eitaa logo
بهشتیان 🌱
35.4هزار دنبال‌کننده
190 عکس
69 ویدیو
0 فایل
کد شامد کانال 1-1-774454-64-0-3 به قلم فاطمه علی‌کرم کپی حرام و نویسنده راضی نیست نام‌اثرها👇 https://eitaa.com/joinchat/1016726656C03ad44f3ea تبلیغات👈🏻    https://eitaa.com/joinchat/3465609338C403c4bc61a
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀 🍀 🍀منتهای عشق💞 زهره سلام کرد ولی من فقط نگاه کردم. جواب سلام زهره رو با ناراحتی داد. خاله گفت _دخترا برید داخل سفره رو پهن کنید الان برادرتون هم میاد. زهره سمت خونه رفت اما من ناخواسته مسیرم رو سمت اقدس خانم کج کردم. _امید چی‌تون به علی هست؟ متعجب نگاهم کرد. حق داشت نه سنم بهواین سوال میخورد نه از نظر اون به من ربط داشت. خاله لبش رو به دندون گرفت و به چشم غره‌لی بهم رفت _رویا جان بیا برو داخل. من چند ماه استرس کشیدم سر این مادر و دختر، باز هم میخواد شروع کنه؟ _اخه خاله سوال برام‌پیش اومده. علی که جوا... حرفم رو تشر قطع کرد _رویا بهت گفتم برو تو خونه.‌ اقدس خانم برای برادرش یه مشکلی پیش اومده به خاطر شغل علی اومده کمکشون کنه.‌ نفس راحتی کشیدم و لب هام رو پایین دادم و رو به اقدس خانم گفتم _مگه اینجا کلانتریه آخه! خاله بازوم رو گرفت و پنهانی نیشگونی ازش گرفت. با حرص سمت خونه هولم داد _برو تو گفتم دیگه ایستادن به نفعم نبود. سمت خونه رفتم _ببخشید تو رو خدا، بچه‌ست نفهمه، یه چی گفت.‌ _عیب نداره فقط علی آقا کی میاد. کفشم‌رو دراوردم و داخل رفتم. جای نیشگون خاله رو ماساژ دادم. _آدم سبک! مشکل داری برو کلانتری حل کن به علی چه ربطی داره! زهره از پنجره حیاط رو نگاه کرد و با التماس گفت _رویا تو رو خدا الان زنگ بزن.‌ همه بالان. مامان هم‌که تو حیاط اقدس خانم تا اومدن علی نِمیره، علی هم که نیم‌ساعت دیگه میاد.‌ فقط مشکل میمونه رضا و مهشید _این دو تا بالان! _دختره‌ی کَنه. گمشو برو خونتون دیگه.‌‌ سر یه چک یه هفته‌ست چسبیده به اینجا. تو میدونی سر چی کتک خورده؟ با سر تایید کردم _اره، گفت رضا رو نمیخوام تا عقد نکردیم تموم کنیم عمو هم عصبی شد. _از کجا فهمیدی؟! _تو شمال که رضا گفت برو اب بیار نرفتی.‌ من رفتم دیدم دعواشون شده کنجکاو شدم‌ ایستادن گوش کردم شنیدم _حقش بود یاد حرف علی افتادم که ازم خواسته بود به هیج کس نگم. _وای زهره نباید میگفتم. تو رو خدا به کسی نگی؟ _نمیگم بابا. من چی کار اونا دارم. یعنی نمیشه الان زنگ بزنی؟ _ کیفم رو روی زمین گذاشتم و چادرم رو درآوردم _باشه زنگ میزنم. فقط مواظب باش کسی نیاد. خوشحال سرش رو تکون داد و جلوی اشپزخونه ایستاد تا هم به پله ها دید داشته باشه هم در خونه. کاغدی که توی کیفم پنهان کرده بودم رو بیرون آوردم، گوشی رو برداشتم و شماره‌ی شقایق رو گرفتم. چند بوق خورد و بالاخره صدای پر شیطنتش توی گوشی پیچید. _الو _سلام شقایق ذوق زده گفت _رویای بی‌معرفت تویی! من از کی شماره دادم الان زنگ میزنی؟ _خوبی؟ صداش رنگ دلخوری گرفت _خوبم _تو که شرایط من رو میدونی. بهت که گفتم علی گفته بهت زنگ‌ نزنم.‌ باید صبر میکردم خونه خالی شه _باشه بابا بخشیدم. التماس نکن از لحنش خنده‌‌م گرفت. مثل همیشه شوخ و با نشاطِ. زهره دستش رو تکون داد. و لب زد _بگو دیگه الان‌میان _شقایق جان ببخشید من به خاطر زهره زنگ زدم‌‌ وگرنه الانم شرایطم خوب نیست.‌تو نامه گفته بودی... _اره گفته بودم.‌ میتونم بی دردسر کمک‌کنم عکس ها رو ازشون بگیریم. اینم میدونم که فایل عکس ها از گوشی برادرش پاک شده و فقط همون عکس هاست که دستشونه _هدیه امروز خیلی توپش پُر بود. تو چه جوری میخوای ازشون عکسا رو بگیری؟ _من با دختر عموی هدیه که نامزدِ برادرش هست دوستم. تو خونشون رفت و آمد داره. فایل رو هم اون از روی حسادت از گوشیش پاک‌کرده. اگر بخواید یه روز باید بیاید اینجا عکس ها رو بیاره ازش بگیرید. _نمیشه بده به تو خودت پاره کنی؟ _من تو خونمون یه خورده محدود شدم. بابام نمیزاره‌ ولی اگر تو بیای چون میشناستون میزاره باهات بیام. زهره به بالای پله ها نگاه کرد و برای اینکه من بفهمم بلند گفت _رضا تو تازه بیدار شدی؟ صدام رووپایین‌اوردم _شقایق من بهت زنگ میزنم.        ✍🏻 🚫 و پیگرد دارد🚫 ╔═💞🍀════╗      @behestiyan ╚════💞🍀═╝ پارت‌اول https://eitaa.com/behestiyan/16 🍀 💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀💞🍀
بهشتیان 🌱
🍀💞🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀 🍀 #پارت341 🍀منتهای عشق💞 _رویا زنگ بزن علی بیاد هم ترسیده هم ته
🍀💞🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀 🍀 🍀منتهای عشق💞 _شامی دوست داری؟ _مال تو رو دوست دارم. گوشت زیاد میریزی. مامان همه‌ش سیب زمینی میریزه صدا دار خندیدم _میلاد الکی نگو من شامی دستپخت خاله رو خوردم! _تو دوست داری من دوست ندارم _الان درست میکنم. اصلا بیا یه کاری کنیم. دو تایی با هم درست کنیم. نظرت چیه؟ کنترل تلوزیون رو زمین گذاشت و هیجان زده گفت _موافقم فوری ایستاد _تو پات درد می‌کنه بگو من بیارم درست کنیم دستم رو تکیه‌ی زمین کردم و ایستادم _ ببریم بالکن. اوجوری بیشتر خوش میگذره سمت آشپزخونه رفت. وسایل رو برداشتیم و دو تایی وارد بالکن شدیم بیشتر مسئولیت کار رو به میلاد دادم و خودم فقط سرخشون کردم یکی از شامی ها رو برداشت _من این رو بخورم؟ خیلی بوی خوبی داره شامی‌های توی ماهیتابه رو برگردوندم _بخور نوش جونت. صدای کلافه‌ی علی از حیاط بلند شد _رویا...‌ چرا برگشت! صدام رو بالا بردم _بله! _در رو باز کن کن دیگه! هر چی در میزنم باز نمیکنی! چرا کلید گذاشتی پشت در! لبم روبه دندون گرفتم تا خنده‌م رو کنترل رو کنم. _الان باز میکنم. بیا بالا کلافه تر گفت _خسته نباشی! _وای میلاد الان میاد بالا دعوامون میکنه. برو باز کن ناراحت گفت _من برم‌پایین؟ _نه! میخوایم ناهار بخوریم وارد خونه شد.شامی ها رو از ماهیتابه برداشتم و زیرش رو خاموش کردم. ایستادم‌که در بالکن باز شد و علی داخل اومد _چرا در رو قفل کردی! دستم رو گرفت و کمک کرد تا بایستم. زیر لب غر زد _مگه نگفتم بمون پایین ! _میلاد و مهشید بحثشون شد اومدیم بالا _چه ربطی به در داره! برو بشین من شامی‌ها رو میارم. واردخونه شدم. میلاد مظلوم نگاهم کرد _میخوای من برم؟ سمت مبل رفتم _میلاد تو ناهار بالایی چرا استرس داری؟ تن صداش رو پایین آورد _میترسم علی بهم گیر بده نشستم و پام رو تا روی میز بالا اوردم و بهش تکیه دادم _کاریت نداره علی داخل اومد و میلاد کنارم نشست. _علی ناهار رو با میلاد درست کردم ظرف رو روی میز ناهار خوری گذاشت _میلاد دستت درد نکنه اومدی کمک رویا. حسین زنگ نزد؟ ناراحت سرم رو بالا دادم. _نه. زنگ زدم زد زد گفت زنگ نزن _دلم طاقت نیاورد.به زحمت مرخصی گرفتم رفتم خونشون نبودن. مدرسه هم درش بسته بود. چند ضربه به در خونه خورد و خاله گفت _میلاد بیا بریم پایین پارت زاپاس        ✍🏻 🚫 و پیگرد دارد🚫 ╔═💞🍀════╗      @behestiyan ╚════💞🍀═╝ پارت‌اول https://eitaa.com/behestiyan/16 🍀 💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀💞🍀