eitaa logo
دنیای بانوان❤️
10.5هزار دنبال‌کننده
37.7هزار عکس
630 ویدیو
10 فایل
بخوانیم و بیاموزیم..... به زندگیمون نور ببخشیم...🍃 آیدی من @Hamraaaz تبلیغات پذیرفته میشود👇 https://eitaa.com/joinchat/2682126514Ce7df1eef64
مشاهده در ایتا
دانلود
۱۱۳۰ به برکت نیت های صادقانه ای که داشتیم همسرم بعد از عقد رفتن سر یه کار خوب ( قبلش درآمدشون پایین بود و شغلشون آزاد) به برکت سفر اربعینی که همسرم رفت متوجه شدم بعد از حدود یک سال باردارم و به برکت این بارداری همسرم در جای جدیدی مَشغول به کار شد که خیلی شرایطش از محل کار قبلی بهتر بود. با وجود تمام سختی هایی که بچه داری داره، یک لبخند پسرم رو با دنیا عوض نمی کردم. من آدم نق نقویی هستم، خصوصا ماه اول تولد علی اکبرم خیلی غر زدم، چون درگیر افسردگی بعد از زایمان شدم، علاوه بر اون هم هیچ تجربه ای در بچه داری نداشتم و حتی نوزادی رو قبلا بغل نکرده بودم. پیش کسی اینو بازگو نمیکنم ولی دوست داشتم بازم بچه دار بشم و فکر میکنم مادر شدن با تمام سختی هاش، بیدار خوابی ها ش، از خود گذشتگی هاش و فرسودگی هاش ،شیرینه و از همه مهمتر اینکه نسل شیعه باید زیاد بشه راستی! در طول بارداری پیش هیچ متخصصی نرفتم و حتی یک بار هم غربالگری ها رو انجام ندادم و فقط پیش یک مامای خوب در شهر خودمون میرفتم و ازش خواهش کردم بدون زیر نظر پزشک بودن مراقبت های بارداری رو برام انجام بده، مثل وزن گیری و فشار خون و سونو( سونوگرافی فقط ماه چهارم رفتم و هفته ۳۶ برای اینکه خیالمون راحت بشه سر بچه چرخیده به سمت پایین) به جاش سعی کردیم با تغذیه سالم ( مثل خوردن روزانه ۲۱ عدد مویز و یا روزانه ۷ عدد بادام بدون پوست) نیازهای بدنم در دوران بارداری رو تامین کنم. زایمان پسرم طبیعی بود و ازین انتخابمم راضیم... رشته من هوشبری هست و پدرمم تکنسین اورژانس، اینو میگم که فکر نکنید با یک آدم متحجر و عهد دقیانوس رو به رو هستید😁 با وجود تمام خدماتی که علم نوین پزشکی ارائه میده اما منو همسرم تصمیم گرفتیم زیر نظر یک مامای کاربلد باشیم و خداروشکر نتیجه خوبی هم گرفتیم. سیسمونی هم منو همسرم فقط در حد ضروریات خریدیم( در حد لباس، پوشک، رخت خواب برای نوزاد و سبد چوبی برای حمل و نقل نوزاد، چند تکه پارچه تمیز و نرم، حوله و یک شیشه شیر برای روز مبادا ، تخت و کمد و .... رو هم منها کردیم و قرار نیست هیچ وقت بخریم چون واقعا نیازی بهش نیست و پسرم انقدر وول میخورد که نمیشد روی زمین نگهش داشت چه برسه روی تخت کودک!😅) یک ننو هم از برادر همسرم قرض گرفتیم اصلا هم احساس خجالت و شرمساری نکردیم، چون چشم و هم چشمی و اسراف از همین چیزا شروع میشه. ۶ ماه بعداز تولد پسرم، مجدد خداخواسته باردار شدم در حالی که نه آمادگیشو داشتم و نه دلم میخواست و از افسردگی بعداز زایمان رنج می‌بردم. خلاصه با هر سختی و مشقتی بود با وجود داشتن یه بچه کوچیک خداروشکر به سلامت و به راحتی ۱۴ مهر زایمان کردم و الان دوتا گل پسر دارم. اولی یک سال و نه ماهه و دومی ۵ ماهه... با شروع بارداری دوم، لطف و رحمت خدا برای بار دوم به خونه ما سرازیر شد خیلی از مشکلاتمون حل شد و دل منو همسرمم بهم نزدیک تر شد انگار بزرگ تر شدیم از هر جهت... به لطف پاقدم پسر دومم ماشین گرفتیم و کلی گشایش مالی برامون حاصل شد که اگر بخوام بگم خیلی زمان بره، خودم آدم صبورتری شدم از هرجهت، انگار ۹ ماه بارداری و دست تنها بودن بعداز زایمان منو سال ها از نظر قدرت تفکر جلو برد الان که پسرم ۵ ماهشه دوباره به بارداری مجدد فکر میکنم و از خدا میخوام دوباره و دوباره بهم توفیق بده برای شادی دل امامم و رهبرم طعم مادر شدنو تجربه کنم و نسل خوب و صالحی به جامعه تحویل بدم. بارداری دومم مثل بارداری اول بدون مراجعه به متخصص گذشت فقط از یک مامای مجرب کمک گرفتم و دوبار هم سونوگرافی رفتم از همون روزی که فهمیدم مجدد باردارم، جنینمو سپردم به دست خدا و اهل بیت و بدون هیچ استرسی به بچه داری پرداختم☺ غربالگری هم انجام ندادم. از ۶ تا ماه ۹ بارداری هم به خاطر اتفاق ناخوشایندی که برای دو نفر از عزیزانم رخ داد و پدرو مادرمو درگیر کرد کاملا دست تنها و بدون کمک بودم، جوری که برای سرگرم کردن پسرم توی اوج گرمای تابستون مجبور بودم بذارمش توی کالسکه و ببرمش توی حیاط و باهم قدم بزنیم و یا اینکه کل حیاط خونه رو جارو بزنم و اون منو تماشا کنه تا سرش گرم بشه😩 ادامه 👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
۱۱۳۰ در طول این مدت نمیگم مشکل نداشتم روزهایی بود که خیلی بهم سخت میگذشت چون اوایل بارداری ویار بدی داشتم و آخرهای بارداری هم دردهای بدی، از شب تا صبح بیدار بودم و صبح هم تا شب که همسرم بیاد باید تنها با پسر شیطونم سرو کله میزدم. البته میدونم سختی من با سختی بعضی از مادرهای عزیزی که تجربشونو خوندم قابل مقایسه نیست و واقعا چیزی حساب نمیشه اما خب برای منی که در طول زندگی تنها نبودم و همیشه کمک داشتم خیلی مشکل بود که خداروشکر گذشت. پدرومادرم خیلی کمک حال ما هستن، خودشون دوتا بچه بیشتر ندارن ولی همیشه منو تشویق میکنن برای داشتن بچه های زیاد، همینجا ازشون تشکر میکنم و ثواب مادری هامو تقدیم میکنم به این دو عزیز، ای کاش آدمهایی که به هر دلیلی نمیتونن فرزندآوری کنن، حداقل کمک حال آدم‌هایی باشن که بچه کوچیک دارن و میتونن بازم بچه دار بشن... بچه های شیر به شیر خیلی بزرگ کردن شون سخته و من تازه اول راهم ولی کمک خدا رو هم باید در نظر بگیریم که خیلی شامل حال من شد، جوری که پسر اولم با وجود شیطنت و بچگی های اقتضای سنش، خیلی عاقل و فهمیده تر از همسن هاشه خیلی راحت غذا خور شد و خودش الان غذا میخوره، خودش رخت خوابشو جمع میکنه با برادر کوچیکش مهربونه و خیلی خیلی کم پیش میاد بخواد اذیتش کنه، اسباب بازی هاشم جمع میکنه و برای خودش مردی شده حتی به وقتش خودش یادآوری میکنه که پوشکشو عوض کنم🙂 گاهی پیش اومده روزی ۱۲ ۱۳ بار پوشک عوض کردم (حتی روزهای دوم سوم زایمانم خودم مجبور بودم کارهای بچه ها و خونه رو انجام بدم ) اما خداروشکر هیچ وقت برای تهیه پوشک به مشکل بر نخوردیم، پسرها راحت میخوابن، بدون روی پا و یا بغل بودن، خیلی کم گریه میکنن واقعا چالش هایی که اطرافیان با بچه هاشون دارنو ما با پسرها نداریم و اصلا تجربه ش نکردیم و همه اینها رو مدیون لطف خدا و نیتی هست که سعی میکنیم در تمام لحظات زندگیمون داشته باشیم، با وجود اینکه رشته تحصیلیم بیهوشیه ولی همچنان خانه دارم و باوجود اینکه قبلا هنر و نقاشی رو در سطح بالا دنبال میکردم الان حتی وقت نقاشی و طراحی هم ندارم اما واقعا راضیم و آخر شب که خسته و کوفته سرمو زمین میذارم خداروشکر میکنم مشغول خانه داریم البته مادرهای شاغلی رو که مادر بودن و مادر شدن رو از یاد نبردن ستایش میکنم و براشون احترام قائلم ... خونه ما مثل مسجده بعداز چهار دست و پا راه افتادن پسر بزرگم بیخیال دکوراسیون شدیم و وسیله های اضافه رو جمع کردیم و خونه رو برای بازی بچه ها امن کردیم. الان که فکرشو میکنم میبینم دکوراسیون خونه چه ارزشی داره در برابر رضایت درونی خودمون؟ اینکه میدونیم گامی در جهت اطاعت از امام زمان و رهبر بر میداریم خیلی شیرین تره و ان شا الله دکوراسیون زیبا باشه برای خونه های بهشتی☺😁 خیلی تسبیحات حضرت زهرا رو میفرستم و صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانی هم برای توسل به امام زمان‌ پیشنهاد میکنم از همه عزیزانی که پیام منو میخونن خواهش میکنم برای شفای همه بیمارها دعا کنن، از کانال خوبتون هم ممنونم واقعا مفید و کاربردیه. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
فرزند آخر یه خانواده ۸ نفره هستم، تمامی خواهرها و برادرهام با اختلاف سنی یک سال یا دو سال به دنیا اومده بودن اما بعد از پنجمین بچه مادرم سفت و سخت مقاومت کردند و تا ۶ سال نذاشتند عضو دیگه ای به خانواده اضافه بشه. مادرم تعریف می کنند که یک سال از خدا خواستم کاش بتونم تمام ماه مبارک رمضان رو روزه بگیرم و مشکلی پیش نیاد، از قضا ده روز هم روزه ی قضا قبل از ماه مبارک رمضان گرفتن؛ ماه مبارک آمد و رفت و مادرم تمام روزه هاشون رو گرفتن و اینجا بود که متوجه شدند کار از کار گذشته و حالا در حالی که مادرم ۴۰ سال داشتند من مهمان وجود مادرم بودم. شرایط زندگی مادرم واقعا سخت بوده و من به ایشون حق میدم که من رو نخواسته باشند، اما مادرم تسلیم امر الهی شدند و خلاصه من وارد جمع خانواده شدم و حالا ته تغاری خانواده بودم و پدر و مادرم خیلی دوستم داشتند.😍 از ۱۵ سالگی خواستگار داشتم اما شرایط جوری نبود که ازدواج کنم، از طرفی تازه دو تا از خواهرهام همزمان با هم ازدواج کرده بودند و هزینه تامین دو تا جهیزیه بر دوش خانواده ام سنگینی می کرد، از طرف دیگه خبر بارداری هر دو با هم اتفاق خوشحال کننده دیگری بود که خانواده ی ما با اون رو به رو شد و حالا هزینه ی دو تا سیسمونی هم به هزینه ی قبلی اضافه شده بود و واقعا نمی شد فشار دیگه ای از طرف من به خانواده وارد بشه. حالا من بزرگ و بزرگ تر می شدم و دیگه منتظر کنکور بودم. جواب کنکور آمد و من دانشگاه قبول شدم اما هم زمان در آزمون حوزه هم شرکت کردم و آنجا هم قبول شده بودم و تصمیم گرفتم وارد حوزه بشم. از نوزده سالگی خونه مون محل رفت و آمد خواستگارها شد بعضی از خواستگارها که در همون مرحله ی تلفنی رد می شدند اون هایی هم که می اومدند در حین صحبت متوجه می شدم ملاک های من رو ندارند. من همیشه از همون شانزده هفده سالگی تو دعاهام در مورد ازدواج به غیر از این که به خدا التماس می کردم همسر مومن و خداترس نصیبم بشه وارد جزئیات هم می شدم از اسم و فامیل طرف مقابل تا شغل و حتی در مورد مدل ماشین هم خواسته ام رو می گفتم و در دعا کردن هم خیلی مصر بودم 😂😂 از اونجایی که خدا همیشه هوای بنده هاش رو داره و خودش وعده داده شما بخواهید من اجابت می کنم الحمدلله در سن ۲۴ سالگی یک همسر مومن با اکثر جزئیات درخواستی رو در مسیر راهم قرار داد. سال ۹۳ زندگی مشترکمون رو با سفر کربلا و جشنی که به مناسبت تولد حضرت زهرا سلام الله علیها و ولیمه ی ازدواجمون بود آغاز کردیم. سال ۹۴ بود که متوجه شدم یک بیماری خود ایمنی داشتم که نهفته بوده و حالا فعال شده بود. از اون جا بود که پام به آزمایشگاه و بیمارستان و دکترهای مختلف باز شد، همیشه دوست داشتم تعداد زیادی بچه داشته باشم اما حالا با وجود این بیماری شرایط سخت شده بود. هیچ وقت فراموش نمی کنم وقتی جواب آزمایشم رو به یک دکتر متخصص نشون دادم و گفتم تصمیم بارداری دارم با خون سردی آزمایشم رو نگاه کرد و بهم گفت هیچ وقت نباید بچه دار بشی، وقتی بهش گفتم من می خوام بچه دار بشم بهم گفت بچه دار شو اما دچار مرگ مغزی می شی. وقتی دکتر با خونسردی کامل و همراه با تندی این حرف ها رو بهم می زد، صدای شکستن قلبم رو شنیدم. تمام طول مسیر بازگشت به خانه بغض داشت خفم می کرد به محض وارد شدن به خانه بغضم ترکید و با دل شکسته سجده ی شکر کردم و گفتم خدایا من راضی ام به رضای تو😭 تصمیم گرفتم پیش یک دکتر دیگه برم و آزمایش ها رو به ایشون هم نشون بدم دکتر وقتی آزمایش ها رو دید گفت این بیماری اصلا اون چیزی نیست که دکتر قبلی گفته بلکه شبیه به اون هست و مشکلی برای بچه دار شدن نیست فقط قبلش باید درمان دارویی رو شروع کنی تا بیماری کنترل بشه، ضمن اینکه من تنبلی تخمدان هم داشتم و این هم مشکل دیگه ای برای بارداری بود اما من تمام امیدم به خدا بود. خلاصه درمان هر دو بیماری رو شروع کردم آذر ۹۵ بود که به قرآن تفال زدم و این آیه اومد (فَبَشَّرْنَاهُ بِغُلَامٍ حَلِيم) و خدا به وعده اش عمل کرد و ماه بعد در دی ماه باردار شدم و در مهر ۹۶ پسر خوشگل و واقعا حلیمم به دنیا اومد. همزمان درسم رو هم ادامه دادم و الان مشغول رساله سطح ۴ حوزه هستم. ادامه 👇 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
پسرم که دو ساله شد تصمیم گرفتم مجدد باردار بشم و باز درمان دارویی رو شروع کردم تا اینکه سال ۹۹ دوباره در دی ماه باردار شدم اما این بار یک ماه بیشتر مهمان من نبود و بچه ام سقط شد، از اون موقع پیگیر بچه دار شدن بودم تا اینکه در مردادماه امسال به داروی پزشک واکنش نشون دادم و دچار dvt و متاسفانه به دنبالش آمبولی شدم و در آی سی یو بستری شدم. الحمدلله بعد از دو هفته از بیمارستان مرخص شدم و حالا مجدد دنبال درمان برای بارداری هستم ماه پیش که به یک مرکز ناباروری مراجعه کردم پزشک اونجا من رو قبول نکردن و دوباره با این جملات آشنا که به همون یک بچه قناعت کن و بارداری برات خطر داره من رو رد کردن البته گفتن می تونی به مراکز دیگه مراجعه کنی شاید بتونن کاری برات کنن اما من یقین دارم اگر تمام دنیا چیزی رو بخوان ولی خدا نخواد نمی شه و اگه خدا چیزی رو بخواد و تمام دنیا بگن نمی شه، اون کار انجام می شه. من همچنان وظیفه ام رو انجام میدم و نتیجه رو به خدا سپردم. از تمام دوستان عزیز این کانال می خوام من رو دعا کنن که بتونم سهم کوچکی در تحقق فرمایش ولی امرمون داشته باشم و من هم تعدادی سرباز به اسلام و انقلاب تقدیم کنم. در پایان بگم که الحمدلله من سرتاسر زندگیم پر از نعمت الهی بوده اگر این مشکلات رو گفتم برای این بوده که اولا یک خواهش از تمام کسانی که شرایط بچه دار شدن رو دارند، بکنم که نگذارید امر ولی رو زمین بمونه و قدر نعمتی که خدا بهتون داده رو بدانید. ثانیا به دوستانی که مثل من فعلا توفیق بچه دار شدن رو ندارند بگم هیچ وقت از لطف خدا ناامید نشید و از ته قلبتون خواستتون رو از خدا بخواهید اگه داد که الحمدلله، اگر هم نشد حتما بهترین خیر همینی هست که خدا خواسته و باز هم الحمدلله.😍 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۱۸۱ متولد ۷۵ هستم. انشجو بودم که یکی از دوستانم و همسرشون، همسرم رو بهم معرفی کردن. یه جلسه صحبت کردیم و اومدن خواستگاری و مدتی صحبت زیر نظر خانواده ها و دیدم بله الحمدلله مومن هستن. بعد از عقد، بین حرف هامون متوجه شدم هردومون از حضرت علی ع همسر پاک خواستیم همون سال، ازدواج ساده گرفتیم. از هر چیزی مناسب ترین قیمت هارو گرفتیم، مراسم مون رو بدون گناه برگزار کردیم. نه ماشین داشتیم، نه خونه... سال ۹۶ رفتیم زیر یک سقف، بعد از چندماه الحمدلله صاحب ماشین شدیم با قناعت و وام و... دانشجو بودم و به شدت فرزند دوست، بعد از انجام آزمایشات، متوجه شدم تیرویید کم‌کار دارم، دکتر چندماه اجازه نداد برای بارداری، منم صبر کردم. سعی کردم نذر کنم به جای استرس و خلاصه با مصرف داروی مدام تیروییدم نرمال شد و الحمدلله باردار شدم. اما بشدت بد ویار بودم و تهوع شدید داشتم، کارای خونه رو بیشتر شوهرم انجام می‌داد. گاهی هم میرفتم خونه مادرم... گذشت الحمدلله مرداد ۹۸ دختر نازم بدنیا اومد. کولیک داشت و ۶ ماه سرگردان بودیم. خواب نداشت فقط گریه شوهرم و من فقط راه می بردیمش، گاهی همسرم سر کارش دیر می‌رسید. منم حتی یه سرویس بهداشتی نمیتونستم برم. مادرم میومد کمک ولی خب همیشه که نمیشد. دوبار از مهمونی شام نخورده برگشتم در این حد... الحمدلله این مرحله هم گذشت دیگه خیلیا میگفتن عمرا بچه بیاره بخاطر اذیت ها. گذشت و پدرشوهرم گفت فرزند بیارین تفاوت سنی کمتر بهتره، یکبار گفتم خونه نداریم سخته اما ترسیدم از حرفم که ناشکری باشه تمام رزق از خداست پس با او معامله کردم. گفتم خدایا بچم کوچیکه و خونه هم ندارم اما برای رضای تو بچه میارم تو هم در کنار بچه سالم صاحبخونه ام کن... گذشت باردار شدم. بماند که بعضیا گفتن چرا انقدر زود و... ولی برام مهم نبود. این بارداری هم ویار بد داشتم و هیچی نمیخوردم و البته همچنان داروی تیروئید استفاده می‌کردم. بعد از سه ماه صاحبخونه گفت باید بلند شید. گفتم خدایا صاحبخونه نشدم هیچ از همینجا هم باید بلند شم؟! اما صبر کردم و گفتم من به قولم عمل کردم. از اونجا بلند شدیم و رفتیم جای دیگه مستاجری، با اوضاعی که من داشتم، همه کمک کردن تا جابجا بشیم‌. دومین دخترم مرداد ١۴۰۱ بدنیا اومد، الحمدلله آرام تر از اولی بود. زردی گرفت و بستری شد علی رغم حجامت گوش و خیلی برام سخت گذشت ولی این مرحله هم گذشت. بعد از تولد دختر دوم رزق فراوان خدا داد و تولد یکسالگیش رو تو خونه خودمون گرفتیم. سختی کشیدیم تا خانه دار شیم ولی من مطمئنم از وجود برکت دخترامه و خدایی که خلف وعده نمیکند😍😍 از مشکلات مالی نترسید. اتفاقا خدا با هر بچه، رزقش هم میده، سختی هارو تحمل کنید. من با اون بارداری ها و بچه کولیک دار بعد از دوسال و چهارماه، مجدد باردار شدم. الان دیگه دختر بزرگم ۶ساله و دختر کوچکم ۳ساله هست، تنها بودن برای بچه‌ها خیلی بده و شکر که خواهر دارن گرچه دعوا هم میگیرن که عادیه 😄ولی حس میکنم نیازه مشغول بشن اونم با یه خواهر یا برادر کوچکتر😜 الان هم به اذن خدا و فرمان رهبری دوست دارم فرزند سوم رو بیارم. دعا کنید سالم و صالح خدا بهمون عنایت کنه. رضایت رهبری هم قطعا رضایت امام زمان عج رو در پیش داره. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
١١٨٢ من متولد ۷۰ هستم. در خانواده ۵نفره معمولی و مذهبی به دنیا اومدم ولی کلا با همه فامیل فرق داشتم🤨 بعضی وقتا فکر میکردم از تو جوب پیدام کردن که از نظر شخصیتی شبیه کسی نیستم.😁 تک دختری هستم که از بچگی در حسرت یه خواهر زندگی کردم و چه صدمه ها که از این موضوع خوردم😢 از ۱۶سالگی دوست داشتم ازدواج کنم ولی خانوادم به هیچ عنوان همچین موضوعی را نمی تونستن هضم کنن، به خاطر همین اصلا جرات اینکه این موضوع را با کسی مطرح کنم نداشتم و همچنین هیچ مهارت و آموزشی در زمینه زندگی مشترک یاد نگرفته بودم یعنی کسی بهم نمی گفت😔 اون قدر زیر گوشم خونده بودن که درس از همه چیز مهم تره و همه خواستگارهامو با دلایلی نه چندان درست رد می کردن که تا اواخر ۲۲سالگی یعنی اسفند۹۲ مجرد بودم و خدا خیلی من را دوست داشت که به گناه کشیده نشدم و کارشناسی دانشگاه را تمام نکرده، وارد حوزه شدم و ترم آخر دانشگاه و ترم اول حوزه را با هم تمام کردم. هیچکدوم از خواستگارانی که برام میومدن اصلا به من و افکارم نمیخوردن. تا اینکه یکی از اساتید حوزه که من توسط یکی از اقوام و دوستان برای برادرش بهش معرفی شده بودم، منو دید و پسندیدن و به خواستگاریم اومدن. من و همسرم بعد از عقد مختصر محضر، شبش با هم رفتیم تپه نورالشهدا و دعا کمیل و نماز خوندیم و کلی حرف زدیم. بعداز ۴ماه با یک مراسم نسبتا ساده و جهاز متوسط سر زندگیمون در خانه اجاره ای رفتیم. شوهرم دانشجوی دکتری بود و بعد از ۳ماه رفت به شهر محل تحصیلش و من تنها زندگی می کردم و ماهی یه بار می آمد چند روزی می ماند و دوباره می رفت. من هرچی می گفتم، التماس می کردم، گریه می کردم، شوهرم قبول نمی کرد بچه دار بشیم و من افسردگی گرفته بودم از تنهایی.😭 خانواده ام هم زیاد نمی تونستم برم پیش شون و خوانواده شوهرمم روستا زندگی می کردن... ۴ماه هم شوهرم خارج از کشور رفت و تنهاتر شدم. خلاصه من ۳سال تو رویای بچه دار شدن گذروندم و بیماری های مختلف گرفتم. کولیک روده و تنبلی تخمدان و...تا شوهرم راضی شد بچه دار بشیم و من باردار شدم و مجبور شدم به خاطر استرس زیاد درس ها، موقتا از حوزه ترک تحصیل کنم. در این بین پدرشوهرم فوت کردن و مادرشوهرم تنها شد. به مادرم تا ۵ ماهگی جرات نمی کردم بگم باردارم چون زیاد از بچه خوشش نمی آمد. سال۹۷ پسر نازم با عمل سزارین اورژانسی بعد از ۲۴ساعت تحمل درد به دنیا اومد و زندگی برای من خیلی زیبا شده بود. بچه ام ۴ماه کولیک داشت و یکسر جیغ می کشید. قبلش به خاطر درس شوهرم تنها بودم و حالا دیگه به خاطر اینکه مادر شوهرم تنها نباشه و کارش که باغبانی تو روستا بود، شوهرم اغلب پیش مادرش بود فصل بهار و تابستان را... مادر شوهرم افسردگی گرفته بود و نمی شد کنارش بود و در روستا خانه ای نداشتیم، برای همین خودم بچه را بزرگ می کردم ولی دیگه مثل گذشته اذیت نمی شدم چون پسرم را داشتم. ۱سال ونیم بعد شوهرم دو ماه ما رو تنها گذاشت و رفت برای کار در استانی دیگر و با پولش ماشین خریدیم. با این وجود که تا قبلش حتی هزارتومن هم پس‌انداز نداشتیم. حالا شوهرم دکتری را تموم کرده بود و در به در دنبال کار بود و کار گیرش نمی اومد و اسنپ کار می کرد. دوباره بچه دار شدیم به خاطر ویارهای بارداری و اینکه نمیتونستم ۲ماه به زندگی رسیدگی کنم اطرافیان خیلی اذیتم کردن و کسی نبود کمکم کنه. خلاصه که مجبور شدم به مادرم بگم که باردارم و تا اواخر بارداری اذیتم کردن که چرا با این فاصله بچه دار شدی ولی از کمک خبری نبود😔 و دختر گلم اواخر سال۹۹ بازم با سزارین به دنیا اومد و با پسرم ۲سال و ۱۰ماه فاصله سنی داشت. این بچه هم با خودش رزقشو آورد و ما با وام یک باغ خریدیم و الان دیگه مستاجر نبودیم و به اصرار خانوادم طبقه پایین خونه پدرم زندگی میکردیم و پدرم اینا طبقه بالا بودن. چون بچه ها پشت سر هم بودن و به خانه حیاط دار احتیاج داشتم و درآمدمون به کرایه خونه نمی رسید. خیلی اذیت بودم. حق نداشتم با بچه هام بیرون برم چون خانوادم عقیده داشتن دیگه یا بچه یا بیرون رفتن و... خلاصه که با این که خونه پدرم زندگی می کردم ولی کمک چندانی ازشون نمی گرفتم. خودم در نبود همسرم که روستا بود و هفته ای یک بار به ما سر می زد زندگی را با بچه هام می گذروندم و خدا را شاکر بودم به خاطر داشتنشون. ۱سال و ۵ماه بعد دخترم را باردار شدم و این بار کارم خیلی سخت تر بود با خانواده ها. چون هردو خانواده نظرشون داشتن فرزند کم با فاصله زیاد بود. ادامه 👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
١١٨٢ من ۶ماه داشتم آماده شون می کردم که بهشون بگم باردارم و مادرشوهرم شک کرده بود و نگم که چه روزهایی بود. دیگه تو ماه ۷ بودم که دیدیم مجبوریم بهشون بگیم و داره شرایط ناجور می شه و من گل خریدم به مادرم گفتم و شوهرم هم شیرینی خرید و به مادرش گفت و هردو شوکه و ناراحت شدن و اکثر اطرافیان رفتار بدی داشتن به نظرشون آبروشون را تو فامیل برده بودم که در فاصله ی ۵سال ۳بچه آوردم و هر دو خانواده روشون نمی شد به کسی بگن که باردارم. خلاصه روز زایمان من رسید و بچه ها را خانه پیش مادرم گذاشتم و مجبور شدم برای بیمارستان پرستار بگیرم چون به خانواده شوهر که امیدی نبود و من هم خواهری نداشتم. دختر زیبام در اوایل سال۱۴۰۲ به دنیا اومد و در این زایمان بی حسی از کمر جواب نداد و بیهوش کاملم کردن که عوارضش هم بیشتر بود. از روزی مادی سومین بچه، بعد از ۵سال شغل شوهرم با کارشناسی ارشدش درست شد و یه جورایی از دست همه فرار کردیم و خانه ای اجاره کردیم که یک طبقه و ویلایی بود، اطراف شهر و بچه ها بیشتر بهشون خوش میگذشت و آزادتر بودن، به خاطر کرایه خانه ها بعد یک سال مجبور شدیم بریم خیلی بیشتر از شهر فاصله بگیریم حدود نیم ساعت یا بیشتر و در خانه های سازمانی که خیلی خرج داشت و کرایه خونه سازمانی هم به محض ورود ما ۱۶برابر بیشتر شد ولی خیلی بزرگ و خوب و سر سبزه🙂. بعد از ۱سال و ۸ماه با توسل به حضرت زهرا و امام حسین،شوهرم که مخالف صددرصدی بچه دار شدن بود راضی شد و که باز باردار بشم و چندماه بعد راحت باردار شدم🥰 و بچم ان شا الله ۲ماه دیگه به دنیا میاد😍 با اینکه سختمه دست تنها با ویار سخت ۲ماهه، با ۳تا بچه کوچیک و ۴بار اتاق عمل و جراحی در ۷سالو نیم🥴 و ۷بار اثاث کشی دست تنها در طول ۱۱سال زندگی😐 و این که شوهرم به خاطر طرز تربیتش اصلا کار خونه بلد نیست و دوست نداره، ولی باز خوشحالم که شاید بتونم یه سرباز به سربازهای امام زمان اضافه کنم.🥰 از حالا تو فکرم که نذر و نیاز کنم که خدا شوهرم را راضی کنه برای بچه های بیشتر، چون واقعا بیشتر از ۳تا بچه خط قرمز فامیل ما و شوهرم ایناست و فقط شاید یکی دونفر بیشتر از ۳تا بچه دارن که اونم فاصله سنی شون با من ۱۵.۲۰سال زیادتره و مجبورم به کسی چیزی نگم تا اواخر دیگه خودشون متوجه بشن🙄 راستی ارشدم قبول شدم ولی ۲ساعت راهش دور بود و میدونستم خانواده ها مثل همیشه مخالفن، واسه همین به کسی نتونستم بگم و شوهرم هم قبول نکرد که کمکم کنه. البته امسال دوباره برای پیام نور امتحان دادم. دعا کنید بیارم که نیاز به کمک کسی نباشه.🤲🙂 زمین فرزندآوری را در دوسالگی بچه سومم بهمون دادن و مسکن ملی هم داریم قسط میدیم، به خاطر زیاد بودن مبلغ قسطش ماشینمون را مجبوریم بفروشیم برای قسطاش. و خونه سازمانی هم گفتن تا ۲ماه دیگه باید تخلیه کنیم. الان منم و ۴بچه بدون ماشین و بدون حتی هزار تومن پول پیش خانه😐. قراره ان شا الله با کمک محل کار همسرم خونه ای اجاره کنیم. من مطمئنم که خدا خودش روزی بچه هامو میرسونه🥰 خیلی ها بهم میگن حتما خیلی پولدارین که بچه میاری و کمک دست داری.🙄 ولی خدا شاهده که ما با یارانه ها و باقیمانده از حقوق دریافتی شوهرم با۴تا بچه و دست تنها زندگی را میگذرونیم. همش به مدیریت اقتصادی و قناعت و برکت بستگی داره.🙂 و اینکه جز در موارد محدود همیشه خرید خانه و رفت و آمد و نگه داری بچه ها تنها به عهده خودمه. با اینکه بازم بچه میخوام ولی قصد دارم روی روابطم با همسرم کار کنم و بعد درست شدنش باز به بچه فکر میکنم ان شا الله. من جز مرکز بهداشت، یکی دوبار هم به پزشک مراجعه کردم و البته که مشکل خاصی هم نداشتم تا حالا خدا رو شکر و اکثرا کسایی که زیاد میرن پیش دکتر دیدم که استرس شدیدی دارن و همش نگرانن. خود من وقتی برای باردار شدن بچه سوم و سزارین دکتر رفتم انقدر ترسوندنم که تا ۲هفته حالم بد بود.🥺 بالاخره خانم دکتر زهرا علامه را تو اصفهان پیدا کردم که نه اصراری بر غربالگری داره و نه با سزارین زیاد مشکل داره، خیلی مذهبیه، اصلا انگار برا خودم اومده🥰 من تا جایی که بشه میرم پیشش ان شاء الله با ورزش آنلاین و تغذیه درست، تا حالا از نظر جسمانی مشکلی نداشتم خدا را شکر🙂🤲 عزیزان من نمونه ی یه زن کاملا دست تنها بدون هیچ پشتیبانی هستم که شوهرم اصلا حوصله بچه نداره و حتی برای زایمانام دیگه کاملا تنهام تا تنبیه بشم و بچه نیارم😐 ولی تا آخرین قطره خون و وجودم پای ولایت فقیه و امام زمانم می ایستم.🥰 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
۱۰۱۵ متولد ۶۵ هستم، وقتی ۱۳ ساله بودم با پسر عمه ام که ازم خواستگاری کرد عقد کردم و تقریبا سه سال بعد در سن ۱۶ سالگی که همسرم هم ۲۱ ساله بودند ازدواج کردیم. ایشون تازه سال سوم دانشگاه و منم سال سوم دبیرستان بودم، سربازی نرفته بودند، شغل نداشتند🥴 و فقط پنجشنبه جمعه ها کارگر بنا بودند، از لحاظ مالی بشدت در مضیقه بودیم و در خانه پدر من زندگی می کردیم. تا اینکه وقتی دیپلم گرفتم باردار شدم و اولین فرزندم که پسر بودند رو در هجده سالگی به دنیا آوردم. بعد از به دنیا اومدن پسرم، همسرم بالاخره به سربازی مشرف شدند😅 و من حالا باید خودم کار می‌کردم. با بچه هفت ماهه فروشنده بودم تو مغازه با حقوق ماهی پنجاه هزار تومان😢 که گاهی حتی باید به همسرم هم پول میدادم برای هزینه رفت و برگشت، البته خودش حقوق سربازیش چهل هزار تومان بود🤣حقوق من بیشتر بود😅 ایشون فوق العاده زحمتکش بودند، بعد از سربازی دیگه به من گفتن که سر کار نرو و بشدت پیگیر استخدامی بودند که موفق شدن و بعد چندین بار آزمون بالاخره جایی بطور رسمی شاغل شدند و ما زمانی که پسرم ۲/۵ ساله بودند، مقداری از وضعیت بغرنج مالی در اومدیم که من اینا رو بخاطر خوش قدمی پسرم میدونم (الهی شکر) من تا هفت سال دیگه بچه نخواستم، چون ویار بشدت وحشتناکم، وضعیت بد مالی که نمیتونستم دکتر برم، یا سونو انجام بدم و.... منو ترسونده بود، اما کاش اینکار رو نمیکردم و بلافاصله باردار میشدم😔 تا اینکه بعد هفت سال بالاخره دلو به دریا زدم و اقدام کردم که خدا رو شکر بدون مشکل باردار شدم، باز هم ویار سخت 🥴 ایندفعه دوست داشتم فرزندم دختر باشه اما پسر بود و من ناشکری کردم و گفتم نمیخوامش که وقت به دنیا آمدن مقداری نقص جزیی برای پسرم پیش اومد که متأسفانه هنوز هم داره، باز هم خدا روشکر میکنم که از این بدتر نشد. از یمن قدم پسر دومم هم خودم دانشگاه رفتم و هم صاحبخونه شدیم (مسکن مهر🤣) ایندفعه دیگه نذاشتم بین بچه‌ها فاصله زیاد بیفته دوران شیر دهی که تموم شد اقدام کردیم و دختر شد، بعدش دوباره اقدام کردیم و پسر شد که تونستم توی باردای بچه چهارم پیاده روی اربعین برم با تمام بچه‌ها و تمام هم پیاده رفتم و خدا روشکر بدون هیچ مشکلی به دنیا اومد. همسرم ارتقا گرفت و وضعیت باز هم بهتر شد، خدا رو شکر همسرم بشدت بچه‌ها رو دوست داره، خلاصه دوباره اقدام کردیم و ایندفعه دختر شد. خلاصه دوباره اقدام کردیم، البته اینم بگم سه تای آخری فقط به نیت سربازی امام زمان باردار میشدم. با خدا عهد کردم که تا جان در بدن دارم اقدام میکنم بشرط اینکه اولا همه‌ی بچه‌هام سرباز امام زمان عج بشن و حتی یکیشون خدای ناکرده منحرف نشه و دوم اینکه اون دنیا جایگاهم پیش ائمه اطهار علیه السلام باشه 😍 خلاصه بچه ششم رو باردار شدم و مجدد رفتیم کربلا ایندفعه با چهار تا از بچه‌ها و یکی هم تو شکمم، فقط پسر بزرگم بخاطر اینکه حوزه درس میخونن نتونست بیاد، الان پسر چهارمم که فرزند ششم باشن چهار ماهه هستن😍 قصد دارم ان شاء الله مجدد اقدام کنم. البته اینم بگم که برای براداری کلی مسخره میشم یا حتی اذیت میشم، بخصوص توی بیمارستان ها، همین فرزند آخرم بهم گفتن که از اتباع هستی؟ از سختی های زندگی توی آپارتمان هم نگم براتون 😅😢 شايد بعضی دوستان فکر کنن که خونه ویلایی دارم‌، اما توی یه آپارتمان دو خوابه با شش تا بچه دارم روزگار میگذرونم که این مورد واقعا سخته، از دوستان میخوام دعا کنن که خدا کمک کنه و بتونیم بخاطر راحتی بچه‌ها یه خونه ویلایی تهیه کنیم🙏 به دوستان عزیز کانال میخوام بگم که اصلا نترسید از هیچ چیز نه تربیت بچه‌ها نه سختی های مالی و... فقط بسپرید به خدا که خودش حلال مشکلاته🌹🌹 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۰۱۵ متولد ۶۵ هستم، وقتی ۱۳ ساله بودم با پسر عمه ام که ازم خواستگاری کرد عقد کردم و تقریبا سه سال بعد در سن ۱۶ سالگی که همسرم هم ۲۱ ساله بودند ازدواج کردیم. ایشون تازه سال سوم دانشگاه و منم سال سوم دبیرستان بودم، سربازی نرفته بودند، شغل نداشتند🥴 و فقط پنجشنبه جمعه ها کارگر بنا بودند، از لحاظ مالی بشدت در مضیقه بودیم و در خانه پدر من زندگی می کردیم. تا اینکه وقتی دیپلم گرفتم باردار شدم و اولین فرزندم که پسر بودند رو در هجده سالگی به دنیا آوردم. بعد از به دنیا اومدن پسرم، همسرم بالاخره به سربازی مشرف شدند😅 و من حالا باید خودم کار می‌کردم. با بچه هفت ماهه فروشنده بودم تو مغازه با حقوق ماهی پنجاه هزار تومان😢 که گاهی حتی باید به همسرم هم پول میدادم برای هزینه رفت و برگشت، البته خودش حقوق سربازیش چهل هزار تومان بود🤣حقوق من بیشتر بود😅 ایشون فوق العاده زحمتکش بودند، بعد از سربازی دیگه به من گفتن که سر کار نرو و بشدت پیگیر استخدامی بودند که موفق شدن و بعد چندین بار آزمون بالاخره جایی بطور رسمی شاغل شدند و ما زمانی که پسرم ۲/۵ ساله بودند، مقداری از وضعیت بغرنج مالی در اومدیم که من اینا رو بخاطر خوش قدمی پسرم میدونم (الهی شکر) من تا هفت سال دیگه بچه نخواستم، چون ویار بشدت وحشتناکم، وضعیت بد مالی که نمیتونستم دکتر برم، یا سونو انجام بدم و.... منو ترسونده بود، اما کاش اینکار رو نمیکردم و بلافاصله باردار میشدم😔 تا اینکه بعد هفت سال بالاخره دلو به دریا زدم و اقدام کردم که خدا رو شکر بدون مشکل باردار شدم، باز هم ویار سخت 🥴 ایندفعه دوست داشتم فرزندم دختر باشه اما پسر بود و من ناشکری کردم و گفتم نمیخوامش که وقت به دنیا آمدن مقداری نقص جزیی برای پسرم پیش اومد که متأسفانه هنوز هم داره، باز هم خدا روشکر میکنم که از این بدتر نشد. از یمن قدم پسر دومم هم خودم دانشگاه رفتم و هم صاحبخونه شدیم (مسکن مهر🤣) ایندفعه دیگه نذاشتم بین بچه‌ها فاصله زیاد بیفته دوران شیر دهی که تموم شد اقدام کردیم و دختر شد، بعدش دوباره اقدام کردیم و پسر شد که تونستم توی باردای بچه چهارم پیاده روی اربعین برم با تمام بچه‌ها و تمام هم پیاده رفتم و خدا روشکر بدون هیچ مشکلی به دنیا اومد. همسرم ارتقا گرفت و وضعیت باز هم بهتر شد، خدا رو شکر همسرم بشدت بچه‌ها رو دوست داره، خلاصه دوباره اقدام کردیم و ایندفعه دختر شد. خلاصه دوباره اقدام کردیم، البته اینم بگم سه تای آخری فقط به نیت سربازی امام زمان باردار میشدم. با خدا عهد کردم که تا جان در بدن دارم اقدام میکنم بشرط اینکه اولا همه‌ی بچه‌هام سرباز امام زمان عج بشن و حتی یکیشون خدای ناکرده منحرف نشه و دوم اینکه اون دنیا جایگاهم پیش ائمه اطهار علیه السلام باشه 😍 خلاصه بچه ششم رو باردار شدم و مجدد رفتیم کربلا ایندفعه با چهار تا از بچه‌ها و یکی هم تو شکمم، فقط پسر بزرگم بخاطر اینکه حوزه درس میخونن نتونست بیاد، الان پسر چهارمم که فرزند ششم باشن چهار ماهه هستن😍 قصد دارم ان شاء الله مجدد اقدام کنم. البته اینم بگم که برای براداری کلی مسخره میشم یا حتی اذیت میشم، بخصوص توی بیمارستان ها، همین فرزند آخرم بهم گفتن که از اتباع هستی؟ از سختی های زندگی توی آپارتمان هم نگم براتون 😅😢 شايد بعضی دوستان فکر کنن که خونه ویلایی دارم‌، اما توی یه آپارتمان دو خوابه با شش تا بچه دارم روزگار میگذرونم که این مورد واقعا سخته، از دوستان میخوام دعا کنن که خدا کمک کنه و بتونیم بخاطر راحتی بچه‌ها یه خونه ویلایی تهیه کنیم🙏 به دوستان عزیز کانال میخوام بگم که اصلا نترسید از هیچ چیز نه تربیت بچه‌ها نه سختی های مالی و... فقط بسپرید به خدا که خودش حلال مشکلاته🌹🌹 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۱۹۱ متولد ۶۶ هستم و اولین فرزند خانواده، تک دختر بودم و سه تا برادر داشتم. ۱۹ سالگی با یک جوان ۲۰ ساله به طور سنتی ازدواج کردم. هیچ وقت تصور نمی کردم روزی بتوانم چندتا بچه بیارم ولی همسرم که مذهبی بودن از اول میگفتن باید نسل شیعه زیاد بشه و قبل از اینکه حضرت آقا دستور جهاد بدن ما فرزندآوری رو شروع کردیم. در سن بیست یک سالگی مادر شدن را تجربه کردم شرایط جوری پیش رفت که من در سن ۳۰ سالگی چهارتا بچه داشتم سه پسر و یک دختر... حرف و حدیث تا دلتان بخواهد زیاد شنیدم ولی حالا که آقا امر کرده بودن مصمم تر بودم به این عقیده تا اینکه در سن ۳۲ سالگی ورق زندگیم برگشت و در یک حادثه تصادف سه تا از بچه هام رو از دست دادم و فقط بچه اولم که پسر ۱۱ساله بود برام باقی موند. یک پسر ۷ساله و دختر ۵ساله و پسر شیرخواره ام که نزدیک دوسالش بود رو خدا از ما گرفت.😭 تحمل این غم سخت وجانکاه رو فقط خداوند به من داد و راضی بودم به رضای خدا😔 ما در راه رفتن به زیارت امام رضا (ع) چپ کردیم و اون حادثه برامون رخ داد. حتی دختر پنج سالم که مرگ مغزی شد، چندتا از اعضای بدنش رو هم اهدا کردیم. بعد از فوت بچه هام، چیزایی آرزوم بود که خیلی از مامانها قدر نمی دونن و گله دارن مثل سرو صدای بچه ها و اذیت کردن و گریه بچه ها که من حسرتش رو می خوردم. خودم در تصادف کمر و لگنم شکسته بود. امیدی نداشتم به دوباره مادر شدن ولی از اونجایی که خداوند خیلی مهربونه، بعد از چندماه که بهتر شدم، تصمیم به بارداری گرفتم و خدا دختری به ما هدیه داد و دوباره صدای بچه توی خونه پیچید و تونست کمی از غم ما کم کنه. دخترم ۷ماهه بود که متوجه شدم مجدد باردارم. این‌بار هم خدا یک دختر دیگه به ما هدیه داد. بعد از اینکه دخترها کمی بزرگتر شدن، تصمیم به بارداری بعدی گرفتم که توی شش هفته خودش سقط شد و خیلی نارحت شدم ولی این ناراحتی دوومی نداشت چون بعد از دوماه دوباره باردار شدم و حالا یک ماه دیگه مونده تا یک دختر دیگه به جمع مون اضافه بشه و دوباره مامان چهار بچه بشم. اینها همه از لطف خدای مهربونه که دوباره به من توان بچه دار شدن داد، یادمه روزی که اولین بچه م به دنیا اومد دکتر با توجه به وزن کمم گفت خانم شما تا ده سال استراحت کن و دیگه بچه نیار وگرنه میمیری ولی حالا من برای بار هفتم هم مادر شدم و زنده هستم😅 سختی خیلی کشیدیم. قبل از تصادف همه میگفتن چه خبره اینقدر بچه میارین فکر خرج هاش باشین و...ولی بعد از تصادف همه میگفتن یک بچه بیار تا حواست پرت بشه و... باز الان که دارم تندتند بچه میارم همون آدمها نیش و کنایه میزنن انگار یادشون رفته همه چیز رو. مادرم بیشتر اوقات از بارداری من ناراحت می‌شد، می‌گفت تو خودت رو ازبین می‌بری، می گفت بذار بزرگ بشن، میفهمی اذیت هاشون بیشتر میشه و تربیتشون سخته ولی من به خدا توکل کردم تا الان که بچه های خوبی تربیت کردم. پسرم الان ۱۷ سالشه و با اینکه من مدام درحال بچه‌داری بودم و به درسهاش نمی رسیدم، خودش به من وابسته نشد و یک شخصیت مستقل پیدا کرد، طوری که الان رشته ریاضی مدرسه تیزهوشان درس میخونه و خودش هم دوست داره خواهر و برادر زیاد داشته باشه. ما اول ازدواج هیچی نداشتیم، نه خونه نه ماشین و نه شغل، همسرم فقط دانشجو بودن. بعد از به دنیا اومدن بچه اول، هم کار همسرم درست شد و هم دولت وام برای ساخت خونه می‌داد در زمینی که پدرشوهرم بهمون دادن تونستیم خونه بسازیم وحتی تونستیم یک ماشین پراید بخریم. روزی بچه هام خداروشکر زیاد بود. همسرم خدا خیرشون بده خیلی همراه بودن و در بارداری و بچه داری کمک هم میکنن و این راه رو برای من هموارتر میکنه، ایشون کتاب فروشی دارن ولی خدا روشکر به اندازه یک زندگی معمولی می‌تونیم روی کارشون حساب کنیم. هیچ وقت توقع زندگی آنچنانی نداشتم و خدارو شاکرم. من با اینکه تک دختر بودم و سه برادر داشتم ولی هیچ وقت متکی به خانواده ام نبودم. کارهام رو خودم میکردم و حتی بچه های من خیلی به ندرت خونه پدر مادرهامون برای نگه داری رفتن و حتی یک شب بدون ما جایی نشده بخوان بمونن،خداروشکر بچه داری من رو تبدیل به یک زن قوی کرده و به تنهایی از پس کارهام برمیام. من همیشه از بی خواهری رنج می‌کشیدم و غصه می‌خوردم نکنه دخترم مثل خودم بی خواهر بمونه. الان خداوند بهم لطف کرده که سه دختر بهم داده و اینها دیگه تنها نیستن خداروشکر من خواهشم از مردم اینه که اگر به ما خانواده های جمعیتی کمکی نمیکنید پس لطفا سرزنش و تحقیر هم نکنید که این دل شکستن های به ظاهر کوچک روز قیامت گریبان گیرتون نشه امیداورم با فرزندآوری توانسته باشم کاری کوچک برای امام زمانم کرده باشم. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۱۹۴ من متولد شهریور ۶۴ هستم، مادر ۴فرزند. دختر اول متولد تیر۸۴ هست و دانشجو مهندسی کامپیوتر،دختر دومم متولد بهمن ۸۸ و پسرم متولد بهمن ماه سال ۹۰ و پسر دومم متولد اسفند۱۴۰۳ که الان ۵ ماهشه خیلی شیرین شکر خدا.. من از سال ۹۱ دچار تنگی کانال نخاع شدم، خیلی دکتر رفتم، خیلی ام ای آر گرفتم هر سال فیزیوتراپی رفتم ولی همچنان درد داشتم. تا پارسال دیدم همچنان درد دارم و انگار این کمر نمی‌خواد خوب بشه. خودم و همسرم خیلی دوست داشتیم که یک بچه دیگه داشته باشیم، مضاف بر اینکه رهبرم هم گفته بودند فرزندآوری جهاده، به همین دلیل تصمیم به بارداری گرفتم. اطرافیان همه از مشکل کمرم خبر داشتند، وقتی فهمیدن که باردار هستم، چقدر سرزنش کردند که کمر درد داری برا چی باردار شدی؟ دوستم می‌گفت تو هم دخترداری، هم پسر! میخوای چکار؟ همسایه می‌گفت آقا گفته بچه بیارید. بارداری خیلی سختی بود، هم اینکه این حرف ها بود هم اینکه به خاطر کمرم واقعا برام شرایط خیلی سخت بود ولی من امیدم به خدا بود میدونستم خداوند خواسته که این طفل باشه، پس خودش کمک حالم هست. وقتی میگم سختی یعنی اینکه حتی تو خونه نمیتونستم راه برم بخاطر درد کمرم، سزارین خیلی سختی داشتم ولی هم همسر، خواهرام و بچه ها خیلی کمکم کردن و به امید خدا دوران بارداری به پایان رسید و تموم شد. شکر خدا علیرضا اینقدر ناز و دوست داشتنی و شیرین هست که همون هایی که می‌گفتن بچه می‌خوای چکار، هر چند روز یک بار میان خونه مون و میگن دل مون برا علیرضا خیلی تنگ شده. همسرم می‌گفت خدا با تولد علیرضا خواسته به همه ی فامیل و دوستانمون بگه تو ۴۰ سالگی هم میشه بچه به دنیا بیاری که خیلی شیرین و تو دلبرو باشه. با اینکه مستاجر هستیم، حقوق همسرم هم زیاد نیست و بچه ها دانشجو و مدرسه ای هستند و هزینه هاشون زیاده و کلی هم وام داریم، خداروشکر داریم زندگی میکنم. متاسفانه چون امید به خدا کم شده تو جامعه، می‌ترسن بچه دار بشن بخاطر تامین کردنشون، اگه این باور رو داشته باشیم که همون خدایی که خلقش می کنه، همون خدا هم رزقش رو می رسونه، زندگی خیلی بهتر می‌شد. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
من ۲۳ سالگی عقد کردم، تفاوت سنی ما فقط ۳ساله، همسرم مرد فوق العاده مهربون و خانواده دوستی هست، همدیگه رو دوست داریم. من در سن ۲۶ سالگی عروسی کردم. دوره های نامنظمی داشتم، منم برا بارداری از ابتدای عروسی اقدام کردم، ولی هر بار بعد از اینکه می دیدم خبری از بارداری نیست، کلی غصه میخوردم، سر نماز میگفتم خدایا اصلا قصد داری بهم بچه بدی یا نه؟ آخه شوهرم میرفت سر کار و من تا عصر خونه تنها بودم. القصه دیدم اینجوری نمیشه، ماه سوم بعد از عروسی رفتم پیش یه پزشک مامای با تجربه که همه منطقه میشناسنش، خدا بهش سلامتی بده، یادمه قبلنا مادر خدا بیامرزمم میرفت پیشش و... بهش گفتم من ۳ماهه عروسی کردم دلم بچه ميخواد. یه سری سوال ازم پرسید و برام دو سه نمونه قرص نوشت. قرص ها رو شروع به مصرف کردم. لطف خداوند مهربون شامل حالم شد و خیلی زود باردار شدم😍 بی بی چک مثبت شد و من مشتاقانه منتظر بودم شوهرم از سر کار بیاد و بهش خبر بدم. چون بی بی چک‌کمرنگ بود، گفت فعلا به کسی نگو تا مطمئن بشیم. دو سه روز بعدش دوباره بی بی چک زدم پر رنگ تر شد. خلاصه بعد از مدتی مجدد بی بی چک زدم و فوری دوتا خط پر رنگ شد. صبر کردم نماز شوهری تموم شه، بعد بهش گفتم. هر دو کلی خوشحال شدیم. فرداش خونه مادر شوهرم دعوت بودیم که اونها هم خبردار شدن. وقتی برا اولین بار رفتم سونو، گفت دو قلو هستن 😍😍😍😍😍 خدای من چی می‌شنیدم. باورم نمیشد. از اونجا برگشتم خونه مادرم. مادرم اینا داشتن مرغ نذری تاسوعا تمیز میکردن، گفتم سهم من باید دو برابر بدین، گفتن برا چی؟ گفتم ما چهار نفریم دیگه، مادرم کلی خوشحال شد و‌ گفت به کسی نگو فعلا، منم به هیچکی نگفتم تا ۷ماهگی... فقط خانواده همسرم میدونستن. خلاصه تو ۷ماهگی وقتی مادرم اینا سیسمونی رو آوردن، اون موقع بقیه هم فهمیدن(اینجا رسمه موقع سیسمونی اقوام نزدیک دوطرف هم باید باشن)کلی کل کشیدن و دست میزدن دوران بارداری خیلی خوبی داشتم ویارم شدید نبود، اما اوایل ماه نهم کهیر زدم، اینقدر خودمو خاروندم که نگو چند روزی بود از ماه می‌گذشت یه روز با خواهرم رفتیم خرید برا روز مرد، کلی خرید کردیم و من حس میکردم شکمم اومده پایین، رفتیم خونه خواهرم. اونجا دراز کشیدم، گفتم یه کم خستگیم در بره، پاشم نمازمو بخونم. چشمتون روز بد نبینه، دوبار از تو شکمم صدا ترکیدن چیزی رو متوجه شدم،بله کیسه آب پاره شد و من هراسان خواهرمو صدا کردم. اومد و به مامانم زنگ زد و خودمم برا شوهرم زنگ زدم گفتم بیا که وقتشه درد نداشتم. فقط میترسیدم حالا که کیسه آب پاره بشه بچه ها خفه بشن😢 بی تجربه بودم دیگه... رفتیم بیمارستان و زایشگاه و اونجا اورژانسی سزارین شدم و پسر و دخترم صحیح و سالم به دنیا اومدن... شوهرم خیلی خیلی خوشحال شد. دست خانم مستعان درد نکنه که حتی جای بخیه ها هم نیست. دوقلوها الان کلاس پنجم هستن. بس که سر اینا بی خوابی و خستگی کشیدم دیگه قید بچه رو زده بودم. شوهرمم نمی‌خواست. می‌گفت اگه باردار بشی برو خونه بابات😝😝 من نادون بودم که پیشگیری می‌کردم. الان یکساله اقدامم و خبری نیست. هیچ مشکلی هم ندارم. نه خودم نه شوهرم. خواهر شوهرم امروز زنگ زده میگه دیشب خواب دیدم اومدی بهم گفتی من حامله ام عزیزان شما اشتباه منو تکرار نکنید. بخدا که روزی رسون خداست. مگه ما که تو خانواده پرجمعیت بودیم گشنه موندیم؟! دعا کنید برام دوباره طعم مادر شدن رو بچشم. از خدا خواستم دوباره بهم دوقلو بده. اگه یه دونه باشه، دیگه عمرا شوهری رضایت بده برا فرزند چهارم، ولی اگه دوقلو باشه. هیچی دستش نمیاد😁😜 خدا وکیلی طوری دلم بچه میخواد انگار کل این ۱۱ سال زندگی اصلا بچه نداشتم. الان دلم واقعا بچه میخواد، دور سفره باید شلوغ باشه👍بچه برکت زندگیه خدایا اون موقع نادون بودم. الان عاقل شدم. تو هم کوتاه بیا. اگه صلاح میدونی بهم بده. امین🤲 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075