eitaa logo
بهشتیان 🌱
35.2هزار دنبال‌کننده
532 عکس
283 ویدیو
2 فایل
کد شامد کانال 1-1-774454-64-0-3 به قلم فاطمه علی‌کرم کپی حرام و نویسنده راضی نیست نام‌اثرها👇 https://eitaa.com/joinchat/1016726656C03ad44f3ea تبلیغات👈🏻    https://eitaa.com/joinchat/3465609338C403c4bc61a
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀 🍀 🍀منتهای عشق💞 با لبخند نگاهش رو به میلاد و علی داد. _ به چی نگاه می‌کنی؟ دلت شور میلاد رو می‌زنه؟ چه بهانه‌ی خوبی خاله دستم‌ داد. _ آره. _ علی خیلی مهربونه؛ مخصوصاً با میلاد. فقط یه وقتا عصبی می‌شه اونم‌ خیلی فشار روی بچه‌م هست.‌ دلت شور نزنه، کاریش نداره. آه پر حسرتی کشید. _ اگر به موقع ازدواج می‌کرد، الان بچه‌ش هم‌سنِ میلاد بود. _ الانم‌ دیر نشده. _ دیر نیست ولی بعد خواستگاری مریم‌ که باهاش بد حرف زد، خورده تو ذوقش. الکی می‌گه یکی رو دوست دارم.‌ هیچ کس تو زندگیش نیست. اگر بود بهم‌ می‌گفت. _ شاید دنبال یه فرصتِ خوبه! _ فکر نکنم؛ با من معذب نیست که دنبال فرصت باشه. می‌ترسم دیگه هیچ کس قبولش نکنه. _ چرا؟ از خداشونم باشه. چی کم داره که بگن نه! اون‌ مریمم خودش مشکل داشت که اون‌جوری گفته بود. _ خدا کنه. همش می‌گم بچّه‌م داره قربانی خانواده‌اش می‌شه. رضا که تا شش ماه دیگه عروسی می‌کنه می‌ره. زهره رو هم این‌جور که مهناز خانم اصرار داره، قبل امتحانها عقد می‌کنن؛ تابستونم عروسی. بعدش دیگه یه روزم صبر نمی‌کنم.‌ کاش همین الان اجازه داشتم تا حرفم‌ رو بزنم. اما می‌ترسم حدس علی درست باشه و کلاً خراب بشه.‌ خاله لبخند زد و به حیاط اشاره کرد. _ بیا، دلت شور می‌زد! سرچرخوندم و نگاهم رو به حیاط دادم. میلاد روبروی علی ایستاده بود و به هم دست داده بودن.‌ _ مامان‌خانم تموم شد. اجازه می‌فرمایید من برم بالا؟ خاله نگاهش رو به زهره داد. _ حالا چرا عین جغد همش می‌ری تو اتاق تنها می‌مونی؟ درس که نمی‌خونی، بشین پایین. زهره طلبکار و کلافه به مادرش نگاه کرد. _ قربون خدا برم‌، فقط ببین‌ چقدر فرق گذاری! به رویا می‌گه برو بالا استراحت کن، به من می‌گه جغد تنها! _ اولاً رویا مثل تو طلبکار نیست! دوماً از صبح مدرسه بوده، نیاز به استراحت داره. تو که از صبح تکون نخوردی. خوابیدی و دستور دادی. چه نیازی به استراحت داری؟ صدای بسته شدن دَر خونه اومد. زهره لحنش رو تغییر داد. _ خب الان من چی کار کنم؟ علی و میلاد وارد آشپزخونه شدن.‌ علی گفت: _ زهره میلاد می‌خواد به تو یه چیزی بگه. زهره به میلاد نگاه کرد. _ ببخشید من باعث شدم رضا با تو دعوا کنه. زهره لبخندی به برادر کوچیکش زد. _ من اصلاً از تو ناراحت نشدم.‌ تو مقصر نبودی. میلاد نگاهش رو به علی داد. علی لبخندی زد و با دست آروم‌ به کمر میلاد زد. _ ازت ممنونم.‌ فقط می‌مونه رضا که هر وقت اومد باید ازش عذرخواهی کنی. _ باشه. فقط نمی‌شه دروازه‌هام رو ندم؟ _ نه دیگه، با هم‌ حرف زدیم. _ آخه من اونا رو خیلی دوست دارم. _ فقط یک‌ هفته‌ست.‌ با قیافه‌ی آویزون باشه‌ای گفت و دَر رو باز کرد. قبل از بیرون رفتن پرسید: _ کجا بزارم‌ِشون؟ _ تو اتاق من.        ✍🏻 🚫 و پیگرد دارد🚫 ╔═💞🍀════╗      @behestiyan ╚════💞🍀═╝ پارت‌اول https://eitaa.com/behestiyan/16 🍀 💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀💞🍀