eitaa logo
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
272 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
1 ویدیو
24 فایل
کانال زندگینامه و آثار مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی، و سخنرانی‌ها و آثار فرزندشان: حاج‌آقا اسماعیل داستانی بنیسی کانال‌ سخنرانی‌ها و کلیپ‌هایم: @benisi. کانال دیگرم: @ghatreghatre. وبگاه بنیسی‌ها: benisiha.ir. صفحۀ شخصی‌‌ام: @dooste_ketaab.
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 یک پرسش مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «یکصد سؤال» از خوانندگان برای برانگیختن اندیشۀ آنان: ❓‏اگر سر انسانی به بدن انسان ديگر پيوند زده شود، آیا احكام صاحب سر جارى می‌‏شود يا احكام صاحب بدن؟ @benisiha_ir
🔴 🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... . 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت: 🔶 گاه مکّه رفته‌ام، گَه کربلا 🔶 گه نجف، گه کوفه، گاهی جمکران 🔶 تا که بینم لحظه‌ای روی مَهَت 🔶 ای امام مهربان شیعیان! (ـ گَه: گاهی. روی مَهَت: روی ماه تو.) 📖 امید آینده، ص ۲۰۷. 💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان: http://benisiha.ir/353/ (علیه السّلام)،‌ @benisiha_ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به ، قسمت ۱۸۲: 🔸... هر هفته يا هر دو هفته يک بار، به روستایمان می‌رفتم و پدر و مادرم را زیارت می‌کردم. 🔸حدود وسط سال فهمیدم که آنان تصميم گرفته‌‏اند برایم زن بگيرند و گاهی در این‌باره سخن می‌گفتند؛ ولی من هنوز برای ازدواج آمادگى نداشتم؛ چون هزارویک فکر داشتم. از یک سو می‌‏خواستم که تحصيلم را ادامه دهم تا خودم را تقويت كرده، به حوزۀ علميّه بروم. از سوی دیگر، شور و طبع سرودن داشتم. از سوی سوم، دايی‌‏ام می‌‏گفت: «تو در همين ماشين‌‏سازى كارَت را ادامه بده؛ چون من با مهندس آن‌جا صحبت كرده‌‏ام كه اجرای نقشه‌‏ها را به تو ياد دهد و تو، به صورت رسمی استخدام شَوی.» از سوی چهارم، خویشاوند دیگری اصرار می‌‏كرد كه به تهران بروم و مغازۀ او را اداره کنم و مى‏گفت: «اگر اين كار را انجام دهی، می‌توانی در مدّت ۳ ـ ۴ سال، برای خودت زندگی خوب و همه‌چیز، همچون: خانه و ماشين فراهم کنی.» 🔸منتظر بودم که تقدير چه خواهد کرد. كار بنده، تدبير است و كار خدا تقدير؛ «اَلعَبدُ يُدَبِّرُ، و اللّهُ يُقَدِّرُ». ... 📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۲۳۹ و ۲۴۰. @benisiha_ir
🔴 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «حرف‌های طِلایی» (پندنامۀ ایشان به دخترشان): 🌷! مانند مردان لباس نپوش و راه نرو. 💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب: http://benisiha.ir/149/ ، @benisiha_ir
🔴 کوتاهی از حاج‌آقا اسماعیل داستانی بِنیسی ▫️بسم الله الرّحمان الرّحیم 🔷 از وفات عایشه تا وفات مهسا امینی❗️ ▫️اکنون این مطلب را در کتاب «شرح نهج البلاغة» (اثر ابن ابی‌الحدید) خواندم: عمرو بن عاص به عایشه گفت: «دوست داشتم كه تو در روز (جنگ) جمل کشته می‌شدی!» عایشه گفت: «چرا اى بى‏‌پدر!؟!» عمرو بن عاص پاسخ داد: «چون تو با (فرارَسیدن زمان) مرگت می‌مردی و وارد بهشت می‌‌شدی! و ما (کشته‌شدن) تو را بزرگ‌ترين (دست‌آویز و بهانه برای) تشنیع (رسوا و بدنام کردن) علىّ بن ابی‌طالب قرار می‌‏دادیم!» (۱) ▫️عزیزان! بعضی مرگ خانم مهسا امینی را دست‌آویز و بهانه‌ای برای بدنام‌کردن جمهوری اسلامی و... کردند و آب گِل‌آلود به راه انداختند و از این آب، ماهی‌ها گرفتند. ▫️پس همیشه مراقب باشیم که اسیر و بردۀ فکری و عملی رسانه‌ها و اشخاص نشویم. (۱) قال لعائشة: «لَودِدتُ أنّکِ قُتلتِ یوم الجمل.» قالت: «و لِمَ لا اباً لک؟!» قال: «کنتِ تموتین بأجلکِ، و تدخلین الجنّةَ، و نجعلکِ اکبرَ التّشنیع علی علیّ بن ابی‌ طالب.» (شرح نهج البلاغة، ج ۶، ص ۳۲۲). ، ، ، @benisiha_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یکی از اعضای کانال نوشته است: در کانال «بنیسیها»، مطالب هشتک را جستجو و همۀ آن‌ها را مطالعه کردم. مطلب مربوط به دیدار شما با آیت‌الله رمضانی، برایم جالب بود. 🌼 برایش نوشتم: خدا را شکر؛ که برایتان جالب بوده است. امیدوارم مطالبی که در کانال‌ها و وبگاه می‌گذارم، همیشه برایتان مفید و لَذّت‌بخش باشد. @benisiha_ir
🔴 🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... . 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت: 🔶 گر مَلَک بیند مرا همراه تو 🔶 می‌شود بر بندۀ تو خوش‌گُمان (ـ مَلَک: فرشته. بیند: ببیند.) 📖 امید آینده، ص ۲۰۷. 💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان: http://benisiha.ir/353/ (علیه السّلام)،‌ @benisiha_ir
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به ، قسمت ۱۸۳: 🔸... آن روزها مادرم بیمار شد و من برای دیدنش به روستا رفتم. 🔸همين‌كه به حياط خانه‌‏مان رَسيدم، شنيدم که او به خاله‌‏سارا می‌گفت: «می‌‏ترسم؛ می‌‏ترسم که بميرم و اين آرزو را به گور ببرم.» 🔸با صدای بلند، «يااللّه» گفتم و وارد اتاق شدم. مادرم از ديدن من خيلی خوشحال شد و گفت: «چه‌عَجَب که در وسط هفته آمده‌‏اى!» گفتم: مادر! نگران حال شما شدم و از محلّ کارم ۲ ـ ۳ روز، مرخّصی گرفتم تا بیایم و به شما خدمت كنم. مادرم برایم دعا كرد؛ ولی خاله‌‏سارا گفت: «مرد كه نمی‌‏تواند كارهای خانه را انجام دهد و غِذا بپزد و خانه را تمیز کند. تو اگر واقعاً مادرت را دوست دارى، به سخن او گوش كن و برایش عروس بياور تا او كارهاى خانه را انجام دهد و مادرت مقدارى راحت شود.» 🔸سخنان او مرا گرفت و نفهمیدم که چه پاسخ دهم؛ برای همین، سکوت کردم؛ امّا او مرا رها نکرد و ‏گفت: «من و مادرت دختری را برایت را در نظر گرفته‌‏ايم كه هم سیّده است و هم از هر جهت، مناسب خانوادۀ ما است و هم تو را خوشبخت می‌‏كند.» 🔸يكباره گفتم: پدرم بايد در اين‌‏باره تصميم بگيرد. خاله‌‏سارا فوراً این سخن را از دهان من قاپيد و گفت: «اتّفاقاً حاجى ـ مقصودش پدرم بود. ـ او را پیشنِهاد داده و گفته که اگر شيرخدا راضی باشد، دختر خواهرم را برایش بگيريم؛ که براى خانوادۀ ما خيلی مناسب است.» 🔸من داشتم فکر می‌کردم منظور آنان چه کسی است، که مادرم گفت: «"آرامش" دختر خیلی‌خوبی است و از هنگامى كه مادرش به رحمت خدا رفته، طفلک افسرده شده. حاجى می‌‏گفت که وقتى خواهرم از دنيا می‌‏رفت، به من گفت: "داداش! من دارم می‌‏ميرم؛ ولی از بچه‌‏هايم، مخصوصاً از آرامش، خيلی نگران هستم. اگر شيرخدا او را بپسندد، عروسش كن." و حاجى می‌‏گويد: "هميشه حرف‌‏هاى خواهرم در گوش من زَمزَمه می‌‏كند. انگار روحش منتظر است كه ببیند آیا ما دخترش را براى شيرخدا می‌‏گيريم يا نه!"» 🔸مادرم و خاله‌‏سارا به من نگاه می‌‏كردند تا ببينند که من چه می‌‏گويم و چه عكس‌‏العملی نشان می‌‏دهم. نمی‌‏دانم که چهرۀ من در آن لحظات چه‌رنگى بود. كاش یک دوربين فيلم‏بردارى بود که از حالت چهره‌ام فيلم می‌گرفت تا من پس از سال‌‏ها به آن نگاه می‌‏كردم! 🔸من دخترعمّه‌ام، آرامش، را ديده بودم؛ ولی تا آن روز به چشم يک خواهنده و خواستگار، به او نگاه نكرده بودم تا این که او را بپسندم يا نپسندم؛ برای همین، هيچ حرفی براى گفتن نداشتم؛ اگرچه انگار واژۀ «آرامش» به من آرامش می‌داد. (۱) (۱) البتّه «آرامش» معنای نام او بود؛ نه خود نامش. ... 📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۲۴۰ ـ ۲۴۲. @benisiha_ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «پند پیران بر پوران» (پندنامۀ ایشان به فرزندشان): 🌷 ! در شب، آب، کم بنوش. 💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب: http://benisiha.ir/235/ ، @benisiha_ir
🔴 🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... . 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ دربارۀ آن حضرت: 🔶 هر کسی دارد به دلْ صد آرزو 🔶 من‌یکی یک آرزو، نَه بیش از آن 🔶 آن یکی هم این بوَد که در جهان 🔶 لحظه‌ای بینم رُخ صاحبْ‌زمان (رخ: چهره.) 📖 امید آینده، ص ۲۰۸. 💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان: http://benisiha.ir/353/ (علیه السّلام)،‌ ،‌ @benisiha_ir
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به ، قسمت ۱۸۴: 🔸... شب که شد، پدر و برادرم، يدالله، از كارخانه آمدند و هنگامی که مرا ديدند، خوشحال شدند و علّت آمدنم را پرسيدند و من پاسخ دادم. 🔸آن شب، من در عالَم ديگرى بودم و به این می‌اندیشیدم که برای عروسی، دست‌کم ۳۰۰۰ تومان پول، لازم است و همۀ پس‌‏انداز من ۶۰۰ تومان است؛ پس چگونه می‌توانم عروسی کنم. 🔸فردا براى كمک‌‏كردن به پدرم، به كارخانۀ سفالی‌سازی‌اش رفتم. ناگهان «آرامش» آمد، سلام كرد و به پدرم گفت: «دايی‌‏جان! آقا ـ مقصودش پدرش، ميرحبيب‌آقا، بود. ـ سلام رَساند و گفت که هر گاه فرصت كردید، به خانۀ ما بيایید؛ چون با شما کار دارم.» پدرم گفت: «به آقا سلام برسان و بگو که ان‌شاءالله شب می‌‏آيم.» 🔸پس از رفتن او، پدرم يدالله را دنبال كارى فرستاد تا پيش ما نباشد؛ سپس به من رو کرد و فرمود: «شيرخدا! من از پدرهاى قيافه‌‏گير نيستم و دوست دارم که در مواقع لازم با فرزندانم مانند يک دوست صميمى رفتار كنم. اکنون وقت آن است كه مطالبى را دوستانه با تو در ميان بگذارم. تو ۱۹‏ساله شده‌‏اى. مادرت بیمار است. كار كارخانۀ ما هم زياد شده. من هم، چون پدرت هستم، وظيفۀ خودم می‌‏دانم كه آستین، بالا بزنم و براى تو زن بگيرم. من و مادرت حساب کرده و به این نتیجه رسیده‌ایم که "آرامش" مناسب‌‏ترين عروس براى خانوادۀ ما است؛ البتّه تو را بر اجرای نظرمان و ازدواج با او مجبور نمی‌‏كنيم. از ما راهنمايی‌‏كردن است و از تو تصميم‌‏گرفتن؛ پس اگر دختر ديگرى را می‌خواهی، بگو تا ما او را برايت خواستگارى ‏كنيم.» 🔸آن‌گاه سكوت كرد و پس از لحظاتی گفت: «"آرامش" مانند دختر خانوادۀ ما است و با كم‌وزياد ما می‌‏سازد؛ چون مادرش خدابيامرز، خيلی‌خوب بود و يک عمر با داروندار ميرحبيب‌آقا ساخت و حتّى يک بار از زندگی و شوهرش گلایه نكرد و از روی قهرِ با او، به خانۀ ما نيامد. ميرحبيب‌آقا می‌‏گفت: "ما مدّتی خيلی تنگدست شديم؛ به حدّی که بدون ‌‏شام‌خوردن می‌‏خوابيديم."؛ ولی خواهرم حتّی این را به ما نگفته بود. خلاصه: "آرامش" دختر چنان مادری است و من گُمان می‌‏كنم که او می‌تواند همسر خوبی برایت شود و یک عمر با تو و در كَنارت، به خوبی و خوشی زندگى كند و فرزندان خوب و شايسته‌‏اى به بار آورد.» ... 📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۲۴۲ ـ ۲۴۴. @benisiha_ir
🔴 یک پرسش مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «یکصد سؤال» از خوانندگان برای برانگیختن اندیشۀ آنان: ❓‏آيا زنده‌‏كردن مردگان، با روش‌هاى علمى، ممکن است؟ @benisiha_ir
🔴 🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... . 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ دربارۀ آن حضرت: 🔶 گر وِرا بینم، چه غم دارم دِگَر؟ 🔶 چون جز این در دل ندارم آرمان (گر: اگر. ورا: او را. دگر: دیگر. آرمان: آرزو.) 📖 امید آینده، ص ۲۰۸. 💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان: http://benisiha.ir/353/ (علیه السّلام)،‌ ،‌ @benisiha_ir
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به ، قسمت ۱۸۵: 🔸... باز پدرم سكوت كرد؛ انگار منتظر پاسخ من بود. من خجالت می‌‏كَشيدم که به او چيزى بگويم؛ امّا پرسید: «چرا حرف نمی‌‏زنی؟ من كه به تو گفتم می‌‏خواهم با تو دوستانه حرف بزنم.» با خجالت گفتم: چه بگويم؟ هم دست ما خالی است و پول برگزارکردن عروسی نداريم، هم من درس می‌‏خوانم و هم كار درست‌وحسابی ندارم. 🔸پدرم كه دید من دربارۀ «آرامش» حرفی نزدم، خوشحال شد و فرمود: «خدا كريم است و روزیِ ما را تا امروز رَسانده و پس از اين هم خواهد رساند. تا من زنده‌ام، ادارۀ مالی زندگی‌‏تان با من. تو هم دَرست را تا حدّی که دوست داری و می‌‏توانی، ادامه بده.» 🔸سپس فرمود: «راستش را بخواهى، من می‌‏خواهم هرچه‌زودتر برایت زن بگیرم و تو را سروسامان دهَم و بعد، روانۀ حوزۀ علميّه كنم. چند وقت پيش در خواب دیدم که مرحوم حاج‌‏آخوندآقا به من ‏فرمود: "چرا شيرخدا را به حوزه نمی‌‏فرستى؟ چرا به خواستۀ من عمل نمی‌‏كنيد؟" حالا نظرت را بگو.» گفتم: اجازه دهيد که مقدارى فكر كنم. فرمود: «باشد. تا شب فکر کن.» 🔸از روزِ گذشته، مَحبّت «آرامش» در دلم نشسته بود و امروز كه او را ديدم، پسنديدم. او ۱۳ سال داشت و نسبت به سنّش دخترى مؤدّب و خوش‌رنگ‏ورو بود؛ ولی مراتب تكميل‌‏شدن را نپيموده بود و اگر با او ازدواج می‌کردم، باید خودمان بعضی از كارها و رسم‌ها را به او ياد می‌‏داديم. 🔸از آن لحظه به بعد، من به این مسائل فکر می‌کردم كه آيا با او خوشبخت خواهم شد، آيا او یک عمر با خانواده‌ام سازگار خواهد بود، آیا در رشد فكر و امور زندگى‌ام به من کمک خواهد كرد، آیا می‌‏تواند فرزندان خوب و سالم به دنيا آورد و آنان را خوب تربيت كند، و پرسش‌های بسیار دیگر. 🔸البتّه از جهت دينداری ‏اش خاطرجمع بودم؛ چون پدرش، ميرحبيب‌آقا، خيلی متديّن بود و ‌مادر مرحومه‌اش، عمّه‌‏ام، از خانوادۀ ما بود و زنان روستایمان او را ستایش می‌کردند. ... 📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۲۴۴ ـ ۲۴۶. @benisiha_ir
🔴 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «حرف‌های طِلایی» (پندنامۀ ایشان به دخترشان): 🌷! بِدان که تو خانم خانه‌ای؛ نه هرزه‌گرد خیابان. (هرزه‌گرد: ولگرد، بیکاره، کسی که بیهوده راه می‌رود.) 💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب: http://benisiha.ir/149/ @benisiha_ir
🔴 🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... . 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ دربارۀ آن حضرت: 🔶 هر کسی شایسته شد، بیند وِرا 🔶 ورنه، دیدار رُخ او کِی توان؟ (ورا: او را. ورنه: وگرنه. رخ: چهره. توان: می‌توان.) 📖 امید آینده، ص ۲۰۸. 💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان: http://benisiha.ir/353/ (علیه السّلام)، @benisiha_ir
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به ، قسمت ۱۸۶: 🔸... من اعتقاد داشتم و دارم که انسان نبايد هيچ كارى را بدون ‌توجّه یا از روی هوس و خواسته‌های نفسانی انجام دهد؛ بلکه بايد هر کاری را فقط به دستور خداوند مهرْبان ـ جلّ جلاله. ـ‌ و به خاطر او که آفرینندۀ عشق است، انجام دهد؛ وگرنه، به پایان مطلوبی نخواهد رَسید؛ پس‌ ازدواج هم كه یک مسألۀ مهم در زندگى انسان است، باید به فرمان خدا و به خاطر او انجام گيرد و در این صورت، معيار ازدواج نباید زیبایی، ثَروت و... باشد. 🔸در هر صورت، من دلم را به خدا واگذار كردم تا به آرامش برسد و بتوانم به پدرم پاسخ مثبت یا منفی دهَم. 🔸نزديک غروب باز پدرم از من پرسيد: «چه تصميم گرفته‌‏اى؟ من كه ان‌شاءالله شب به خانۀ ميرحبيب‌آقا خواهم رفت، آيا در اين‌‏باره حرفی بزنم يا نه؟» گفتم: پدر! شما و مادرم این ازدواج را صلاح می‌دانيد؛ پس من حرفی ندارم و ان‌‏شاءالله اين كار، باعث خوشبختی ما خواهد شد. 🔸پدرم لبخندی زد كه من هنوز مانند آن لبخند را روی لب‌‏هاى او نديده‌‏ام و فرمود: «تو مرا آسوده‌خاطر کردى. هنگامی که خواهر مرحومه‌ام، خديجه، داشت از دنيا می‌‏رفت، دست "آرامش" را كه شش‌ساله بود، در دست من گذاشت و گفت: "داداش! من دارم می‌‏ميرم؛ ولی از فرزندانم، به‌ویژه ‹آرامش›، نگرانم. اگر در آینده، شیرخدا و او راضی شدند که با هم ازدواج كنند، تو به اين كار اقدام كن و با این کار به روحم آرامش ببخش تا خدا به تو پاداش دهد." چند سال است که من این وصیّت را در دلم نگه داشته‌‌ و فقط به مادرت گفته‌‌ام تا او هم برای اين كار آمادگی داشته باشد. اکنون تو با اعلام رضایتت به اندازۀ یک دنیا، مرا خوشحال کردی؛ خدا تو را هميشه خوشحال كند و تو را سربلند و عاقبت‌به‌خیر فرماید.» ... 📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۲۴۶ ـ ۲۴۸. ، @benisiha_ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «پند پیران بر پوران» (پندنامۀ ایشان به فرزندشان): 🌷 ! اخلاق کریمانه و ارادۀ آهنین داشته باش. 💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب: http://benisiha.ir/235/ ، @benisiha_ir
🔴 🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... . 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ دربارۀ آن حضرت: 🔶 خدایا! نشانم بده روی او 🔶 روان تا که گردم به سوی جِنان (روان گردم: بروم. جنان: بهشت‌ها.) 📖 امید آینده، ص ۲۱۰. 💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان: http://benisiha.ir/353/ (علیه السّلام)، @benisiha_ir
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به ، قسمت ۱۸۷: 🔸... شب، پدرم به خانۀ ميرحبيب‌آقا رفت و خيلی خوشحال برگشت. مادرم از او پرسيد: «دربارۀ ازدواج شیرخدا و آرامش، با ميرحبيب‌آقا حرف زدی؟» پدرم با لبخند پاسخ داد: «اتّفاقاً ميرحبيب‌آقا می‌خواست آنچه در این‌باره در خواب دیده بود، به من نقل کند. ‏گفت: "دیشب خديجۀ خدابيامرز را در خواب ديدم، که به من گفت: ‹به داداش، حاج اسماعيل، بگو که چرا به وصيّت من عمل نمی‌‏كند و به روحم آرامش نمی‌‏دهد؟" ميرحبيب‌آقا از من پرسيد: "مگر او چه وصيّتى كرده كه روحش بدون عمل به آن، آرامش ندارد؟" پس از این که من پاسخ دادم، گفت: "بايد نظر خود "آرامش" را هم به دست آوريم؛ ولی او سیزده‌ساله و كوچک است و نمی‌‏دانم که دربارۀ ازدواج، توان تصميم‌‏گيرى دارد يا نه."» 🔸سپس پدرم به مادرم فرمود: «انگار خدا دارد همۀ شرایط این ازدواج را فراهم می‌کند. من و تو که راضی بودم و هستیم. شيرخدا هم راضی شد. ميرحبيب‌آقا هم خواب‌‏نما گشته و حتماً راضی خواهد شد. ان‌‏شاءالله "آرامش" هم راضى می‌‏شود. دل‌‏ها دست خدا است. من نذر كرده‌‏ام که اگر او هم راضی شود و این ازدواج سربگیرد، در نُخستین فرصت، شیرخدا و او را به زيارت امام رضا ـ عليه ‏السّلام. ـ بفرستم تا براى خواهر مرحومه‌ام كه این کار را طرح‌‏ريزى كرده، در آن‌جا دعا کنند.» 🔸مادرم گفت: «خدا او را بيامرزد. زن خیلی‌خوب و بردبارى بود و هرگز با شوهرش ناسازگاری نکرد.» پدرم گفت: «"آرامش"، دختر همان مادر است؛ پس خاطرت جمع باشد. اگر اين ازدواج صورت بگیرد، دیگر فکر ما دربارۀ شیرخدا راحت خواهد شد.» 🔸شاید دلیل این که پدر و مادرم این سخنان را پیش من می‌‏گفتند، این بود كه دل من بيش‌‏تر به «آرامش» تمایل پیدا کند. 🔸من دلم را به خدا واگذار كرده بودم تا او آنچه را که به صلاح آيندۀ من است، به دلم تلقين کند و در گذشته، شعری دربارۀ دل سروده بودم که با اين بيت آغاز می‌‏شود: بشنو از دل، حرف دلْ زيبا بوَد / دل، سخنگوى حق يكتا بوَد برای همین می‌دانستم که اگر دلم به درست‌بودن این کار گواهى دهد، ان‌شاءالله خوب خواهد بود. 🔸آن شب با اندیشیدن و تخیّل دربارۀ آينده، به خواب رفتم. ... 📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۲۴۸ و ۲۴۹. @benisiha_ir
🔴 یک پرسش مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «یکصد سؤال» از خوانندگان برای برانگیختن اندیشۀ آنان: ❓آيا انتقال دانش از یک مغز به مغز دیگر، با روش‌های علمی امکان دارد؟ @benisiha_ir
🔴 ❓پرسش: آیا تبریک‌گفتن حلول ماه ربیع‌الأوّل اشکال دارد؟ 🔍 پاسخ: بنده، روایتی در این‌باره ندیده‌ام و بعید است که چنین روایتی در دسترس باشد؛ پس اگر تبریک‌گفتن این ماه به معنای این باشد که تبریک‌گوینده، روایتی در این‌باره سراغ دارد، با این که سراغ ندارد، حرام است یا اشکال دارد و اگر به این معنا نباشد، چه دلیلی بر خوب‌بودن شرعی این کار وجود دارد؟ 💻 مشاهده‌ی «پرسش‌ها و پاسخ‌های دیگر»: http://benisiha.ir/21/ ، @benisiha_ir
🔴 🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... . 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ دربارۀ آن حضرت: 🔶 اگر آید بِرون از پشت پرده 🔶 همه‌جای جهان گردد گلستان (برون: بیرون. پرده: مقصود، غیبت است.) 📖 امید آینده، ص ۲۱۲. 💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان: http://benisiha.ir/353/ (علیه السّلام)، @benisiha_ir