eitaa logo
بهشتیان 🌱
31.8هزار دنبال‌کننده
182 عکس
57 ویدیو
0 فایل
کد شامد کانال 1-1-774454-64-0-3 به قلم فاطمه علی‌کرم کپی حرام و نویسنده راضی نیست نام‌اثرها زبان‌عشق اوج نفرت یگانه منتهای عشق تمام تو، سهم من روزهای تاریک سپیده کنار تو بودن زیباست تبلیغات👈🏻    @behestiyan2
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀 🍀 🍀منتهای عشق💞 به سمت اتاقش رفت. نگاهی بهش انداختم و پله‌ها رو یکی‌یکی پایین رفتم.‌ دوست دارم‌ با علی برم‌ تو حیاط. از پنجره بیرون رو نگاه کردم.‌ همه دور هم نشستن و در حال خوردن‌ عصرونه‌ای هستن که خاله درست کرده. _ چرا نمی‌ری تو حیاط؟ _ منتظر تو بودم. گفتم با هم بریم. به دَر نگاهی انداخت و تن صداش رو پایین آورد. _ یه لحظه صبر کن من میلاد رو صدا کنم، مامان نمی‌ذاره بهش حرف بزنم. _ چی کارش داری؟ _ می‌خوام‌ ببینم‌ این‌ حرف‌ها رو کی یادش می‌ده بزنه؛ چون میلاد اصلاً دروغگو نیست. _ ولش کن علی! بچه‌ست می‌ترسه. _ آخه یه حدس‌هایی زدم.‌ اگر درست باشه باید همین‌جا قطعش کنم. کنجکاو نگاهش کرد.‌ _ یه لحظه صبر کن. بیا برو تو آشپزخونه میلاد نبینت. فوری وارد آشپزخونه شدم و پشت دیوار ایستادم. علی دَر رو باز کرد. _ میلاد یه لحظه بیا داخل. چند لحظه‌ی بعد صدای میلاد رو شنیدم. _ بله داداش. _ بیا تو دَر رو ببند، کارت دارم. پنهانی نگاه‌شون کردم.‌ میلاد دَر رو بست و به علی خیره‌ شد. _ می‌خوام‌ مرد و مردونه یه سؤال ازت بپرسم.‌ انتظار دارم‌ راستش رو بگی. میلاد سرش رو تکون داد. _ باشه بپرس. _ تو امروز اومدی تو اتاق من، گفتی رویا گفته می‌ترسم‌ برم‌‌ اتاق علی. چشم‌های میلاد شروع به دو‌دو زدن کرد. _ ببین‌ میلاد من‌ می‌دونم‌ تو دروغ گفتی. چون رویا از من نمی‌ترسه. قرار هم نیست که بترسه. اینم می‌دونم که اون حرف خودت نبوده. می‌خوام مردونه بهم بگی کی یادت داده؟ _ هیچ‌کس. _ الان این جوابت مردونه بود!؟ میلاد سکوت کرد.‌ _ نمی‌خوای بگی؟ _ اگر بگم کی تو برام دروازه می‌خری؟ _ آهان! اونی که بهت یاد داده، قول دروازه هم داده؟ میلاد با سر تأیید کرد. _ من برات‌ می‌خرم اما وقتی که‌ توی کارنامه‌ی آخر سالت، نمره‌های خوبی آورده باشی. _ آخه اون‌ گفت قبل از عقدشون می‌خره. یعنی رضا بهش گفته! علی با مکث گفت: _ تو دروغ گفتی و من‌ نمی‌تونم از این‌ بابت بهت جایزه بدم. باید صبر کنی تا آخر امتحانات. به خاطر این کارت هم حتماً تنبیه می‌شی.‌ اما الان‌‌ ازت می‌خوام بهم بگی رضا گفت یا مهشید؟ چشم‌های میلاد گرد شد و با سادگی پرسید: _ از کجا فهمیدی!؟ چند لحظه‌ای سکوت کرد. لب‌هاش رو جلو داد و بغ کرده لب زد: _ مهشید رو جلوی دَر اتاقت دیدم؛ گفت چی‌کار داری، منم گفتم. اونم گفت بگو رویا می‌ترسه بیاد تا برات دروازه بخرم. ابروهام دیگه از اون بالاتر نمی‌رفت. یعنی مهشید از علاقه‌ی ما بهم خبردار شده!        ✍🏻 🚫 و پیگرد دارد🚫 ╔═💞🍀════╗      @behestiyan ╚════💞🍀═╝ پارت‌اول https://eitaa.com/behestiyan/16 🍀 💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀💞🍀