#خاطره_خواستگاری:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
یه شبی قرار بود که برام خواستگار بیاد😑
از اونجا که اصلا راضی نبودم هیچ شوقی نداشتم😐😒
خانواده محترم خواستگار بنده وارد خونه شن
منم بعد سلام و احوالپرسی وارد آشپزخونه شدمو فقط به پسره نگاه میکردم تو دلم فحش می دادمش😂😙
پسره هم اصلا خجالت نمیکشید😁👀
منو نگاه میکرد حرصم گرررفت
می خواستم از خونه بزنم بیرون که دیدم مادر بنده سینی چایی رو داده دستم منم نبردم مجبور شد خودش ببره😂
برای دور دوم باز اونا چایی خواستن ایندفه مجبور شدم من ببرم 😣
دروغ نباشه خیلی استرس داشتمو میلرزیدم😫
از طرف خانوما شروع به چایی پخش کردن کردم (مامانم با عمم خاله ی پسره با مادر پسره)به طرف شادوماد(خواستگارم )رفتمو یه دفعه نمی دونم چی شد دستم لرزید چایی ها از سینی افتاد جا کم بود تو هم خِشتَکش🤣🤣🤣 آقا منم از اون دخترای شیطونم تو جمع شروع به خندیدن کردم 😆😆 و خوشحاال که خواستگارمو پروندم ☺️
اما متاسفانه روز بعدش زنگ زدن که ما دختر شمارو پسندیدیم😐بابای منم گفت باش پس یه شب دیگه بیاین خواستگاری😐😣😫الان دارم فک میکنم چیکار کنم که دیگه منو نخوان☹️😬🤓
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبرووووون:
<بِـخیر میشود هر صبح، اگـر
سهمِ من از صدای دلنشینِ تو،
دوستت دارمِ کوچکی باشد..⛅️✨
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_خواستگاری:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
واییی اغا نگم نگم من واسه اولییییین بار اجازه دادم کسی بیاد خونه چون من خودم عاشق یکی بودم اصلا دوست نداشتم کسی جزاون تووخونه بیاد اغا یروز ما دعوامون شد تهدید واینا میکرد😂منم گفتم از لجش شوهر میکنم داستانای اینجور زیاد شنیدم خلاصه سرتونو درد نیارم صبحش که داشتیم دعوامیکردیم دیدم مامانم نیس نگو با یه خواستگار داشته حرف میزده بیان خواستگاریم منم از خداخواسته 😍😍تا شنیدم گفتم خداروشکررر اما چه خداروشکری😂😂😂😂اینا انقددددد خسیس بودن اول گفتن پدر اون اقا باید دخترو بپسنده😂😂😂نگو این واسه اون بوده بیان شرایط بگنن اگه من رد کردم ضرر نکرده باشن منم فهمیدم اما دیر شده بود زنگ بزنیم بگین نیان اومدن گفتم ببینم واقعا درست حدس زدم دیوم خانم و اقا با دست خالی بدون شاپسر😂اومدن تو سحر از خنده داشتم منفجرمیشدم از حرص دوسداشتم بگن پاشین بیرون خسیسا😂اخه هرچیزی یه رسمی داره یعنی چی اخه من احترام میذارم و این احترام باید دوطرفه باشه درسته به میوه و شیرینی نیست اما میتونستن بگن شب میاییم با پسرمون تا همو ببینن خیلی بهم برخورد توروخدا خانومای عزیز اگه پسر شما برای خودتون ارزشمنده ما هاهم دختر یه خانواده هستیم که براشون ارزشمندیم لطفا احترام و ارزش بذارین یه نیم کیلو شیرینی به معنی شیرین کردن اون لحظه خاص هستش نه چیز دیگه
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_نامزدی:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
تازه نامزد کرده بودم که شوهرم رفت سفر کاری
صبح روزی که میخواست بیاد من رفتم ارایشگاه خیر سرم مرتب باشم😇
ابر وهامم بر نداشته بودم پاچه بز شده بود
خلاصه اول دادم موهامو کوتاه کرد،
من یه مدل انتخاب کردم اون هر چی دلش خواست زد
منو کرده بود عین جوجه تیغی
من موهام خیلی پرپشته اونم با وجودی که بهش سفارش کرده بودم یه مدلی زد انقد پر شده بود انگار کلاه گیس گذاشتم😕😕
بعد نوبت رنگ شد، من موهام قهوای تیره است خواستم دو درجه روشنترش کتم نزدیک ۵ساعت رنگم طول کشید ،
آخر شد عین هویج نارنجی😢
انقد طول کشید که ارایشگاه تعطیل شد کلا کسی نبود ابرومو برداره
صبح هم قبل از اینکه بیام بیرون فر مژه زده بودم نگو لاستیکش افتاده بود منم ندیده بودم مژه هامو ریز ریز کرده بودم البته یه چشممو
شبم باهمون قیافه رفتم استقبال همسر گرامی😐😐😐
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبروووووون:
خسرو شکیبایی یه جا میگه
نمیدونم کی بود، چی بود،
یهویی دوید تو زندگیم..
با اون چشاش آخ چشاش
با چشاش بدبختم کرد، آتیشم زد👀
#دیالوگ 📽
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_عقد:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
تازه عقد کرده بودیم.قرار شد بریم خونه ببینیم تا عروسی کنیم
شوهرم گفت یکی از اقواممون یه3طبقه داره میخواد بده کرایه ، بریم ببینیم
بامادر وپدرش رفتیم طبقه اولو دیدیم بعدم طبقه دو
اصاحب خونه گفته بود بیاین خونمون ی چای بخورید و بعد برید😊
منم نشنیدم و نمیدونستم خودشم اینجا زندگی میکنه
فکر کردم میگه بیاین طبقه بالا را هم ببینید برای کرایه...😬
اقا ما رفیتیم تو؛ شوهرم ومامان باباش رفتن بشینن منم ک فکر میکردم باید ببینم خونه رو پسند کنم؛
رفتم تو اتاقا تاب میخوردم و در حموم دسشویی باز میکردم تا اینکه شوهرم صدام کرد مریم بیا...
زن صاحب خونه گفت بذارید راحت باشند....
رفتم پیششون نشستم🙄
شوهرم عصبانی گفت معلوم هس چیکار میکنی؟ابرومونو بردی.گفتم چرا؟!!!
گفت اینجا خونه خودشونه😐
وای اینو ک گفت حسابی خجالت کشیدم و خیت شدم🙁
اونم جلو مادرشوهر ک منتظر بود ی سوتی از من بگیره😣😁
خداروشکر ک نشد بریم اونجا کرایه و خودمون صاحب خونه شدیم
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبرووووون:
هیچ وقت روزی که برای اولین بار همدیگه رو دیدیم یادم نمیره!
تا قبل از پیدا کردنت هیچ وقت
این همه خوشحال و شاد نبودم . .
چقد خوبه که میون این همه هیاهوی
زندگی، یکی باشه که تو رو دیونه وار
دوست داشته باشه و به زندگی
دلبسته ترت کنه(:
خندههاش تو رو دور کنه از این همه
هیاهو و برای یه زندگی عاشقونه
اونو بهونه کنی؛
نِگینِ قلبم !♥️
من تور بی نهایت دوست دارم(:
اونقدی که نمیدونستم چی بنویسم
برات که لایق عشقی مثل تو باشه و
بتونم حسم رو با چیدن کلمات کنار هم
بیان کنم . .
به هر حال فرقی نمی کنه که تعریف
خوشبختی چی باشه؛
من کنار تو خوشبخت ترین
عاشقِ جهانم 🌙✨•
#عشاقبخوانند
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_عقد:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
بدترین سوتی عمرم روز عقدم بود که دادم 🤦🏼♀️
روز عقد من خیلی استرس داشتم همه فامیلا هم اومده بودن از طرف دامادم آدم زیاد بود خلاصه بگم که عاقد۲ بار بود پرسیده بود که عروس خانوم آیا وکیلم داشت سومی رو میگفت که نگو من تو رویاهای عمییییق غرق شده بودم اصلا متوجه نشدم سومین بارو پرسیده یهو دیدم همه زل زدن به من منم هیچی نمیگم بعد خواهرم یه نیشگون از بازو من گرفت و گفت یالا بله بگو دیگه همه منتظر تو ان منم هول شدم یهو فقط گفتم بله 🤦🏼♀️
دیدم خواهرم داره اینجوری نگام میکنه🤨😤😓
بعدش یادم افتاد که نگفتم با اجازه پدر مادرم و بزرگترا
دیگه سریع گفتم با اجازه پدر مادرم و بزرگترا بله
یعنی یه افتضاحی شدااا هیچ وقت یادم نمیره فامیلای شوهرم چطوری نگام میکردن لابد تو دلشون میگفتن چقدر شوهر ندیده بوده 😂🤦🏼♀️
خلاصه از اون روز من شدم نقل مجالس الان ۳ ساله عروسی کردیم ۲ سالم عقد بودیم هنوزه هنوزه شوهرم یادش نرفته هی میگه انقدر منو دوس داشتی و هول بودی سریع بله رو گفتی😎😎😎
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبرووووون:
العين التي تمتلئ بك
لن تنظر لغيرك...»
نمیکند نظر به غیر تو
چشمی که لبریز تو باشد..👀
#عربیات
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_عقد:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
تازه عقد کرده بودیمو حسابی از هم خجالت میکشیدیم بهم زنگ زدو گف بیابریم برات لباس بخرم
یکم بافاصله ازهم راه میرفتیمو هرچند دقیقه یکی دوجمله کوتاه بینمون ردو بدل میشد
خلاصه بعد اینکه چندتا مغازه رفتیم
همسرم گفت من همینجا میمونم تو برو داخل مغازه ببین چیزی خوشت میاد
منم رفتمو لباسایی ک زده بودن ب دیوار رونگاه میکردمو عقب عقب میرفتم ک یهو ب یه چیزی برخورد کردمو تو ی لحظه فک کردم مانکنه و خواستم محکم بگیرمش ک نیفته😐
و دادکشیدم یاخدا
مانکن نبود همسرم بود ک با صدای داد من هول شد خواست خودشو بکشه عقب و منم ک اصلا تو هپروت محکم کمرشو گرفتمو یهو دوتایی پخش زمین شدیم😕
فروشندهه بیچاره مونده بود چی شده
منو همسرمم نشسته بودیم کف مغازه و مث کرولالا همونگاه میکردیم😢
الانم ک ۸سال میگذره هر سوتی ک میده و میخندم میگه از مانکن ک بهتره😄
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبروووووون:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
. 🤍 ."سأحبك حتي يتوقف قلبي عن النبض"
دوستت خواهم داشت
تا زماني که قلبم از تپیدن بایستد!💙
#عربیات
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_عروسی:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
من ده یازده سال پیش عقد کردم
شب عقدمون قرارشد خواهرمو خواهر شوهرم منو ببرن آرایشگاه
موقع رفتن این دو تصمیم گرفتن به آرایشگر نگن که من عروسم
گفتن اگه بگیم عروسه ، هم هزینه اصلاح هم هزینه گیریمشو هردورو ازمون بیشتر میگیره
منم یه دختره پونزده شونزده ساله خدایی خیلی هم آروم و خجالتی بودم طوری که هرکی ازم چیزی میپرسید روم نمیشد جواب بدم
رفتیمو نشستیم که کارمون انجام بده
خانمه پرسید عروسه ، خواهر شوهرم گفت نه
گفت ولی اولین باره که اصلاح میکنه خواهر شوهرم هول شد گفت آره ولی عروس نیست خانمه گفت یعنی چی 🙄🤔
خواهر شوهرم هول شد گفت این خیلی وقت پیش عقد کرده بوده ولی خیلی وقته نامزدش نیومده سفر بوده الان اومده ماهم آوردیمش خوشگلش کنیم 😍
خانم فهمید ولی به روش نیاورد تا اینکه کارمون تموم شد خواهرم باعجله اومد دنبالمون گفت زود باشین دیگه الان دیر میشه همه مهمونا اومدن
یهو خانمه برداشت روشو کرد به خواهرشوهر بیچارم گفت مگه نگفتی این عروس نیست
خواهر که هول شده بود فورا گفت نه عروس نیست این تازه عقد کرده اولین باره با نامزدش میخاد بره عروسی یکی از آشناهاشون
گفتیم سرووضعش خوب باشه
خانمه هم که همه چیو فهمیده بود
منم زیر دستاش داشتم آب میشدم از خجالت😢 موقع حساب کردن گفت عیب نداره منکه فهمیدم این عروسه ایشاالله خوشبخت بشه شما همون هزینه معمولیو بدین نمیخاد هزینه عروسو بدید 😏
یکی نبود به این دونفر بگه آخه این چه کاریه
قیافه خانمه اون لحظه 🤨😏
قیافه خواهرم 🥴🥴
قیافه خواهر شوهرم 🤥😥
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿