eitaa logo
بهشتیان 🌱
32.2هزار دنبال‌کننده
146 عکس
37 ویدیو
0 فایل
کد شامد کانال 1-1-774454-64-0-3 به قلم فاطمه علی‌کرم کپی حرام و نویسنده راضی نیست نام‌اثرها زبان‌عشق اوج نفرت یگانه منتهای عشق تمام تو، سهم من روزهای تاریک سپیده کنار تو بودن زیباست تبلیغات👈🏻    @behestiyan2
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀 🍀 🍀منتهای عشق💞 _ بلندشو برو خجالت بکش. اون از بساط ظهرت که فقط به خاطر مامان هیچی بهت نگفتم؛ اینم‌ از الانت.‌ خودت رو با بچه در ننداز. _ واقعاً این‌جوریه!؟ بیاد تو اتاق من عکس‌ها رو از روی دیوار بکنه پاره کنه، بعد بره تو اتاق مامان قایم بشه؟ هیچی به هیچی! _ چی‌کارش کنم؟ وسط خونه جلوی تو بگیرم بزنمش که دلت خنک بشه! اگر به این‌ امید نشستی پاشو برو. حسادت کرده، کاریه که کرده. _ یعنی یه نفر به تو حسادت کنه باید تا اوج پیش بره؟ _ نه تو حق نداری برای حسادت کردن تا اوج پیش بری. اما میلاد می‌تونه. اقتضای سنشه. خودت رو جمع کن رضا! اون روز توی شمال هم بهت گفتم گم نکن خودت رو. یادت نره کی بودی و قراره چی باشی. از خودت در نیا. یه بچه‌ست. اومده توی اتاقت، عکس روی دیوار رو دیده؛ ناراحت از جای دیگه هم بوده پاره کرده. تموم شد و رفت. من پولش رو می‌دم، دوباره برو ظاهر کن. دست از شر درست کردن توی این خونه بردار. منتظری که میلاد تنبیه بشه؟ نمی‌شه. یه ذره به سن‌و‌سالش فکر کن.‌ _ یعنی هیچی نمی‌خوای بهش بگی!؟ _ فقط می‌گم‌ کارش خیلی زشت بوده. همین. لیوان رو روی فرش گذاشت و رو به خاله گفت: _ بهتری مامان؟ _ شکر خدا بهترم. پسرم رویا از ظهر پیشم بوده، انقدر که بهم جوشونده داده حالم حسابی خوبه. علی نگاهش رو به من داد و با محبت، لبخندی که به خاطر خستگی کمی کمرنگ بود، زد. _ دستت درد نکنه؛ جبران می‌کنم برات. _ جبران چی! خاله مثل مامانمه. علی رو به خاله گفت: _ فردا مرخصی گرفتم؛ بریم لباس بخریم؟ _ عموت امروز بدون اینکه به من بگه، رفته جلوی مدرسه بچه‌ها رو برداشته برده براشون لباس خریده. فقط میلاد مونده. نگاهش رو به من داد. _ آره رویا!؟ با سر تأیید کردم. _ من تلفنی به خاله گفتم. اجازه گرفتم و رفتم. همین‌جوری نرفتم. _ آره باز این یه زنگ زد گفت! من موافق نبودم ولی خب دیگه بردشون. علی دستش رو به زمین‌ تکیه داد و ایستاد. _ پس، فردا می‌ریم برای شما و میلاد می‌خریم. _ من نمی‌خوام مادر! همون قدیمی‌ها رو می‌پوشم. سمت پله‌ها رفت و بدون اینکه به خاله نگاه کنه گفت: _ می‌خوای مادرِمن، می‌خوای. خسته پله‌ها رو بالا رفت. رضا رو به خاله گفت: _ من خیلی دارم می‌سوزم! اومده تو اتاق من، عکس‌هام رو پاره کرده هیچی بهش نگفتید. _ من خودم باهاش صحبت می‌کنم. می‌گم که کار زشتی کرده. _ همین! فقط کار زشتی کرده؟ _ رضا تو چه انتظاری داری؟ خودت انقدر توی خونه از این‌ کارا کردی هیچی بهت نگفتیم! _ تقصیر منِ که به حرف شماها گوش می‌کنم.‌ با غیض برگشت از پله‌ها بالا رفت.        ✍🏻 🚫 و پیگرد دارد🚫 ╔═💞🍀════╗      @behestiyan ╚════💞🍀═╝ پارت‌اول https://eitaa.com/behestiyan/16 🍀 💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀💞🍀