بهشتیان 🌱
🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂 🍂💫🍂 💫🍂 🍂 #پارت107 💫کنار تو بودن زیباست💫 چند روزه از دعوا و جنجال مرتضی
🍂💫🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂💫🍂
🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂
🍂💫🍂
💫🍂
🍂
#پارت108
💫کنار تو بودن زیباست💫
صدای بسته شدن در خونه که اومد مرتضی تشرمانند گفت
_این دیلاق از کجا میدونست که قراره امروز بری بهشت زهرا؟
با اینکه به مرتضی ربط نداره ولی هول شدم
_نمیدونم
چشم غرهای بهم رفت و تن صداش رو بالا برد
_مریم
بیچاره مریم! یعنی مرتضی فهمید؟
مریم دستپاچه بیرون اومد
_بله!
_مامان رو حاضر کن بگو ماشین مهرداد رو گرفتم دو ساعت دیگه غزال رو میرسونم و برمیگردونم، بعدش میبرمش دکتر. امروز وقت داره
مریم نفس راحتی کشید
_باشه
مرتضی نگاهش رو به من داد
_جلوی در منتظرتم. زود باش
با سر تایید کردم و رفتنش رو با نگاه دنبال کردم در رو که بست مریم گفت
_وای غزال خدا خیرت بده. داشتم بدبخت میشدم.
_مریم زنگ بزن امیرعلی بگو حالا حالاها اینوری نیاد. تو هم میخوای باهاش حرف بزنی همون تلفنی حرف بزن.گوشهی حیاط که جای پچپچ نیست
خودش رو مظلوم کرد
_مامانم همهش کنار تلفن خوابیده. چه جوری زنگ بزنم
_بیا گوشی منو بگیر
صدای بوق ممتد ماشین، از جلوی در خبر از کلافگی مرتضی میده.
_برم این الان باز خُل میشه
چادرم رو جمع کردم و با عجله سمت در رفتم
سوار ماشین شدم و برعکس بوق هایی که از کلافگی میزد و اخم و چشم غرهی تو حیاطش آروم و مهربون گفت
_مستقیم بریم بهشت زهرا؟
سوالی نگاهش کردم
_مگه جای دیگه هم کار داریم؟
ماشین رو روشن کرد
_نه، ولی گفتم شاید بخوای جای دیگه هم بری
متعجب از این لحن مهربونش که تا امروز سابقه نداشته به روبرو نگاه کردم
_نه من جایی کار ندارم! برو بهشت زهرا
راه افتاد و با احتیاط از کوچه بیرون رفت.
_یه روز اگر دوست داشتی بیا ساندویچی ما
_من درس دارم وقت نمیکنم
_سر خیابون بغلیه. جاش خیلی خوبه. ان شالله درآمدشم بالاست. این دو روز که فروشمون عالی بوده
_خدا روشکر. سر راه وایسا یه شاخه گل هم بخرم
نفس سنگینی کشید و حرفی نزده. عصبی ماشین رو کنار کشید شیشه رو پایین داد. دستش رو از ماشین بیرون برد و فریاد کشید
_بیا برو دیگه. چیه چسبوندی به من!
مخاطبش رانندهی ماشین عقبی بود
به عقب برگشتم و با دیدن همون ماشین شاسی بلند مشکی از ترس قالب تهی کردم.
🖊 : فاطمه علیکرم
🍂 هدیبانو🍂
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
╔═💫🍂════╗
@behestiyan
╚════💫🍂═╝
💫
🍂💫
💫🍂💫
🍂💫🍂💫
💫🍂💫🍂💫🍂
🍂💫🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂💫🍂💫🍂