خاطرات یک روحانی: حاج آقا بنیسی
🦋 خاطرۀ ۵۰
🔴 پاداش ۱۰ برابر
🔹سهشنبه، ۱۱ / ۱۰ / ۱۴۰۳، دوستی را دیدم که حدود ۲۰ سال، او را ندیده بودم.
🔸نقل کرد که چند سال پیش، مادرم به من گفت: «جاکفشی ما کهنه شده؛ به حدّی که دیگر نمیشود از آن استفاده کرد؛ یک جاکفشی بخر.» با خودم گفتم من که در خانۀ شما زندگی نمیکنم؛ پس چرا برای شما جاکفشی بخرم؟!؛ امّا به رویم نیاوردم.
به چند مغازه رفتم و قیمت جاکفشی چوبی خوبی را پرسیدم و همه گفتند: «۸۵۰هزار تومان.»؛ جز فروشندۀ آخِر که گفت: «۸۰۰هزار تومان.»
داشتم از مغازهاش خارج میشدم که پرسید: «میخواهی به چه قیمتی بخری؟» گفتم: من فقط ۵۵۰هزار تومان دارم. گفت: «این، جاکفشی آخر ما است. باشد؛ به همین قیمت میفروشم!»
هنگامی که مادرم آن را دید، با خوشحالی گفت: «من یک جاکفشی ساده میخواستم؛ چرا این جاکفشی خیلیزیبا را خریدهای؟»
چند سال پیش از آن، من به شخصی ۵میلیونو۵۰۰هزار تومان قرض داده بودم؛ امّا او پس نمیداد و گفته بود که هرگز پس نخواهم داد!؛ امّا همان روز، پس از این ماجَرا، با من تماس گرفت، شمارۀ کارت بانکی خواست و همۀ بدهیاش را واریز کرد!
🔹گفتم: آفرین! خداوند مهربان ـ جلّ جلاله. ـ میفرماید: «کسی که کار نیکی (پیش من) بیاورد، برای او ۱۰ برابر آن است؛ مَن جاءَ بِالحَسَنَةِ فَلَهُ عَشرُ اَمثالِها» (۱) و تازه! این، کمترین پاداشی است که او به تو داده و انشاءاللّه بقیّهاش را در آینده، در دنیا یا آخرت، عنایت خواهد کرد.
🔸او با شنیدن این آیۀ مبارکه و صحبتهایم، با شگفتزدگی به بنده نگاه کرد.
۱. اَنعام (۶)، ۱۶۰.
#ادب، #خدمت، #شادکردن، #عمل_صالح، #مادر، #نیکوکاری
🍀 کانال خاطرات یک روحانی: حاج آقا بنیسی
@benisi2
🦋 خاطرۀ ۵۱
🔴 زیارتعاشورای توراهی
🔹یکشنبه، ۹ / ۱۰ / ۱۴۰۳، در اتوبوس نشسته بودم که مردی پیش من نشست و گفت: «من مقیدم که همیشه زیارت عاشورا بخوانم؛ چون واجب است. هر روز در خلوت خانهام میخواندم؛ امّا مدّتی است که در ماشین میخوانم و برای ذکر سَجدهاش سرم را روی ناخن انگشتم میگذارم و ذکر را میگویم. آیا در راه خواندن و اینگونهخواندن اشکال ندارد؟»
🔸گفتم: قِرائت زیارت عاشورا واجب نیست؛ امّا یکی از بهترین اعمال است. چرا باز در خانه نمیخوانید؟
🔹گفت: «ساعت ۵ صبح، سرِ کار میروم و شب به خانه برمیگردم و چون خسته میشوم، دیگر حال خواندن آن را پیدا نمیکنم.»
🔸گفتم: در راه خواندن و اینگونهخواندن اشکال ندارد؛ اگرچه سجدۀ کامل بر زمین، بهتر است.
#زیارت_عاشورا، #هدایت
🍀 کانال خاطرات یک روحانی: حاج آقا بنیسی
@benisi2
🦋 خاطرۀ ۵۲
🔴 شکر مهتابی!
🔹دوشنبه، ۱۰ / ۱۰ / ۱۴۰۳، مردی به بنده گفت: «همسرم خیلی اهل شکر است و حتّی برای چیزهایی که به چشم نمیآید، شکر میکند؛ مثلاً: برای این که در خانۀ ما مهتابی هست و آن روشن میشود، شکر میکند و میگوید که خدایا! شکرت؛ که آب به برق تبدیل میشود و برق تا خانۀ ما میآید و به مهتابی خانۀ ما وصل میشود و مهتابی ما روشن میشود.»
🔸فردای آن روز، بنده در سخنرانی گفتم: خوب است که مؤمن نهتنها برای «داشتنهایش» شکر کند، بلکه باید برای «نداشتنهای غیراختیاری»، «ازدستدادنهای بیاختیار» و «نعمتهای دیگران»، حتّی نعمتهای کسانی که عزیز او نیستند، شکر کند!
🔹خوشا به حال اهل شکر!؛ که همیشه به خداوند مهربان ـ جلّ جلاله. ـ و نعمتهایش توجّه و در نتیجه، شکر میکنند و در نتیجه، حالشان خوب است.
🔸خدایا! شکرت؛ که به ما و آفریدگان دیگرت، نعمتهای فراواندرفراوان دادهای؛ به حدّی که خودت در ۲ جای قرآن کریمت فرمودهای: «اگر نعمتهای خدا را بشمارید، نمیتوانید آن را به شماره درآورید.» (۱).
از دست و زبانِ که برآید / کز عهدۀ شکرش بهدر آید؟ (۲)
🔹لطفاً شما هم بگویید: الحمد للّه ربّ العالمین.
۱. «و اِن تَعُدّوا نِعمَةَ اللّٰهِ لاتُحصوها» (ابراهیم: ۱۴، ۳۴ و نحل: ۱۶، ۱۸).
#بلا، #حال_خوب، #شکر، #نعمت
🍀 کانال خاطرات یک روحانی: حاج آقا بنیسی
@benisi2
خاطرات یک روحانی: حاج آقا بنیسی
🦋 خاطرۀ ۵۳
🔴 نی یا دل؟!
🔹دوشنبه، ۱۰ / ۱۰ / ۱۴۰۳، عزیزی مرا با ماشینش به خانهاش برد.
🔸در آنجا چند نی زیبا در درون یک کوزۀ زیبا قرار داشت.
🔹گفتم: «روزی مرحوم پدرم (حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی) ـ رضوان اللّه تعالی علیه. ـ فرمودند: مولوی گفته:
بشنو از نی، چون حکایت میکند / از جداییها شکایت میکند
نی چیه؟! بنده گفتهام:
بشنو از دل، حرف دلْ زیبا بوَد / دل، سخنگوی حق یکتا بوَد (۱).»
🔸ادامۀ این شعر، چنین است:
دل به تو گويد كه گنج حق بوَد / دل به تو گويد كه حق، مطلق بوَد
دل به تو گويد: وِرا با من ببين / دل به تو گويد: بدى را زو مبين
دل به تو گويد كه آرامِ حق است / دل به تو گويد كه يزدان، مطلق است
دل به تو گويد كجا باشد خدا / دل به تو گويد كجا بينى وِرا
دل به تو گويد كه بر حق، ملحقم / دل به تو گويد كه مِرآت حقم
دل به تو گويد: محلّ شفقتم / دل به تو گويد: مكان رحمتم
دل به تو گويد كه من هستم سَليم / دل به تو گويد: خدا باشد كريم
دل به تو گويد كه حق، مشتاق چيست / دل به تو گويد كه او از آنِ كيست
دل به تو گويد كه نور از نور او است / دل به تو گويد كه دل، منظور او است
دل به تو گويد كه آرامش كجا است / دل به تو گويد كجا كارَت بجا است
دل به تو گويد: مكن تو غشّ و غل / دل به تو گويد: بكن خالصْ عمل
دل به تو گويد: بده بر من وِفاق / دل به تو گويد: ببَر از من نفاق
دل به تو گويد: مرا سنگين مكن / دل به تو گويد: مرا رنگين مكن
دل به تو گويد كه هان! پاكم بدار / دل به تو گويد: چو خود، خاكم بدار
دل به تو گويد: مكن هرگز گناه / دل به تو گويد: مكن خود را تباه
دل به تو گويد كه خلوتخانه است / دل به تو گويد: مَحبّتخانه است
دل به تو گويد كه او دست خدا است / دل به تو گويد ز حق، او كی جدا است
دل به تو گويد «بِنيسی»!: گوش دار / لحظههاى لطف را اى هوشيار!
حرف حق از هر كه باشد، گوش كن / چون عسل، آن را دَمادَم نوش كن
۱. حق یکتا: خداوند یگانه.
#دل، #نی
🍀 کانال خاطرات یک روحانی: حاج آقا بنیسی
@benisi2
🦋 خاطرۀ ۵۴
🔴 احترام متواضعانه
🔹شنبه، ۱۵ / ۱۰ / ۱۴۰۳، مطابق با سوم ماه رجب، به مجلس شهادت حضرت امام هادی ـ سلام اللّه تعالی علیه. ـ دعوت شده بودم.
🔸در آنجا حضرت استاد حسن رمضانی ـ دامت برکاته. ـ را دیدم که از شاگردان مرحوم حضرت آیتاللّه علّامه حسن حسنزادۀ آملی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ هستند و قبلاً دربارۀ ایشان خاطرهای را در اینجا نوشته و منتشر کردهام: https://eitaa.com/benisiha_ir/3776.
🔹نزدیکِ در و پایینتر از ایشان نشستم. ایشان متوجّه شدند و فرمودند که در طرف دیگر و کَنار ایشان که جای بهتری بود، بنشینم. عرض کردم: همینجا خوب است. اصرار کردند و هنگامی که بنده خواستم در کَنارشان بنشینم، متواضعانه برخاستند و احترام کامل گذاشتند.
🔸ایشان به پای یکی ـ دو نفر دیگر هم که پس از بنده به مجلس آمدند، برخاستند.
🔹خدا خیرشان دهد و به بنده و همۀ اهل ایمان، فروتنی و احترامگذاری بیشتر عنایت فرماید.
#احترامگذاشتن، #استاد_رمضانی، #تواضع
🍀 کانال خاطرات یک روحانی: حاج آقا بنیسی
@benisi2
خاطرات یک روحانی: حاج آقا بنیسی
🦋 خاطرۀ ۵۵
🔴 ذکر ازدواج!
🔹چهارشنبه، ۱۲ / ۱۰ / ۱۴۰۳، به شخصی نقل کردم که روزی به مغازهای رفتم و در ضمنِ خرید، از جوان فروشنده پرسیدم که آیا ازدواج کردهای؟ گفت: «نه؛ دختری را دوست دارم؛ ولی نصیبم نمیشود.» گفتم: بر طبق حدیث شریف، هر گاه او را دیدی، بگو: «اَللّٰهُمَّ اِنّی اَساَلُکَ مِن فَضلِکَ.» (یعنی: خدایا! قطعاً من او را از فضل تو میخواهم.)
آن جوان به سخنم روی خوشی نشان نداد و بنده تعجّب کردم که پس چرا به دلم افتاد این سخن را به او بگویم.
شام همان روز داشتم در خیابانی که آن مغازه در آن بود، راه میرفتم که شنیدم شخصی از پشتسرم صدا میزند: «حاجآقا؛ حاجآقا!» ایستادم تا این که رَسید و پس از سلام و... پرسید: «آیا مرا میشناسید؟» گفتم: نه. گفت: «من همان کسی هستم که صبح به مغازهمان آمدید. وقتی که به خانه رفتم، آمدن و ذکردادن شما را به مادرم نقل کردم. مادرم پرسید که آن ذکر، چه بود؟ گفتم: نمیدانم. گفت: خاک بر سرت!؛ که حاجآقایی با پای خودش آمده و به تو ذکر ازدواج داده؛ امّا تو آن را حفظ و یادداشت نکردهای. حاجآقا! لطفاً دوباره آن ذکر را به من یاد دهید.»
باز ذکر را به او بیان کردم و به پاسخ پرسش درونم پی بردم.
🔸روزی همین ذکر را به مجموعۀ جوانهایی یاد دادم. پس از مدّتی شنیدم که یکی از آنان کَنار خیابانی نشسته و هر گاه دختری از جلو او میگذشته، او این ذکر را میگفته است تا شاید یکی از آنان نصیبش شود!؛ در حالی که به آنان گفته بودم: این ذکر برای کسی است که دختری را برای ازدواج میخواهد؛ امّا نصیبش نمیشود؛ پس هر گاه او را میبیند، این ذکر را بگوید تا انشاءاللّه موانع ازدواجشان برطرف شود.
#ازدواج، #الهام، #ذکر، #ذکر_ازدواج، #قدرشناسی
🍀 کانال خاطرات یک روحانی: حاج آقا بنیسی
@benisi2