eitaa logo
بهشتیان 🌱
32.1هزار دنبال‌کننده
143 عکس
38 ویدیو
0 فایل
کد شامد کانال 1-1-774454-64-0-3 به قلم فاطمه علی‌کرم کپی حرام و نویسنده راضی نیست نام‌اثرها زبان‌عشق اوج نفرت یگانه منتهای عشق تمام تو، سهم من روزهای تاریک سپیده کنار تو بودن زیباست تبلیغات👈🏻    @behestiyan2
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀 🍀 🍀منتهای عشق💞 جلو اومدن. خاله متوجه جو سنگین شد و با چشم و ابرو از زهره پرسید چی شده؟ زهره هم با نگاه زن‌عمو رو نشون داد. آقاجون گفت: _ میلاد بابا، خوش گذشت‌؟ بالاخره سوار شدی؟ میلاد آهسته گفت: _ بله. خاله گفت: _ پاشو برو برای آقاجون تعریف کن رو قایق چی‌کار کردی. سرش رو کنار گوش خاله برد و چیزی گفت.‌ خاله به علی نگاه کرد و رو به میلاد گفت: _ پاشو کاریت نداره.‌ میلاد دوباره کنار گوشش حرفی زد. _ پاشو برو؛ ترس نداره. علی نگاهش که از بالای چشم بود رو از میلاد برداشت و به دایی داد.‌ میلاد از فرصت استفاده کرد و کنار آقاجون نشست. _ چرا نمی‌اومدی بابا؟ میلاد به علی اشاره کرد. _ علی می‌خواد دعوام‌ کنه. عمو جوراب آقاجون رو پاش کرد. _ آقامیلاد، کار خیلی زشتی کردی. آقاجون دستش رو پشت سر میلاد گذاشت و سرش رو به صورت میلاد نزدیک کرد و بوسیدش. _ بچه‌م مرد شده، بزرگ‌ شده؛ خواسته خودش تنها بره. فقط اشتباه کرده نگفته. صدای دایی باعث شد تا نگاه از آقاجون بردارم. _ رویا بیا یه لحظه بریم‌ اون ور. مطمئنم علی کلی بابت تنها گذاشتنم سرش غر زده. فوری ایستادم و دنبالش رفتم. کمی که از جمع فاصله گرفتیم‌ پرسید: _ باز چی کار کردی؟ حق به جانب نگاهش کردم. _ من کاری نکردم! علی نذاشت براش بگم.‌ شما که رفتی... _ نباید‌ می‌نشستی کنارش. _ اون نشست‌ پیش من! _ خب جات رو عوض می‌کردی.‌ علی شاکی شده، همش رو می‌ندازه گردن من. مگه تو از خودت اراده نداری که یکی باید بایسته کنارت، مواظبت باشه؟ لحنش تند بود و باعث شد بغض توی گلوم بشینه. _ دایی چرا با من بد حرف می‌زنی!؟ من اگر بلند می‌شدم، عموم می‌گفت تنها نرو... _ یه وقت از زبون کم نیاری‌ها! هر چی من می‌گم، دو تا بذار روش جواب بده. _ الان چرا داری با من بد حرف می‌زنی؟ من این وسط چی‌کارم! شدم گوشت قربونی... علی گفت: _ چرا داری داد می‌زنی رویا! هر دو بهش نگاه کردیم. چشم‌هام‌ پر از اشک شد و به حالت قهر ازشون فاصله گرفتم. _ چی گفتی گریه‌اش رو درآوردی؟ _ عجبا! مثل اینکه این وسط من مقصر شدم. _ حسین یک‌ کلام بهت گفتم ببرش اون ور تا من بیام.‌ گفتم گریه‌ش رو در بیار؟ _ رویا من چی بهت گفتم؟ این اشکش دم مشکشِ، به من چه؟ _ وایسا رویا. ایستادم و نگاهم رو به دریا دادم.‌ علی کنارم ایستاد و مهربون گفت: _ چرا گریه می‌کنی؟ با بغض شروع به تعریف هر چی اتفاق افتاده بود کردم. لبخندی روی لب‌هاش نشست. _ خب اینا که گریه نداره. ناخواسته یکم لوس شدم. _ گفتم شاید تو ناراحت شده باشی. _ شدم، ولی نه از دست تو. اشکات رو پاک‌ کن. _ نگفتی به خاله؟ شرمنده نگاهم کرد. _ نشد. _ دیگه نمی‌گی؟ سرش رو پایین‌ انداخت. _ برنامه‌هام بهم ریخت.‌ تو شمال بهش نمی‌گم. برسیم خونه، شرایطش رو جور می‌کنم بهش می‌گم. _ لوس بازی‌هاتون تموم شد، باید به عرض‌تون برسونم‌ که آقامجتبی داره میاد اینجا.        ✍🏻 🚫 و پیگرد دارد🚫 ╔═💞🍀════╗      @behestiyan ╚════💞🍀═╝ پارت‌اول https://eitaa.com/behestiyan/16 🍀 💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀💞🍀