eitaa logo
دنیای بانوان❤️
10.5هزار دنبال‌کننده
37.8هزار عکس
633 ویدیو
10 فایل
بخوانیم و بیاموزیم..... به زندگیمون نور ببخشیم...🍃 آیدی من @Hamraaaz تبلیغات پذیرفته میشود👇 https://eitaa.com/joinchat/2682126514Ce7df1eef64
مشاهده در ایتا
دانلود
۱۰۱۵ متولد ۶۵ هستم، وقتی ۱۳ ساله بودم با پسر عمه ام که ازم خواستگاری کرد عقد کردم و تقریبا سه سال بعد در سن ۱۶ سالگی که همسرم هم ۲۱ ساله بودند ازدواج کردیم. ایشون تازه سال سوم دانشگاه و منم سال سوم دبیرستان بودم، سربازی نرفته بودند، شغل نداشتند🥴 و فقط پنجشنبه جمعه ها کارگر بنا بودند، از لحاظ مالی بشدت در مضیقه بودیم و در خانه پدر من زندگی می کردیم. تا اینکه وقتی دیپلم گرفتم باردار شدم و اولین فرزندم که پسر بودند رو در هجده سالگی به دنیا آوردم. بعد از به دنیا اومدن پسرم، همسرم بالاخره به سربازی مشرف شدند😅 و من حالا باید خودم کار می‌کردم. با بچه هفت ماهه فروشنده بودم تو مغازه با حقوق ماهی پنجاه هزار تومان😢 که گاهی حتی باید به همسرم هم پول میدادم برای هزینه رفت و برگشت، البته خودش حقوق سربازیش چهل هزار تومان بود🤣حقوق من بیشتر بود😅 ایشون فوق العاده زحمتکش بودند، بعد از سربازی دیگه به من گفتن که سر کار نرو و بشدت پیگیر استخدامی بودند که موفق شدن و بعد چندین بار آزمون بالاخره جایی بطور رسمی شاغل شدند و ما زمانی که پسرم ۲/۵ ساله بودند، مقداری از وضعیت بغرنج مالی در اومدیم که من اینا رو بخاطر خوش قدمی پسرم میدونم (الهی شکر) من تا هفت سال دیگه بچه نخواستم، چون ویار بشدت وحشتناکم، وضعیت بد مالی که نمیتونستم دکتر برم، یا سونو انجام بدم و.... منو ترسونده بود، اما کاش اینکار رو نمیکردم و بلافاصله باردار میشدم😔 تا اینکه بعد هفت سال بالاخره دلو به دریا زدم و اقدام کردم که خدا رو شکر بدون مشکل باردار شدم، باز هم ویار سخت 🥴 ایندفعه دوست داشتم فرزندم دختر باشه اما پسر بود و من ناشکری کردم و گفتم نمیخوامش که وقت به دنیا آمدن مقداری نقص جزیی برای پسرم پیش اومد که متأسفانه هنوز هم داره، باز هم خدا روشکر میکنم که از این بدتر نشد. از یمن قدم پسر دومم هم خودم دانشگاه رفتم و هم صاحبخونه شدیم (مسکن مهر🤣) ایندفعه دیگه نذاشتم بین بچه‌ها فاصله زیاد بیفته دوران شیر دهی که تموم شد اقدام کردیم و دختر شد، بعدش دوباره اقدام کردیم و پسر شد که تونستم توی باردای بچه چهارم پیاده روی اربعین برم با تمام بچه‌ها و تمام هم پیاده رفتم و خدا روشکر بدون هیچ مشکلی به دنیا اومد. همسرم ارتقا گرفت و وضعیت باز هم بهتر شد، خدا رو شکر همسرم بشدت بچه‌ها رو دوست داره، خلاصه دوباره اقدام کردیم و ایندفعه دختر شد. خلاصه دوباره اقدام کردیم، البته اینم بگم سه تای آخری فقط به نیت سربازی امام زمان باردار میشدم. با خدا عهد کردم که تا جان در بدن دارم اقدام میکنم بشرط اینکه اولا همه‌ی بچه‌هام سرباز امام زمان عج بشن و حتی یکیشون خدای ناکرده منحرف نشه و دوم اینکه اون دنیا جایگاهم پیش ائمه اطهار علیه السلام باشه 😍 خلاصه بچه ششم رو باردار شدم و مجدد رفتیم کربلا ایندفعه با چهار تا از بچه‌ها و یکی هم تو شکمم، فقط پسر بزرگم بخاطر اینکه حوزه درس میخونن نتونست بیاد، الان پسر چهارمم که فرزند ششم باشن چهار ماهه هستن😍 قصد دارم ان شاء الله مجدد اقدام کنم. البته اینم بگم که برای براداری کلی مسخره میشم یا حتی اذیت میشم، بخصوص توی بیمارستان ها، همین فرزند آخرم بهم گفتن که از اتباع هستی؟ از سختی های زندگی توی آپارتمان هم نگم براتون 😅😢 شايد بعضی دوستان فکر کنن که خونه ویلایی دارم‌، اما توی یه آپارتمان دو خوابه با شش تا بچه دارم روزگار میگذرونم که این مورد واقعا سخته، از دوستان میخوام دعا کنن که خدا کمک کنه و بتونیم بخاطر راحتی بچه‌ها یه خونه ویلایی تهیه کنیم🙏 به دوستان عزیز کانال میخوام بگم که اصلا نترسید از هیچ چیز نه تربیت بچه‌ها نه سختی های مالی و... فقط بسپرید به خدا که خودش حلال مشکلاته🌹🌹 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۱۳۰ من در سن ۲۱ سالگی عقد کردم با پسر یک خانواده که ظاهرا باهم تفاهم فکری و فرهنگی و اعتقادی داشتیم ولی متاسفانه از همون روز عقد اختلاف ها شروع شد. خانواده اون آقا اهل تجملات و مهمانی های مختلط و جشن عقد آنچنانی بودن و حتی بدون خواست و مشورت با ما مجلس عقد رو مختلط برپا کردن در حالی که خرج مجلس عقد رو پدر من تقبل کرده بود! خلاصه آتش اختلاف ها از همین جا شروع شد و هرچی میگذشت بیشتر میشد تا اینکه متوجه شدیم خانواده ای که ظاهرا اهل مسجد و نماز و روزه و سفرهای زیارتی هستن در باطن زندگیشون چندان پایبند به محرم و نامحرم و ... نیستن و تازه متوجه شدم چه انتخاب نادرستی کردم البته تسلیم نشدم تلاش کردم هر طور شده زندگی مشترکم رو حفظ کنم. حتی برای خرید جهیزیه خانواده اون آقا در خرید وسایل دخالت میکردن و به ما میگفتن ازین مارک بخرید و یا ماشین ظرف شویی بخرین یا سرویس ظرفتو چوبی باید بخری! و ازین حرف ها... تحمل این شرایط واقعا برای من و خانوادم سخت بود ولی بازم تحمل میکردیم، حرف ها رو نشنیده میگرفتیم و هر طور شده، سعی میکردیم این زندگی مشترک رو با کوتاه اومدن حفظ کنیم که البته بعدا فهمیدم اشتباه کردیم! من قبل از ازدواج و حتی بعداز شروع زندگی مشترک هم چادری و مححبه بودم ولی کم کم به خاطر فشار های همسر مجبور شدم از حجاب و پوششم هم کوتاه بیام و اعتقاداتم متاسفانه سست شد هم تحت فشار از طرف همسر و خانوادش بودم و هم ناراحت از شرایط خودم که سست شدنم در حفظ حجاب نه تنها آرامش منو بیشتر نکرد بلکه باعث شد دچار افسردگی بشم، چون هرچقدر تلاش میکردم بیشتر به چشم همسر بیام، فایده نداشت و هرروز ایشون میخواست من با پوششی طبق مد و درخواست خانوادش در جامعه حاضر بشم. کار به جایی رسید که دیگه نماز هم نمیخوندم و ... الان که این متن رو مینویسم یادآوری اون روزها واقعا برام سخته😔😓😭( این نکته رو باید داخل پرانتز عرض کنم که حفظ حیا و پوشش و عفت یک نیاز ذاتی و فطریه و افرادی که با بی‌حجابی و پوشش ها و آرایش های خلاف شرع و عرف در جامعه رفت و آمد میکنن، اول از همه به روح و روان خودشون آسیب میزنن و بعد به بقیه، بماند که چقدر حق الناس به گردنشون میاد) در سال ۹۶ به برکت محرم و آقا ابا عبدالله مجدد توبه کردم و با اعتقادی قوی تر از قبل و عزمی راسخ تر از گذشته برای نگه داشتن حجابم شروع کردم به نماز خوندن و نمازهای گذشته رو هم به صورت قضا، ادا کردم و با وجود نیش و کنایه ها از طرف اطرافیان از خدا خواستم که خودش یه جوری نجاتم بده و راه چاره ای برام باز کنه چون اون آقا موافق نماز خوندن من نبود و اذیتم می‌کرد. متاسفانه یا خوشبختانه این زندگی متزلزل سال ۹۷ به خاطر اختلافات اعتقادی😑 به طلاق ختم شد و شاید این اتفاق بد برگ جدیدی از دفتر زندگی منو ورق زد. البته اینم بگم روزهای بسیار سختی رو پشت سرگذاشتم چون خانواده ای که یک آدم رو از حق و حقوق انسانی خودش مثل عبادت کردن منع می‌کردن، خیلی راحت هم بدترین تهمت ها رو بهم زدن و این باعث شد من حتی نتونم برای نماز جماعت به مسجد محله برم. اما خدای خوبم و آقای مهربانم امام حسین هوامو داشتن و بعد از مدتی همونطور که به راحتی آبروی منو بردن خدا به واسطه اتفاق هایی که در طول سه سال افتاد عزت و آبرو بهم داد و همه متوجه شدن اون خانواده چه بر سر من آوردن... سال ۱۴۰۰ مجدد با توکل بر خدا و با نیت جلب رضایت امام زمانم با وجود مخالفت های پدرو مادرم به خاطر تجربه تلخی که داشتن به یکی از خواستگار ها جواب مثبت دادم و متاهل شدم البته رضایت پدرو مادرم رو گرفتم و جواب بله دادم😊 از همون ابتدا با همسرم قرار گذاشتیم زندگی رو ساده بگیریم و من که از قبل جهیزیه داشتم همون ها رو استفاده کنیم. به همسرم گفتم من اصراری به گرفتن عروسی ندارم. با هم به توافق رسیدیم هرچی زندگیمون ساده تر و بدون گناه شروع بشه، برکتش برامون بیشتره پس با گرفتن یک جشن عقد خیلی ساده در منزل پدرو مادرم اونم در ایام کرونا(مهمان ها در حد برادر و خواهر عروس و داماد) و چند ماه بعدش روز میلاد آقا امیرالمومنین امام علی علیه السلام عازم مشهد شدیم (به جای برپا کردن مجلس عروسی) و بعدش یک ولیمه خیلی ساده در منزل پدر شوهرم دادیم و رفتیم سر خونه زندگیمون. ادامه 👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
۱۱۳۰ به برکت نیت های صادقانه ای که داشتیم همسرم بعد از عقد رفتن سر یه کار خوب ( قبلش درآمدشون پایین بود و شغلشون آزاد) به برکت سفر اربعینی که همسرم رفت متوجه شدم بعد از حدود یک سال باردارم و به برکت این بارداری همسرم در جای جدیدی مَشغول به کار شد که خیلی شرایطش از محل کار قبلی بهتر بود. با وجود تمام سختی هایی که بچه داری داره، یک لبخند پسرم رو با دنیا عوض نمی کردم. من آدم نق نقویی هستم، خصوصا ماه اول تولد علی اکبرم خیلی غر زدم، چون درگیر افسردگی بعد از زایمان شدم، علاوه بر اون هم هیچ تجربه ای در بچه داری نداشتم و حتی نوزادی رو قبلا بغل نکرده بودم. پیش کسی اینو بازگو نمیکنم ولی دوست داشتم بازم بچه دار بشم و فکر میکنم مادر شدن با تمام سختی هاش، بیدار خوابی ها ش، از خود گذشتگی هاش و فرسودگی هاش ،شیرینه و از همه مهمتر اینکه نسل شیعه باید زیاد بشه راستی! در طول بارداری پیش هیچ متخصصی نرفتم و حتی یک بار هم غربالگری ها رو انجام ندادم و فقط پیش یک مامای خوب در شهر خودمون میرفتم و ازش خواهش کردم بدون زیر نظر پزشک بودن مراقبت های بارداری رو برام انجام بده، مثل وزن گیری و فشار خون و سونو( سونوگرافی فقط ماه چهارم رفتم و هفته ۳۶ برای اینکه خیالمون راحت بشه سر بچه چرخیده به سمت پایین) به جاش سعی کردیم با تغذیه سالم ( مثل خوردن روزانه ۲۱ عدد مویز و یا روزانه ۷ عدد بادام بدون پوست) نیازهای بدنم در دوران بارداری رو تامین کنم. زایمان پسرم طبیعی بود و ازین انتخابمم راضیم... رشته من هوشبری هست و پدرمم تکنسین اورژانس، اینو میگم که فکر نکنید با یک آدم متحجر و عهد دقیانوس رو به رو هستید😁 با وجود تمام خدماتی که علم نوین پزشکی ارائه میده اما منو همسرم تصمیم گرفتیم زیر نظر یک مامای کاربلد باشیم و خداروشکر نتیجه خوبی هم گرفتیم. سیسمونی هم منو همسرم فقط در حد ضروریات خریدیم( در حد لباس، پوشک، رخت خواب برای نوزاد و سبد چوبی برای حمل و نقل نوزاد، چند تکه پارچه تمیز و نرم، حوله و یک شیشه شیر برای روز مبادا ، تخت و کمد و .... رو هم منها کردیم و قرار نیست هیچ وقت بخریم چون واقعا نیازی بهش نیست و پسرم انقدر وول میخورد که نمیشد روی زمین نگهش داشت چه برسه روی تخت کودک!😅) یک ننو هم از برادر همسرم قرض گرفتیم اصلا هم احساس خجالت و شرمساری نکردیم، چون چشم و هم چشمی و اسراف از همین چیزا شروع میشه. ۶ ماه بعداز تولد پسرم، مجدد خداخواسته باردار شدم در حالی که نه آمادگیشو داشتم و نه دلم میخواست و از افسردگی بعداز زایمان رنج می‌بردم. خلاصه با هر سختی و مشقتی بود با وجود داشتن یه بچه کوچیک خداروشکر به سلامت و به راحتی ۱۴ مهر زایمان کردم و الان دوتا گل پسر دارم. اولی یک سال و نه ماهه و دومی ۵ ماهه... با شروع بارداری دوم، لطف و رحمت خدا برای بار دوم به خونه ما سرازیر شد خیلی از مشکلاتمون حل شد و دل منو همسرمم بهم نزدیک تر شد انگار بزرگ تر شدیم از هر جهت... به لطف پاقدم پسر دومم ماشین گرفتیم و کلی گشایش مالی برامون حاصل شد که اگر بخوام بگم خیلی زمان بره، خودم آدم صبورتری شدم از هرجهت، انگار ۹ ماه بارداری و دست تنها بودن بعداز زایمان منو سال ها از نظر قدرت تفکر جلو برد الان که پسرم ۵ ماهشه دوباره به بارداری مجدد فکر میکنم و از خدا میخوام دوباره و دوباره بهم توفیق بده برای شادی دل امامم و رهبرم طعم مادر شدنو تجربه کنم و نسل خوب و صالحی به جامعه تحویل بدم. بارداری دومم مثل بارداری اول بدون مراجعه به متخصص گذشت فقط از یک مامای مجرب کمک گرفتم و دوبار هم سونوگرافی رفتم از همون روزی که فهمیدم مجدد باردارم، جنینمو سپردم به دست خدا و اهل بیت و بدون هیچ استرسی به بچه داری پرداختم☺ غربالگری هم انجام ندادم. از ۶ تا ماه ۹ بارداری هم به خاطر اتفاق ناخوشایندی که برای دو نفر از عزیزانم رخ داد و پدرو مادرمو درگیر کرد کاملا دست تنها و بدون کمک بودم، جوری که برای سرگرم کردن پسرم توی اوج گرمای تابستون مجبور بودم بذارمش توی کالسکه و ببرمش توی حیاط و باهم قدم بزنیم و یا اینکه کل حیاط خونه رو جارو بزنم و اون منو تماشا کنه تا سرش گرم بشه😩 ادامه 👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
۱۱۳۰ در طول این مدت نمیگم مشکل نداشتم روزهایی بود که خیلی بهم سخت میگذشت چون اوایل بارداری ویار بدی داشتم و آخرهای بارداری هم دردهای بدی، از شب تا صبح بیدار بودم و صبح هم تا شب که همسرم بیاد باید تنها با پسر شیطونم سرو کله میزدم. البته میدونم سختی من با سختی بعضی از مادرهای عزیزی که تجربشونو خوندم قابل مقایسه نیست و واقعا چیزی حساب نمیشه اما خب برای منی که در طول زندگی تنها نبودم و همیشه کمک داشتم خیلی مشکل بود که خداروشکر گذشت. پدرومادرم خیلی کمک حال ما هستن، خودشون دوتا بچه بیشتر ندارن ولی همیشه منو تشویق میکنن برای داشتن بچه های زیاد، همینجا ازشون تشکر میکنم و ثواب مادری هامو تقدیم میکنم به این دو عزیز، ای کاش آدمهایی که به هر دلیلی نمیتونن فرزندآوری کنن، حداقل کمک حال آدم‌هایی باشن که بچه کوچیک دارن و میتونن بازم بچه دار بشن... بچه های شیر به شیر خیلی بزرگ کردن شون سخته و من تازه اول راهم ولی کمک خدا رو هم باید در نظر بگیریم که خیلی شامل حال من شد، جوری که پسر اولم با وجود شیطنت و بچگی های اقتضای سنش، خیلی عاقل و فهمیده تر از همسن هاشه خیلی راحت غذا خور شد و خودش الان غذا میخوره، خودش رخت خوابشو جمع میکنه با برادر کوچیکش مهربونه و خیلی خیلی کم پیش میاد بخواد اذیتش کنه، اسباب بازی هاشم جمع میکنه و برای خودش مردی شده حتی به وقتش خودش یادآوری میکنه که پوشکشو عوض کنم🙂 گاهی پیش اومده روزی ۱۲ ۱۳ بار پوشک عوض کردم (حتی روزهای دوم سوم زایمانم خودم مجبور بودم کارهای بچه ها و خونه رو انجام بدم ) اما خداروشکر هیچ وقت برای تهیه پوشک به مشکل بر نخوردیم، پسرها راحت میخوابن، بدون روی پا و یا بغل بودن، خیلی کم گریه میکنن واقعا چالش هایی که اطرافیان با بچه هاشون دارنو ما با پسرها نداریم و اصلا تجربه ش نکردیم و همه اینها رو مدیون لطف خدا و نیتی هست که سعی میکنیم در تمام لحظات زندگیمون داشته باشیم، با وجود اینکه رشته تحصیلیم بیهوشیه ولی همچنان خانه دارم و باوجود اینکه قبلا هنر و نقاشی رو در سطح بالا دنبال میکردم الان حتی وقت نقاشی و طراحی هم ندارم اما واقعا راضیم و آخر شب که خسته و کوفته سرمو زمین میذارم خداروشکر میکنم مشغول خانه داریم البته مادرهای شاغلی رو که مادر بودن و مادر شدن رو از یاد نبردن ستایش میکنم و براشون احترام قائلم ... خونه ما مثل مسجده بعداز چهار دست و پا راه افتادن پسر بزرگم بیخیال دکوراسیون شدیم و وسیله های اضافه رو جمع کردیم و خونه رو برای بازی بچه ها امن کردیم. الان که فکرشو میکنم میبینم دکوراسیون خونه چه ارزشی داره در برابر رضایت درونی خودمون؟ اینکه میدونیم گامی در جهت اطاعت از امام زمان و رهبر بر میداریم خیلی شیرین تره و ان شا الله دکوراسیون زیبا باشه برای خونه های بهشتی☺😁 خیلی تسبیحات حضرت زهرا رو میفرستم و صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانی هم برای توسل به امام زمان‌ پیشنهاد میکنم از همه عزیزانی که پیام منو میخونن خواهش میکنم برای شفای همه بیمارها دعا کنن، از کانال خوبتون هم ممنونم واقعا مفید و کاربردیه. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
۱۱۸۱ متولد ۷۵ هستم. انشجو بودم که یکی از دوستانم و همسرشون، همسرم رو بهم معرفی کردن. یه جلسه صحبت کردیم و اومدن خواستگاری و مدتی صحبت زیر نظر خانواده ها و دیدم بله الحمدلله مومن هستن. بعد از عقد، بین حرف هامون متوجه شدم هردومون از حضرت علی ع همسر پاک خواستیم همون سال، ازدواج ساده گرفتیم. از هر چیزی مناسب ترین قیمت هارو گرفتیم، مراسم مون رو بدون گناه برگزار کردیم. نه ماشین داشتیم، نه خونه... سال ۹۶ رفتیم زیر یک سقف، بعد از چندماه الحمدلله صاحب ماشین شدیم با قناعت و وام و... دانشجو بودم و به شدت فرزند دوست، بعد از انجام آزمایشات، متوجه شدم تیرویید کم‌کار دارم، دکتر چندماه اجازه نداد برای بارداری، منم صبر کردم. سعی کردم نذر کنم به جای استرس و خلاصه با مصرف داروی مدام تیروییدم نرمال شد و الحمدلله باردار شدم. اما بشدت بد ویار بودم و تهوع شدید داشتم، کارای خونه رو بیشتر شوهرم انجام می‌داد. گاهی هم میرفتم خونه مادرم... گذشت الحمدلله مرداد ۹۸ دختر نازم بدنیا اومد. کولیک داشت و ۶ ماه سرگردان بودیم. خواب نداشت فقط گریه شوهرم و من فقط راه می بردیمش، گاهی همسرم سر کارش دیر می‌رسید. منم حتی یه سرویس بهداشتی نمیتونستم برم. مادرم میومد کمک ولی خب همیشه که نمیشد. دوبار از مهمونی شام نخورده برگشتم در این حد... الحمدلله این مرحله هم گذشت دیگه خیلیا میگفتن عمرا بچه بیاره بخاطر اذیت ها. گذشت و پدرشوهرم گفت فرزند بیارین تفاوت سنی کمتر بهتره، یکبار گفتم خونه نداریم سخته اما ترسیدم از حرفم که ناشکری باشه تمام رزق از خداست پس با او معامله کردم. گفتم خدایا بچم کوچیکه و خونه هم ندارم اما برای رضای تو بچه میارم تو هم در کنار بچه سالم صاحبخونه ام کن... گذشت باردار شدم. بماند که بعضیا گفتن چرا انقدر زود و... ولی برام مهم نبود. این بارداری هم ویار بد داشتم و هیچی نمیخوردم و البته همچنان داروی تیروئید استفاده می‌کردم. بعد از سه ماه صاحبخونه گفت باید بلند شید. گفتم خدایا صاحبخونه نشدم هیچ از همینجا هم باید بلند شم؟! اما صبر کردم و گفتم من به قولم عمل کردم. از اونجا بلند شدیم و رفتیم جای دیگه مستاجری، با اوضاعی که من داشتم، همه کمک کردن تا جابجا بشیم‌. دومین دخترم مرداد ١۴۰۱ بدنیا اومد، الحمدلله آرام تر از اولی بود. زردی گرفت و بستری شد علی رغم حجامت گوش و خیلی برام سخت گذشت ولی این مرحله هم گذشت. بعد از تولد دختر دوم رزق فراوان خدا داد و تولد یکسالگیش رو تو خونه خودمون گرفتیم. سختی کشیدیم تا خانه دار شیم ولی من مطمئنم از وجود برکت دخترامه و خدایی که خلف وعده نمیکند😍😍 از مشکلات مالی نترسید. اتفاقا خدا با هر بچه، رزقش هم میده، سختی هارو تحمل کنید. من با اون بارداری ها و بچه کولیک دار بعد از دوسال و چهارماه، مجدد باردار شدم. الان دیگه دختر بزرگم ۶ساله و دختر کوچکم ۳ساله هست، تنها بودن برای بچه‌ها خیلی بده و شکر که خواهر دارن گرچه دعوا هم میگیرن که عادیه 😄ولی حس میکنم نیازه مشغول بشن اونم با یه خواهر یا برادر کوچکتر😜 الان هم به اذن خدا و فرمان رهبری دوست دارم فرزند سوم رو بیارم. دعا کنید سالم و صالح خدا بهمون عنایت کنه. رضایت رهبری هم قطعا رضایت امام زمان عج رو در پیش داره. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
١١٨٢ من متولد ۷۰ هستم. در خانواده ۵نفره معمولی و مذهبی به دنیا اومدم ولی کلا با همه فامیل فرق داشتم🤨 بعضی وقتا فکر میکردم از تو جوب پیدام کردن که از نظر شخصیتی شبیه کسی نیستم.😁 تک دختری هستم که از بچگی در حسرت یه خواهر زندگی کردم و چه صدمه ها که از این موضوع خوردم😢 از ۱۶سالگی دوست داشتم ازدواج کنم ولی خانوادم به هیچ عنوان همچین موضوعی را نمی تونستن هضم کنن، به خاطر همین اصلا جرات اینکه این موضوع را با کسی مطرح کنم نداشتم و همچنین هیچ مهارت و آموزشی در زمینه زندگی مشترک یاد نگرفته بودم یعنی کسی بهم نمی گفت😔 اون قدر زیر گوشم خونده بودن که درس از همه چیز مهم تره و همه خواستگارهامو با دلایلی نه چندان درست رد می کردن که تا اواخر ۲۲سالگی یعنی اسفند۹۲ مجرد بودم و خدا خیلی من را دوست داشت که به گناه کشیده نشدم و کارشناسی دانشگاه را تمام نکرده، وارد حوزه شدم و ترم آخر دانشگاه و ترم اول حوزه را با هم تمام کردم. هیچکدوم از خواستگارانی که برام میومدن اصلا به من و افکارم نمیخوردن. تا اینکه یکی از اساتید حوزه که من توسط یکی از اقوام و دوستان برای برادرش بهش معرفی شده بودم، منو دید و پسندیدن و به خواستگاریم اومدن. من و همسرم بعد از عقد مختصر محضر، شبش با هم رفتیم تپه نورالشهدا و دعا کمیل و نماز خوندیم و کلی حرف زدیم. بعداز ۴ماه با یک مراسم نسبتا ساده و جهاز متوسط سر زندگیمون در خانه اجاره ای رفتیم. شوهرم دانشجوی دکتری بود و بعد از ۳ماه رفت به شهر محل تحصیلش و من تنها زندگی می کردم و ماهی یه بار می آمد چند روزی می ماند و دوباره می رفت. من هرچی می گفتم، التماس می کردم، گریه می کردم، شوهرم قبول نمی کرد بچه دار بشیم و من افسردگی گرفته بودم از تنهایی.😭 خانواده ام هم زیاد نمی تونستم برم پیش شون و خوانواده شوهرمم روستا زندگی می کردن... ۴ماه هم شوهرم خارج از کشور رفت و تنهاتر شدم. خلاصه من ۳سال تو رویای بچه دار شدن گذروندم و بیماری های مختلف گرفتم. کولیک روده و تنبلی تخمدان و...تا شوهرم راضی شد بچه دار بشیم و من باردار شدم و مجبور شدم به خاطر استرس زیاد درس ها، موقتا از حوزه ترک تحصیل کنم. در این بین پدرشوهرم فوت کردن و مادرشوهرم تنها شد. به مادرم تا ۵ ماهگی جرات نمی کردم بگم باردارم چون زیاد از بچه خوشش نمی آمد. سال۹۷ پسر نازم با عمل سزارین اورژانسی بعد از ۲۴ساعت تحمل درد به دنیا اومد و زندگی برای من خیلی زیبا شده بود. بچه ام ۴ماه کولیک داشت و یکسر جیغ می کشید. قبلش به خاطر درس شوهرم تنها بودم و حالا دیگه به خاطر اینکه مادر شوهرم تنها نباشه و کارش که باغبانی تو روستا بود، شوهرم اغلب پیش مادرش بود فصل بهار و تابستان را... مادر شوهرم افسردگی گرفته بود و نمی شد کنارش بود و در روستا خانه ای نداشتیم، برای همین خودم بچه را بزرگ می کردم ولی دیگه مثل گذشته اذیت نمی شدم چون پسرم را داشتم. ۱سال ونیم بعد شوهرم دو ماه ما رو تنها گذاشت و رفت برای کار در استانی دیگر و با پولش ماشین خریدیم. با این وجود که تا قبلش حتی هزارتومن هم پس‌انداز نداشتیم. حالا شوهرم دکتری را تموم کرده بود و در به در دنبال کار بود و کار گیرش نمی اومد و اسنپ کار می کرد. دوباره بچه دار شدیم به خاطر ویارهای بارداری و اینکه نمیتونستم ۲ماه به زندگی رسیدگی کنم اطرافیان خیلی اذیتم کردن و کسی نبود کمکم کنه. خلاصه که مجبور شدم به مادرم بگم که باردارم و تا اواخر بارداری اذیتم کردن که چرا با این فاصله بچه دار شدی ولی از کمک خبری نبود😔 و دختر گلم اواخر سال۹۹ بازم با سزارین به دنیا اومد و با پسرم ۲سال و ۱۰ماه فاصله سنی داشت. این بچه هم با خودش رزقشو آورد و ما با وام یک باغ خریدیم و الان دیگه مستاجر نبودیم و به اصرار خانوادم طبقه پایین خونه پدرم زندگی میکردیم و پدرم اینا طبقه بالا بودن. چون بچه ها پشت سر هم بودن و به خانه حیاط دار احتیاج داشتم و درآمدمون به کرایه خونه نمی رسید. خیلی اذیت بودم. حق نداشتم با بچه هام بیرون برم چون خانوادم عقیده داشتن دیگه یا بچه یا بیرون رفتن و... خلاصه که با این که خونه پدرم زندگی می کردم ولی کمک چندانی ازشون نمی گرفتم. خودم در نبود همسرم که روستا بود و هفته ای یک بار به ما سر می زد زندگی را با بچه هام می گذروندم و خدا را شاکر بودم به خاطر داشتنشون. ۱سال و ۵ماه بعد دخترم را باردار شدم و این بار کارم خیلی سخت تر بود با خانواده ها. چون هردو خانواده نظرشون داشتن فرزند کم با فاصله زیاد بود. ادامه 👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
١١٨٢ من ۶ماه داشتم آماده شون می کردم که بهشون بگم باردارم و مادرشوهرم شک کرده بود و نگم که چه روزهایی بود. دیگه تو ماه ۷ بودم که دیدیم مجبوریم بهشون بگیم و داره شرایط ناجور می شه و من گل خریدم به مادرم گفتم و شوهرم هم شیرینی خرید و به مادرش گفت و هردو شوکه و ناراحت شدن و اکثر اطرافیان رفتار بدی داشتن به نظرشون آبروشون را تو فامیل برده بودم که در فاصله ی ۵سال ۳بچه آوردم و هر دو خانواده روشون نمی شد به کسی بگن که باردارم. خلاصه روز زایمان من رسید و بچه ها را خانه پیش مادرم گذاشتم و مجبور شدم برای بیمارستان پرستار بگیرم چون به خانواده شوهر که امیدی نبود و من هم خواهری نداشتم. دختر زیبام در اوایل سال۱۴۰۲ به دنیا اومد و در این زایمان بی حسی از کمر جواب نداد و بیهوش کاملم کردن که عوارضش هم بیشتر بود. از روزی مادی سومین بچه، بعد از ۵سال شغل شوهرم با کارشناسی ارشدش درست شد و یه جورایی از دست همه فرار کردیم و خانه ای اجاره کردیم که یک طبقه و ویلایی بود، اطراف شهر و بچه ها بیشتر بهشون خوش میگذشت و آزادتر بودن، به خاطر کرایه خانه ها بعد یک سال مجبور شدیم بریم خیلی بیشتر از شهر فاصله بگیریم حدود نیم ساعت یا بیشتر و در خانه های سازمانی که خیلی خرج داشت و کرایه خونه سازمانی هم به محض ورود ما ۱۶برابر بیشتر شد ولی خیلی بزرگ و خوب و سر سبزه🙂. بعد از ۱سال و ۸ماه با توسل به حضرت زهرا و امام حسین،شوهرم که مخالف صددرصدی بچه دار شدن بود راضی شد و که باز باردار بشم و چندماه بعد راحت باردار شدم🥰 و بچم ان شا الله ۲ماه دیگه به دنیا میاد😍 با اینکه سختمه دست تنها با ویار سخت ۲ماهه، با ۳تا بچه کوچیک و ۴بار اتاق عمل و جراحی در ۷سالو نیم🥴 و ۷بار اثاث کشی دست تنها در طول ۱۱سال زندگی😐 و این که شوهرم به خاطر طرز تربیتش اصلا کار خونه بلد نیست و دوست نداره، ولی باز خوشحالم که شاید بتونم یه سرباز به سربازهای امام زمان اضافه کنم.🥰 از حالا تو فکرم که نذر و نیاز کنم که خدا شوهرم را راضی کنه برای بچه های بیشتر، چون واقعا بیشتر از ۳تا بچه خط قرمز فامیل ما و شوهرم ایناست و فقط شاید یکی دونفر بیشتر از ۳تا بچه دارن که اونم فاصله سنی شون با من ۱۵.۲۰سال زیادتره و مجبورم به کسی چیزی نگم تا اواخر دیگه خودشون متوجه بشن🙄 راستی ارشدم قبول شدم ولی ۲ساعت راهش دور بود و میدونستم خانواده ها مثل همیشه مخالفن، واسه همین به کسی نتونستم بگم و شوهرم هم قبول نکرد که کمکم کنه. البته امسال دوباره برای پیام نور امتحان دادم. دعا کنید بیارم که نیاز به کمک کسی نباشه.🤲🙂 زمین فرزندآوری را در دوسالگی بچه سومم بهمون دادن و مسکن ملی هم داریم قسط میدیم، به خاطر زیاد بودن مبلغ قسطش ماشینمون را مجبوریم بفروشیم برای قسطاش. و خونه سازمانی هم گفتن تا ۲ماه دیگه باید تخلیه کنیم. الان منم و ۴بچه بدون ماشین و بدون حتی هزار تومن پول پیش خانه😐. قراره ان شا الله با کمک محل کار همسرم خونه ای اجاره کنیم. من مطمئنم که خدا خودش روزی بچه هامو میرسونه🥰 خیلی ها بهم میگن حتما خیلی پولدارین که بچه میاری و کمک دست داری.🙄 ولی خدا شاهده که ما با یارانه ها و باقیمانده از حقوق دریافتی شوهرم با۴تا بچه و دست تنها زندگی را میگذرونیم. همش به مدیریت اقتصادی و قناعت و برکت بستگی داره.🙂 و اینکه جز در موارد محدود همیشه خرید خانه و رفت و آمد و نگه داری بچه ها تنها به عهده خودمه. با اینکه بازم بچه میخوام ولی قصد دارم روی روابطم با همسرم کار کنم و بعد درست شدنش باز به بچه فکر میکنم ان شا الله. من جز مرکز بهداشت، یکی دوبار هم به پزشک مراجعه کردم و البته که مشکل خاصی هم نداشتم تا حالا خدا رو شکر و اکثرا کسایی که زیاد میرن پیش دکتر دیدم که استرس شدیدی دارن و همش نگرانن. خود من وقتی برای باردار شدن بچه سوم و سزارین دکتر رفتم انقدر ترسوندنم که تا ۲هفته حالم بد بود.🥺 بالاخره خانم دکتر زهرا علامه را تو اصفهان پیدا کردم که نه اصراری بر غربالگری داره و نه با سزارین زیاد مشکل داره، خیلی مذهبیه، اصلا انگار برا خودم اومده🥰 من تا جایی که بشه میرم پیشش ان شاء الله با ورزش آنلاین و تغذیه درست، تا حالا از نظر جسمانی مشکلی نداشتم خدا را شکر🙂🤲 عزیزان من نمونه ی یه زن کاملا دست تنها بدون هیچ پشتیبانی هستم که شوهرم اصلا حوصله بچه نداره و حتی برای زایمانام دیگه کاملا تنهام تا تنبیه بشم و بچه نیارم😐 ولی تا آخرین قطره خون و وجودم پای ولایت فقیه و امام زمانم می ایستم.🥰 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
۱۱۸۹ من کلاس پنجم ابتدایی بودم که یه روز مادرم حالشون بد شد. انگار شکم درد عجیبی داشتن. بهم گفتن که برم به زنداییم بگم بیاد که مادرم رو ببرن دکتر، منم رفتم دنبالشون... اون موقع ها البته تلفن هنوز محله مون نیومده بود، تا منو زنداییم برسیم، دیدم چند نفری از همسایه ها تو حیاط هستن و دست مادرم رو گرفتن بردن داخل اتاق.... بعد دیدم مادربزرگمم اومده، من اون موقع چیزی نمی‌فهمیدم، اما گفتن مادرم زایمان کرده اونم تو خونه بدون حضور ماما☺️☺️ وقتی مادربزرگم اومد بهم گفت مادرم زایمان کرده، انگار دنیا رو سرم خراب شد، انقدر گریه کردم که نگو. ولی داداشم داشت بال در می آوردم، می گفت که خدا بهم یه برادر داده، می گفت اسمشم می ذارم محمد ولی من ناراحت... دلیل ناراحتی منم این بود که ما وضع مالی درستی نداشتیم. فکر می‌کردم با به دنیا اومدن هر بچه، زندگی سخت تر میشه برای خانواده، اون موقع پدرم ۲تا اتاق خواب درست کرده بودن نه آشپزخونه و نه حمام حتی برق هم نداشتیم. خلاصه آقا محمدخان تو یه روز سرد تو بهمن ماه دنیا اومد و خبرش به گوش همه رسید که خانومه نمی دونسته باردار بوده و زایمان کرده و من ناراحت که به دوستام چی بگم و اونها چی میگن.😢 اون شب، شب بدی بود تو خونه مون، انگار کسی این بچه رو دوست نداشت که خدا ما رو ببخشه ولی فردای بعد تولدش شد جیگر گوشه مامان، عزیز دل خواهراش و برادرش😍 یه پسر سفید و بور که موهاش گندمی شکل بود. انقدر دوستش داشتم که نگووو، برکت آورده بود برامون، زندگی پدرومادرم از این روبه اون رو شده بود. خیلی پسر مهربون و خوش زبون، کمک حال مامان و بابا، دوست و یار خواهراش، طوری که همه فامیل دوستش داشتن، هر چیزی میخواست براش فراهم بود، نمی‌دونم چطوری بود که جور می‌شد. اما انگار قسمتش نبود زیاد عمر کنه، تو ۱۶سالگی تصادف کرد و از دنیا رفت. خدا خودش داد و خودش گرفت. آبان ماه سال ۹۵ زندگی ما یه جور دیگه شد، همه داغون ولی می اومد به خواب مون می‌گفت حالم خوبه اصلا غصه نخورین با گفتنش حال دلمون رو خوب می‌کرد.😞 خدا واقعا روزی رسونه، هرکسی رو حیات داده، روزی هم داده، شاید ما ناشکری کردیم که خدا برامون اینگونه رقم زد. همیشه میگم کاش نعمت الهی رو شکر می‌کرديم و این اتفاق نمی افتاد. گذشت و گذشت تا الان که نوبت به من رسید. خداروشکر می‌کنم که خدا دوتا دختر بدون منت بهم داده، حتی خواست گناه نکنم و رزق روزیش هم داد. خدا به من نشون داد که تا وقتی من نخوام، چیزی نمیشه و دخترم با‌ وجود بیماری برام موند و این معجزه خداوند بود. الان با وجود همه سختی ها و فوت برادرم، روزبه روز بیشتر عاشق خدا میشم. چقدر توی زندگی و چقدر تو مسیرهای زندگیم راه درست رو نشونم داده. خدایا شکرت... "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۰۱۵ متولد ۶۵ هستم، وقتی ۱۳ ساله بودم با پسر عمه ام که ازم خواستگاری کرد عقد کردم و تقریبا سه سال بعد در سن ۱۶ سالگی که همسرم هم ۲۱ ساله بودند ازدواج کردیم. ایشون تازه سال سوم دانشگاه و منم سال سوم دبیرستان بودم، سربازی نرفته بودند، شغل نداشتند🥴 و فقط پنجشنبه جمعه ها کارگر بنا بودند، از لحاظ مالی بشدت در مضیقه بودیم و در خانه پدر من زندگی می کردیم. تا اینکه وقتی دیپلم گرفتم باردار شدم و اولین فرزندم که پسر بودند رو در هجده سالگی به دنیا آوردم. بعد از به دنیا اومدن پسرم، همسرم بالاخره به سربازی مشرف شدند😅 و من حالا باید خودم کار می‌کردم. با بچه هفت ماهه فروشنده بودم تو مغازه با حقوق ماهی پنجاه هزار تومان😢 که گاهی حتی باید به همسرم هم پول میدادم برای هزینه رفت و برگشت، البته خودش حقوق سربازیش چهل هزار تومان بود🤣حقوق من بیشتر بود😅 ایشون فوق العاده زحمتکش بودند، بعد از سربازی دیگه به من گفتن که سر کار نرو و بشدت پیگیر استخدامی بودند که موفق شدن و بعد چندین بار آزمون بالاخره جایی بطور رسمی شاغل شدند و ما زمانی که پسرم ۲/۵ ساله بودند، مقداری از وضعیت بغرنج مالی در اومدیم که من اینا رو بخاطر خوش قدمی پسرم میدونم (الهی شکر) من تا هفت سال دیگه بچه نخواستم، چون ویار بشدت وحشتناکم، وضعیت بد مالی که نمیتونستم دکتر برم، یا سونو انجام بدم و.... منو ترسونده بود، اما کاش اینکار رو نمیکردم و بلافاصله باردار میشدم😔 تا اینکه بعد هفت سال بالاخره دلو به دریا زدم و اقدام کردم که خدا رو شکر بدون مشکل باردار شدم، باز هم ویار سخت 🥴 ایندفعه دوست داشتم فرزندم دختر باشه اما پسر بود و من ناشکری کردم و گفتم نمیخوامش که وقت به دنیا آمدن مقداری نقص جزیی برای پسرم پیش اومد که متأسفانه هنوز هم داره، باز هم خدا روشکر میکنم که از این بدتر نشد. از یمن قدم پسر دومم هم خودم دانشگاه رفتم و هم صاحبخونه شدیم (مسکن مهر🤣) ایندفعه دیگه نذاشتم بین بچه‌ها فاصله زیاد بیفته دوران شیر دهی که تموم شد اقدام کردیم و دختر شد، بعدش دوباره اقدام کردیم و پسر شد که تونستم توی باردای بچه چهارم پیاده روی اربعین برم با تمام بچه‌ها و تمام هم پیاده رفتم و خدا روشکر بدون هیچ مشکلی به دنیا اومد. همسرم ارتقا گرفت و وضعیت باز هم بهتر شد، خدا رو شکر همسرم بشدت بچه‌ها رو دوست داره، خلاصه دوباره اقدام کردیم و ایندفعه دختر شد. خلاصه دوباره اقدام کردیم، البته اینم بگم سه تای آخری فقط به نیت سربازی امام زمان باردار میشدم. با خدا عهد کردم که تا جان در بدن دارم اقدام میکنم بشرط اینکه اولا همه‌ی بچه‌هام سرباز امام زمان عج بشن و حتی یکیشون خدای ناکرده منحرف نشه و دوم اینکه اون دنیا جایگاهم پیش ائمه اطهار علیه السلام باشه 😍 خلاصه بچه ششم رو باردار شدم و مجدد رفتیم کربلا ایندفعه با چهار تا از بچه‌ها و یکی هم تو شکمم، فقط پسر بزرگم بخاطر اینکه حوزه درس میخونن نتونست بیاد، الان پسر چهارمم که فرزند ششم باشن چهار ماهه هستن😍 قصد دارم ان شاء الله مجدد اقدام کنم. البته اینم بگم که برای براداری کلی مسخره میشم یا حتی اذیت میشم، بخصوص توی بیمارستان ها، همین فرزند آخرم بهم گفتن که از اتباع هستی؟ از سختی های زندگی توی آپارتمان هم نگم براتون 😅😢 شايد بعضی دوستان فکر کنن که خونه ویلایی دارم‌، اما توی یه آپارتمان دو خوابه با شش تا بچه دارم روزگار میگذرونم که این مورد واقعا سخته، از دوستان میخوام دعا کنن که خدا کمک کنه و بتونیم بخاطر راحتی بچه‌ها یه خونه ویلایی تهیه کنیم🙏 به دوستان عزیز کانال میخوام بگم که اصلا نترسید از هیچ چیز نه تربیت بچه‌ها نه سختی های مالی و... فقط بسپرید به خدا که خودش حلال مشکلاته🌹🌹 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
تجربه_من ۱۱۲۴ بچه چهارم خانواده ۶ نفره هستم. البته مادرم دوتا بچه دیگه هم به دنیا آوردن اما بدو تولد از دنیا رفتن، اگر زنده بودن ۸ بچه بودیم. متولد ۶۱ هستم. دقیقا روز آزاد سازی خرمشهر بدنیا آمدم. اون روز بهترین روز جمهوری اسلامی ایران و برای همه خوشایند بود. پدرم تا بیمارستان شیرینی و شکلات پخش میکنه. رسم خانواده ما زود ازدواج کردن بود. در سن ۱۴ سالگی که پا گذاشتم، پای خواستگارها به خونه مون باز شد. از لحاظ سنی ۱۴ سال بودم اما استخوان بندی خوبی داشتم. اصلا هم تن به ازدواج نمی دادم. همه ش سر این موضوع با مادرم وپدرم دعوا میکردم. خلاصه نتوستم دوام بیارم. تسلیم شدم اما به دلخواه خودم ازدواج کردم، همسایه مون یه پسر داشت من اصلاً ندیده بودمش، اما ایشون تو دل شون آرزو میکرده با یه خانم سیده وصلت کنه و مدنظرش من بودم. بعد از یک ماه عقد ازدواج کردیم و سختیهای زندگی شروع شد. من و همسرم عاشق هم بودیم تا الان اما اختلافاتی با خانواده همسرم داشتیم که خیلی عذاب آور بود ولی هیچ وقت به خانواده ام حتی مادرم چیزی نمیگفتم. خیلی دوست داشتیم زود بچه دار بشیم، و درست تربیت شون کنیم و تحویل جامعه بدهیم اما تا چهارسال باردار نشدم. بعد از کلی دکتر رفتن و مراجعه به طب سنتی، نتیجه نگرفتیم. مادرشوهرم همه ش میگفت بچه بیار، اما خجالت میکشیدم جوابش رو بدم تا جایی رسید که خواستن ما به خاطر بچه طلاق بگیرم اما همسرم جلوی خانواده اش ایستاد و گفت من بچه نمیخوام، خلاص. دیگه مادرشوهر دست کشید. سالگرد ازدواج چهارم مون بود که باردار شدم، زندگی مون از این روبه اون رو تغییر کرد. همسرم دانشجو بودن، خدمت سربازی شون عقب افتاده بود، برای خدمت به شهر یزد و تهران رفتن، موقع زایمانم دستور دادن به شهر خودمون برگردن و دختر اولم بدنیا اومد. قدم دخترم پربرکت بود و تونستیم خونه بخریم. بعد از سه سال تصمیم گرفتیم بچه دار بشیم، اما نشد. کلی دکتر رفتم نتیجه نداد، عکس رنگی رفتم و آمپول هایی که دکتر داده بود باید میزدم تا تنبلی تخمدان ها برطرف بشه، عید ۸۵ رفتیم جمکران متوسل به امام زمان عجل الله شدیم تا اینکه منتظر دوره ام بودم تا تزریق آمپول ها رو شروع کنم، نشدم. رفتم آزمایش دادم گفتن ۲ماهه بارداری،۳۰ آذر ۸۵ دختر دومم بدنیا آمد. بعد از ۳ سال انتظار نداشتیم همینطوری باردار بشم اما خدا خواسته دختر سومم سال ۸۹ بدنیا اومد و کلی باخودش خیر برکت آورد. خیلی پا قدم خوبی داشت. با اشتباه پزشک متخصص که سر سزارین، اشتباهی یکی از گاز استریل ها را یادشون رفته بود تو رحمم جا مونده بود تا چهل روز بعد از سزارین، دوباره راهی بیمارستان و کوتاژ شدم. بعد از کوتاژ دکترم بالا سرم اومدن و عذرخواهی کردن تا کار به شکایت نکشه، ما هم اهل اینجور کارها نیستیم، گذشت کردیم. خلاصه با وجود حرف و حدیث دیگران، من برخلاف خواهرهام که هر کدوم فقط ۲تا بچه دارن اما ما منتظر بچه چهارم شدیم. خدای مهریانم سال ۹۴ یه پسر بهمون هدیه دادن. همیشه از خدا شکرگزارم به خاطر بچه‌های سالم و صالح. الانم یه داماد و نوه دارم که خانواده مون ۸ نفره شده. هر کی ما را میبینه میگه آفرین، خوش بحالت بچه های صالح داری، خدا عاقبت همه فرزندانمان را بخیر کنه، صاحب اصلی امام زمان عجل الله تعالی فرجه راضی باشن و نگه دارشون باشد ان شالله "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
۱۱۲۶ من متولد ۷۴ و همسرم متولد ۶۶، دختر خاله پسرخاله هستیم و سال ۹۴ ازدواج کردیم و همیشه از وابستگی شوهرم به خانوادش‌ ناراضی بودم و تصمیم گرفتم زود بچه دار بشم که حس استقلال بهم دست بده. بعد ۷ ماه باردار شدم و خییییلیییی خوشحال که آره من دیگه بزرگ شدم و مستقل هستم و صاحب خانواده و این حس خوبی بهم می‌داد. چون از بچگی متاسفانه اعتماد بنفس خوبی بهم داده نشده یا کسب نکردم. خواستم اینجوری بدست بیارم که خانواده خودم و شوهرم یه جور دیگه بهمون نگاه کنن‌، ولی اونجور که میخواستم پیش نرفت نگاه شون‌ عوض نشد که هیچی بدتر هم شد، چون به چشم یه بچه بی عرضه بهم نگاه میکردن‌ که میخواد مادر هم بشه 🚶 خلاصه دخالت ها و حمایت های بیش از حد خانواده شوهر اضافه شد و اصلا نذاشتن‌ بچه داری بهم بچسبه‌، فکر میکردن‌ من حتی بلد نیستم بچمو بخوابونم و توی هر کاری مداخله میکردن‌ مثلاً میخواستن‌ کمک کنن‌ که بچه داری برام آسون بشه ولی من سر بچه اولم خیلی داغون شدم. ارتباط و رشته محبت مادر و فرزندی بین ما درست شکل نگرفت و تا الان که ۷ سالشه و دو بچه دیگه دارم هنوز داغش‌ تو دلمه. ولی سر بچه دوم نذاشتم‌ تو‌ تربیت بچم دخالت کنن‌ و رفت و امدمو‌ محدود کردم و خدا رو شکر خیلی راضی‌ام‌، تو رو خدا مادرشوهرا‌ پدرشوهرا‌ محبت و توجه حدی داره اگه از حدش بگذره زندگی پسر و عروستون‌ رو خراب میکنید، اجازه بدین تازه‌ مادرا با اینکه بلد نیستن‌ با بچه ارتباط بگیرن و رشته محبت بینشون‌ وصل بشه انقدر نپرید‌ وسط رابطه مادر فرزندی، بزارید کم کم تجربه پیدا کنن‌ که خیلی لذت بخشه. من از ازدواج توی سن کم راضی‌ام‌ و فاصله سنی بچه هام هم خیلی خوبه،۳ سال تقریبا، ولی همیشه میگم ای کاش قبل از بچه آوردن، حداقل مدتی تلاش می‌کردم، مطالعه می‌کردم در مورد نحوه ارتباط درست با همسر و خانوادش‌ و فرزند پروری بعد اقدام میکردم‌ ولی با این وجود اعتقادم‌ اینه هر چی فاصله سنی پدر و مادر با بچه ها کمتر باشه بهتره. الان ۳ تا دسته گل دارم که همییییشششه خدا رو شاکرم بخاطر شوهر خوبم و بچه های عزیزم و در بارداری هر کدوم روزیشون‌ پیش پیش می‌رسید بهمون و من با اعتماد کامل به خدا هیچ نگرانی درباره خرج و مخارج بچه ها نداشته و ندارم. در مورد سن‌ بچه ها خودم خیلی حساس بودم که بازه سنی بچه ها از ۳ سال بیشتر نشه چون واقعا هم توی سن پایین با هم همبازی هستن هم سن بالاتر یار و رفیق هم هستند. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
۱۰۱۵ متولد ۶۵ هستم، وقتی ۱۳ ساله بودم با پسر عمه ام که ازم خواستگاری کرد عقد کردم و تقریبا سه سال بعد در سن ۱۶ سالگی که همسرم هم ۲۱ ساله بودند ازدواج کردیم. ایشون تازه سال سوم دانشگاه و منم سال سوم دبیرستان بودم، سربازی نرفته بودند، شغل نداشتند🥴 و فقط پنجشنبه جمعه ها کارگر بنا بودند، از لحاظ مالی بشدت در مضیقه بودیم و در خانه پدر من زندگی می کردیم. تا اینکه وقتی دیپلم گرفتم باردار شدم و اولین فرزندم که پسر بودند رو در هجده سالگی به دنیا آوردم. بعد از به دنیا اومدن پسرم، همسرم بالاخره به سربازی مشرف شدند😅 و من حالا باید خودم کار می‌کردم. با بچه هفت ماهه فروشنده بودم تو مغازه با حقوق ماهی پنجاه هزار تومان😢 که گاهی حتی باید به همسرم هم پول میدادم برای هزینه رفت و برگشت، البته خودش حقوق سربازیش چهل هزار تومان بود🤣حقوق من بیشتر بود😅 ایشون فوق العاده زحمتکش بودند، بعد از سربازی دیگه به من گفتن که سر کار نرو و بشدت پیگیر استخدامی بودند که موفق شدن و بعد چندین بار آزمون بالاخره جایی بطور رسمی شاغل شدند و ما زمانی که پسرم ۲/۵ ساله بودند، مقداری از وضعیت بغرنج مالی در اومدیم که من اینا رو بخاطر خوش قدمی پسرم میدونم (الهی شکر) من تا هفت سال دیگه بچه نخواستم، چون ویار بشدت وحشتناکم، وضعیت بد مالی که نمیتونستم دکتر برم، یا سونو انجام بدم و.... منو ترسونده بود، اما کاش اینکار رو نمیکردم و بلافاصله باردار میشدم😔 تا اینکه بعد هفت سال بالاخره دلو به دریا زدم و اقدام کردم که خدا رو شکر بدون مشکل باردار شدم، باز هم ویار سخت 🥴 ایندفعه دوست داشتم فرزندم دختر باشه اما پسر بود و من ناشکری کردم و گفتم نمیخوامش که وقت به دنیا آمدن مقداری نقص جزیی برای پسرم پیش اومد که متأسفانه هنوز هم داره، باز هم خدا روشکر میکنم که از این بدتر نشد. از یمن قدم پسر دومم هم خودم دانشگاه رفتم و هم صاحبخونه شدیم (مسکن مهر🤣) ایندفعه دیگه نذاشتم بین بچه‌ها فاصله زیاد بیفته دوران شیر دهی که تموم شد اقدام کردیم و دختر شد، بعدش دوباره اقدام کردیم و پسر شد که تونستم توی باردای بچه چهارم پیاده روی اربعین برم با تمام بچه‌ها و تمام هم پیاده رفتم و خدا روشکر بدون هیچ مشکلی به دنیا اومد. همسرم ارتقا گرفت و وضعیت باز هم بهتر شد، خدا رو شکر همسرم بشدت بچه‌ها رو دوست داره، خلاصه دوباره اقدام کردیم و ایندفعه دختر شد. خلاصه دوباره اقدام کردیم، البته اینم بگم سه تای آخری فقط به نیت سربازی امام زمان باردار میشدم. با خدا عهد کردم که تا جان در بدن دارم اقدام میکنم بشرط اینکه اولا همه‌ی بچه‌هام سرباز امام زمان عج بشن و حتی یکیشون خدای ناکرده منحرف نشه و دوم اینکه اون دنیا جایگاهم پیش ائمه اطهار علیه السلام باشه 😍 خلاصه بچه ششم رو باردار شدم و مجدد رفتیم کربلا ایندفعه با چهار تا از بچه‌ها و یکی هم تو شکمم، فقط پسر بزرگم بخاطر اینکه حوزه درس میخونن نتونست بیاد، الان پسر چهارمم که فرزند ششم باشن چهار ماهه هستن😍 قصد دارم ان شاء الله مجدد اقدام کنم. البته اینم بگم که برای براداری کلی مسخره میشم یا حتی اذیت میشم، بخصوص توی بیمارستان ها، همین فرزند آخرم بهم گفتن که از اتباع هستی؟ از سختی های زندگی توی آپارتمان هم نگم براتون 😅😢 شايد بعضی دوستان فکر کنن که خونه ویلایی دارم‌، اما توی یه آپارتمان دو خوابه با شش تا بچه دارم روزگار میگذرونم که این مورد واقعا سخته، از دوستان میخوام دعا کنن که خدا کمک کنه و بتونیم بخاطر راحتی بچه‌ها یه خونه ویلایی تهیه کنیم🙏 به دوستان عزیز کانال میخوام بگم که اصلا نترسید از هیچ چیز نه تربیت بچه‌ها نه سختی های مالی و... فقط بسپرید به خدا که خودش حلال مشکلاته🌹🌹 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075