eitaa logo
شعرهای بهجت فروغی مقدم
204 دنبال‌کننده
88 عکس
67 ویدیو
1 فایل
شعر
مشاهده در ایتا
دانلود
امام علی علیه‌السلام: 💠 بار خدايا ! تو مى‌‏دانى كه آنچه از ما سر زد، از سرِ قدرت‏‌طلبى، يا به دست آوردن چيزى از متاع بى‌‏ارزش دنيا نبود؛ بلكه براى اين بود كه نشانه‌‏هاى دينت را بازگردانيم و در شهرهايت، آبادانى پديدار سازيم تا بندگان ستم‏ديده‌‏ات در امنيّت باشند و احكام بر زمين مانده‌‏ات بر پا شوند. 📚نهج البلاغه خطبه۱۳۱ 🔶 @Nahj_Et
مسجدِ شهر بود شعبه ی رای پیرمردی عصا زنان آمد مادری دست کودکی در دست بین مردم در آن میان آمد پسری رای‌اولی با شوق آمد انجا شناسنامه به دست یک زن خانه دار با زنبیل بین آن صف به انتظار نشست دختری رو گرفته در چادر دختری شال صورتی بر سر آمدند و میان صف پیچید عطر گل‌های یاس و نیلوفر سرِ انگشت من نشانه گرفت جوهری را که رنگ آبی داشت جوهری را که رنگ زیبایش خبر از روزی آفتابی داشت در دل ازدحامی از مردم ورق سرنوشت در مشتم سر صندوق رای می رفتم صفی از مردم محل پشتم ماشه آماده شد،هدف معلوم خون خودکار روی کاغذ ریخت نام تو در میان برگه ی رای قطره‌قطره به اشک من آمیخت! یاد آن سرو ها که سر دادند پای این سررسید، افتادم یاد آزادگیِِ صد جانباز یاد صدها شهید افتادم! به دعای فرج شهادت داد سرِِ انگشت‌های جوهری‌ام باد تندی وزیده بود و زدم گره محکمی به روسری‌ام! وقت برگشت با خودم گفتم یعنی امروز روسپید شدم؟ ناگهان روی عکسِ دیواری چشم در چشمِ یک شهید شدم! صف مردم شلوغ تر شده بود کاسبی از سر دکان آمد خسته، اما امیدوار و صبور پیرمردی عصا زنان امد!
یوسفِ گم گشته بازآید به کنعان، غم مخور کلبهٔ احزان شَوَد روزی گلستان، غم مخور ای دل غمدیده، حالت بِه شود، دل بَد مکن وین سرِ شوریده باز آید به سامان غم مخور گر بهارِ عمر باشد باز بر تختِ چمن چتر گل در سر کَشی، ای مرغِ خوشخوان غم مخور دورِ گردون گر دو روزی بر مرادِ ما نرفت دائماً یکسان نباشد حالِ دوران غم مخور هان مَشو نومید چون واقِف نِه‌ای از سِرِّ غیب باشد اندر پرده بازی‌هایِ پنهان غم مخور ای دل اَر سیلِ فنا بنیادِ هستی بَرکَنَد چون تو را نوح است کشتیبان، ز طوفان غم مخور در بیابان گر به شوقِ کعبه خواهی زد قدم سرزنش‌ها گر کُنَد خارِ مُغیلان غم مخور گرچه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید هیچ راهی نیست، کـ‌آن را نیست پایان، غم مخور حال ما در فُرقت جانان و اِبرامِ رقیب جمله می‌داند خدایِ حالْ‌گردان غم مخور حافظا در کُنجِ فقر و خلوتِ شب‌هایِ تار تا بُوَد وِردَت دعا و درس قرآن غم مخور!
هان مشو نومید چون واقف نه ای از سر غیب باشد اندر پرده بازی های پنهان، غم مخور!
گرفتم دم،گرفتی دم،گرفتندآسمانها دم: چه کاری می کند،آری!چه کاری عشق با آدم! چه کاری می کند این بی امان باریدن باران چه کاری می کند این ناگهان لرزیدن پرچم همان کاری که در بین سراب و آب با هاجر همان کاری که در اعجاز نخل خشک با مریم صدای موج می آید به هر سویی تماشا کن چه‌مواج‌است‌این دریاچه‌جوشان‌است‌این زمزم رسیدند آسمانها پله پله تا ملاقاتش بیا بالا رویم از پله این نردبان با هم هزاران لاله سرمست اینجا پرپر افتاده ست هزاران شاخه نرگس، هزاران غنچه مریم! بیا بر کنج این دیوار سر بگذار، می بینی چه کاری می کند با آدم این باریدن نم نم دلم لرزید مثل بید از لرزیدن پرچم چه کاری می کند، آری! چه کاری عشق با آدم!
۹ ژوئیه،‏ ۱۰.۵۳.mp3
3.45M
گرفتم دم،گرفتی دم،گرفتندآسمانها دم: چه کاری می کند،آری!چه کاری عشق با آدم! چه کاری می کند این بی امان باریدن باران چه کاری می کند این ناگهان لرزیدن پرچم همان کاری که در بین سراب و آب با هاجر همان کاری که در اعجاز نخل خشک با مریم صدای موج می آید به هر سویی تماشا کن چه مواج است این دریا چه جوشان است این زمزم رسیدند آسمانها پله پله تا ملاقاتش بیا بالا رویم از پله این نردبان با هم هزاران لاله سرمست اینجا پرپر افتاده ست هزاران شاخه نرگس، هزاران غنچه مریم! بیا بر کنج این دیوار سر بگذار، می بینی چه کاری می کند با آدم این باریدن نم نم دلم لرزید مثل بید از لرزیدن پرچم چه کاری می کند، آری! چه کاری عشق با آدم!
یکی در مجلس یاد تو اشک‌ نم نم آورده یکی از سوز آهی بی امان بر لب دم آورده یکی بالای منبر روضه ای جانسوز می‌خواند یکی پامنبری‌های تو را دور‌هم آورده یکی در استکان‌ها_نذر کرده_چای می‌ریزد یکی با نیت خیرات، خرمای بم آورده صدایش را یکی در این میان خرج شما کرده یکی سینی‌به‌سینی چایی تازه‌دم آورده از این آتش که هردم شعله‌ورتر می‌شود داغش تعجب نیست گل بر گونه‌هایش شبنم آورده! برای پیشکش در پیشگاهت هر کلافی را که هر پیر و جوانی داشته بیش‌وکم آورده! یکی با سکه های اشک مهرت را خریدار است یکی از دار دنیا قالی ابریشم آورده یکی درباره تو شعرهایی محتشم دارد یکی هم مثل من در کار توصیفت کم آورده! محرم جمع کرده دور هم دلهای عالم را برای زخمها از اشک نم نم مرهم آورده همه آزادگان عالم از هر دین و آیین را حسین‌بن‌علی در سایه یک پرچم آورده! نخواهید از فرات آبی، که اینجا ساقی عطشان برای تشنگان دریابه ‌دریا زمزم آورده محرم‌یک‌فراخوان‌است،یک‌تجدید‌پیمان‌است که عهد بندگی را باز یاد آدم آورده!
هدایت شده از 🚩 هی هات | جهاندار
🖇 برای ثبت‌نام در کلاس‌های آموزش شعر، تعدادی از اشعار خود را به نشانی @hey_hat در پیام‌رسان ایتا بفرستید. @mehdi_jahandar
هدایت شده از آبادی شعر 🇵🇸
رُخش چه صبح ملیحی، لبش چه آب حیاتی علی اکبر لیلاست بَه چه شاخه نباتی بدون چشمۀ لعلش نبود در همه هستی نه چشمه‌ای نه قناتی، نه دجله‌ای نه فراتی دمیده بر سر دنیا چه آفتاب بلندی نشسته در شب لیلا چه ماه با برکاتی قدش چه سرو بلندی، چه گیسویی چه کمندی چه مرتضی سکناتی، چه مصطفی وجناتی چه دلبری چه دلیری، چه بی‌مثال و نظیری چه یوسفی چه عزیزی، «چه ماورای صفاتی» حواس قافله رفته‌ست در صدای اذانش هلا چه حیّ علایی، چه عجّلوا بصلاتی حسین با پسرش ردّ شدند از غزل من پسر چه ماه جمیلی، پدر چه باب نجاتی چه روزها که به لیلا گذشت و رفتی و می‌گفت «مضی الزمان و قلبی یقول انّک آتی»
هدایت شده از فاطمه عارف‌نژاد
صدا شدی و صدایت هزار واحه سفر کرد هزار معرکه دید و هزار کوفه خطر کرد صدا شدی و صدا از گلو بریده برآمد صدا شدی و صدا در سکوت تیغ اثر کرد به نیزه تکیه زد، از راه‌ مستقیم سخن گفت سوار باد شد، از کوچه‌های فتنه گذر کرد صدات خیمه به خیمه، صدات خانه به خانه گذشت و سینه‌زنان را برای روضه خبر کرد صدات بیرق هل من معین به بام شفق زد صدات یک‌تنه شب را به خون کشاند و سحر کرد صدات در همه‌جا، در تمام پهنهٔ تاریخ درون بتکده‌ها چرخ خورد و کار تبر کرد به داد کوخ‌نشیان رسید و سنگ بنا شد بنای کاخ ستم را به لحظه زیر و زبر کرد و هرکجا که شهیدی… صدات در جریان بود و هرکجا که یزیدی… صدات سینه سپر کرد و هرکجا که به بن‌بست خورد راه تکامل صدات معجزهٔ تازه‌ای برای بشر کرد صدا شدی و صدایت هزار حنجره جوشید صدا شدی و صدایت هزار واحه سفر کرد @fatemeh_arefnejad
نمی توانی از این خاک ناپدید کنی اگر تمامی این نسل را شهید کنی اگر که دفتر تاریخ را بسوزانی اگر که صفحه تقویم را جدید کنی اگر که از همه سو تیغ های دندان‌تیز برای قطع سر سروها خرید کنی زمین بذر جدیدی شیار خواهد خورد اگر که بارش خمپاره را شدید کنی گمان نبر که سپیدار های سرکش را به لرزه‌ای بتوانی شبیه بید کنی به راز روشن این راه پی نخواهی برد برای قفل دلت هر چه را کلید کنی حسین قافله اش خیمه خیمه در راه است مباد بیعت با لشکر یزید کنی!