eitaa logo
خاطرات یک روحانی: حاج آقا بنیسی
170 دنبال‌کننده
92 عکس
1 ویدیو
0 فایل
در این کانال، خاطراتم را می‌نویسم؛ خاطراتی که به نظرم مفید و کاربردی هستند؛ به امید آن که هم لَذّت و هم بهره ببرید. اسماعیل داستانی بِنیسی کانال‌ سخنرانی‌ها و کلیپ‌هایم: @benisi. کانال‌های دیگرم: ـ @benisiha ـ @ghatreghatre ارسال پیام: @dooste_ketaab
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋 خاطرۀ ۴۱ 🔴 کودکی که پدر و مادرش را تربیت می‌کند! 🔹جمعه‌شب، ۲۳ / ۹ / ۱۴۰۳، با خانواده به مشهد مقدّس رَسیدم. راننده‌ای ما را از محلّ پیاده‌شدن به محلّ اسکانمان برد و در مسیر گفت: «من دختر ۱۰ساله‌ای دارم که هر روز، من و مادرش را برای نماز صبح بیدار می‌کند!» 🔸سپس کاغذی را به بنده نشان داد که در هر طرفش یک دعا یا ذکر نوشته شده بود و گفت: «او این‌ها را نوشته و به من گفته که آن‌ها را بخوانم!» 🔹خوشا به حال پدر و مادری که فرزند مؤمن متدیّن داشته باشند! 🔸اکنون به یاد داستانی افتادم که مرحوم پدرم، حضرت استاد اسداللّه داستانی بِنیسی، ـ رضوان اللّه تعالی علیه. ـ در کتاب «راهِ بازگشت به سوی خدا»، ص ۱۰۴ ـ‌ ۱۱۰ نوشته‌اند و چکیده‌اش این است: ⬇️ ادامۀ خاطره در مطلب بعدی: ⬇️ 🍀 کانال خاطرات یک روحانی: حاج آقا بنیسی @benisi2
خاطرات یک روحانی: حاج آقا بنیسی
🦋 خاطرۀ ۴۱ 🔴 کودکی که پدر و مادرش را تربیت می‌کند! 🔹جمعه‌شب، ۲۳ / ۹ / ۱۴۰۳، با خانواده به مشهد مقد
مردی نقل کرده است که من شراب می‌خوردم و از هیچ گناهی پرهیز نمی‌کردم؛ امّا عاشق دختری شدم که همیشه به یاد خدا بود و از هر کار بدی پرهیز می‌کرد. سرانجام با او ازدواج کردم و او همیشه از من می‌خواست که از کارهای بدم دست بردارم. دختردار شدم و دخترم بزرگ شد تا این که به راه افتاد. او هر گاه می‌دید که من غِذای حلال می‌خورم، به من نگاه می‌کرد و لبخند می‌زد؛ امّا هر گاه می‌دید که ظرف شراب به دست گرفته‌ام، آن را از من می‌گرفت و اگر نمی‌دادم، کاری می‌کرد که شرابش بریزد و چون من او را خیلی دوست داشت، دعوایش نمی‌کردم. هنگامی که دوساله شد، بیمار گشت و از دنیا رفت و من چنان دچار غم شدم که نزدیک بود دق کنم. یک شب تا توانستم، شراب خوردم و بدون این که نمازهای مغرب و عشا را بخوانم، خوابیدم. در خواب دیدم که قیامت شده و همه از قبرها بیرون آمده‌اند و با وحشت و اضطراب، دنبال پناهگاه می‌گردند تا خود را از عذاب‌های خدا نَجات دهند. از پشت‌سرم صدایی شنیدم و هنگامی که به سمت آن برگشتم، یک افعی (مار بزرگ) سیاه دیدم که حَیَوانی بزرگ‌تر از آن، تصوّر نمی‌شود و دهانش را باز کرده بود و داشت با شتاب به سمت من می‌آمد. سخت ترسیدم و پا به فرار گذاشتم؛ امّا او مرا دنبال می‌کرد. پیرمرد خوشرو، خوشبو و سفیدچهره‌ای را دیدم که به من لبخند می‌زد. به او سلام دادم و گفتم که به دادم برَس. گفت: «نمی‌توانم؛ امّا تو از خدا ناامید نشو و با سرعت از افعی فرار کن؛ امید است که خدا تو را نجات دهد.» به دوزخ رَسیدم و نزدیک بود که از ترس افعی، خودم را در آن‌جا بیندازم؛ امّا صدایی بلند شد که به من گفت: «ای مالک بن دینار! برگرد؛ که تو اهل این‌جا نیستی!» دلم کمی آرام شد. برگشتم و دیدم که نزدیک است افعی به من برسد. باز فرار کردم تا به همان پیرمرد رسیدم و گفتم: «از تو خواستم که مرا پناه دهی؛ امّا ندادی. خواهش می‌کنم که مرا راهنمایی کن.» گریست و گفت: «می‌خواهم؛ امّا نمی‌توانم. به سمت این کوه برو که امانت‌های مسلمانان در آن‌جا است. اگر تو هم امانتی داشته باشی، او به تو کمک خواهد کرد!» به سمت آن کوه رفتم و دیدم که در اطرافش خانه‌های زیادی از جنس جواهر وجود دارد و جلو آن‌ها پرده‌های طِلابافت، آویزان است. فرشته‌ای ندا کرد: «ای ساکنان خانه‌ها! پرده‌ها را بالا بزنید، درها را باز کنید و زود بیرون آیید؛ شاید این مرد، امانتی بین شما داشته باشد که او را از شرّ دشمن، پناه دهد.» پرده‌ها بالا رفتند و درها باز شدند و کودکانی بیرون آمدند که چهره‌های آنان مانند قرص ماه می‌درخشید و فریادزنان گفتند: «وای!‌؛ که دشمن به او نزدیک شده.» دخترم را دیدم که از میان آنان بیرون آمد و هنگامی که به من رَسید، گریه کرد و دست راستم را با دست چپش گرفت و با دست راستش به افعی اشاره کرد و آن برگشت! نشستم. دخترم در دامنم نشست، به من سیلی زد و این آیه را خواند: «أ لَم‌یأنِ لِلَّذینَ آمَنوا اَن تَخشَعَ قُلوبُهُم لِذِکرِ اللّٰهِ؛ آیا برای کسانی که ایمان آورده‌اند، وقت آن نرسیده که دل‌هایشان برای یاد خدا فروتن شود؟» (۱). گریستم و گفتم: دخترم! شما قرآن بلدید؟ گفت: «پدر! ما به‌تر از شما به قرآن، آگاهیم.» پرسیدم: این افعی چه بود و چرا مرا دنبال می‌کرد؟ گفت: «مجموعۀ کارهای ناپسند تو بود و می‌خواست که تو را به جهنّم بفرستد.» پرسیدم: آن پیرمرد، که بود؟ گفت: «مجموعۀ کارهای نیکوی تو بود؛ ولی چون مجموعۀ کارهای خوبت کم بودند، نتوانست به تو کمک کند.» پرسیدم: شماها در این کوه چه می‌کنید؟ گفت: «ما کودکان مسلمان‌ها هستیم که در کودکی، مرده و به این‌جا آورده شده‌ایم و تا قیامت در این‌جا منتظر می‌مانیم که پدرها و مادرهای ما بیایند و ما از آنان شَفاعت کنیم و با آنان به بهشت برویم. پدر! از گناهانت دست بردار و توبه کن؛ که خدا مهربان و بخشاینده است.» از خواب بیدار شدم و دیگر همۀ گناهانم را ترک و از آن‌ها توبه کردم. خدایا! به نویسندۀ این متن و خوانندگان آن هم توفیق توبۀ مقبول و ترک گناهان را عنایت بفرما. ۱. حدید (۵۷)، ۱۵. ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، 🍀 کانال خاطرات یک روحانی: حاج آقا بنیسی @benisi2
خاطرات یک روحانی: حاج آقا بنیسی
🦋 خاطرۀ ۴۲ 🔴 دو عامل عمومی پیری 🔹دیشب، پنج‌شنبه، ۲۹ / ۹ / ۱۴۰۳، در جمعی گفتم: یکی از عوامل زودپیری، غصّه‌خوردن است. 🔸شخصی با این سخنش سخن بنده را تأیید کرد: «پدرم خیلی غصّه می‌خورد و حدود ۷۰ سال زندگی کرد؛ امّا پدربزرگم نه؛ مثلاً: هنگامی که می‌شنید فُلان شخص از دنیا رفته، می‌گفت: "خدا رحمتش کند. ‹انّا للّه و انّا الیه راجعون.› (۱) یک روز، ما هم خواهیم مرد." و غصّه نمی‌خورد و بیش از ۹۰ سال، زندگی کرد.» 🔹به تعبیر آقای سیاوش راد: مبَر ز موی سپیدم گُمان به عمر دراز / جوان ز حادثه‌ای، پیر می‌شود گاهی 🔸انسان نباید «همّ و غم» داشته باشد. «همّ» یعنی: نگرانی نسبت به آینده. «غم» یعنی: غصّه نسبت به حال و گذشته. 🔹هم حضرت امیرالمؤمنین (۲) و هم حضرت امام جعفر صادق (۳) ـ سلام اللّه تعالی علیهما. ـ فرموده‌اند: «اَلهَمُّ نِصفُ الهَرَمِ؛ نگرانی، نیمۀ پیری است.»؛ یعنی: نصف پیری‌ها از نگرانی‌ها است! 🔸پس بکوشیم که برای «دنیا» ـ نه زیاد غصّه بخوریم؛ غصّۀ نداشتن‌ها (که نامش «حسرت» است) و غصّۀ ازدست‌دادن‌ها (مرگ‌ومیرها، ورشکستگی‌ها، بیماری‌های پس از تندرستی، و...) ـ و نه نگران شویم؛ نگران این که چه خواهد شد و چه پیش خواهد آمد؛ بلکه فقط به خداوند مهربان ـ جلّ جلاله. ـ تکیه و «توکّل» کنیم و به اندازۀ «خداپسند»، «تلاش» و «توسّل» نماییم. همین. ۱. «و بَشِّرِ الصّابِرینَ * الَّذینَ اِذا اَصابَتهُم مُصیبَةٌ قالوا اِنّا لِلّهِ و اِنّا اِلَیهِ راجِعونَ؛ و به شکیبایان، مژده بده؛ کسانی که وقتی مصیبتی به آنان برَسد، می‌گویند: "انّا للّه و انّا الیه راجعون (قطعاً ما برای خدا هستیم و قطعاً ما فقط به سوی او بازمی‌گردیم.)".» (بقره (۲)، ۱۵۶). خوب است که انسان هر گاه دچار مصیبتی شد، این جمله را بگوید. ۲. تحف‌العقول، ص ۱۱۱، ۲۱۴ و ۲۲۱؛ الخصال، ج ۲، ص ۶۲۰؛ نهج‌البلاغة، تحقیق صبحی صالح، حکمت ۱۴۳؛ خصائص‌الأئمّة، ص ۱۰۴؛ کنزالفوائد، ص ۱۹۰؛ شرح نهج البلاغة، ابن ابی‌ الحدید، ج ۱۸، ص ۳۴۱، ش ۱۳۹؛ الدّر النّظیم، ص ۳۷۴؛ و بحارالأنوار، ج ۱۰، ص ۹۹ و ج ۷۵، ص ۵۳، ش ۸۸ و ج ۷۵، ص ۶۰، ش ۱۳۸، و ص ۹۳، ش ۱۰۵، و ج ۷۹، ص ۱۸۰. ۳. کتاب من لایحضره الفقیه، ج ۴، ص ۴۱۶، ش ۵۹۰۴ و کشف‌الغمّة، ج ۲، ص ۲۰۷. ، ، ، ، ، ، ، ، 🍀 کانال خاطرات یک روحانی: حاج آقا بنیسی @benisi2
🦋 خاطرۀ ۴۳ 🔴 هدیّه‌کردن بوسه! 🔹صبح شنبه، ۲۴ / ۹ / ۱۴۰۳، با خانواده‌ام پیاده به حرم مطهّر حضرت امام رضا ـ سلام اللّه تعالی علیه. ـ و زیارت نُخست آن حضرت در این سفر، مشرّف شدم. 🔸اذن دخول خواندیم، اجازۀ ورود خواستیم و به زیارتی دلنشین توفیق یافتیم. 🔹هنگامی که نزدیک ضریح مطهّر رَسیدم، دیدم که برای بوسیدن آن، مسیری معیّن شده که زائران از آن‌جا به نوبت، کَنار ضریح می‌روند و آن را می‌بوسند و برمی‌گردند. 🔸هر بار که توفیق شد آن ضریح یا ضریح‌‌های سرداب شریف را ببوسم، پاداش یکی از بوسه‌هایم را به کسانی تقدیم کردم که به گردنم حق دارند. 🔹خوب است که شما هم همیشه و در کَنار هر ضریح مطهّری، این کار را انجام دهید و لطفاً هر بار، ثواب یک بوسه‌تان را هم به بنده اهدا کنید. ، ، ، (علیه السّلام)، 🍀 کانال خاطرات یک روحانی: حاج آقا بنیسی @benisi2
📎 تصاویر مربوط به خاطرۀ ۴۳ 🍀 کانال خاطرات یک روحانی: حاج آقا بنیسی @benisi2
خاطرات یک روحانی: حاج آقا بنیسی
🦋 خاطرۀ ۴۴ 🔴 زیارت برفی! 🔹یک‌شنبه، ۲۵ / ۹ / ۱۴۰۳، از پنجرۀ محلّ اسکانمان در مشهد مقدّس، دیدم که برف می‌بارد. 🔸پس از نماز صبح، در حالی که فرزندانم در خواب بودند، با همسرم پیاده به سمت حرم مطهّر راه افتادم. 🔹حدود ۱۰ سانتی‌متر یا بیش‌تر، برف، روی زمین نشسته و رنگ زیبای برف‌ها و صدای خوش آن‌ها در زیر قدم‌ها، در دل خلوت و بارش نعمت، برایم دلچسب و لَذّت‌بخش بود. 🔸به همسرم گفتم: در حدیث آمده که هر قطرۀ باران، فرشته‌ای دارد که باید آن را به جایی که باید، برَساند. شاید هر قطرۀ برف هم فرشته‌ای داشته باشد؛ پس چه‌بسا دیشب و امروز فرشته‌های زیادی به این شهر نازل شده و می‌شوند. 🔹انگار برف‌های حرم مطه‍ّر، حرم سالار و دلدارمان، تماشایی‌تر و چشم‌نوازتر بودند. 🔸حضرت امام رضا ـ صلوات اللّه تعالی علیه. ـ فرموده‌اند: «هیچ مؤمنی نیست که مرا زیارت کند و به چهره‌اش قطره‌ای از آسمان نازل شود، مگر این که خداوند والا بدنش را بر آتش (دوزخ) حرام می‌کند.» (۱) و اگر دانۀ برف، قطره حساب شود، امیدوارم که این حدیث شریف، شامل حال ما هم شود. 🔹شام آن روز هم که در حرم مطهّر بودیم، در میان برف‌ها از چای گرم و شیرین چای‌خانۀ حضرتی که در حیات آن‌جا بود، خوردیم. 🔸جایتان خالی بود. امیدوارم که چنین زیارتی روزیِ شما شود. ۱. «و ما مِن مُؤمِنٍ یَزورُنی فَتُصیبُ وَجهَهُ قَطرَةٌ مِنَ الماءِ اِلّا حَرَّمَ اللّٰهُ ـ تَعالیٰ. ـ‌ جَسَدَهُ عَلَی النّارِ.» (عیون اخبار الرّضا علیه السّلام، ج ۲، ص ۲۲۹، ش ۱ و بحارالأنوار، ج ۱۰۲، ص ۳۶، ش ۲۳؛ برگرفته از: موسوعة زیارات المعصومین علیهم السّلام، ج ۴، ص ۱۰۶، ش ۱۳۶۰). ، ، ، (علیه السّلام)، 🍀 کانال خاطرات یک روحانی: حاج آقا بنیسی @benisi2
📎 تصاویر مربوط به خاطرۀ ۴۴ 🍀 کانال خاطرات یک روحانی: حاج آقا بنیسی @benisi2