#خاطره_آشنایی
🌿🌿🌿🌿🌿
راهنمایی بودم عاشق یکی از آشناهاشدم.بعد مادعوت بودیم عروسی خواهرش.اون زمان خیلی به فیلمبرداری علاقه داشتم.دوربینمونو برداشتم که مثلا فیلم بگیرم از مراسم عروسی
اما بعد که نشستیم فیلمو ببینیم با خانواده من همش زوم کرده بودم رو کراشم!🤦♀️🤦♀️🤦♀️
عروس و دوماد فقط توی یه دوتا صحنه کوتاه و نصفه و نیمه پیدا بودن!
حالا مثلا خیلی هم حواسم بود کسی نفهمه من اینو دوست دارم
درین حد تباه بودم
خودتون دیگه تصور کنین😜😑
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبروووووون:
که جانان طالب جانست
و جان جویای جانانست
•مولوی🌱•
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_کربلا
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
من شیش سالم بود مادر پدرم رفت کربلا و سوغاتی واسه من عروسک و یه دندون مصنوعی الکی با لباس دکتری آورد☺️
خلاصه عید نوروز همون سال ما رفتیم خونه خاله بابام عید دیدنی
من رفتم دستشویی دیدم دندون مصنوعی تو یه لیوان آبه 😁
من خنگ هم رفتم دندونارو ورداشتم (بزرگ هم بود واسم) گذاشتم تودهنم رفتم بیرون 😂
گفتم: نیگا کن بابا دیگه دندونام خراب نمیشه می تونم همش شیرینی بخورم😂
بگذره که همه حالشون به هم خورده بود 😂
دیگه بابام هر جا میرفتیم عید دیدنی خودش میومد پشت در وایمیساد تا از دستشویی بدون چیزی بیرون بیام😂
آخه یبارم خونه یکی از اقوام رفتم سرویس برای اولین بار مسواک برقی دیده بودم رفتم جلو همه میگفتیم چه باحالهههههه میشه منم امتحان کنم؟ 😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبروووووون:
من به قربانِ خدا چون که مرا غمگین
بهرِ خوشحالیِ من در دلم انداخت تورا✨
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_خرید
🌿🌿🌿🌿🌿
سلام به همگی
چند وقت پیش رفتم پیش سوپری محله مون خواستم قیمت قند بپرسم گفتم بذار ببینم قند کله چنده یه دفعه درومدم گفتم ببخشید کند قله ای چنده کلا آقاهه که خیلی هم کم حرف و آرومه یهو چنان با صدای بلند خندید که تازه فهمیدم چی گفتم از خجالت تو افق محو شدم 😢😃😂
حالا یه بارم دخترعموم گفت که به شوهرم گفتم یه گوز داغدار بیار به جای دوغ گازدار😁😂
راهنمایی بودم رفتم در مغازه خواستم بگم چسب زخم میخوام باچنان افاده ای گفتم ببخشید چشم زخم دارید چنان پسرا خندیدن دیگه روم نمیشد برم ازش خرید کنم 😁😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبروووووون:
گر شود عالم نگارستان، نگارِ من یکیست:)💛
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_عروسی:
🌿🌿🌿🌿
من تازه ازدواج کرده بودم و خانواده شوهرم را خیلی دوست داشتم و دارم
یه خواهر شوهر کوچک تر از خودم داشتم اون موقع مجرد بود و خیلی چاق بود . همه معتقد بودند به دلیل چاقی زیاد احتمالا ازدواج نکنه
من و شوهرم و دو تا برادر شوهر هام داشتیم خیلی نرم باهاش راجع به کم شدن وزن اش صحبت می کردیم
من جووووو گیر شدم و قول دادم اگر 20 کلیو وزن کم کنه من واسش النگو طلا می گیرم
اون خیلی ذوق کرد و گفت واقعا
من جووووو گیر هم گفتم آره حتما . قول می دهم
خدا را شکر اون یک گرم هم وزنش را کم نکرد تا چند سال بعدش تو دوران نامزدی اش وزن کم کرد😂😂😂😂😂😂😂😂😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبروووووون
‹عندما اكون معك لا أحتاج
أي شيء آخر أشعر بالكمال معك
فقط›
وقتی با تـو هستم
بـه چیز دیگری نیاز ندارم!
مـن فقط با تـو احساس کامل بودن میکنم . . ✨
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_عقد
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
ھمسرم احساساتشو ھیچوق بروز نمیدہ😕دوسہ ماھی بود کہ عقد کردہ بودیم ھمسرم اومد خونمون مثلا منو برد بازار گردی ھمیشہ اینقدر تند میرفت کہ من ۲۰۰ متر ازش دورتر بودم برفم اومدہ بودمنم نیم بوت پاشنہ بلند پوشیدہ بودم ھی سر میخوردم چندبار صداش زدم گفتم صبر کن بہت برسم و دستم بگیر سر میخورم گف این جلف بازیا چیہ خودت بیا دیگ بچہ نیستی کہ دستتو بگیرم خلاصہ من ھر سر سر خوران😆 رسیدیم بہ یہ پاساژ کہ پلہ ی گردان داشت یہ طرف پلہ ھا کوچیکتر و باریکتر از اون یکی طرف پلہ بود۔ھمسرم دم پلہ واستاد کہ باھم بریم طبقہ ی پایین پاساژ کہ من یہ چادر ملی بخرم من طرف کوچک پلہ بودم ھمسرمم طرف بزرگ پلہ یہو از ھمون پلہ ی دوم کفشای من کہ خیس ھم بودن سر خوردن 😢و من از پلہ ھاسقوط آزاد کردم افتادم طبقہ ی زیرین پاساژ ھمسرم ھرچقدر پاتند کرد نتونس بہم برسہ و منو بگیرہ یہو سر بلند کردم دیدم ھمہ میان سمت من کہ بلندم کنن زود بلند شدم دیدم پاشنہ ی کفشم شکستہ ھمونجور لنگان لنگان از پلہ ھا رفتم بالاواز خرید منصرف شد و اینبار من جلوتراز ھمسرم راہ افتادم ھرچقد گف بذار دستتو بگیرم گفتم لازم نیست 😏😢۔از اون بہ بعد کمرم دیگ کمر سابق نشد😄
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_عقد
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
اوایل نامزدیم
خب اون موقع ادم خیلی رو در بایستی داره😬
رفته بودیم بیرون ماشینو پارککردیم
بعد این خیابونش شیبش سمت راننده بود
خلاصه پیاده شدمو یهو اومدم درو ببندم
به خاطر شیبش خود در محکممم بسته شد😂🤦🏼♀️
منم اخ اخ از خجالت سرخ شدم
هول کردم نامزدمم هنوز تو ماشین بود
باز درو باز کردم اروم بستم🤣🤦🏼♀️
یهو به خودم اومدم فهمیدم چه سوتی دادم😂
دیدم نامزدم اومدم پایین گفتم اگه فهمیده بود میخندید دیگه
رفتیم یه مسیر کوتاهیرو یهو گفت گوشیمو جا گذاشتم تو ماشین
بعد ها که برام تعریف کرد گفت داشتم از خنده منفجر میشدم الکی به هوای گوشی رفتم فقط بخندم🤣🤣🤦🏼♀️
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_آرایشگاه
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
با زن پسرعموي شوهرم ارايشگاه بودم اون موهاشو رنگ كرد
اومدم خونه شوهرم گفت چيكار كردي
گفتم هيچي فلاني داشت مو رنگ ميكرد
گفت خوب شد؟
گفتم نه قرمز و هويجي شد گند زده ب موهاش 😁
فردا شبش پسرعمو و خانومش اومدن خونه ما
يهو برميگرده جلو دختره ميگه شقايق جان موهاي ليدا ك قرمز نشده!
چجوري ميگفتي قرمزززه
حالا قيافه منو و اون دختره رو تصور كنيييين
😐😐😐
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_خرید
من همیشه برا خودمون برنج رو دمی درست میکنم و برا مهمون فقط آبکش میکنم و همیشه برا خودمون یه چیزی تو برنج میریزم که از یکنواختی در بیاد.
چند وقت بود که تو برنج یکم زردچوبه میریختم که یکم رنگ بگیره 😄😄
یه روز همسرم رو فرستادم بره برنج بخره اونم رفته بود به مغازه دار گفته بود از اون برنج قبلی که دادی نمیخوام...
نمیدونم چرا وقتی برنج رو دم میکنیم زرد میشه🤔🤔
مغازه دار هم گفته بود برو از خانومت بپرس چرا زرد میشه مشکل از برنج نیس😜😜😜
وقتی همسرم اومد قضیه رو گفت کلی بهش خندیدم گفتم خوب اول از خودم میپرسیدی تا بهت میگفتم از اون به بعد هم کمتر رنگ برنج رو تغییر میدادم
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿