eitaa logo
بهشتیان 🌱
35.4هزار دنبال‌کننده
601 عکس
305 ویدیو
2 فایل
کد شامد کانال 1-1-774454-64-0-3 به قلم فاطمه علی‌کرم کپی حرام و نویسنده راضی نیست نام‌اثرها👇 https://eitaa.com/joinchat/1016726656C03ad44f3ea تبلیغات👈🏻    https://eitaa.com/joinchat/3465609338C403c4bc61a
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀 🍀 🍀منتهای عشق💞 با حرفی که خانم‌افشار زد، آب پاکی روی دستم ریخت. _ من حتماً با مادرتون صحبت می‌کنم. نباید یه همچین کاری بکنه. اصلاً همش دارم به این فکر می‌کنم چرا این‌ تصمیم‌ رو گرفتن! هم سنت سن ازدواج نیست، هم اجباری بودنش اشتباهه. فوری گفتم: _ خانوم شما اگر به خاله‌م بگید از ما دلخور می‌شه، تنبیه‌مون هم می‌کنه‌. می‌شه لطف کنید یه راهی نشون زهره بدید تا خودش بتونه کاری کنه که این خاستگارا برن. نگاهش رو بینمون جابجا کرد. زهره دوباره تأکیدی گفت: _ خانم من با مادرم صحبت کردم؛ قبول کرده که بگه نه‌. اما می‌گه روش نمی‌شه بگه نیان.‌ فقط قرار بیان صحبت کنیم، بعدش بگیم نه. _ خب الان من اینجا چی می‌تونم بگم؟ همین که مادرت راضی شده و قراره به خواستگار جواب نه بده، کافی نیست؟ _ می‌خواستم در رابطه با امشب با زهره حرف بزنید. متوجه تناقض حرف‌هامون شد، اما شروع به راهنمایی کرد. حرف‌های قشنگی به زهره زد که چه جوری رفتار کنه و چی بگه. خیالم راحت شد از این که به خانه نمی‌گه؛ اما دلم کمی شور می‌زنه که نکنه حرف‌های ما رو بی‌اهمیت بدونه و بعد از اینکه ما رفتیم با خاله تماس بگیره و صحبت کنه. با کار دیشب میلاد، اگر خونه متوجه بشن، امروز فاتحه‌ی من خونده است. تو فکر بودم که زهره ایستاد. فوری کنارش ایستادم.‌ _ پس همون حرف‌ها رو که بهت زدم بگو. _ چشم. می‌تونیم بریم؟ _ برید.‌ زنگ خورده، کلاستون هم شروع شده. الان زنگ می‌زنم دفتر می‌گم‌ پیش من بودید. یه برگه بیرید که معلم سر کلاس راه‌تون بده. از دفترش بیرون اومدیم. زهره طوری که هم دلش نمی‌خواست ناراحتم کنه، هم حسابی دلخور بود گفت: _ این چه کاری بود تو کردی! آخه یه ساعت مغزم رو کار گرفته.‌ خودت که حواست رو داده بودی جای دیگه، اصلاً گوش نمی‌کردی! _ این تنها راهی بود که می‌تونستم از دست هدیه نجاتت بدم. دستش رو گرفتم و روبروش ایستادم. _ رویا دیره باید بریم سر کلاس! _ باشه می‌ریم فقط یک کلمه؛ توروخدا به من بگو هدیه چه آتویی ازت داره؟ سرش رو پایین انداخت.‌ _ نمی‌تونم بهت بگم، رویا ولش کن! _ چرا ولش کنم؟ بگو دیگه! بگو بذار بدونم. بتونم کمکت می‌کنم. _ باشه می‌گم؛ بذار با خودم کنار بیام بعدش بهت می‌گم. خجالت می‌کشم حرف بزنم. _ باشه بهت وقت می‌دم.‌ فقط تا نگی نمی‌تونم کمکی بکنم. صورتم رو بوسید و تو آغوشم گرفت. _ یاد رفتارهام باهات می‌افتم‌، عذاب وجدان می‌گیرم. _ من و تو مثل یه خواهر می‌مونیم. من از کارات ناراحت نشدم. یکم شدما ولی نه زیاد. بیا بریم سر کلاس. از دفتر برگه گرفتیم و وارد کلاس شدیم. استرس زنگ تفریح دوم رو داشتیم که معلم با کاری که کرد، استرس رو از هر دومون گرفت. بقیه دانش آموزا اعتراض کردن. اما من و زهره خوشحال شدیم. ساعت کلاس دوم رو به کلاس سوم متصل کرد و اجازه نداد زنگ تفریح هم از کلاس بیرون بریم. زنگ به صدا دراومد. من و زهره اولین کسانی بودیم که از مدرسه بیرون زدیم. با سرعت تمام که با هدیه روبرو نشیم. تو مسیر برگشت هر چی به زهره اصرار کردم تا بگه چی شده، گفت هنوز با خودش کنار نیامده و نمی‌تونه حرف بزنه. خداروشکر فردا پنجشنبه‌ست و دو روز تعطیلِ. تعطیلات عید هم نزدیکه. فکر کنم کلاً چهار روز دیگه بیشتر نباید به مدرسه بریم.        ✍🏻 🚫 و پیگرد دارد🚫 ╔═💞🍀════╗      @behestiyan ╚════💞🍀═╝ پارت‌اول https://eitaa.com/behestiyan/16 🍀 💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀💞🍀
🍀💞🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀 🍀 🍀منتهای عشق💞 نگاهم رو ازش گرفتم و دلم طاقت نیاورد جواب ندم _من یه سری حرف آماده نکردم تو توقع داری من علم غیب داشته باشم تشرمانند گفت _باز افتادی رو دور جواب دادن؟! حتما بعدشم میزنی زیر گریه که بیام منت کشی بغض توی گلوم گیر کرد ولی پسش زدم دلخور نگاهش کردم _منت کشی هم نکن... صدای گوشی همراهش بلند شد و نگاه هردومون سمت گوشی رفت و با دیدن اسم حسین هر دو بی خیال بحث شدیم و علی فوری گوشی رو برداشت و جواب داد _چی شد حسین؟ خوشبختانه به علی نزدیکم و صدای گرفته‌ی دایی رو شنیدم _رفت _کجا رفت؟ _گفت می‌خوام پیاده شم برم، منم بردمش خونه‌ی باباش. گفتم یا خونه‌ی خودمون یا خونه‌ی بابات _بهترین کار رو کردی. حالا با باباش مشکلت رو حل کن. حسین همه چیز رو بگو.‌ _علی تو مطمعنی! _من از اول بهت گفتم با پدر زنت در میون بذار _خسته شدم _خودت اصرار به ادامه داری _آره. فقط من تنهایی برم؟ _با مامانم برو _بیچاره آبجی _تو که رفتی پاپیچ من و رویا شد که اختلافتون سر چیه. من نگفتم بهتره خودت بگی _رویا هم نگفت؟ نیم‌نگاهی به من انداخت و نگاهم رو به حالت قهر ازش گرفتم _نه. نمی‌دونه که بگه _جلوش اینجوری نگی! ناراحتش نکنی _خودت گفتی کسی نفهمه! دایی سکوت کرد و بعد از چند ثانیه گفت _پدر زنم پشت خطه بهت زنگ میزنم‌ فعلا خداحافظ پارت زاپاس        ✍🏻 🚫 و پیگرد دارد🚫 ╔═💞🍀════╗      @behestiyan ╚════💞🍀═╝ پارت‌اول https://eitaa.com/behestiyan/16 🍀 💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀💞🍀