eitaa logo
بهشتیان 🌱
35.4هزار دنبال‌کننده
609 عکس
304 ویدیو
2 فایل
کد شامد کانال 1-1-774454-64-0-3 به قلم فاطمه علی‌کرم کپی حرام و نویسنده راضی نیست نام‌اثرها👇 https://eitaa.com/joinchat/1016726656C03ad44f3ea تبلیغات👈🏻    https://eitaa.com/joinchat/3465609338C403c4bc61a
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀 🍀 🍀منتهای عشق💞 هر چقدر استارت زد، ماشین روشن نشد. خاله گفت: _ دیرِ علی‌جان، یه کاری بکن! _ نمی‌دونم مامان چرا روشن نمی‌شه! _ مگه ماشین‌ صفر نیست! نباید این اتفاق بیفته. علی دوباره استارت زد. _ چش شده!؟ خاله به ساعتش نگاه کرد. _ پس ما می‌ریم، تو خودت بیا. می‌ترسم دیر بشه، عمه‌ت یه حرفی دربیاره برامون. _ باشه برید. همه از ماشین پیاده شدیم. خاله رو به رضا کرد. _ تو بمون با علی بیا. رضا با دلخوری به مادرش نگاه کرد. _ این مهمونی برای منِ؛ من نباشم!؟ _ وای... کی گفته این مهمونی برای توعه؟ برای دلخوری رویا و عمه‌ست.‌ حالا آقاجون یه قولی هم به تو داده. روت رو کم کن رضا! بشین ببین بزرگترا چی‌کار می‌کنن. _ من خودم از صدتا بزرگتر، بزرگترم. خاله کلافه سرش رو تکون داد و رو به زهره گفت: _ تو می‌مونی؟ زهره هنوز از علی حساب می‌بره. سرش رو پایین انداخت و گفت: _ نه. از خدا خواسته رو به خاله گفتم: _ من می‌مونم. نیم‌نگاهی بهم کرد و رو به علی گفت: _ زشت نیست؟ علی نفس سنگینی کشید. _ اصلاً من که می‌گم همتون برید. _ نه دوست ندارم تنها بمونی. رویا می‌مونه. فقط تو رو خدا زود درستش کن! اگر دیدی درست نمی‌شه شما هم با آژانس بیاید. _ باشه مامان خیالت راحت. علی شماره آژانس رو گرفت و همه سوار ماشین شدند و رفتن. فقط من موندم و علی. _ بشین تو ماشین ببینم چشه! کاپوت رو بالا داد. من از جام تکون نخوردم. نیم نگاهی بهم انداخت. _ بشین دیگه! _ نمی‌شه وایسم نگاه کنم؟ توی کوچه سر چرخوند و به خاطر خلوتی کوچه گفت: _ عیب نداره وایسا. شروع کرد به وَر رفتن. _ بلدی؟ _ یکم‌ سر درمیارم.‌ _ می‌گم زنگ بزنم تعمیرکار بیاد؟ جواب سؤالم رو نداد. چند تا سیم رو به هم فشار داد و کاپوت رو سرجاش گذاشت. _ بشین‌ استارت بزن، ببینم روشن می‌شه یا نه؟ ماشین رو دور زد و نشست. کنارش نشستم. با اولین استارت ماشین روشن شد‌. انگار خدا شرایط رو طوری فراهم کرد که من و علی تنها باشیم. ماشین رو راه‌ انداخت و گفت: _ خیلی ازت دلخورم رویا! چرا رفتی سر وقت وسایلِ من؟ شرمنده سرم رو پایین انداختم. _ یه دفعه چشمم خورد. می‌خواستم ببینم چی لایِ کتابتِ. نگاهی بهم کرد و دوباره حواسش رو به رانندگی داد. چند لحظه‌ای به سکوت گذشت. _ الان که رفتیم اون‌ جا، احتمالاً عمه دوباره به خاطرت سخنرانی می‌کنه. جوابش رو نده. _ چرا جوابش رو ندم؟ که دوباره تنها گیرم بیاره، هر چی دلش بخواد بارم‌ کنه! نفس سنگینی کشید. _ من دیگه اجازه نمی‌دم تو با عمه تنها بشی، حتی برای یک ثانیه. دیگه نمی‌تونه تو رو اذیت کنه. پس لطفاً بهم قول بده که اگر عمه حرفی زد هیچی نمی‌گی! _ نمی‌تونم جواب ندم.‌ فکر می‌کنه بلد نیستم. _ همه می‌دونن تو یه تنه جواب همه رو می‌دی. ولی نگاه کن‌ به بزرگترت؛ عمه هر چی گفت نه مامان‌ جوابش رو داد نه من. پشت چشمی نازک کردم. _ من منم، تو تویی، خاله هم خاله‌ست. اگر به من حرف بزنه جوابش رو می‌دم. با تشر گفت: _ من دارم به تو چی می‌گم؟ دارم بهت می‌گم رفتیم اونجا جواب نده! _ منم که گفتم، نمی‌تونم جواب ندم. _ لا اله الا الله... رویا بس کن دیگه! _ نمی‌تونم. چرا اون هرچی دلش می‌خواد به ما بگه، بعد ما جوابش رو ندیم؟ سرعت ماشین رو کم کرد. راهنما زد و سمت خونه برگشت.        ✍🏻 🚫 و پیگرد دارد🚫 ╔═💞🍀════╗      @behestiyan ╚════💞🍀═╝ پارت‌اول https://eitaa.com/behestiyan/16 🍀 💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀💞🍀
🍀💞🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀 🍀 🍀منتهای عشق💞 _چرا اومدی جلو رویا! من که نمی‌خوام اینو بگیرم می‌خواستم باهاش رفیق بشم به گوش مهشید برسونم یه ذره خودشو جمع و جور کنه با نوک انگشت زخم روی صورتم رو لمس کردم به خاطر سوزش چشم‌هام رو جمع کردم و دستم رو فوری عقب کشیدم _عقل نداری رضا! اینجوری؟ بعد نمیگی مهشید قهر کنه بره خونه باباش عمو هم پشتش وایسه برن درخواست طلاق بدن؟ زندگیت از هم می‌پاشه هرچی که تونستی جمع کنی خراب میشه. تا عمر داری باید کار کنی مهریه‌ش رو بدی. _ مهشید دوستم داره، این کارو نمی‌کنه _ بعد نتیجه دوست داشتن اینه! مهشید یه اشتباهی کرده تاوانشم به نظرم همین سخت‌گیری که داری بهش می‌کنی. یه ذره دیگه ادامه بدی بعدش می‌فهمه کارش اشتباه بوده و درست باهات زندگی می‌کنه اینکه تو بهش خیانت کنی اون دیگه هیچ وقت دلش باهات صاف نمی‌شه نگاهش رو ازم گرفت _کاش نیومده بودی جلو. همون تلفنی می‌گفتی. تو که پیامک دادی خاک تو سرت! یه پیامک دیگه هم می‌دادی که اگه مهشید بره مهریه‌شو اجرا بذاره چه غلطی می‌کنی! منم تمومش می‌کردم _من به عقلم نرسید فقط به نجات زندگیت فکر کردم _ نجات زندگی من به کنار. چی جواب علی رو میدی‌. بگی چی شده که همه میفهمن دلخور نگاهش کردم _این مهم نیست رضا! کی می‌خوای درست تصمیم بگیری! تا کی یکی باید کنارت باشه و بهت بگه کلافه به ماشین اشاره کرد _بشین بریم.‌ در رو برام باز کرد. نشستم و فوری از تو آینه به صورتم نگاه کردم. جای ناخنش کمی خراشیده شده و خون اومده. دستمال کاغذی از جعبه‌ بیرون کشیدن و اروم روی زخمم گذاشتم. رضا عصاش رو روی صندلی عقب گذاشت پشت فرمون نشست. نگاهی بهم انداخت و متاسف تچی کرد _جاش می‌مونه؟ _نه _تو چرا هیچی بهش نگفتی! _غافلگیر شدم. فکر نمی‌کردم حمله کنه. برو زودتر برسیم خونه. ناراحت گفت _به علی چی میگی! _یه چی میگیم‌حالا. نیم‌نگاهی بهش انداختم _رضا یاد اون‌روزهایی بیفت که همین مهشید رو با تمام اخلاق‌های خوب و بدش میخواستی. مهشید همیشه همین بوده. نمیخوام غیبت کنم ولی اخلاق جدیدی بهش اضافه نشده که تو بخوای شاکی باشی نگاهش رو ازم گرفت و به روبرو داد. کمی بعد ماشین رو روشن کرد و راه افتاد        ✍🏻 🚫 و پیگرد دارد🚫 ╔═💞🍀════╗      @behestiyan ╚════💞🍀═╝ پارت‌اول https://eitaa.com/behestiyan/16 🍀 💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀💞🍀