#خاطره_خواستگاری
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
سکانس جالب خواستگاری
سلام منم اومدم از یه جلسه خنده دار بگم ممنون میشم کانال بذارین🥰
یه روز یه خواستگار اومد 😐
آقا ۲۸ سالش بود
قبلش با خانواده هماهنگ شده بود شب اومدن
دست خالی😐
و اینکه آقا پسر چادر مامانش رو گرفته بود و با لرز گفت سلام
و یه بغض عجیبی تو چشاش بود😁
مامانش دستش رو گرفت و گفت بشینیم😳
برام عجییب بود
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
آقا پسر فقط خونمون رو نگاه میکرد در حالی که چادر مامانش رو گرفته بود 😐
راستی قبلش بابام بهش سلام کرد جواب نداد فقط سر تکون داد😕
چایی اوردم نمیخواست بر داره مامانش به زور گفت بردار
بعد بابام ازش درباره کارش پرسید
گفت خب کار میکنم دیگه😕😐
بابام گفت خب توضیح بدید
گفت از صبح تا ظهر میرم کارخونه بعد میام خونه😁
سکوت همین جور ادامه داشت که گفتن دختر پسر برن حرف بزنن
آقا پسر چادر مامانش رو گرفت و تو گوش مامانش گفت من نمیرم پاشو بریم من میترسم😳😁
)(لازم به ذکر هست من لب خونی میکردم😂)
آخه فضولیم گل کرد
من که همون اول به خاطر رفتارش جوابم منفی بود😏
حالا به زور مامانش از اومد حرف بزنه و وقتی گفتم بفرما با بی ادبی رفت تو اتاق و نگفت اول شما
حالا صحبت:
گفتم بفرمایید از خودتون بگید
نام.نام خانوادگی. و سن ش رو گفت😂
گفتم از خودتون و شخصیتتون بگید یک دفعه جا خورد گفت:
شخصیت؟😳من تاحالا راجب شخصیتتم فکر نکردم
میشه شما بگید تا منم بگم😐
حالا من سوالام رو کردم (بعضی خنده دارشو میگم😂)
گفتم : هدفتون از ازدواج چیه؟
گفت :میخوام زن بگیرم 😂😂😂😂(قانع شدم اساسی)
گفتم: چرا؟
گفت:خب بگیرم دیگه...😐😐😐
...
گفتم:برنامه برای آیندتون چیه؟
گفت :آینده؟😳بهش فکر نکردم
گفتم:نمیخواید شغلتون را ارتقا بدید؟ و برید شغل دیگه پیشرفت کنید؟مثلا چه شغلی؟
گفت:حالا دوست دارم پیشرفت کنم حالا چه شغلی بعدا فکر میکنم😐😂
در حین صحبت آب دهنش ریخت رو شلوار کرمی رنگش🤢😐
گفتم خب حالا شما بپرسید:
گفت سختمه بپرسم خودتون میدونید دیگه همونا رو جواباشو بگید😐😐😒
خیلی بهم برخود🙂
گفتم :دیگه حرف ندارم بریم؟
ایندفعه من زود رفتم😁
بعد چادر مامانش رو گرفت گفت مامان بریم😐
بعد خداحافظی کردن
مامانم گفت با دمپایی اومده بود کهنه بودااا😐😐😐😐
از دوربین خونمون پیدا بود تا آخر اینکه سوار ماشین بشه چادر مامانش رو گرفته بود😂😂
هیچی زنگ زدن گفتن ما میخوایم
ولی مامانم گفت ما جوابمون منفیه😄
تازه بهشون برخورده بود گفت حالا چرا منفی بوده
پسرم چیزی کم نداشته که😂😂
من دیگه حرفی ندارم😕😑
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_خواستگاری
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
از خدا میخواستم
#همسری مؤمن و متعهد داشته باشم که هیأتی باشه و ورزشکار و ولایی
🌸🍃🌸🌸🍃🌸🍃
🍃معمولاً همراه خونواده واسه نماز میرفتیم مسجد، مادر عزیزشون منو دیدن و قرار خواستگاری گذاشتن
خواستگار زیاد داشتم ولی انتخاب سخت بود و توکلم به خدا
🍃آقا جواد و خونوادهشون که اومدن، با هم که صحبت کردیم،ملاک مشترک و اولیه جفتمون«ایمان بود و اخلاق نیک»
تقریباً ۳۰ دقیقهای صحبت کردیم در مورد #حجاب قناعت،تعهد...
تصمیمگیری تو زندگی مشترک و میزان مقاومت در برابر مشکلات و همه چی عالی بود
ولی تردیدها همچنان پابرجا...!
🍃دو رکعت نماز توسل به حضرت زهرا سلاماللهعلیها خوندم و گفتم
"خانوم من کنیز شمام خودتون بهم تو ازدواجم کمک کنین"
خواستگاری و مراحل بعدش به سرعت جلو رفت
🍃بعدها متوجه شدم که همسرعزیزم
به حضرت زهرا سلاماللهعلیها ارادت خاصی داشتن و ایشون هم همین نمازو خونده بودن
🍃عشق بینهایت ما
از شب صیغه که مصادف بود با میلاد امام جواد علیهالسلام شروع شد اون شب یه مشت نقل رنگارنگ بهم داد و گفت
"زندگی مثه این نقل شیرینه بانو"
🍃تموم کاراش خدایی بود و خدا واسش جور میکرد، میگفت از بچگی عاشق اسم عاطفه بوده و
روزی که فهمیده اسمم چیه، گفته بود "عروس ما همینه...!"
خدا رو شاکرم که اسمم باب میل همسر شهیدم بود
به روایت #همسر_شهید #شهید_جواد_تیموری*
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبروووووون:
‹گلی نمانده خودت گل باش؛🤍!›
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_خواستگاری:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
سلام خوب هستید؟؟میخواستم یه چیزی بگم پیرو حرفهای دوستمون ک گفتند ب هرخواستگارش جواب رد میداده طرف پولدار میشده.....خواستم بگم شوهرم وبرادرای شوهرم برعکس بقیه پسرا اکثرا می اومدن براشون خاستگاری و پیشنهاد میدادن بادخترشون یا دختر خونواده یافامیل ازدواج کنند😍😍ولی پسرا جواب منفی میدادند و یا اگر کسی رو تو ذهنشون مد نظر براازدواج قرار میدادند یا کسی یکی رو بهشون معرفی میکرد و اوناجواب منفی میدادن صددرصد دخترا بعدش ازدواج میکردن😂😂😂😂😂😂
کلا برعکس بود قضیه شون و برا شوهرم و برادراشون خاستگارزیاد می اومد حتی براشوهرمن هم چند نفر گفته بودن وحتی طرف دختریاخونوادش میرفتن خونه پدرشوهرم 😂😂😂😂😂😂ولی خب قسمتش من شدم😊☺️☺️وهمیشه هم میگه توهمون لحظه اول دلمو لرزوندی و من کلی کیف میکنم😂😂عشق منهههه💋💋
صبورا🌺🌺🌺
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبروووووون:
#دلبریبهسبکادبی
باید به سبک مخلص کاشانی رفت و آرام
در گوشش گفت:
هم تو منظوری و هم نیست نظیر تو کسی . .🌿
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_آشنایی:
.🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
منو همسرم قبل ازدواج همکلاسی دانشگاه بودیم. یبار میخاستم برم کنفرانس بدم داشتم از آخر کلاس میومدم به صندلی همسرم که رسیدم تتتتتق با صوووورررت خوردم زمین😂😂😂😂😂😂
بعد اونم پاشد بلندم کنه استادمونم فوق العاده مذهبی بود داد زد آقاااااااای فلانی نامحرمه دست نززززززززن😂😂😂😂😂😂😂
انقدرررررر توی اون وضعیت خندیدم مررررررردم😂😂😂😂
تازه اون موقع منوهمسرم هنوز به هم اعتراف نکرده بودیم که همدیگرو دوست داریم😂😂😂😂😂😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبروووووووون:
راضی بودن به اذیتاش فقط
اونجا که شاعر میگه:
"گفتند که جبر می کند یار
گفتیم که اختیار دارد ♥️🌚"
#دلبریبهسبکادبی
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبرووووون:
تو ترکی به کسی که خیلی دلربا
و زیباست میگیم:
«آیا دئیر بات، من چیخیم» ترجمهی تحتالفظیاش میشه:
«به ماه میگه غروب کن تا من طلوع کنم.»
زیبا نیست؟
#امید_شکوهی
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_عقد
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
واااای شب عقدمون بود ارایشگرم ناشی بود ارایشم خوب نشده بود شوهرم که اومد گفت بسم الله الرحمن الرحیم این جن کیه😨
یعنی همه میخندیدن بیشعورا🙁😂
بعد از یکسال واسه عروسیمون رفتیم یه ارایشگاه بهتر باز از در که اومد گفت باز الان قابل تحمل تر شدی 😐
تازه خنگ ذوق میکرد به همه هم میگفت خانومم عقد مث جن شده بود الان باز بد نیس
نمیگفت خوبه هاااا میگفت بد نیس ...
ولی اخر شب که اریشمو پاک کردم گفت من خودصورت طبیعیت رو دوست دارم ساده تر قشنگتری ..😍
اینو گفتم دختر خانوما مثل تو رمانا فانتزی نزنن که دوماد ببینتشون غش و ضعف کنه گاهیم بعضیا اینجورین😁
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_خواستگاری
🌿🌿🌿🌿🌿
من این قد خواستگار های کجو کوله دارم ک وقتی بحث خواستگار اومدن میشه بابام ی لبخند ملیح میزنه و .... 🤦♂
خلاصه ی خواستگار داشتم از اون داداچی هااا ک هیکل بدنسازی دارن (آمپولی🥴) با کلی ریش و پشم و ادعا 💪
قرار بر این شد ک قبل از این ک اینا رسمی بیان خونه و بزرگتر ها در مورد مسائل مهریه و.. اینا صحبت کنن من و ایشون همو بیرون ببینیم و تمام حرف هامون رو بزنیم
خلاصه ایشون همینجور ک نشسته بود و نطق میکرد اومد دستش رو بندازه پشت صندلی من و دستش خورد زیر چشمم و چون انگشتر دستش بود این قد از چشمم اشک میومد ک ریملم پخش شد
این مدادم میگفت حواسم نبود و از عمد نزدم و منم عصبی گفتم اگه از عمد میزدی لباساتو در میوردم و مینداختم اون ور خیابون 🙀
بعدش دیدم پسره همینجور داره نگاه میکنه ک من چی گفتم 😵💫
منم حالت قهر گرفتم و سوار تاکسی شدم و اومدم خونه خوب شد قسمت هم نشدیم چون بعد دوماه همو دیدیم و گفت من اتفاقی اینجام اگه عصبی نمیشی و لباسامو در نمیاری 🙅♀🤦♀
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطرات_نامزدی:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
نامزد که بودم شوهرم زنگید گفت دارم میام ببینمت 😐منم گفتم دوساعت دیگه بیا رفتم خونه خالم 😬 در حالی با خالم تو شهر داشتیم میگشتیم ☹️ در همین حال که تلفن قطع شد ی نفر دستمو گرفت🤦♀نامزدم بود همونجا خودمو زدم به غش 😂😂😂 لیلی ١٧ ساله همدان😉😉❤️❤️
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
🍃🌸
دیگر ز کریمی خدا هیچ نخواهیم!
معشوق سرش را به سر شانه ما زد😃
#علی_زیارانی
🍃🍃🌸🍃🍃🌸🍃🍃🌸