eitaa logo
بهشتیان 🌱
35.4هزار دنبال‌کننده
603 عکس
304 ویدیو
2 فایل
کد شامد کانال 1-1-774454-64-0-3 به قلم فاطمه علی‌کرم کپی حرام و نویسنده راضی نیست نام‌اثرها👇 https://eitaa.com/joinchat/1016726656C03ad44f3ea تبلیغات👈🏻    https://eitaa.com/joinchat/3465609338C403c4bc61a
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀 🍀 🍀منتهای عشق💞 علی دستش رو که پر از مشماهای خرید من بود بالا آورد و جلوی مادرش گرفت. _ مامان رویا راست می‌گه دیگه! آدم‌های بی‌شخصیت وقتی بهشون گفتیم نه، واسه چی دوباره اومدن؟ خاله عصبی گفت: _ بله دیگه؛ وقتی تو ازش دفاع کنی، این‌ همین جوری جواب همه رو می‌ده. _ الان‌حق با رویاست. اینم زابراه کردن. با تشری که نفهمیدم برای چیه، بهم‌ گفت: _ بیا برو بالا! چشمی گفتم و از کنارش پله‌ها رو بالا رفتم. _ علی این جوری ازش دفاع نکن؛ آبروی من رو برد. چی می‌شد بشینه با خواستگاراش حرف بزنه؟ لحن صدای علی تغییر کرد و کمی صداش رو بالا برد. _ خواستگار بیخود می‌کنه وقتی بهش میگی نه، دوباره بلند می‌شه میاد. خاله از لحن علی جا خورد و کمی سکوت کرد. سکوتش باعث شد تا کنجکاوانه برگردم و بهشون نگاه کنم. _ یعنی چی خب! دختر خواستگار داره. رویا تافته جدا بافته نیست که هر خاستگاری توی خونه بیاد، خودش رو بزنه دیوونه بازی؛ روسریش رو کج کنه، قایم بشه! علی کلافه نگاهش را از خاله گرفت. با دیدن من که ایستادم، کمی نگاهش تیز شد. همین باعث شد تا به سرعتم اضافه کنم و از پله‌ها بالا برم. علی گفت: _ مامان‌جان اینا بدرد نمی‌خورن. _ آخه چرا!؟ چه جوری به این نتیجه رسیدی؟ پسرِ سرکار می‌ره، بیمه هم هست. سنش مناسب سن رویا هم هست. خانواده دارن و خیالمون راحتِ. مومن و مذهبی هم هستن. الان واسه چی باید بهش بگه نه؟ _ همین که بی‌شخصیتن. من بهشون گفتم نه، دوباره بلند شدن اومدن. رویا بهترین کار رو کرده گذاشته رفته. رفته بیرون هماهنگ بوده، با عمو هم رفته. وقتی یکی نه حالیش نیست، باید بهش بی‌احترامی بشه. _ رویا دنبال بهانه‌س. مگه محمد چش بود که گفت نه؟ علی‌جان! دختر رو اول و آخر باید شوهر داد. چه بهتر که زودتر شوهر کنه. _ وقتی خودش نمی‌خواد، چرا هی اصرار می‌کنی؟ این بار اولِ که علی لحنش رو با خاله تند می‌کنه و همین باعث شد خاله‌ جواب نده. صدای پای علی رو از پله‌ها که شنیدم، فوری وارد اتاق شدم. دل تو دلم نیست؛ الان نمی‌دونم علی واقعاً از رفتن من خوشحالِ یا فقط داره جلوی خاله نمایش بازی می‌کنه. اون روز تو آشپزخونه بهم گفت که هیچ بهانه‌ای رو برای رفتنت با آقاجون قبول نمی‌کنم. چند ضربه به دَر اتاق خورد. دَر رو باز کردم و با استرس نگاهش کردم. بدون اینکه نگاهی به چشم‌هام بندازه، مشماها رو داخل گذاشت و بیرون رفت. منتظر بودم بهم بگه بیا اتاقم اما حرفی نزد. پله‌ها رو گرفت و پایین رفت. نفس راحتی کشیدم فقط از اینکه این لحظه راحت شدم. ولی مطمئنم علی حتماً بعدا دعوام می‌کنه. صدای زهره رو از اتاق رضا شنیدم. _ گدا مگه چی می‌شه گوشی رو به من بدی؟ _ یادت نیست یه عصرونه آماده نکردی من بخورم. چرا باید بهت بدم؟ می‌خوام با نامزدم حرف بزنم. _ باشه آقارضا! کوه به کوه نمی‌رسه، آدم به آدم می‌رسه.‌ دَر اتاق رو باز کرد، بیرون اومد و دَر رو به شدت به هم کوبید.        ✍🏻 🚫 و پیگرد دارد🚫 ╔═💞🍀════╗      @behestiyan ╚════💞🍀═╝ پارت‌اول https://eitaa.com/behestiyan/16 🍀 💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀💞🍀
🍀💞🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀 🍀 🍀منتهای عشق💞 بشقاب ها رو برداشتن و با کمی ترشی بیرون رفتم. صندلی کنار دایی رو بیرون کشیدم و نشستم‌. آهسته گفتم _به علی هم بگو بیاد _میگم. تو کاری به اون نداشته باش. غذات رو بخور فکر نکنم آب هم از گلوم پایین بره. رو به علی گفت _پاشو بیا. _اشتها ندارم _تو نخوری ما هم نمی‌خوریم. پاشو بیا زیر چشمی علی رو نگاه کردم. کلافه ایستاد و نزدیکمون شد.‌ روبروم نشست. دایی بشقابی رو جلوش گذاشت. بی میل شروع به خوردن کرد. سر میز هیچ کس حرف نزد. علی حتی نگاهمم نکرد. غداش رو که خورد ایستاد و سمت مبل رفت و روش نشست. دایی آهسته گفت _رویا من یه برگه دستم مونده باید ببرم اداره مضطرب نگاهش کردم _نمیشه نری؟ _نه.‌باید برم.‌ ولی زود برمیگردم‌. به سرباز پیامک زدم بیاد تو راه ازم بگیره. میخوای پاشو برو پایین تا برگردم نیم نگاهی به علی انداختم و سرم رو بالا دادم _نه.‌میمونم _پس جوابش رو نده چشم‌هام پر اشک شد _من کی جوابش رو دادم! لبخند مهربونی روی لب‌هاش نشست. _یه وقتا جواب میدی. کاری هم جواب میدی.‌ الان فقط سکوت کن اشکم رو قبل از ریختن پاک کردم _باشه ایستاد و رو به علی گفت _من یه جا کار دارم میرم برمیگردم علی نگاه گذراش روی من رو زود جمع و جور کرد و رو به دایی گفت _برو _آروم بگیر تا بیام علی با نفس سنگینی نگاهش رو از دایی گرفت. شروع به جمع کردن میز ناهار کردم.‌ دایی خداحافظی کرد و رفت. به اشپزخونه رفتم.زیر کتری رو روشن کردم.‌ ظرف‌ها رو شستم. چایی دم کردم و دو تا چایی ریختم. پارت زاپاس        ✍🏻 🚫 و پیگرد دارد🚫 ╔═💞🍀════╗      @behestiyan ╚════💞🍀═╝ پارت‌اول https://eitaa.com/behestiyan/16 🍀 💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀💞🍀