eitaa logo
بهشتیان 🌱
31.8هزار دنبال‌کننده
204 عکس
63 ویدیو
0 فایل
کد شامد کانال 1-1-774454-64-0-3 به قلم فاطمه علی‌کرم کپی حرام و نویسنده راضی نیست نام‌اثرها زبان‌عشق اوج نفرت یگانه منتهای عشق تمام تو، سهم من روزهای تاریک سپیده کنار تو بودن زیباست تبلیغات👈🏻    @behestiyan2
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀 🍀 🍀منتهای عشق💞 _ دو سه روز پیش با من حرف زد! پس چرا نگفت؟ پوزخندی زدم. _ مگه شما می‌خوای بری مسافرت به همسایه‌هاتون می‌گید؟! پشت چشمی نازک کرد. _ کی میاد؟ عجب آدم گیریه، قصد رفتن نداره. شونه‌هام رو بالا دادم‌ و با بی‌تفاوتی گفتم: _ رفته برای علی زن بگیره. دیگه خودتون حساب کنید چقدر طول می‌کشه. چشم‌هاش گرد شد. _ یعنی چی!؟ _ مگه بهتون نگفتن! دخترتون شب اول به علی می‌گه نه تنها من، هیچ دختر دیگه‌ای هم زن تو نمی‌شه چون باید خرج خانوادت رو بدی. علی هم خیلی این حرف ناراحتش کرد. خاله‌م هی می‌گفت زشته ولی علی گفت نمی‌خواد. دیگه رفتن براش زن‌ بگیرن. عصبانی و دلخور گفت: _ از طرف من به خاله‌ت بگو جواب ما نه بود، خودت انقدر رفتی و اومدی مریم رو دودل کردی! _ خب خداروشکر که دودل بوده. الان زیاد ناراحت نمی‌شه. چند ثانیه عصبی نفس کشید و نگاهم کرد که با صدای یاالله دایی نگاهش رو برداشت و بی‌حرف رفت. ذوق زده با نگاه بدرقه‌ش کردم. هم استرس گرفتم، هم حسابی خوشحالم که بالاخره شرش کم شد. _کی بود این!؟ نگاهم رو به دایی دادم. _ هیچ کس. سلام دایی. داخل اومد و گونه‌م رو کمی محکم کشید. _ باز چی کار کردی شیطونک! با دست صورتم رو ماساژ دادم.‌ _ وا... هیچی! خندید. _ شنیدم چی بهش می‌گفتی. لبم رو به دندون گرفتم. _ از کجاش شنیدی!؟ _ از هیچ جاش. با صدای بلند‌تری خندید و سمت خونه رفت. پا تند کردم و دستش رو گرفتم. _ دایی توروخدا نگیا! ایستاد و بهم خیره شد. _ نمی‌گم؛ ولی خیلی کار بدی کردی. _ آخه همش اینجا بودن. با انگشت روی بینیم‌ زد. _ به تو ربطی نداشت. دستم رو به کمرم زدم. _ پس به کی ربط داشت؟ لب‌هاش رو جلو داد و نفسش رو صدادار بیرون داد. _ بعید می‌دونم علی با تو کنار بیاد! _ چرا؟ _ با این حاضر جوابیت. _ آخه... صدای علی باعث شد تا بقیه‌ی حرفم رو نزنم. _ چرا نمیاید داخل؟ دایی آهسته گفت: _ خیالت راحت، من هیچی نمی‌گم. سمت علی رفت.‌ نفس راحتی کشیدم و پشت سرش راه افتادم. خاله با دیدن دایی هم حالش جا نیومد.‌ نگاه چپی به من کرد و رو به دایی گفت: _ این طرفا! دایی با شوخ طبعی گفت: _ ناراحتی برم. نیم‌نگاهی به من کرد. _ نه. آخه من می‌دونم از کجا آب می‌خوره! _ میلاد زنگ زد بهم، ولی من خودم تو راه اینجا بودم. حق به جانب گفتم: _ خاله شما تازگی دیگه من رو دوست ندارید. هر چی می‌شه بیخود می‌ندازید گردن من! هر سه نگاهم کردن. به حالت قهر ایستادم و از پله‌ها بالا رفتم.‌ علی گفت: _ مامام راست می‌گه. الان به رویا ربط نداشت!        ✍🏻 🚫 و پیگرد دارد🚫 ╔═💞🍀════╗      @behestiyan ╚════💞🍀═╝ پارت‌اول https://eitaa.com/behestiyan/16 🍀 💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀💞🍀
🌟☘🌟☘🌟☘🌟 ☘🌟☘🌟☘🌟 🌟☘🌟☘🌟 ☘🌟☘🌟 🌟☘🌟 ☘🌟 🌟 🍀روزهای تاریک سپیده🌟 درمونده کنارم نشست. _من به هر راهی برای رهایی از این تصمیم فکر میکنم جز این راه.‌ با کمی فاصله کنارش نشستم _من به کسی حرفی نمیزنم‌.‌ حتی اگر این اتفاق بیفته. فقط میترسم برم‌ پیش ارباب. به نظرم راه خوبیه که بگیم... دستش رو روی شکمش گذاشت _راه خوبی نیست. چون هر وقت به گوششون برسه یه جوری نابودش میکنن که خودمم نمی‌فهمم. بغض دار لب زدم _میترسم با حسرت نفسی کشید _نترس. مثلا تازه عروسشونی. کاریت ندارن. _بالاخره که میفهمن. دو سه ماه دیگه چه جوری میخواید مخفیش کنید؟ نفس سنگینی کشید و چشم‌هاش رو بست _از اینجا میرم. علت رفتنم رو به مادرشوهرم میگم و میرم. _فکر میکنید پیداتون نمیکنن؟! _یه کارهایی دارم‌میکنم.‌ دست به دعام. فقط خدا باید کمکم کنه. در اتاق باز شد. توران با اجازه‌ای گفت و داخل اومد.‌پشت سرش طاهره هم وارد شد نازگل آهسته کنارم گوشم‌گفت _من درمونده‌تر از چیزی هم که بخواد دلم‌شور حرف زدن یا حرف نزدن تو رو بگیره. _نمیگم لبخند بی جونی زد. با صدای طاهره نگاهش رو بهش داد _سلام. لباس‌هاتون آماده‌ست. فقط یه بار بپوشید نازگل تمام‌تلاشش رو کرد که طوری بایسته که طاهره از باردار بودنش مطلع نشه. _لباس من رو بزار رو تخت. لباس اطهرم آماده کن از پیش ارباب که اومد تنش کن. _چشم خانم توران لباس هام رو بهم داد‌. با کمکش عوض کردم. روبندی روی صورتم بست _اینو نمیشه نبندی؟ اذیتم میکنه زیر چشمی نگاهی به نازگل انداخت _خان خوشش نمیاد زنش بی روبند از اتاق بیاد بیرون. _من که هنوز... با چشم و ابرو ناز گل رو نشونم داد و ازم خواست که ادامه ندم. _منم باهاش برم؟ _اینجا رو که بلد نیست .‌تا جلوی در اتاق ارباب ببرش ولی داخل نرو _چشم _همونجا بمون دوباره برش گردن اتاق خودم. هرکسی هم گفت بره جای دیگه بگو من گفتم باید برگرده همینجا _چشم خانم جان دستم رو گرفت و هر دو از اتاق بیرون رفتیم        ✍🏻 فاطمه علی‌کرم 🚫 و پیگرد دارد🚫 ╔═☘🌟════╗      @behestiyan ╚════🌟☘═╝ 🌟 ☘🌟 🌟☘🌟 ☘🌟☘🌟 🌟☘🌟☘🌟 ☘🌟☘🌟☘🌟 🌟☘🌟☘🌟☘🌟