵ نفره شد. معصومه کوچولوی ما روز میلاد حضرت زینب(س)، توی حرم امام رضا یک دفعه حالش بد شد.😔 بردیم دکتر، گفتن برید بیمارستان، در بیمارستان کمتر از نصف روز بچه ی من روی تخت آی سی یو بود و نهایتا در کمتر از ۳ روز، زائر کوچولوی ما بهشتی شد😭 مامان های عزیزی که به فکر حال و آینده بچه هاتون هستید و فرزندآوری میکنید، مراقب چشم زخم باشید و از دادن صدقه غافل نشین. من هر جا که میرفتم، کلی چشم دنبالم بود و هزار نفر ازم میپرسیدن، همه اشون بچه های خودت هستن؟! گاهی میگم ای کاش نمی گفتم بچه های خودم هستن تا انقدر در معرض بلا نباشیم.😔 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
۱۱۷۵ من و همسرم ازطریق معرف باهم آشنا شدیم. من و همسرم هردو متولد سال ۱۳۶۲ هستیم و در سال ۹۰، فروردین ماه عقد کردیم و آخر سال یعنی اسفندماه با مراسم عروسی ای که همسرم خودش به تنهایی همه هزینه ها رو دادن رفتیم سر خونه و زندگی خودمون. سال اول که کلی بدهی داشتیم بابت جهازوعروسی ولی با اصرار من که راضی شدم همه طلاهامو بفروشیم که طلای زیادی داشتم، نزدیک نیم کیلو طلا گذاشتیم بانک، وام برداشتیم و یک خونه دوخواب خریدیم. اما چون منزل مادر شوهرم بودیم و همسرم و خانواده اش اصلا تمایل نداشتن جدا بشن، خونه رو چند سال دادیم دست مستاجر... سال دوم تصمیم گرفتیم بچه دار بشیم و ماه فروردین اقدام کردیم و اردیبهشت ماه بی بی چک مثبت شد و خیلی دوست داشتم اولین فرزندم پسر باشه و خداروشکر یک بارداری خوب داشتم و پسرم ۳۷هفته بدنیا اومد. همسرم دوست داشت دوباره بچه بیاریم ولی من بخاطر اینکه برم خونه خودم و مستقل باشم قبول نمی‌کردم بالاخره بعداز ۵سال رفتیم خونه خودمون و من فکر میکردم دوباره مثل پسرم زود باردار میشم، بعداز یکسال تلاش فهمیدیم همسرم واریکوسل داره و اما قبول نمی‌کرد بره عمل کنه بلاخره راضی شدن و من باردار شدم. ولی خوشحالی مون زیاد طول نکشید، سونوگرافی نشون داد خارج رحمی هست و رفتم بستری شدم. خیلی از لحاظ روحی ضربه خوردم دقیقا شب چهارشنبه سوری بود، خدا رحم کرد خودش جذب شد، خیلی ناراحت بودم، همسرم برای اینکه روحیم‌ خوب بشه، مادر من و خودش رو با هزینه خودش راهی کربلا کرد. خیلی آروم شدم. دوباره بعد از دوسال باردار شدم بازم خارج رحمی، این دفعه خیلی خیلی اذیت شدم خونه قبلی رو عوض کردیم و بزگتر و جای بهتر خریدیم. مشغول تجهیز دکوراسیون داخلی بودیم و من هم پریود میشدم و خبر نداشتم باردارم ، خلاصه یه شب از خواب بیدار شدم با درد شدید، حالم بد شد از حال رفتم. پسرم کلاس چهارم بود، خودم بیدارش میکردم صبح بره مدرسه، ترسیدم برم بیمارستان بستری بشم، چون خیلی وابسته من بود. دیگه منزل موندم و حالم بهتر شد ولی همچنان درد داشتم. همسرم همش اصرار داشت بریم دکتر، راضی شدم. این دفعه رفتم بیمارستان خصوصی چون خاطره خوبی از بیمارستان دولتی نداشتم و اونجا گفتن چون روز جمعه هست آزمایشگاه تعطیله مجبور شدم برم بیمارستان دولتی. اول آزمایش بتا گرفتن، دیگه من اومدم خونه، زنگ زدن از بیمارستان، رفتم بتا بالای ۲هزار بود. انقد خوشخال بودم که نگو، چون فکر میکردم حتما بارداری خوبی هست چون سری قبل بتام ۲۷۰ بود بستری شدم. سونو کردن اول شک کردن که داخل رحم هست یا نه، با کلی سونو معلوم شد خارج رحمی هست. با وضعیت اورژانسی رفتم اتاق عمل، خیلی بهم شوک وارد شد. انقدر بد عمل کرده بودن که تا دوماه بخیه هام عفونت و خونابه داشت. بالاخره راضی شدم برم ای وی اف چون یکی از لوله هام رو برداشتن و یکی هم گفتن بستس، موقع کرونا نوبت ای وی اف شد ولی ترسیدم و نوبتم سوخت. سال ۱۴۰۲ رفتم تهران، یک بار ای وی اف کردم منفی شد. بازم سال بعدش همسرمو راضی کردم رفتیم دنبالش ولی خیلی ناامید بودم. شب شهادت حضرت زهرا بود، دلم شکست. یکی از فامیلای همسرم جز آدم‌های مهم شهرمون هست، می‌خواستن با حضرت آقا ملاقات کنن، منم بخاطر اینکه حرف آقا رو انجام بدم نامه نوشتم، ازشون خواستم برام دعا کنن و دقیقا روزی که جواب نامه اومد، ماه بعدش همه مراحل با موفقیت انجام شد و من رفتم برای انتقال و خداروشکر بار اول انتقال من دوقلو باردار شدم و یک بارداری خوبی داشتم. الانم دوقلو ها ۴ماهشونه، یک دختر و یک پسر، با اینکه دکتر گفته بود احتمال خیلی ضعیفه چون اولا بستس اگه نشه باید عمل لاپاراسکوپی انجام بدی ولی دعای حضرت آقا شامل حالمون شد و خدا بهمون نظر کرد همون بار اول باردار شدم. امسال با دخترم رفتم دعای عرفه اول خداروشکر کردم‌ و از خدا خواستم به کسانی که بچه ندارن، بچه بده چون خیلی سخته، من با اینکه یدونه داشتم ولی رفتار برخی دکترا انقدر بد هست که آدم دلش می‌شکنه من چندین بار با گریه اومدم بیرون از مطب ولی ناامید نشدم. من به این نتیجه رسیدم که باید توکل کنی بخدا و از خودش بخوای و از حرفهای اطرافیان ناامید نشی. به من حتی گفتن ذخیره تخمدانت کمه با این وضعیت نمیشه ولی خدا بخواد، هرچیز غیرممکنی ممکن میشه و نباید مغردر بشی و تعیین تکلیف نکنی برا خدا چون من فکر میکردم هر وقت بخوام، میتونم دوباره باردار بشم. حتی تعیین تکلیف میکردم که دختر باشه. ولی خدای مهربونم به جای دوتاسقطی که داشتم دوتا بهم داد. پسر بزرگم از تولد دوقلوها خیلی خوشحاله، میگه مامان من از امام رضا خواهر و برادر خواستم بهم داد. دعا کنید قسمت بشه بریم پابوس امام رضاجونم "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
۱۱۶۵ سال ۹۸ وقتی ۱۹سالم بود با همسرم که ۲۱ ساله بودن به واسطه خانواده ها آشنا شدیم و بعد از چهل روز از آشناییمون عقد کردیم و بعد از یک سال رفتیم سر خونه زندگیمون... چند ماه بعد در سال ۹۹ برای بارداری اقدام کردم اما جوابی نگرفتم به همین دلیل هم رفتم دکتر خانم دکتر سونو و آزمایش نوشتن و بعد از دیدن آزمایشا و سونو در کمال ناباوری گفتن خانم تخمدان هات از کار افتاده و شاید با دوا دکتری و کلی داروی هورمونی بتونیم چندتا تخمک سالم برای جدا سازی ازت بگیریم. کلی داروی هورمونی و دوتا آمپول بهم دادن و من هم آمپول هارو استفاده کردم اما حرفای دکتر و تندی کلامش امیدم رو از بین برده بود و هیچ امیدی نداشتم. سه هفته بعدش خواهرم و همسرش به همراه نی‌نی کوچولوشون اومدن خونه ما و متوجه شد من مدام حالت تهوع دارم و مشکوک شد و بهم گفت بارداری و منی که از دنیا نامید بودم گفتم نه تاثیر دارو های هورمونیه ولی خواهرم کاملا تاکید داشت که باردارم و میگفت پا قدم زهرا سادات هست. رفت بی‌بی چک گرفت و به زور منو مجبور کرد استفاده کنم و بله متوجه شدم باردارم اونم دقیقا روز تولد همسرم که به قول خودش بهترین کادوی دنیا بود که بهش دادم. همون شب همسرم مصرانه منو برد آزمایشگاه و نشست پشت در تا جواب بیاد و بعد از گرفت جواب مثبت راه افتاد سمت سونو گرافی، دکتری که سونو گرفت، همون دکتر قبلی بود که ازم سونو گرفته بود و بعد از چند دقیقه دکتر دستگاه از دستش افتاد و بلند شد و ایستاد و گفت خانم این چیه؟ من که از ترس بی جون بودم گفتم شما دکتری به من میگی چیه دکتر دوباره دستگاهو گذاشت رو شکمم و گفت پناه بر خدا خانم شما دوماهه بارداری و بچه قلب داره شوهرم همون جا گفت این معجزه امام حسینه نذر کردم اگه بچه دار بشیم اسمشو حسین یا رقیه بذارم. دکتر قشنگ داشت گریه میکرد میگفت خودم سونوتو انجام دادم هیچی نبود الان یه بچه با ضربات قلب داری... خلاصه دختر گلم رقیه خاتون سال ۱۴۰۰ به دنیا اومد و من اصلا جلوگیری نکردم از ترس حرفای همون دکتر که شاید معجزه ای دیگه برام اتفاق نیوفته. گذشت و وقتی دخترم یک سال و هفت ماهه شد ما متوجه شدیم مادر بزرگ همسرم سرطان دارن و من برای اطمینان ایشونو بردم بیمارستان و یک شب کنارشون موندم. خدابیامرزت شون از سادات بودن و همون شب به من گفتم انشاالله خدا بهت یه پسر بده که همراه دخترت باشه و بله یک ماه و نیم بعد من با شیرینی رفتم پیشش و بهش گفتم که باردارم روحش شاد باشه همیشه میگفتن این پسر پسر منه و سال ۱۴۰۲ روز تولد همسرم گل پسرم هم به دنیا اومد و این شد دومین کادوی تولد خوبی که به همسرم دادم😁 من بعد از پسرم هم اصلا جلوگیری نکردم و اسفند سال ۱۴۰۳ متوجه شدم باردارم و ۲۴ اسفند رفتم سونو قلب کوچولوش تشکیل شده بود. صداش واضح واضح بود اما متاسفانه استراحت مطلق شدم. ۲۷ اسفند برای چک کردن قلبش دوباره با مادر شوهرم رفتم سونو که دکتر گفتن قلبش از کار افتاده و برای تایید فرستادنم پیش یه سونوگراف دیگه که ایشونم تایید کردن و منو فرستادن زایشگاه. اونجا بهم گفتن گرمی بخورم تا طبیعی سقط بشه وقتی از در زایشگاه اومدم بیرون دیگه نتونستم جلوی خودمو بگیرم و سرم گیج رفت و زدم زیر گریه مادرشوهرم برای دلجویی از من میگفت تن اون دوتات سالم اینقدر ناراحت نکن. این اتفاق کار خدا بود، حکمتی داشته، انشاالله یکی دیگه قسمتت میشه. خواهر شوهرامم هر کدوم به شکلی بهم دلداری میدادن ولی دلم آرامش نداشت. صدای قلبش هنوز توی گوشم بود. همسرم هم خیلی دلداریم میده و به شوخی میگه بابا چته من هنوز سالمم تا شیش تا بچه نیاریم، بی خیال نمیشم ولی دردش هنوز توی قلبمه و فکر نکنم بتونم هرگز فراموشش کنم. انشاالله که خدا بازم منو لایق مادری بدونه و نعمتشو قسمتم کنه، دکترم گفت اصلا نیازی به شیش ماه صبر کردن و این حرفا نیست و میتونی بلافاصله باردار بشی، منم اصلا جلوگیری نکردم و دلم روشنه فقط نمیدونم اونایی که به هر دلیلی میرن بچه سالم و زنده شونو سقط میکنن خدا چقدر ازشون رو برگردونده که قلبشون طاقت میاره و میتونن تحمل کنن این اتفاق رو، نمیدونم اونا هم شب خوابشو میبینن یا صداشو میشنون یا عذاب وجدان دارن اصلا یا نه ولی از خدا میخوام به قلب هر کسی که میخواد این گناه نابخشودنی رو مرتکب بشه، نیم نگاهی بکنه و سختی قلبشونو از بین ببره تا بتونن صدای اون بچه بی پناه رو بشنون و پشیمون بشن و بچشونو نجات بدن. انشاالله هر کسی منتظره بچه ست خدا دامنشو سبز کنه به حق امام رضا تو این شبای پر برکت خدا برکتشو نصیبشون کنه. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
۱۱۴۹ من یک دختر دهه ی هفتادیم که سال ۹۰ با یک پسر خوب و البته پولدار ازدواج کردم. همیشه از همون اوایل حسرت خیلی ها رو به زندگیم می دیدم. سال ۹۴ جشن عروسیمونو گرفتیم و با مشکلاتی که برا هر کسی پیش میاد، رفتیم سر خونه زندگیمون... سال ۹۵ بعد ازینکه یک سیسمونی خیلی خوب برای دخترم گرفتیم، صاحب دختر شدیم. اوایل بشدت کولیک داشت و منم افسردگی زایمان گرفتم. بیرون زندگی‌مون همچنان عالی بود و مورد غبطه ی خیلیا بودیم تا اینکه دخترم داشت کولیکش خوب می‌شد و زندگی‌مون میفتاد رو روال که دیدیم دخترم بی جهت کبود میشه، هی فکر میکردیم شاید از غذاهایی هست که من می‌خورم و می‌خواد خوب بشه ولی فایده نداشت، بدتر میشد اما بهتر نه... دیگه سر از آزمایشگاه‌ها درآوردیم و در مطب دکترها در رفت و آمد بودیم. روزای خیلی سختی بود، چون ندیده بودیم. اصلا گاهی حدسای پزشکا اینقدر وحشتناک بود که تا نتیجه ی آزمایش‌ها می مردیم و زنده می شدیم ولی شده بود برامون یک راز بزرگ که به هیچ کس نمی‌گفتیم. دیگه اون پیرهنای گل دار خوشگلی که پوشیده نبود رو نمیتونستیم تنش کنیم یا تاپ شلوارکاش، چون قرار نبود کسی وضعیت دخترم رو ببینه و من به دست و پاهای بچه های تمام کسایی که بهم حسرت می‌خورند، با حسرت نگاه می‌کردم که سالمه... چه پارادوکس عجیبی! من می‌گفتم خوشا به حال اونا اوناهم تو دل شون می گفتن خوشا به حال من... دیگه چندین سال بعد از درگیری با بیماری دخترم، فهمیدیم پلاکت های دخترم کیفیت نداره و این مسئله تا آخر عمر باهاشه اوایل خیلی سخت بود ولی خدا بهم فهموند که این دنیا قرار نیست کسی در آسایش و نعمت کامل باشه و اگر کسی از نظر پولی تامین هست حتما امتحانای مدل دیگه ای رو خدا براش در نظر گرفته که حتی حاضر باشی همه ی پولتو بدی ولی اون امتحانا برداشته بشه، فایده نداره که نداره... چند باری که رفتیم دکتر ژنتیک گفتند آزمایش باید آلمان فرستاده بشه و این مشکلات و بیماری ۲۵درصد احتمال اینکه هر بچه ای که بدنیا بیارین در هر بارداری هست، مگر اینکه در شرایط خیلی خاص و با آی وی اف بار دار بشین. این مسئله برای منی که با خیلی زود و راحت حامله میشدم، خیلی غیر قابل هضم و سختمه، خیلی دلم میخواد یک دختر دیگه خدا قابل بدونه و بده بهم که دیگه بی دغدغه خودمو تو خونه حبس نکنم که بچم خوب بشه بعد بریم و خیلی راحت بتونم باهاش یک زندگی معمولی رو سپری کنم. از بیان تجربم فقط خواستم بگم تورو خدا حسرت زندگی هیچ کسی رو نخورین که هنوزم که هنوزه من هیچکس از اقوام خودم و شوهرم رو نذاشتم بفهمند از سختی ها و مشکلاتمون، فقط بخدا توکل کنین و بدونین نعمت سلامتی چیزیه که خیلی خیلی بالاتر از نعمت پول و مادیاته و اگر خداوند بهتون سلامتی و فرزند سالم داده، شما هزاران دلیل برا شکرگزاری دارین و به هیچ عنوان پیشش گله ای نکنین خداوند همه ی مارو از امتحانات موفق بیرون بیاره و به تمام کسایی که در انتظار فرزند هستند، بچه های سالم و صالح عطا کند. آمین التماس دعا "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
۱۱۷۹ متولد ۷۶ هستم. در خانواده ۴ فرزندی بدنیا آمدم و فرزند اول خانواده هستم. سال ۹۳ با یکی از اقوام نزدیک بصورت سنتی ازدواج کردم. ۳ سال تو عقد بودم و سه سال با سختی و خوشی هاش و کلی خاطره هاش گذشت تا اینکه سال ۹۶ عروسی کردیم. درسم خیلی خوب بود تو مدرسه و شاگرد اول بودم همیشه اما قسمت نبود دانشگاه برم. اوایل بچه نمیخواستم چون هم سنم کم بود، هم میخواستم درسم رو ادامه بدم. اما چون دانشگاه شهر خودم قبول نشدم، متاسفانه ادامه ندادم.😓 اما همچنان عاشق تحصیل و درسم😊 و دوست دارم بخونم. بعد از دو سال جلوگیری، در سال ۹۸ با اولین اقدام باردار شدم و بارداری نسبتا خوبی داشتم. دختر قشنگم خرداد ۹۹ دنیا اومد. بچه داری برام خیلی سخت بود و کلا الان که فکر میکنم لذتی از نوزادی دخترم نبردم🙁 چون کولیکی هم بود. خاطره های خوبی برام نساخته بود از اون روزهای اول و نوزادی. بنابراین فکرم این بود که حالا حالا فکر بچه دوم نکنم😐 تا اینکه سال ۱۴۰۲ باردار شدم و با خوشحالی خبر بارداریمو به خانواده هامون دادیم و اونام خوشحال شدن‌. روزا میگذشت و من منتظر اینکه جنسیت بچمو بدونم از ذوق روزها رو می شمردم تا اینکه غربالگری اول رسید. رفتم سونو و دکتر گفتن متاسفانه ان تی بچه خیلی بالاس و احتمال سلامت کامل جنین فقط ۱۰ درصده😞 دنیا رو سرم خراب شده بود خیلی روزهای بدی رو گذروندم یه هفته تمام خوراکم اشک و گریه بود.😭 چندین دکتر و سونوگرافیست خوب رفتم و همگی تایید کردن که بچه سالم نیست و با نامه پزشک قانونی به بیمارستان رفتم و بچه رو سقط کردم😞 حالا تصمیم گرفتم دوباره باردار شم اما ترس تکرار این مشکل رو دارم از همه مخاطبین کانال دوتا کافی نیس عاجزانه خواهش میکنم برا بنده حقیر دعا کنند خداوند به منم بچه های سالم و صالح عنایت کنند. 🤲🤲 لطفا اگر کسی تجربه بارداری بعد از سقط داره و مشابه به اتفاق من براش افتاده به اشتراک بذاره که به سلامت گذشته بارداریشون یا نه. در ضمن از وقتی وارد این کانال شدم نظرم نسبت به فرزندآوری عوض شده‌. قبلا به نظرم بچه ی زیاد خوب نبود و اعتقاد داشتم نهایت دوتا بچه داشته باشم با اینکه همسرم عاشق بچه هست. اما الان میگم دوستدارم چهارتا بچه خدا بهم بده، بتونم تربیتشون کنم برا سربازی آقا امام زمانم و همچنین نقش کوچیکی در تکثیر نسل شیعه داشته باشم و همچنین به عشق رهبرم به امر ایشون لبیک بگم... به زوجهای جوان هم توصیه میکنم فرزندآوری تون رو به تاخیر نندازید واقعا بچه شیرینی زندگی و برکت خونس. وقتی به آینده فکر می‌کنید می‌بینید خیلی خانواده بزرگ و پر جمعیت لذت بخشه😍 التماس دعای فروارن | عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۱۷۹ متولد ۷۶ هستم. در خانواده ۴ فرزندی بدنیا آمدم و فرزند اول خانواده هستم. سال ۹۳ با یکی از اقوام نزدیک بصورت سنتی ازدواج کردم. ۳ سال تو عقد بودم و سه سال با سختی و خوشی هاش و کلی خاطره هاش گذشت تا اینکه سال ۹۶ عروسی کردیم. درسم خیلی خوب بود تو مدرسه و شاگرد اول بودم همیشه اما قسمت نبود دانشگاه برم. اوایل بچه نمیخواستم چون هم سنم کم بود، هم میخواستم درسم رو ادامه بدم. اما چون دانشگاه شهر خودم قبول نشدم، متاسفانه ادامه ندادم.😓 اما همچنان عاشق تحصیل و درسم😊 و دوست دارم بخونم. بعد از دو سال جلوگیری، در سال ۹۸ با اولین اقدام باردار شدم و بارداری نسبتا خوبی داشتم. دختر قشنگم خرداد ۹۹ دنیا اومد. بچه داری برام خیلی سخت بود و کلا الان که فکر میکنم لذتی از نوزادی دخترم نبردم🙁 چون کولیکی هم بود. خاطره های خوبی برام نساخته بود از اون روزهای اول و نوزادی. بنابراین فکرم این بود که حالا حالا فکر بچه دوم نکنم😐 تا اینکه سال ۱۴۰۲ باردار شدم و با خوشحالی خبر بارداریمو به خانواده هامون دادیم و اونام خوشحال شدن‌. روزا میگذشت و من منتظر اینکه جنسیت بچمو بدونم از ذوق روزها رو می شمردم تا اینکه غربالگری اول رسید. رفتم سونو و دکتر گفتن متاسفانه ان تی بچه خیلی بالاس و احتمال سلامت کامل جنین فقط ۱۰ درصده😞 دنیا رو سرم خراب شده بود خیلی روزهای بدی رو گذروندم یه هفته تمام خوراکم اشک و گریه بود.😭 چندین دکتر و سونوگرافیست خوب رفتم و همگی تایید کردن که بچه سالم نیست و با نامه پزشک قانونی به بیمارستان رفتم و بچه رو سقط کردم😞 حالا تصمیم گرفتم دوباره باردار شم اما ترس تکرار این مشکل رو دارم از همه مخاطبین کانال دوتا کافی نیس عاجزانه خواهش میکنم برا بنده حقیر دعا کنند خداوند به منم بچه های سالم و صالح عنایت کنند. 🤲🤲 لطفا اگر کسی تجربه بارداری بعد از سقط داره و مشابه به اتفاق من براش افتاده به اشتراک بذاره که به سلامت گذشته بارداریشون یا نه. در ضمن از وقتی وارد این کانال شدم نظرم نسبت به فرزندآوری عوض شده‌. قبلا به نظرم بچه ی زیاد خوب نبود و اعتقاد داشتم نهایت دوتا بچه داشته باشم با اینکه همسرم عاشق بچه هست. اما الان میگم دوستدارم چهارتا بچه خدا بهم بده، بتونم تربیتشون کنم برا سربازی آقا امام زمانم و همچنین نقش کوچیکی در تکثیر نسل شیعه داشته باشم و همچنین به عشق رهبرم به امر ایشون لبیک بگم... به زوجهای جوان هم توصیه میکنم فرزندآوری تون رو به تاخیر نندازید واقعا بچه شیرینی زندگی و برکت خونس. وقتی به آینده فکر می‌کنید می‌بینید خیلی خانواده بزرگ و پر جمعیت لذت بخشه😍 التماس دعای فروارن | عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۰۱۵ متولد ۶۵ هستم، وقتی ۱۳ ساله بودم با پسر عمه ام که ازم خواستگاری کرد عقد کردم و تقریبا سه سال بعد در سن ۱۶ سالگی که همسرم هم ۲۱ ساله بودند ازدواج کردیم. ایشون تازه سال سوم دانشگاه و منم سال سوم دبیرستان بودم، سربازی نرفته بودند، شغل نداشتند🥴 و فقط پنجشنبه جمعه ها کارگر بنا بودند، از لحاظ مالی بشدت در مضیقه بودیم و در خانه پدر من زندگی می کردیم. تا اینکه وقتی دیپلم گرفتم باردار شدم و اولین فرزندم که پسر بودند رو در هجده سالگی به دنیا آوردم. بعد از به دنیا اومدن پسرم، همسرم بالاخره به سربازی مشرف شدند😅 و من حالا باید خودم کار می‌کردم. با بچه هفت ماهه فروشنده بودم تو مغازه با حقوق ماهی پنجاه هزار تومان😢 که گاهی حتی باید به همسرم هم پول میدادم برای هزینه رفت و برگشت، البته خودش حقوق سربازیش چهل هزار تومان بود🤣حقوق من بیشتر بود😅 ایشون فوق العاده زحمتکش بودند، بعد از سربازی دیگه به من گفتن که سر کار نرو و بشدت پیگیر استخدامی بودند که موفق شدن و بعد چندین بار آزمون بالاخره جایی بطور رسمی شاغل شدند و ما زمانی که پسرم ۲/۵ ساله بودند، مقداری از وضعیت بغرنج مالی در اومدیم که من اینا رو بخاطر خوش قدمی پسرم میدونم (الهی شکر) من تا هفت سال دیگه بچه نخواستم، چون ویار بشدت وحشتناکم، وضعیت بد مالی که نمیتونستم دکتر برم، یا سونو انجام بدم و.... منو ترسونده بود، اما کاش اینکار رو نمیکردم و بلافاصله باردار میشدم😔 تا اینکه بعد هفت سال بالاخره دلو به دریا زدم و اقدام کردم که خدا رو شکر بدون مشکل باردار شدم، باز هم ویار سخت 🥴 ایندفعه دوست داشتم فرزندم دختر باشه اما پسر بود و من ناشکری کردم و گفتم نمیخوامش که وقت به دنیا آمدن مقداری نقص جزیی برای پسرم پیش اومد که متأسفانه هنوز هم داره، باز هم خدا روشکر میکنم که از این بدتر نشد. از یمن قدم پسر دومم هم خودم دانشگاه رفتم و هم صاحبخونه شدیم (مسکن مهر🤣) ایندفعه دیگه نذاشتم بین بچه‌ها فاصله زیاد بیفته دوران شیر دهی که تموم شد اقدام کردیم و دختر شد، بعدش دوباره اقدام کردیم و پسر شد که تونستم توی باردای بچه چهارم پیاده روی اربعین برم با تمام بچه‌ها و تمام هم پیاده رفتم و خدا روشکر بدون هیچ مشکلی به دنیا اومد. همسرم ارتقا گرفت و وضعیت باز هم بهتر شد، خدا رو شکر همسرم بشدت بچه‌ها رو دوست داره، خلاصه دوباره اقدام کردیم و ایندفعه دختر شد. خلاصه دوباره اقدام کردیم، البته اینم بگم سه تای آخری فقط به نیت سربازی امام زمان باردار میشدم. با خدا عهد کردم که تا جان در بدن دارم اقدام میکنم بشرط اینکه اولا همه‌ی بچه‌هام سرباز امام زمان عج بشن و حتی یکیشون خدای ناکرده منحرف نشه و دوم اینکه اون دنیا جایگاهم پیش ائمه اطهار علیه السلام باشه 😍 خلاصه بچه ششم رو باردار شدم و مجدد رفتیم کربلا ایندفعه با چهار تا از بچه‌ها و یکی هم تو شکمم، فقط پسر بزرگم بخاطر اینکه حوزه درس میخونن نتونست بیاد، الان پسر چهارمم که فرزند ششم باشن چهار ماهه هستن😍 قصد دارم ان شاء الله مجدد اقدام کنم. البته اینم بگم که برای براداری کلی مسخره میشم یا حتی اذیت میشم، بخصوص توی بیمارستان ها، همین فرزند آخرم بهم گفتن که از اتباع هستی؟ از سختی های زندگی توی آپارتمان هم نگم براتون 😅😢 شايد بعضی دوستان فکر کنن که خونه ویلایی دارم‌، اما توی یه آپارتمان دو خوابه با شش تا بچه دارم روزگار میگذرونم که این مورد واقعا سخته، از دوستان میخوام دعا کنن که خدا کمک کنه و بتونیم بخاطر راحتی بچه‌ها یه خونه ویلایی تهیه کنیم🙏 به دوستان عزیز کانال میخوام بگم که اصلا نترسید از هیچ چیز نه تربیت بچه‌ها نه سختی های مالی و... فقط بسپرید به خدا که خودش حلال مشکلاته🌹🌹 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
درست ۳ سال و نیم داشتم که پدرم رو از دست دادم و به رحمت خدا رفتن. پدر و مادرم زندگی بسیار عاشقانه ای داشتن و من ثمره ی یکسال بعد از ازدواجشون بودم. الان ۲۴ سال دارم و تک فرزند از پدرم به جا موندم. حدودا ۵ سال بعد فوت پدرم، با اصرار های من، مادرم ازدواج مجدد داشتن و بعد از یکسال خواهرم رو به دنیا آوردن، بعد از ۲ سال دیگه هم خواهر دیگم به دنیا اومد. یادمه مادرم خیلی خسته میشدن چون هم درس می خوندن و هم مجبور بودن کارهای پدر بزرگ و مادربزرگم رو پیگیری کنن و...، دیگه فکر بچه داشتن رو از ذهنشون خارج کرده بودن که یه دفعه باردار شدن. متوجه که شدن خوشحال بودن و دوست داشتن فرزندشون پسر باشه بعد از ۳تا دختر. پسر هم بود اما متاسفانه سقط شد و بسیار اذیت شدن. مجدد بعد یک‌سال باردار شدن و به دلیل عدم تشکیل قلب پسر بعدی هم سقط شدن. من مواظب مادرم بودم واقعا سخت بود شرایطشون و اذیت شدن. دیگه ناامید شده بودن و بعد دو تا سقط حسابی غمگین بودن اما هنوز هم بچه میخواستن و مجدد اقدام کردن و باردار شدن. اما این بار در سونوها بهشون گفتن مشکل سندرم داون وجود داره، اما قطعی نیست . دیگه سقط نکردن و دوران بارداری پر استرس سپری شد و به حول قوه الهی یه پسر خیلی باهوش و زیبا خدا بهشون داد که عشق منه. بشدت شلوغ و شیطونه اما دوست داشتنی. پاییز ۱۴۰۰ عقد کردم و تابستون ۱۴۰۱ عروسی گرفتیم. درگیر و دار خریدهای عروسی بودیم که متوجه شدبم مادرم مجدد باردار هستن. من و همسرم خیلی خوشحال شدیم اما مادر و پدرم خیلی شوکه و ناراحت و همش از حرف اطرافیان میترسیدن که مردم چی میگن که تو عروسی دخترش بارداره و... البته دیابت هم دارن مادر من و کمی براشون خطرناک بود بارداری. حتی به فکر سقط کردن افتادن و منو همسرم نذاشتیم. سونوی ۱۲ هفتگی رو که رفتن، مجدد گفتن بچه مشکل داره و میخواستن واقعا سقط کنن اما خودشونم میترسیدن. دیگه با دلداری ما و توکل بخدا اینکارو نکردن... در عروسی من مادرم ۷ ماهه بودن و با خوشی رفتیم دوتا لباس خیلی قشنگ براشون گرفتیم و اعتمادبه‌نفس میدادیم بهشون که اصلا حرف دیگران مهم‌ نیست و... عروسی بخیر و خوشی تموم شد و مادرم یک ماه بعد، زودتر زایمان کردن و زایمان سختی هم داشتن مثل قبلی. برادرم به دنیا اومدن و اون هم بشدت زیبا رو و دوست داشتنی.. با تولدش فضای خونه مادرم رو خیلی دلنشین کرده، هر چند خواهر هام که الان ١۴ و ١۶ ساله هستن و بعد کرونا خیلی تغییر کردن و آنچنان که باید کمک نمیکنن به مادرم اما بازم خداروشکر کنار دستش هستن، چون من شهر دیگه ای ازدواج کردم. خودم هم با همسرم دوست داشتیم زود باردار بشم و هر دومون بشدت عاشق بچه ایم مخصوصا من، این شد که برخلاف توصیه ی همه اطرافیان که زوده بچه نیارید ها، باردار نشی ها و... الان باردارم و ویار خیلی بدی دارم اما خداروشکر که هستش اینا هم میگذره، خداروشکر همسرمم کنار دستمه و کمکم میکنه ... همه شوکه شدن فهمیدن باردارم و هی میگن حالا شده، اشکال نداره اما دیگه بعدی رو چند سالی فاصله بدی، زود نیاری که از بین میری و... اما نمیدونن من اصلا مثل اونا فکر نمیکنم... در نهایت اینکه خواهشا به این غربالگری ها اعتماد نکنید. چه بچه هایی که سالم هستند، اینجوری دارن نابود میشن و باید جواب پس بدیم. من خودمم غربالگیرم نرفتم و نخواهم رفت. هرچی خدا بخواد همون میشه. برای منم دعا کنید بارداری راحتی داشته باشم.. به امید اینکه خونه ی هر مسلمان و شیعه پر بشه از نوگلان سالم و صالح و سربازان امام زمان(عج)... الهی امین "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
درست ۳ سال و نیم داشتم که پدرم رو از دست دادم و به رحمت خدا رفتن. پدر و مادرم زندگی بسیار عاشقانه ای داشتن و من ثمره ی یکسال بعد از ازدواجشون بودم. الان ۲۴ سال دارم و تک فرزند از پدرم به جا موندم. حدودا ۵ سال بعد فوت پدرم، با اصرار های من، مادرم ازدواج مجدد داشتن و بعد از یکسال خواهرم رو به دنیا آوردن، بعد از ۲ سال دیگه هم خواهر دیگم به دنیا اومد. یادمه مادرم خیلی خسته میشدن چون هم درس می خوندن و هم مجبور بودن کارهای پدر بزرگ و مادربزرگم رو پیگیری کنن و...، دیگه فکر بچه داشتن رو از ذهنشون خارج کرده بودن که یه دفعه باردار شدن. متوجه که شدن خوشحال بودن و دوست داشتن فرزندشون پسر باشه بعد از ۳تا دختر. پسر هم بود اما متاسفانه سقط شد و بسیار اذیت شدن. مجدد بعد یک‌سال باردار شدن و به دلیل عدم تشکیل قلب پسر بعدی هم سقط شدن. من مواظب مادرم بودم واقعا سخت بود شرایطشون و اذیت شدن. دیگه ناامید شده بودن و بعد دو تا سقط حسابی غمگین بودن اما هنوز هم بچه میخواستن و مجدد اقدام کردن و باردار شدن. اما این بار در سونوها بهشون گفتن مشکل سندرم داون وجود داره، اما قطعی نیست . دیگه سقط نکردن و دوران بارداری پر استرس سپری شد و به حول قوه الهی یه پسر خیلی باهوش و زیبا خدا بهشون داد که عشق منه. بشدت شلوغ و شیطونه اما دوست داشتنی. پاییز ۱۴۰۰ عقد کردم و تابستون ۱۴۰۱ عروسی گرفتیم. درگیر و دار خریدهای عروسی بودیم که متوجه شدبم مادرم مجدد باردار هستن. من و همسرم خیلی خوشحال شدیم اما مادر و پدرم خیلی شوکه و ناراحت و همش از حرف اطرافیان میترسیدن که مردم چی میگن که تو عروسی دخترش بارداره و... البته دیابت هم دارن مادر من و کمی براشون خطرناک بود بارداری. حتی به فکر سقط کردن افتادن و منو همسرم نذاشتیم. سونوی ۱۲ هفتگی رو که رفتن، مجدد گفتن بچه مشکل داره و میخواستن واقعا سقط کنن اما خودشونم میترسیدن. دیگه با دلداری ما و توکل بخدا اینکارو نکردن... در عروسی من مادرم ۷ ماهه بودن و با خوشی رفتیم دوتا لباس خیلی قشنگ براشون گرفتیم و اعتمادبه‌نفس میدادیم بهشون که اصلا حرف دیگران مهم‌ نیست و... عروسی بخیر و خوشی تموم شد و مادرم یک ماه بعد، زودتر زایمان کردن و زایمان سختی هم داشتن مثل قبلی. برادرم به دنیا اومدن و اون هم بشدت زیبا رو و دوست داشتنی.. با تولدش فضای خونه مادرم رو خیلی دلنشین کرده، هر چند خواهر هام که الان ١۴ و ١۶ ساله هستن و بعد کرونا خیلی تغییر کردن و آنچنان که باید کمک نمیکنن به مادرم اما بازم خداروشکر کنار دستش هستن، چون من شهر دیگه ای ازدواج کردم. خودم هم با همسرم دوست داشتیم زود باردار بشم و هر دومون بشدت عاشق بچه ایم مخصوصا من، این شد که برخلاف توصیه ی همه اطرافیان که زوده بچه نیارید ها، باردار نشی ها و... الان باردارم و ویار خیلی بدی دارم اما خداروشکر که هستش اینا هم میگذره، خداروشکر همسرمم کنار دستمه و کمکم میکنه ... همه شوکه شدن فهمیدن باردارم و هی میگن حالا شده، اشکال نداره اما دیگه بعدی رو چند سالی فاصله بدی، زود نیاری که از بین میری و... اما نمیدونن من اصلا مثل اونا فکر نمیکنم... در نهایت اینکه خواهشا به این غربالگری ها اعتماد نکنید. چه بچه هایی که سالم هستند، اینجوری دارن نابود میشن و باید جواب پس بدیم. من خودمم غربالگیرم نرفتم و نخواهم رفت. هرچی خدا بخواد همون میشه. برای منم دعا کنید بارداری راحتی داشته باشم.. به امید اینکه خونه ی هر مسلمان و شیعه پر بشه از نوگلان سالم و صالح و سربازان امام زمان(عج)... الهی امین "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
۱۱۸۰ من متولد ۷۹ هستم و فرزند اول خانواده دو فرزندی.😁 سال ۹۵ با همسرم عقد کردیم و سال ۹۷ هم عروسی گرفتیم. از اونجایی که عاشق بچه بودیم همون اوایل عروسی اقدام کردیم و باردار شدم اونم دوقلو 😍😍 و کلی خوشحال شدیم اما خوشحالی ما خیلی دوامی نیورد و بچها تا ۹ هفتگی سقط شدن و من ۲ فرودین کورتاژ شدم چون عید اول عروسیمون هم بود همزمان با مهمانی می اومدن عیادت اقوام همسرم😢 گذشت و بعد شش ماه که ایام محرم هم بود که متوجه شدم باردارم اما متاسفانه این دفعه هم سقط شد خیلی زود😢 بعد از دوتا سقط خیلی حالم بد بود و از نظر روحی واقعا ضربه خورده بودم. یادمه ایام کرونا بود و ماه رجب، من واقعا مضطر شده بودم ودلم بچه میخواست خدا قبول کنه ماه رجب رو ایام البیض چون مساجد به خاطر کرونا بسته بود تو خونه معتکف شدم و روز آخر هم اعمال ام داوود رو خوندیم من با دلشکستگی کامل از امیرالمؤمنین اولاد صالح خواستم. بعد از اون روزای مبارک ولادت امام علی به طور ناباورانه با اولین اقدام بارادر شدم. چون دوتا تجربه سقط داشتم به هیچ کسی چیزی نگفتم. گفتم باز خدایی نکرده موجب ناراحتی کسی نشم. اما این دفعه فرق داشت و هدیه امیرالمومنین بود. هفته ۶ رفتم سونوگرافی و قلب جنین رو دید و دختر عزیزتر از جانم آذر ۹۹ به دنیا اومد. از اونجایی که توی زمان اون دوتا سقط من و همسرم هیچ ناشکری نکردیم و همش خدارو شکر کردیم. وقتی که دخترم ۱۰ ماهه بود من متوجه شدم به طور خدا خواسته باردارم😍. حسابی خوشحال شدیم و متوجه شدیم خدا داره برامون جبران می‌کنه. چون من خودم داداش نداشتم همه اقوام حتی دکتر زنان هم می‌گفت خدا کنه پسر باشه. البته برای مادر فقط سلامتی بچه مهمه. هفته ۱۹ بارداری متوجه شدیم نی نی تو دلی پسره و آقا پسرم ۱۴۰۱ وقتی که دخترم یک سال هفت ماهه بود به دنیا اومد و ما از داشتن دختر و پسرم حسابی خوشحال بودیم. از اونجایی که حضرت آقا فرموده بودند که جهاد فرزند آوری ما هم به فرمان حضرت آقا لبیک گفتیم. وقتی پسرم ۲ ساله بود متوجه شدم که بادارم و این دفعه هم خدا پسر قسمت مون کرد. پسر دومم هم فروردین ۱۴۰۴ به دنیا اومد. الان هم هرکس بهمون میگه چقد بچه میارید دیگه بسه. منم بهشون میگم وای اگر خامنه ای حکم جهادم دهد ارتش دنیا نتواند که جوابم دهد.😍😂 خواستم تجربه ام رو باهاتون به اشتراک بذارم به اون خانم های که تجربه سقط داشتن بگم اصلا نگران نباشید. به خدا توکل کنید و به هیچ عنوان از خدا گله نداشته باشید در موقع ناراحتی هم شاکر باشید مطمئن باشید خدا براتون حسابی جبران می‌کنه. ان شالله خدا همه مادران رو کمک کنه تا بتونن سرباز برای امام زمان تربیت کنند. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
۱۱۳۰ من در سن ۲۱ سالگی عقد کردم با پسر یک خانواده که ظاهرا باهم تفاهم فکری و فرهنگی و اعتقادی داشتیم ولی متاسفانه از همون روز عقد اختلاف ها شروع شد. خانواده اون آقا اهل تجملات و مهمانی های مختلط و جشن عقد آنچنانی بودن و حتی بدون خواست و مشورت با ما مجلس عقد رو مختلط برپا کردن در حالی که خرج مجلس عقد رو پدر من تقبل کرده بود! خلاصه آتش اختلاف ها از همین جا شروع شد و هرچی میگذشت بیشتر میشد تا اینکه متوجه شدیم خانواده ای که ظاهرا اهل مسجد و نماز و روزه و سفرهای زیارتی هستن در باطن زندگیشون چندان پایبند به محرم و نامحرم و ... نیستن و تازه متوجه شدم چه انتخاب نادرستی کردم البته تسلیم نشدم تلاش کردم هر طور شده زندگی مشترکم رو حفظ کنم. حتی برای خرید جهیزیه خانواده اون آقا در خرید وسایل دخالت میکردن و به ما میگفتن ازین مارک بخرید و یا ماشین ظرف شویی بخرین یا سرویس ظرفتو چوبی باید بخری! و ازین حرف ها... تحمل این شرایط واقعا برای من و خانوادم سخت بود ولی بازم تحمل میکردیم، حرف ها رو نشنیده میگرفتیم و هر طور شده، سعی میکردیم این زندگی مشترک رو با کوتاه اومدن حفظ کنیم که البته بعدا فهمیدم اشتباه کردیم! من قبل از ازدواج و حتی بعداز شروع زندگی مشترک هم چادری و مححبه بودم ولی کم کم به خاطر فشار های همسر مجبور شدم از حجاب و پوششم هم کوتاه بیام و اعتقاداتم متاسفانه سست شد هم تحت فشار از طرف همسر و خانوادش بودم و هم ناراحت از شرایط خودم که سست شدنم در حفظ حجاب نه تنها آرامش منو بیشتر نکرد بلکه باعث شد دچار افسردگی بشم، چون هرچقدر تلاش میکردم بیشتر به چشم همسر بیام، فایده نداشت و هرروز ایشون میخواست من با پوششی طبق مد و درخواست خانوادش در جامعه حاضر بشم. کار به جایی رسید که دیگه نماز هم نمیخوندم و ... الان که این متن رو مینویسم یادآوری اون روزها واقعا برام سخته😔😓😭( این نکته رو باید داخل پرانتز عرض کنم که حفظ حیا و پوشش و عفت یک نیاز ذاتی و فطریه و افرادی که با بی‌حجابی و پوشش ها و آرایش های خلاف شرع و عرف در جامعه رفت و آمد میکنن، اول از همه به روح و روان خودشون آسیب میزنن و بعد به بقیه، بماند که چقدر حق الناس به گردنشون میاد) در سال ۹۶ به برکت محرم و آقا ابا عبدالله مجدد توبه کردم و با اعتقادی قوی تر از قبل و عزمی راسخ تر از گذشته برای نگه داشتن حجابم شروع کردم به نماز خوندن و نمازهای گذشته رو هم به صورت قضا، ادا کردم و با وجود نیش و کنایه ها از طرف اطرافیان از خدا خواستم که خودش یه جوری نجاتم بده و راه چاره ای برام باز کنه چون اون آقا موافق نماز خوندن من نبود و اذیتم می‌کرد. متاسفانه یا خوشبختانه این زندگی متزلزل سال ۹۷ به خاطر اختلافات اعتقادی😑 به طلاق ختم شد و شاید این اتفاق بد برگ جدیدی از دفتر زندگی منو ورق زد. البته اینم بگم روزهای بسیار سختی رو پشت سرگذاشتم چون خانواده ای که یک آدم رو از حق و حقوق انسانی خودش مثل عبادت کردن منع می‌کردن، خیلی راحت هم بدترین تهمت ها رو بهم زدن و این باعث شد من حتی نتونم برای نماز جماعت به مسجد محله برم. اما خدای خوبم و آقای مهربانم امام حسین هوامو داشتن و بعد از مدتی همونطور که به راحتی آبروی منو بردن خدا به واسطه اتفاق هایی که در طول سه سال افتاد عزت و آبرو بهم داد و همه متوجه شدن اون خانواده چه بر سر من آوردن... سال ۱۴۰۰ مجدد با توکل بر خدا و با نیت جلب رضایت امام زمانم با وجود مخالفت های پدرو مادرم به خاطر تجربه تلخی که داشتن به یکی از خواستگار ها جواب مثبت دادم و متاهل شدم البته رضایت پدرو مادرم رو گرفتم و جواب بله دادم😊 از همون ابتدا با همسرم قرار گذاشتیم زندگی رو ساده بگیریم و من که از قبل جهیزیه داشتم همون ها رو استفاده کنیم. به همسرم گفتم من اصراری به گرفتن عروسی ندارم. با هم به توافق رسیدیم هرچی زندگیمون ساده تر و بدون گناه شروع بشه، برکتش برامون بیشتره پس با گرفتن یک جشن عقد خیلی ساده در منزل پدرو مادرم اونم در ایام کرونا(مهمان ها در حد برادر و خواهر عروس و داماد) و چند ماه بعدش روز میلاد آقا امیرالمومنین امام علی علیه السلام عازم مشهد شدیم (به جای برپا کردن مجلس عروسی) و بعدش یک ولیمه خیلی ساده در منزل پدر شوهرم دادیم و رفتیم سر خونه زندگیمون. ادامه 👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist