#خاطره_عقد:
.🌿🌿🌿🌿🌿🌿
عقد داداشم بود که ما داشتیم دسته جمعی با هم میرفتیم محضر...
ما نشسته بودیم داخل سالن ک طایفه عروس هم بیاد ...ک عقد رو جاری کنیم 😍
طرف عروس هم اومدن و خلاصه عقد رو حاج آقاخوندن و تموم شد ...
ما هم داشتیم عکس یادگاری میگرفتیم ک یهو خواهر عروس خانوم ک خیلی برامون فیس و افاده میومد ...گف همه وایسین ک یه عکس دسته جمعی بگیرم 😌😌😌
با دوربینی ک کرایه کرده بودن
عاقا ما وایسادیم همین ک فلش دوربین 📷 رو زد ..فلش دوربین زد تو چشمش 🤣🤣🤣🤣
نگو دوربین رو برعکس گرفته 😁😁😁
دیگه با این سوتی ک داده بود روش نشد دوباره عکس بگیره😅😅
ماهم اینقدر خندیدیم ک کلأ یادش رفت فیس و افاده ینی چی 🤪
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبرووووون:
.- اگه عاشق میشید مثل شاهرخ مسکوب
بشید که میگه :
روح و جسمش را چنان دوست داشتم
که گویی وجودش ضرورت هستی من
بود :)💕
#دلبریبهسبکادبی
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_خواستگاری:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
زینب هستم.
من پسر خالم رو خیلی دوسش دارم و همچنین اون منم درحدی که به خانوادم گفتم و محمدحسن هم به مامانش.
بعد توی عید اومدن خونمون
منم خدایی خیلی کار میکنم ولی اونشب دیگه خیلی بیشتر از خیلی😁
بعد هرچی میاوردم
نگام که میکرد حل میشد می ریختم همه چیو😌😐😅😅
بعد آخر مهمونی بعد شام دیگه چایی اوردم
به داداشش گفت
آروم باشیم وگرنه چایی رو هم میریزه رومون🙈😁😂😂
منم بااااز حل شدم و ریختم رو میز
خخخخ
بعد رفتن خونشون بهم پیام داد
گفت نمیام خواستگاری میترسم یه کار دست خودت بدی😐😆😆😆
و از عید تاحالا منتظرشم😁
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_نامزدی:
🌿🌿🌿🌿🌿
من بعضی وقتا تو دوران نامزدی تو خونه مادرشوهرم غذا درست میکردم. یه شب مادرشوهرم خونه نبود قرار شد من شام درست کنم. برا شام جیگر مرغ خریده بودن. جیگرا رو خرد کردم و شستم و بعد گذاشتم آبش بره و به روش مادرشوهرم جیگر و پیاز و باهم سرخ کردم و سیب زمینی هم جدا سرخ کردم. ولی به جای اینکه جیگرا سرخ بشن آبپز شدن😊😊😅 🙈 چون هنوز آبدار بود و له و لورده و اصن یه وضعی🤦♀
رفتم شام و کشیدم تو بشقابا برادر شوهر کوچیکم نمیدونست من غذا رو پختم... گفت این چیه؟ کی اینو پخته؟😂😂 منم چیزی نگفتم.🙈 گفتم مهم مزه شه که انصافا مزش هم خوب نشده بود. نمیدونم بندگان خدا چجوری خوردن صداشونم درنیومد😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبروووووون:
#دلبریبهسبکادبی
باید به سبک مخلص کاشانی رفت و آرام
در گوشش گفت:
هم تو منظوری و هم نیست نظیر تو کسی . .🌿
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_خواستگاری:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
یه خواستگار داشتم تحصیلکرده و پاستوریزه...ازینا که یکم لفظ قلم حرف میزنن...وقتی داشتیم توی اطاق حرف میزدیم پرسید:جسارتا ابوی چیکارن؟؟!
منم پرسیدم کدوم؟!!
چشاش از تعجب گرد شد پرسید مگه چنتا ابوی داری؟!
منم تازه فهمیدم ابوی و اخوی رو اشتباه گرفتم فک کردم میگه داداشت چیکاره س گفتم ببخشید ابوی و اخوی رو باهم قاطی کردم
طفلک با خودش فک کرده مگه من چنتا ابوی دارم 😂😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_خواستگاری:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
خواستگار من پسر خاله عروسمون بود که تحصیلکرده بود و موقعیت اجتماعیشم خوب بود ولی من چون فامیل بود دوس نداشتم بیاد و کلا فازم اینبودکه با غیر فامیل ازدواج کنم خلاصه اومدن و داماد با کلی اعتماد بنفس حرف میزد و میوه پوست میگرفت و میخورد و ... منم این صحنه هارو میدیدم حالم بد میشد 😑 اعتماد بنفسش فضایی بود ،خلاصه بعداز کلی چرت پرت گفتن ها واسط که پدر عروسمون بود یهو گفت بلند شیم بریم ،منو میگی یلحظه کپ کردم چون طبق روال باید می رفتیم اتاق صحبت کنیم 😐 بابامم هنگ بود و بعد عروسمون متوجه شد خودش پیشنهاد داد برید اتاق ،منم ابرو مینداختم اشاره میکردم من نمیرم 😂 فکر میکردم لابد پسره خوشش نیومده که نگفتن برید اتاق ،منم حرصم گرفت چون از همه لحاظ فکر میکردم من سرتر بودم و پسره خیلی بچه پرروه 🤔 خلاصه رفتیم اتاق و شروع کرد به حرف زدن و من اولین جمله ای بهش گفتم این بود: خیلی اعتماد بنفست بالاس 😑 خلاصه الان با همون اعتماد بنفس بغلم خابیده و خُر خُر میکنه 😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبروووووون:
#یڪروایتعاشقانہ
یک ماه بعد از عقد جورشد
رفتیم حج عمره .
دوتایی بار اولمان بود که مکه میرفتیم .
میدانستیم اولین بار که نگاهمان به کعبه بیفتد سه تا از حاجت های
شرعی مان برآورده میشود ...
استادمان گفته بود: قبل از دیدن خانه خدا، اول به سجده بروید و بعد از تقاضای حاجات تان از خدا،
سر از سجده بردارید .
او زودتر از من سرش را بلند کرد . .
به من گفت: " توی سجده باش! بگو خدایا من و کل زندگی و همه چیزم رو خرج خودت کن ،
خرج امام حسین! :)"
نگاهم که به خانه کعبه افتاد ، محمدحسین گفت: " ببین، خدا هم
مشکی پوش امام حسینه! "
خیلی منقلب شدم...
حرف هایش آدم را به هم میریخت .
در سعی صفا و مروه روضه میخواند و من هم همراهیش میکردم .
به او گفتم: " باید بگیم خوشبحالت هاجر! اون قدر که رفتی و اومدی،
بالاخره آب برای اسماعیل ات پیدا شد؛ کاش برای رباب هم آب پیدا میشد ... "
با این حرفم انگار آتشش زدم،
بلند بلند گریه میکرد . .🌱'!
بہ روایتِ همسر
شهیدمحمدحسین محمدخانے✨.
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_خواستگاری:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
من دوتا خواستگار همزمان داشتم😋😋مثلا من خیلی خاطر خواه داشتم(هر دو معرفی کرده بودن😅😅😅)
با فاصله دو سه روز
خواستگار دومیه، واسطه بهم زنگ زد و اصرار داشت که عصر بیان..عصر که شد یهوو آیفون صداش در اومد فکر کردیم دومیه هست تا نگو خواهر خواستگار اولی بود!!ما هم هول شده بودیم میترسیدیم اونا هم برسن همو ببینن خیلی بد میشد!!دستام میلرزید!!سریع زنگ زدم واسطهه گفتم شرمنده ما مهمون سرزده رسیده برامون دلمون نمیخواد کسی با خبر شه از موضوع خواستگاری..اگه ممکنه شب بیاین
هیچی دیگه جفتش رفتن منتظر جوابم نموندن😒
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبروووووون:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
میکِشد کار من
از فکر تو آخر به جنون . . 🔓🌱'!
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_عروسی
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
وای اون خانم گفتن از سوتی شب عروسی...
فقط شوهر من که اومد دم آرایشگاه دنبالم
بعد به جای اینکه بیاد دستمو بگیره، در رو برام با کنه، برداشت گفت خانمها بیاید کمک عروس خانم، من تا بحال تجربه نداشتم...
انگار همه صدبار داماد میشن هی مراسم میگیرن
کل مراسم بجای شوهرم دستم تو دست دوستم بود
عکاس هم 2ساعت تموم تو اتاق عقد عکس گرفت
بعد گفت سوخت
دوباره اون همه ژست رو تو نیم ساعت تکرار کردیم......😁
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبرووووووون:...
چه لذتی بالاتر ازاینڪه یہ نفـــــر
بتونه بابـــودنش بهانهی قشنگی باشه
برای خنــدههای ازته دلت♥️'(:
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿