ارسال خاطره جالب
🌿🌿🌿🌿🌿
زمان جنگ من طلبه بودم به فاو اعزام شدم در تابستان، هوا به شدت گرم و شرجی بود و در خط مقدم پدافندی هم برق و وسیله خنک کننده ای وجود نداشت بناچار دائما باید خودمان را باد می زدیم تا گرما و رطوبت کمی قابل تحمل شود.
در این شرایط مسوولین عقیدتی گفتند می خواهیم مسابقه کتابخوانی با جایزه برگزار کنیم و هر وقت تونستید پاسخنامه ها را بدهید، در هنگام آزمون من برگه خودم را نوشتم بعد یک رفیق عصبانی مزاج داشتیم گیر داد برای من هم باید بنویسی!
هرچه گفتم بابا مسابقه است هر کی باید خودش جواب بنویسه توی کتش نرفت . با عصبانیت می گفت پس شما کی می خواهی نتیجه علمت بما برسه؟!
گفتم اصلا هوا گرمه من نمی تونم بنویسم، گفت بنویس من بادت می زنم!
نشون به اون نشون که نشستیم و عرق ریزان براش نوشتیم و اونم بادمون می زد.
اما قسمت جالب قضیه اینجا بود که وقتی به عقب خط برگشتیم و نتیجه ها را اعلام کردند، من برنده نشدم اما اون برنده سفر مشهد شده بود!!
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبروووووون:
‹ وإنّی أحبک أکثر اتِّساعاًمن السماء ›
و من وسیع تر
از آسمان دوستت دارم☁️🌱:) '!
#عربیات
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_عروسی
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
سلام نمیدانم درپس هر لبخند کدام غم را پنهان کردی ولی لبخند زیباست امروز اتفاقی یاد یه خاطره افتادم حدود 18سال پیش برادر عزیزم باخانمش میخواستند برن مشهد ماه عسل😊خواهرم همراه مادر شوهرش که عمه ما بود (روحش شاد)انار دون میکردن به مقدار زیاد دستکش به دست و اب اناری😊داداشم یه کت کرم رنگ پوشیده بود تیپ دامادی اومد خداحافظی کنه عمه جان دستکش و فراموش کرد دستش انداخت پشت برادرم تواغوش گرفتنش و بوس😘😘بله کت کرم جای دست های عمه اب انار😂😂😂حالا ما خنده داریم غش میکنیم عمه بنده خدا خجالت کشیده میگفت خدا مرگم بده داداش 😢😢خواهرم گفت الان درستش میکنم یه اسکاج سفید کننده زد بهش کشید به کت رنگ آب انار رفت اما کت هم رنگش رفت😂😂😂وای خداییش داداشم صبوره 😐😒😒😐دیگه بدون کت رفت و خلاصه دیروز خونه همون خواهرم توی حیاط بودیم خواهرم داشت انار دون میکرد داداش اومد اونجا کارمنده آماده که بره سر کار موقع خدا حافظی خواهرم دستکش و درآورد اومد دستش بزاره شونه داداشم ☺️☺️داداش دومتر پرید کنار 😂😂وما یاد اون روز افتادیم گفتیم خدا رحمت کنه عمه رو چقدر خندیدیم دوباره داداشم گفت یادم نمیره اون روزو😂😂❤️دختر چشمه
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبرووون
دوش در آیینه دل نقش سیمای تو دیدم
ماه را روشن تر از هر شب ز سیمای تو دیدم 🌚♥️
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_شما
🍃🍃🍃🍃🍃
شوهرم من یه داماد خاله داره
ازین تازه بدوران رسیده هاس
ازینا که یهو یه ارث خفن بهشون میرسه
تازه ارث رو گرفته
یبار اومدن خونه ما، داشت تعریف میکرد که خیلی ولخرجی میکنه و به زن و بچش میرسه و اینا
یهو برگشت گفت یه گدا میاد محل کارم من انقد دست و دل بازم که هفته ای (توجه کنین) هفته ای 2هزار تومن بهش میدم میگم برو حالشو ببر
ببین من چقد خفنم
منکه از خنده کبود شده بودم 😂😂😂😂😂😂😂😂😂
اینا که رفتن شوهرم تا مدت ها میگفت میدونی من هفته ای 2 هزار تومن میدم به گدا 😐😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_نامزدی
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
تازه نامزد کرده بودم خونه مادرشوهرم رفتم. زمستون بود گفتن سردته کنار بخاری وایسا. منم هول شدم جلو بخاری نشستم بعد دوباره هول شدم خاستم بلند بشم آرنجم خورد ب بخاری برگشتم ب بخاریه گفتم ای وااای ببخشید😂😂😂
شوهرم هنوزم ک هنوزه میگ چرا اون روز بخاری رو نبوسیدیش با یک معذرتخواهی ساده سر و تهشرو هم آوردی؟ خخخ
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبرووووون:
.دلی یا دلبرے،
یا جان و یا جانان،
نمیدانم!
همہ هستی تویی،
فیالجمله،
این و آن نمیدانم...
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_ازدواج
🌿🌿🌿🌿🌿
مامانم تازه عروسی کرده بوده برای اولین بار میخواسته ماکارانی بپزه برای دونفر دوبسته ریخته😳🤦
بعدش مامان و بابام خواستن کسی نفهمه ریختن برای خر بابابزرگم 《بابای بابام》صبح دیدن خره مرده🥹
از اون موقع هروقت ماکارونی داریم بابام میگه یادته اولین دفعه میخواستی بکشی منو در رفتم😉😌😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبروووون:
وبہ راستی چشمـانت
آخرین چیزیست که از میراث عـشـق
بـاقـے میمـاند👀💛
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_دانشگاه
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
یه بار دانشگاه امتحان کتبی تربیت بدنی داشتم،خیلی خونده بودم، دوتا پسر و دوتا دختر باهم اومدن نزدیک من نشستن، هی این یکی به اون دیگری میگفت نخوندم برسونید وو دیگری هم میگفت منم نخوندم
اصلا به من محل ندادن، منم حرصم گرفت قشنگ یکیشون کامل روبرگم تسلط داشت، کامل مثل کلاس اول ابتدایی با دست روی برگمو گرفتم😁
الان یادم میاد خیلی کیف داد😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_عقد
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
باز من اومدم با خاطره
البته مال چندسال پیشه ک عقد بودمو جهاز میخریدم
آقا منو مامانم در حال خرید کردن وسایل برقیام بودیم خواستم سبزی خورد کن بخرم خلاصه آقاهه امتحان کرد گفت سالمه
حالا نمیدونم سبزی خوردکن من اینجوریه یا مال همه.سرش فشاریه با فشار دادن سر شیشه ای سبزی خردکن روشن میشه یعنی هیچ کلیدی نداره 🤔🙄
خلاصه خونه ما تا شهر یه یک ربعی دوره اومدیم خونه دوباره اونو خودم زدم به برق هرکاری میکردیم نمیتونستیم روشن کنیم نه کلیدی ن هیچی 😂
فک میکردیم مال پریزه برقه گفتیم شاید برق نداره خلاصه هی از تو حال تو اتاق تموم پریزارو امتحان کردیم دیدیم جواب نداد😂 گفتم سبزی خردکن خرابه
باز هلک هلک پاشدیم رفتیم شهرک بگیم سبزی خرد کن خرابه رفتیم مغازه به آقاه خیلی شیک باکلاس گفتم آقا این هرکار میکنیم کار نمیکنه سبزی خردکن خرابه 😅
خلاصه آقاهه زد به برق با کمال ناباوری دیدیم روشن شد ☺️
منو مامانم خیلی کنجکاو ک از کجا روشن شد
آقاهه دید کنجکاویم گفت این کلید نداره بافشار دادن درب شیشه ایش روشن میشه 😄
تااینو گفت من اصلا نمیتونم جلو خندم بگیرم نشستم رو صندلی فقط قهقه میزدم فک میکردم ک این سبزی خرد کنو چقد تو خونه چرخوندیم و ب تک تک پریزای خونه زدیم ک روشن شه مامانمم میخندید و بیشگون میگرفت فقط من میکفتم پریزا و میزدیم زیر خنده نمیدونم بعد ۱ساعت از مغازه اومدیم بیرون😅😁😂😝
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبرووووون:
مثلِ تعريف نادر ابراهيمي تو يك
عاشقانه آرام عاشق باشين🌿 :
• نمیشود که تو باشی، من عاشقِ تو
نباشم
نمیشود که تو باشی
درست همینطور که هستی
و من، هزاربار خوبتر از این باشم
و باز، هزار بار عاشق تو نباشم.
نمیشود، میدانم
نمیشود که بهار از تو سبزتر باشد ✨✨✨
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿