eitaa logo
نشان از بی نشان ها
662 دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
3.8هزار ویدیو
30 فایل
جان به هر حال قرار است که #قربان بشود... پس چه خوب است که قربانی #جانان بشود... انتقاد و پیشنهادات خود رو با ما در میان بگذارید👇👇👇 @BeneshaN63 @beneshanyazahra
مشاهده در ایتا
دانلود
نشان از بی نشان ها
@beneshanHa
بسم الله قطعه ۱۰ محمدرسول الله . 🌹یکی دو ماه از شهادت کمال و برادارانش می¬گذشت. من به اتفاق همسران مهدی، جمال و سید محمد بر مزار شوهر هایمان نشسته بودیم. زن غریبه¬ای آمد، چشم در چشم عکس¬هایی که بالای قبر¬ها گذاشته بودیم انداخت. چشمش روی تصویر کمال ثابت ماند، با دست به عکس کمال اشاره کرد و گفت: این شهید کمال ظِل انواره؟ با تعجب گفتم: بله، ایشان شهید کمال ظِل انواره، شما ایشان را از کجا می¬شناسین؟ کنارمان نشست. چشمانش پر از اشک شده بود، خودش هم داغ شهیدی را داشت.گفت: برایم مشکلی پیش آمده بود. دیشب آشفته و نگران بودم که صاحب این عکس را در خواب دیدم، خودش را کمال ظِل انوار معرفی کرد و گفت: من از طرف سایر شهدا مأمورم که مشکلات را تا آن¬جایی که می¬توانم حل کنم و حالا آمده¬ام مشکل شما را حل نمایم. امروز صبح با خودم عهد کردم به گلزار شهدا بیایم و قبر این شهید را پیدا کنم. 🌹 . به همراه همسرم برای زیارت براداران شهیدم به گلزار شهدای رفته بودیم. به قبر براداران که رسیدیم، دیدیم چند خانم غریبه چادر پوش، دور تا دور سه قبر برادارهایم نشسته و همچون برادار از دست داده¬ها زاری می¬کنند و اشک می¬ریزند. چند دقیقه¬ای، کمی دورتر از آن¬ها ایستادیم. اما انگار قصد بلند شدن و رفتن نداشتند. جلو رفتم و گفتم: خانم¬ها ببخشید. اگه اجازه بدهید، من فاتحه¬ای بخوانم و بروم! یکی از آن¬ها پرسید: شما با این نسبتی دارید؟ گفتم: برادارشان هستم! به پایم افتادند. پایم را از میان دست¬های آن¬ها بیرون کشیدم و گفتم: این چه کاریه؟ اصلاً شما براداران من را از کجا می شناسین؟ یکی از آن¬ها لب باز کرد و گفت: ما اهل شیراز نیستیم و از شهرستان آمده¬ایم. مشتاق¬تر شدم برای شنیدن قصه آن¬ها. ادامه داد. مادر ما، به مبتلا شده و پزشکان از درمان ایشان نا امید شده و ما را هم از بهبود ایشان نا امید کرده بودند. در اوج نا امیدی یک شب، مادرمان خواب دید به ایشان گفتند: شفای بیماری تو دست شهیدان ظِل انوارهِ. به شیراز برو و به آن¬ها متوسل شو! این جرقه امید زندگی ما را روشن کرد. با دلی خوش به شیراز آمدیم، قبر براداران شما را پیدا کردیم و به آن¬ها متوسل شدیم. مدت زمان زیادی نگذشت که علائم بهبودی در مادر ما دیده شد و به حمدالله الان سالم و سرزنده است. مو به تن من سیخ شده و اشک در چشمانم پیچیده بود. یکی دیگر از آن¬ها ادامه داد. خدا توفیق می¬دهد هر چند ماه برای تشکر و زیارت براداران شما به شیراز می¬آییم، زیارتی می¬کنیم و به شهر خودمان بر می¬گردیم 🌹منبع: سهمی برای خدا @beneshanHa 🌹یازهرا 🌹
بسم الله شهید جعفر عباسی قطعه دوم خیبر‌ .ردیف۱۶ . . .از کربلای ۴ برگشتیم, هیچ کس دل و دماغ برگشتن نداشت. جعفر مثل همیشه خندان و پر روحیه بود. خودش را از مایلر ها بالا می کشید و کمک می کرد بچه ها سوار شوند. توی مسیر فشرده بین نیروها نشسته بودیم. گفت مهدی برسیم معاد می دونی چی می چسبه؟ گفتم ۴۸ ساعت خواب! گفت نه, سه روز مرخصی. فهمیدم دلش برای دیدن پسر چند ماهش, محمد مهدی تنگ شده! بیست روزی گذشت. با جعفر توی یکی از سنگر های پنج ضلعی منتظر نشسته بودیم تا با بابا علی و ناصر ورامینی برای شناسایی بریم سمت نهر هسجان. من نشسته بودم, جعفر دراز کشیده و سرش را گذاشته بود روی پام و می گفت:چه حالی میده,سرت را بذاری روی پای رفیقت حرف بزنی. حالا این, این دنیاست. فکر کن, اون طرف که رفتیم, چشم باز کنی ببینی سرت روی پای (ع)ست! یک ساعت بعد بود. توی امبولانس. سر جعفر روی پام بود. خون زیادی ازش رفته بود. مرتب می گفت یا فاطمه(س), اثار فراق,دلتنگی,شادی و وصال تو صورتش بود... کاری از دستم بر نمی امد, جز نگاه کردن به ان چهره نورانی که نفس به نفس به دلدار می رسید... راوی مهدی امینی 🌷🌷🌿🌷🌷 ↘️ تولد:۱۳۴۳/۱۱/۲۹- شهادت:۱۳۶۵/۱۰/۲۵- ای (ع) @beneshanHa 🌹یازهرا 🌹
بسم الله جاویدالاثر شهید #حبیب_روزیطلب مزاریادبودشهید در: #گلزارشهداشیراز قطعه دوم خیبر.ردیف ۱۷ در اثر تصادف قطع نخاع و فلج شدم. حبیب ان سال ماه رمضان در #بیمارستان_نمازی معتکف شد و علاوه بر من از سایر بیماران قطع نخاعی پرستاری می کرد. پس از ترخیص هم کنارم بود. تا روزی که عازم جبهه بود. گفت:من به جبهه می روم, اگر شهید شدم, اولین چیزی که خدا از خدا می خواهم شفای توست… مدتی بعد حس کردم انگشت پایم تکان می خورد. به پزشکم نشان دادم گفت: غیر ممکن است. اما به مرور بهبود پیدا کردم… بعد ها دیدم ان روز که انگشت پایم تکان خورد روز شهادت حبیب بود… منبع: از دیار حبیب حبیب اقا ی نگاه....ماهم‌ تو این زمونه بیمار شدیم.دلامون مریض شده.... ی نگاه. سفارش ما را هم کنین شمایی که عند ربهم یرزقون هستید. #بوی_شهید #پرستار #پرستاری #شهادت #شهدا #شرهانی #خاطرات_شهدا #شیراز منبع پیج بوی شهید در اینستا @beneshanHa 🌹یازهرا 🌹
نشان از بی نشان ها
بسم الله بیاد شهیدی که عاشق بود... مربی نیروهای حزب الله لبنان...فرمانده عملیات نیروی دریایی سپاه پاسداران شهید حاج عبدالله رودکی قطعه ۹ محمدرسول الله.ردیف اخر** ردیف حاج منصورخادم صادق** 🌹 . . 🌷... برای تشییع موزه به شیراز امده بودیم. تابوت را به سمت شاهزاده قاسم روی دست می بردند. حاج عبدالله خودش را کنارم کشید و گفت: هفته دیگه من را اینجور رو دست می برید! گفتم: باشه! رفتیم گلزار شهدا، بعد از تدفین با حاج عبدالله رفتیم سر مزار . کنار ابخوری کنار مجید نشست، دستش را روی اب خوری زد و گفت الفاتحه... دست من را محکم فشار داد و گفت: هفته دیگه جای این ابخوری، کنار حاج مجید خاکم می کنید! گفتم باشه، تو بشو! عصر با هم به تهران برگشتیم، وقت خداحافظی باز گفت: قاسم هفته دیگه یادت نره! چند روز بعد هم برای خداحافظی امد، گفت می خواهم برم . یه هفته از شهادت موزه می گذشت که یکی از بچه ها بهم زنگ زد گفت حاج عبداالله تو برازجان شد... سریع خودم را به حاج عبدالله رساندم. خانواده و سپاه می خواستند پیکرش را به تهران ببرند، نگذاشتم، گفتم وصیت کرد کنار مزار حاج مجید باشد‌... 🌸🌸 @booyeshahid110 یاعلی @beneshanHa 🌹یازهرا 🌹