🍀💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀
💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀
🍀💞🍀💞🍀💞🍀
💞🍀💞🍀💞🍀
🍀💞🍀💞🍀
💞🍀💞🍀
🍀💞🍀
💞🍀
🍀
#پارت238
🍀منتهای عشق💞
با صدای معترض و عصبی علی ایستاد.
_ رضا...
نگاه پر از حرصش رو از علی به خاله داد و با لحن تندی گفت:
_ ببخشید.
باقی موندهی پلهها رو بالا رفت. علی خواست از جاش بلند بشه که خاله مانع شد و غمگین گفت:
_ ولش کن.
_ غلط میکنه تو روی شما اَه میگه! میخواد بیشخصیت و بیعزت نفس باشه، به جهنم! بره دست دراز کنه جلوی عمو، مثل این داماد سرخونهها هر چی دلش میخواد بگیره؛ اما حق نداره با شما تندی کنه!
خاله دست علی رو گرفت و با بغض گفت:
_ باشه هیچی بهش نگو.
علی خم شد و دست خاله رو بوسید.
_ الهی دورت بگردم؛ خودم نوکرتم. توروخدا این جوری بغض نکن.
خاله دست علی رو رها کرد و اشکش رو پاک کرد. علی هم از فرصت استفاده کرد و سمت پلهها رفت. پاش رو روی اولین پله گذاشت که خاله دوباره مانع شد.
_ فرق بین تو و رضا چیه وقتی به حرفم گوش نمیکنید؟ میگم ولش کن کاریش نداشته باش.
علی عصبی سرش رو پایبن انداخت و به دیوار آشپزخونه تکیه داد. کمی به خاله نگاه کرد و رو به من و زهره گفت:
_ یه لیوان آب بدید به مامان.
هر دو با عجله ایستادیم. من زودتر وارد آشپزخونه شدم و زهره گوشهای ایستاد. لیوان آب رو پر کردم و سمت خاله رفتم.
خاله بیمیل کمی از آب خورد. نگاه پر از دلسوزی به علی انداخت.
_ این روزها هم میگذره. بالاخره یه روز میفهمه اشتباه کرده. دوست ندارم این روزهاش پر از خاطرهی بد باشه.
علی عصبانیتش رو کنترل کرد. جلو اومد و کنار خاله نشست.
_ این الان پاش رو گذاشته رو گاز، داره با سرعت میره. اگر یه دستانداز جلوش نباشه، کار دست خودش میده.
آه خاله ببشتر علی رو عصبی کرد.
_ مامان به خدا اگر بابا زنده بود امشب رضا رو بابت این رفتارش با شما، زنده نمیذاشت.
_ فردا شب خواستگاری زهرهست. نمیخوام تو خونه اختلاف باشه.
_ شما هر چی بگی من میگم چشم ولی این...
_ میدونم باهاش چیکار کنم. وقتی دیگه بهش پول ندم و توی پول بنزین ماشینش بمونه، میفهمه که باید چه جوری رفتار کنه.
توی سرم احساس سرما کردم. من نمیدونستم این جوری میشه وگرنه اون پول رو به رضا نمیدادم.
میلاد گفت:
_ حتماً میره میده به عمو میگه پر بنزینش کن.
علی نگاه تیزش رو به میلاد داد. میلاد ترسیده سرش رو پایین انداخت و دیگه حرف نزد.
خاله رو به من و زهره گفت:
_ برید بخوابید، صبح زود باید بلند شید. گفتن بعد ناهار میان.
هر دو ایستادیم و قبل از رفتن، دست میلاد رو هم گرفتم.
_ پاشو بریم بالا.
آهسته گفت:
_ الان رضا دیوونه شده، من نمیرم پیشش.
علی صداش رو شنید.
_ میلاد اصلاً خوشم نمیاد این جوری حرف میزنی! برو امشب تو اتاق زهره و رویا بخواب.
میلاد دلخور چشمی گفت و هر سه از پلهها بالا رفتیم.
وای از روزی که اینا بفهمن من به رضا پول دادم! باید به رضا تأکید کنم که حرفی نزنه.
میلاد و زهره وارد اتاق شدن. رو به زهره گفتم:
_ من باید برم سرویس؛ الان میام.
دَر رو بستم و چند لحظهای ایستادم و به دَر نگاه کردم تا مطمئن شم دنبالم نمیان. با سرعت سمت اتاق رضا رفتم. دَر زدم ولی مثل صبح منتظر اجازه نشدم و وارد اتاقش شدم.
گوشهی اتاق نشسته بود و زانوی غم بغل گرفته بود. از ورودم کمی جا خورد اما حرفی نزد.
_ رضا.
_ هوم؛ اومدی نصیحت.
_ نه. توروخدا به کسی نگی من بهت پول دادما! علی بفهمه پوستم رو میکنه.
_ نه نمیگم.
سرش رو بالا گرفت و نگاهم کرد.
_ این خوبیت رو هم فراموش نمیکنم. مطمئن باش برات جبران میکنم. اینا اصلاً حالیشون نیست منم جوونم، دل دارم. از بچگی تو حسرت بزرگ شدم و برای شهریهی دانشگاه هم کلی شرط و شروط گذاشتن. به من چه که بابام مرده و مامانم انقدر مغروره که فقر و سختی ما رو به آبروش ترجیح میده؟
مگه من دل ندارم که پولهاش رو میده علی واسه خودش ماشین بخره. مثلاً من دانشجواَم، چرا فقط باید اندازهی کرایهی ماشین پول تو کیفم باشه. چند بار عمو گفته بیا کنار دستم کار کن؛ هم یاد بگیر، هم یه حقوق ته ماه داشته باشی. مامان میگه نرو. آخه چرا نمیذاره عمو هوای ما رو داشته باشه؟
_ عیب نداره. انقدر فکر وخیال نکن. اونم حتماً دلیلی داره که این جوری میگه.
_ آره دلیل داره، اونم خود خواهی محضِ.
_ تو الان عصبانی هستی. صبر کن آروم شی بعد حرف بزن. فقط حواست باشه نگی من دادم.
با سر تأیید کرد. دَر رو باز کردم و از اتاقش بیرون اومدم. با دیدن علی که متعجب جلوی دَر اتاقش به من نگاه میکرد، سر جام خشک شدم.
✍🏻 #هدی_بانو
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
╔═💞🍀════╗
@behestiyan
╚════💞🍀═╝
پارتاول
https://eitaa.com/behestiyan/16
🍀
💞🍀
🍀💞🍀
💞🍀💞🍀
🍀💞🍀💞🍀
💞🍀💞🍀💞🍀
🍀💞🍀💞🍀💞🍀
🍂💫🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂💫🍂
🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂
🍂💫🍂
💫🍂
🍂
#پارت238
💫کنار تو بودن زیباست💫
به عقب نگاه کردم سمت صندلی گوشه دیوار رفتم و روش نشستم هر دو دستم رو روی صورتم گذاشتم
لحن امیرعلی آروم شد و با دلسوزی گفت
_ تو برای چی به بابام گفتی اول مرداد؟
_دایی گفت بعد از عید، گفتم دایی صبر کن تا بعد امتحاناتم خودت که میدونی دایی از هیچ رفتاری روی من اِبا نداره. ترسیدم دوباره دستش رو روم بلند کنه به من میگه بعد از عید منم گفتم تا آخر ترم صبر کن که برای خودم وقت بخرم
_میتونستی دیرتر بگی
_ کوتاه نمیاد! الان چند ساله دارم امروز و فردا میکنم. اینجوری گفتم یه راهی پیدا کنم
_بشین و پیدا کن. دیشب تا حالا نون خون من و مامان رو کرده توی شیشه که انگشتر بگیریم بیاریم دست تو کنیم. مامانم تو روش وایساد و گفت نمیخواد
این قولی که تو دادی باعث شده تو خونه ما ولوله و آشوب به پا بشه. دیشب بابا میگفت آره مامان میگفت نه تو روی هم وایسادن و مادرم جلوی من خورد شد. اتفافی که بارها و بارها توی بچگیم افتاده بود دوباره تکرار شد
دست بالای دست بسیاره. وقتی کسی رو ناراحت بکنی خدا بساط ناراحت شدنت رو فراهم میکنه. هرچند از اتفاقی که امیرعلی ازش حرف میزنه و دیشب توی خونشون افتاده اصلاً خوشحال نیستم و ناراحتم هستم. زنی که بیشتر از چهل ساله توی زندگی زحمت کشیده توی اینسن توی وقتی که موقع عزت و احترامشِ، شخصیتش جلوی بچهاش خورد شده. زن دایی دیگه الان وقت آرامششه و دایی آرامشش رو به خاطر یک تصمیم خودخواهانه از بین برده
زن دایی فقط به خاطر آبروشه که توی این زندگی مونده. آبرویی که درکش نمیکنم من اگر جای زن دایی بودم همون اول رها میکردم و میرفتم و حرف مردم اصلاً برام مهم نبود غمگین از اتفاقی که افتاده سرم رو پایین انداختم
_متاسفم من نمیخواستم اینجوری بشه اما من احساس میکنم تلاش من برای نشدن خیلی بیشتر از تو بوده
کلافه دستی بین موهاش کشید و گفت
_ تو از خونه ما خبر نداری
الان که من اومدم اینجا با تو حرف بزنم دل مامانم خونِ. شما ها هم که برید میدونم کلی حرف میخواد بزنه
_خب بهش بگو فقط دعوا کردیم بگو باور کنه که من نمیخوام. بگو که نه من میخوام نه تو
زن دایی فکر کرده من عاشق و دلباخته توام! هر دفعه منو میبینه کلی نیش و کنایه بارم میکنه
شرمنده نگاهش رو پایین انداخت
_گیر کردم غزال الانم که تموم بشه. پیامکهای مریم رهام نمیکنه هیچکس شرایط من رو درک نمیکنه
_ببخشید شاید ناراحت بشی ولی به نظرم بیشعورترین انسانی که روی کره زمین بوده رو انتخاب کردی به عنوان همسر.
سرش رو بالا آورد و تیز و کمی دلخور نگاهم کرد انقدر مریم رو دوست داره که در رابطه باهاش بد صحبت کنم بهش بر بخوره و بخواد دفاع کنه
_این خیلی خوبه که دوسش داری. اما باور کن...
سرم رو پایین انداختم بقیه حرفم رو خوردم
_ مریم شعور این رو نداره که بفهمه من و تو هیچ کدوممون به اختیار تو این اتاق نیومدیم
با پیامهاش تو رو خُل میکنه، با نیش و کنایهها و چرت و پرتهایی که میگه من رو
پارت زاپاس
🖊 : فاطمه علیکرم
🍂 هدیبانو🍂
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
╔═💫🍂════╗
@behestiyan
╚════💫🍂═╝
💫
🍂💫
💫🍂💫
🍂💫🍂💫
💫🍂💫🍂💫🍂
🍂💫🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂💫🍂💫🍂