شوهرم میخواست زن بگیره، گفت پول دارم چرا نگیرم.بی اهمیت به من با محضر زد و بند کرد و عقدش کرد.همه بهم گفتن طلاق بگیر ولی حس انتقام توی من خیلی بیشتر از طلاق و تمام شدن، در حال رشد بود
برگشتمسر خونه زندگیم. به شوهرم گفتم حق با توعه و این اشتباه رو بزار به پای حسادت زنانه اما از فردای اون روز....
https://eitaa.com/joinchat/2967208113Cc7564cb966
اینجا هیچ کس شبیه حرف هایش نیست
اما تو تفسیر دقیق چشم هایت بودی.
از جان عزیز تر داشتیم که رفت ...
مسافر ۱:۲۰💔
🍂💫🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂💫🍂
🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂
🍂💫🍂
💫🍂
🍂
#پارت404
💫کنار تو بودن زیباست💫
بعد از نماز صبح دیگه خوابم نرفت. از ذوق رفتن کیفم رو آماده کردم و حاضر شدم و منتظر موندم.
هر دو بیدارن. اگر سپهر بره بیرون گوشی جاوید رو میگیرم به مرتضی خبر میدم اما انگار قصد بیرون رفتن نداره
حرف از خرید و رستوران و امور مالی انگار خستهشون نمیکنه.
چند ضربه به در اتاق خورد و جاوید گفت
_غزال بیداری؟
فوری ایستادم که در رو باز کرد با دیدنم لبخند زد
_سلام. چه چادرش رو سر کرده
_سلام
_بیا صبحانه بخوریم
_من میل ندارم.صبحانهش رو که خورد صدام کن
_دیشب هم شام نخوردی. اینجوری نمیبرت بیا بیرون
این رو گفت و رفت.سپهر گفت
_بیداره؟
_بله. لباسش رو پوشیده. الان میاد
اصلا دلم نمیخواد باهاش همسفره بشم اما انگار چارهای ندارم. کیفم رو برداشتم و بیرون رفتم. بی حرف سمت آشپزخونه قدم برداشتم
_علیک سلام
دلم نمیخواد جوابش رو بدم اما مرتضی حرفی زد که نمیتونم بهش بی اهمیت باشم. صداش توی گوشم پیچید
"جان مرتصی کوتاه بیا"
بدون اینکه نگاهش کنم آهسته گفتم
_سلام
وارد آشپزخونه شدم و روی صندلی نشستم و جاوید خندهی صداداری کرد و گفت
_چی میل دارید؟!
سوالی نگاهش کردم
_نشستی الان من میز رو بچینم
سپهر هم وارد آشپزخونه شد، آروم خندید و گفت
_اذیتش نکن جاوید. سه تا چایی میخوای بریزیها!
صندلی رو عقب کشید و نشست
چرا میخوان همه چیز رو طبیعی نشون بدن!
اخمهام رو توی هم کردم. جاوید چایی رو جلوم گذاشت و قبل از اینکه دست دراز کنم سپهر شروع به شیرین کردنش کرد.
اگر از ترس دانشگاه نبود الان اجازه نمیدادم به خیال خودش اینجوری محبت کنه. چند لقمه خوردم و ایستادم
_من سیر شدم
منتظر جوابی نموندم و از آشپزخونه بیرون رفتم و روی مبل نشستم. همهش میترسم تو لحظهی آخر بگه پشیمون شدم و نزاره برم
بالاخره بیرون اومد.
_جاوید به عموت بگو امروز منتظر من نباشن. کار دارم نمیام
_چشم. من خودم کارهاتون رو انجام میدم.
رو به من گفت
_پاشو بریم
هیجانم رو کنترل کردم و بدون اینکه ذوق از رفتنم رو نشون بدم ایستادم و سمت در رفتم.
اگر پیشنهاد وقت مناسب جاوید نبود امروز هم نمیتونستم برم.
سمتش چرخیدم
_بابت همه چیز ممنونم
خوشحال گفت
_نوش جونت. شوخی کردم. برو به سلامت
فکر میکنه برای صبحانه گفتم! جلوی سپهر نمیتونم علت تشکرم رو بگم. بعدا به خودش میگم
سپهر بیرون رفت و من هم بدنبالش
پارت زاپاس
رمان کامل شده. ۸۴۱ پارت داره😋
قیمت ۵۰ تومن
بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه
6037997239519771
بانک ملی
فاطمه علی کرم
فیش رو برای این ایدی ارسال کنید
@onix12
عزیزان پی دی اف نیست کانال خصوصی هست. بعد از خرید رمان رو فقط خودتون میتونید بخونید. نه اجازه دارید به کسی لینک رو بدید نه تو هیچ کانال و گروهی بزارید❌
🖊 : فاطمه علیکرم
🍂 هدیبانو🍂
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
╔═💫🍂════╗
@behestiyan
╚════💫🍂═╝
💫
🍂💫
💫🍂💫
🍂💫🍂💫
💫🍂💫🍂💫🍂
🍂💫🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂💫🍂💫🍂
هدایت شده از بهشتیان 🌱
شوهرم میخواست زن بگیره، گفت پول دارم چرا نگیرم.بی اهمیت به من با محضر زد و بند کرد و عقدش کرد.همه بهم گفتن طلاق بگیر ولی حس انتقام توی من خیلی بیشتر از طلاق و تمام شدن، در حال رشد بود
برگشتمسر خونه زندگیم. به شوهرم گفتم حق با توعه و این اشتباه رو بزار به پای حسادت زنانه اما از فردای اون روز....
https://eitaa.com/joinchat/2967208113Cc7564cb966
هدایت شده از بهشتیان 🌱
شوهرم میخواست زن بگیره، گفت پول دارم چرا نگیرم.بی اهمیت به من با محضر زد و بند کرد و عقدش کرد.همه بهم گفتن طلاق بگیر ولی حس انتقام توی من خیلی بیشتر از طلاق و تمام شدن، در حال رشد بود
برگشتمسر خونه زندگیم. به شوهرم گفتم حق با توعه و این اشتباه رو بزار به پای حسادت زنانه اما از فردای اون روز....
https://eitaa.com/joinchat/2967208113Cc7564cb966
🍀💞🍀💞🍀💞🍀
💞🍀💞🍀💞🍀
🍀💞🍀💞🍀
💞🍀💞🍀
🍀💞🍀
💞🍀
🍀
#پارت145
🍀منتهای عشق💞
این مدل نگاه کردن علی بیشتر باعث خندم میشد. باز هم در برابر کل کل کردن با من باخت.
شروع و عوض کردن لباسهام کردم صدای دایی رو شنیدم
_رویا کجاست؟ با اونصدای خحدهی قشنگش
_ الان میاد.رفت لباسش رو عوض بکنه
_دایی با صدای بلند گفت
_ رویا بیا. تو با لباسهای کثیف و پارهپور هم خوشگلی. بیا نمیخواد برای ما کلاس بزاری
سحر خندید خدا رو شکر انگار روابطشون بهتر شده. در رو باز کردم و از اتاق بیرون رفتم نگاهم به دایی خورد از اینکه میخندهم حسابی خوشحاله
هر دو دستش رو برای آغوش من باز کرد چند روزیه ندیدمش و من هم دلتنگم.
رو به سحر سلامی دادم و سمت دایی رفتم.
نیم نگاهی به علی انداخت و گفت
_آقا با اجازه
خندید و من رو توی آغوشش گرفت روی سرم رو بوسید و کنار گوشم گفت
_ چی به این گفتی باز اخماش تو همه؟
نگاهی به علی انداختم اصلاً اخم نداره باید از فرداها بترسم که میخواد تلافی کنه. دایی میخواد بهم یه دستی بزنه
_چیزی بهش نگفتم!
_نگو من خودم تا ته شب تهش رو در میارم. الانم برو یه سینی چایی بیار که خیلی خستم
ازم فاصله گرفت
_ چشمیگفتم و سمت سحر رفتم باهاش روبوسی کردم و تعارف کردم تا روی مبل بشینه.
سحر ناراحتی به چهره نداره پس از اینکه دایی با من با محبت رفتار کرد ناراحت نشد.
وارد آشپزخانه شدم چایی ریختم و کنار سینی که از قبل از اومدنشون، آماده کرده بودم و توش قند و نبات رو گذاشته بودم گذاشتم و از آشپزخونه بیرون اومدم.
چایی رو روی مبل وسط گذاشتم و کنار سحر نشستم
پارت زاپاس
✍🏻 #هدی_بانو
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
╔═💞🍀════╗
@behestiyan
╚════💞🍀═╝
پارتاول
https://eitaa.com/behestiyan/16
🍀
💞🍀
🍀💞🍀
💞🍀💞🍀
🍀💞🍀💞🍀
💞🍀💞🍀💞🍀
🍀💞🍀💞🍀💞🍀
شوهرم میخواست زن بگیره، گفت پول دارم چرا نگیرم.بی اهمیت به من با محضر زد و بند کرد و عقدش کرد.همه بهم گفتن طلاق بگیر ولی حس انتقام توی من خیلی بیشتر از طلاق و تمام شدن، در حال رشد بود
برگشتمسر خونه زندگیم. به شوهرم گفتم حق با توعه و این اشتباه رو بزار به پای حسادت زنانه اما از فردای اون روز....
https://eitaa.com/joinchat/2967208113Cc7564cb966
شوهرم میخواست زن بگیره، گفت پول دارم چرا نگیرم.بی اهمیت به من با محضر زد و بند کرد و عقدش کرد.همه بهم گفتن طلاق بگیر ولی حس انتقام توی من خیلی بیشتر از طلاق و تمام شدن، در حال رشد بود
برگشتمسر خونه زندگیم. به شوهرم گفتم حق با توعه و این اشتباه رو بزار به پای حسادت زنانه اما از فردای اون روز....
https://eitaa.com/joinchat/2967208113Cc7564cb966
﷽
رَغائب به معنای آرزو نیست!
بلکه شب رغبتهاست، یعنی از خدا بخواید رغبتهای یک سال شما رو به بهترین سمت ، هدایت و اصلاح کنه.
فَاستبقوا الخیرات بشیم، بالاترین خیرات زمینه سازی ظهور مولاست، که باید به سمتش سبقت بگیریم.
امشب از خدا زیاد بخواید
دعا کنید و کنارش یادتون باشه
التماس به خدا یعنی عزت
اگر مستجاب بشه میشه نعمت ،
در غیر این صورت میشه حکمت... 🦋
«اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
#لیله_الرغائب