استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 #زندگینامۀ مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به #قلم_ایشان، قسمت ۱۸۷:
🔸... شب، پدرم به خانۀ ميرحبيبآقا رفت و خيلی خوشحال برگشت. مادرم از او پرسيد: «دربارۀ ازدواج شیرخدا و آرامش، با ميرحبيبآقا حرف زدی؟» پدرم با لبخند پاسخ داد: «اتّفاقاً ميرحبيبآقا میخواست آنچه در اینباره در خواب دیده بود، به من نقل کند. گفت: "دیشب خديجۀ خدابيامرز را در خواب ديدم، که به من گفت: ‹به داداش، حاج اسماعيل، بگو که چرا به وصيّت من عمل نمیكند و به روحم آرامش نمیدهد؟" ميرحبيبآقا از من پرسيد: "مگر او چه وصيّتى كرده كه روحش بدون عمل به آن، آرامش ندارد؟" پس از این که من پاسخ دادم، گفت: "بايد نظر خود "آرامش" را هم به دست آوريم؛ ولی او سیزدهساله و كوچک است و نمیدانم که دربارۀ ازدواج، توان تصميمگيرى دارد يا نه."»
🔸سپس پدرم به مادرم فرمود: «انگار خدا دارد همۀ شرایط این ازدواج را فراهم میکند. من و تو که راضی بودم و هستیم. شيرخدا هم راضی شد. ميرحبيبآقا هم خوابنما گشته و حتماً راضی خواهد شد. انشاءالله "آرامش" هم راضى میشود. دلها دست خدا است. من نذر كردهام که اگر او هم راضی شود و این ازدواج سربگیرد، در نُخستین فرصت، شیرخدا و او را به زيارت امام رضا ـ عليه السّلام. ـ بفرستم تا براى خواهر مرحومهام كه این کار را طرحريزى كرده، در آنجا دعا کنند.»
🔸مادرم گفت: «خدا او را بيامرزد. زن خیلیخوب و بردبارى بود و هرگز با شوهرش ناسازگاری نکرد.» پدرم گفت: «"آرامش"، دختر همان مادر است؛ پس خاطرت جمع باشد. اگر اين ازدواج صورت بگیرد، دیگر فکر ما دربارۀ شیرخدا راحت خواهد شد.»
🔸شاید دلیل این که پدر و مادرم این سخنان را پیش من میگفتند، این بود كه دل من بيشتر به «آرامش» تمایل پیدا کند.
🔸من دلم را به خدا واگذار كرده بودم تا او آنچه را که به صلاح آيندۀ من است، به دلم تلقين کند و در گذشته، شعری دربارۀ دل سروده بودم که با اين بيت آغاز میشود:
بشنو از دل، حرف دلْ زيبا بوَد / دل، سخنگوى حق يكتا بوَد
برای همین میدانستم که اگر دلم به درستبودن این کار گواهى دهد، انشاءالله خوب خواهد بود.
🔸آن شب با اندیشیدن و تخیّل دربارۀ آينده، به خواب رفتم. ...
📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۲۴۸ و ۲۴۹.
@benisiha_ir
🔴 #پرسش_اندیشهبرانگیز
یک پرسش مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «یکصد سؤال» از خوانندگان برای برانگیختن اندیشۀ آنان:
❓آيا انتقال دانش از یک مغز به مغز دیگر، با روشهای علمی امکان دارد؟
@benisiha_ir
🔴 #پرسش_و_پاسخ
❓پرسش:
آیا تبریکگفتن حلول ماه ربیعالأوّل اشکال دارد؟
🔍 پاسخ:
بنده، روایتی در اینباره ندیدهام و بعید است که چنین روایتی در دسترس باشد؛ پس اگر تبریکگفتن این ماه به معنای این باشد که تبریکگوینده، روایتی در اینباره سراغ دارد، با این که سراغ ندارد، حرام است یا اشکال دارد و اگر به این معنا نباشد، چه دلیلی بر خوببودن شرعی این کار وجود دارد؟
💻 مشاهدهی «پرسشها و پاسخهای دیگر»:
http://benisiha.ir/21/
#تبریک، #ماه_ربیعالاول
@benisiha_ir
🔴 #ابیات_مهدوی
🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... .
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ دربارۀ آن حضرت:
🔶 اگر آید بِرون از پشت پرده
🔶 همهجای جهان گردد گلستان
(برون: بیرون. پرده: مقصود، غیبت است.)
📖 امید آینده، ص ۲۱۲.
💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان:
http://benisiha.ir/353/
#امام_زمان (علیه السّلام)، #ظهور
@benisiha_ir
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 #زندگینامۀ مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به #قلم_ایشان، قسمت ۱۸۸:
🔸... عصر فردایش كه پنجشنبه بود و حال مادرم هم کمی خوب شده بود، مادرم و خالهسارا با یک كلهقند به خانۀ ميرحبيبآقا رفتند تا بفهمند که نظر «آرامش» چه بوده است و خوشحال برگشتند؛ چون ميرحبيبآقا مسائل را به دخترش گفته و او سکوت کرده بود و بهاصطلاح، سكوت دختر دربارۀ مورد ازدواج، نشانۀ رضايت است.
🔸امّا من به صِرف سكوت او راضی نبودم؛ برای همین به خانۀ همسایۀ ميرحبيبآقا رفتم و از خالهسكينه که خویشاوندی دوری با ما داشت، درخواست كردم كه «آرامش» را به آنجا بياورد تا خود من با او سخن بگویم. او این کار را انجام داد و «آرامش» آمد؛ امّا هنگامی که مرا در آنجا ديد، خيلی تعجّب كرد؛ انگار خالهسكينه به او نگفته بود كه شيرخدا در خانۀ ما است.
🔸من سخنگفتن را آغاز کردم و دربارۀ مسائلی حرف زدم؛ از جمله: این که آیا مرا دوست دارد یا نه و این که من علاقۀ شديدى به درس روحانيّت دارم و میخواهم بهزودى به حوزۀ علمیّه بروم و این کار، مشكلات و محدوديّتهای زيادی دارد و آيا او میتواند یک عمر، آنها را تحمّل كند یا نه و اين كه بايد به پدر و مادرم، خیلی احترام بگذارد و مَحبّت کند و در تربيت فرزندانمان بکوشد و با مقاومت کامل در همۀ مراحل زندگى، ارزشهای يک بانوی باشخصيّت را به دست آورد؛ سپس از او خواستم که پاسخ پرسشهایم را به خالهسكينه بگويد.
🔸آنگاه از محلّ حضورمان بیرون رفتم و به خالهسکینه گفتم که انشاءالله پس از يک ساعت میآيم و پاسخ پرسشهایم از او را از شما میگیرم.
🔸از خانۀ او بيرون آمدم و در اطراف كوچه، سرگرم قدمزدن شدم و پس از چند دقیقه ديدم كه «آرامش» بيرون آمد و به خانۀ پدرش رفت.
🔸بیدرنگ به خانۀ خالهسكينه برگشتم و از او خواستم که پاسخهاى «آرامش» را بیان کند. گفت: «نگران نباش. او تو را خيلی دوست دارد و همۀ شرایط زندگی با تو را پذيرفت و قول داد که به سخنانت عمل کند و حتّى گفت که من حاضرم يک عمر در كَنار پسردايیام، شيرخدا، گرسنه بمانم و به او خدمت كنم و قول میدهم كه انشاءالله براى او زن خوب و براى فرزندانم مادر خوبی باشم.»
🔸هر جمله از اين سخنان که از زبان خالهسکینه بیرون میآمد، براى من عالَم ديگرى را به وجود میآورد؛ برای همین، دلم خیلی میخواست كه آنها را از خود «آرامش» بشنوم تا دلم كاملاً آرامش پیدا کند؛ برای همین به خالهسکینه گفتم که اگر ممکن است، باز او را به آنجا بياورد تا از خودش بشنوم؛ ولی او گفت: «فعلاً كار دارم و نمیتوانم. اگر بعداً ممکن شد، به تو خبر میدهم.»
🔸ديگر خيلی عِوض شده بودم و حتّی یک لحظه نمیتوانستم خَیال «آرامش» را از ذهنم دور كنم. ...
📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۲۴۹ ـ ۲۵۱.
@benisiha_ir
🔴 #حرفهای_طلایی
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «حرفهای طِلایی» (پندنامۀ ایشان به دخترشان):
🌷#دخترم! در هر حال، خدا را ناظر خود بدان.
💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب:
http://benisiha.ir/149/
@benisiha_ir
🔴 #ابیات_مهدوی
🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... .
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت:
🔶 ای که هستی رَهنَمای عاشقان!
🔶 راه عشق و عاشقی را دِه نشان
🔶 کن مرا عاشق به ذاتِ لَمیَزَل
🔶 تا ببینم جلوههایش را عَیان
(رهنما: راهنما، هدایتکننده. دِه: بده. ذات لمیزل: وجود جاودان که مقصود، خداوند والا ـ جلّ جلاله. ـ است. عیان: آشکار.)
📖 امید آینده، ص ۲۱۴.
💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان:
http://benisiha.ir/353/
#امام_زمان (علیه السّلام)، #خدادوستی، #عشق
@benisiha_ir
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 #زندگینامۀ مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به #قلم_ایشان، قسمت ۱۸۹:
🔸... صبح روز شنبه به محلّ کارم برگشتم؛ ولی دیگر مانند گذشته نبودم؛ بلکه پیوسته انتظار میکَشیدم که روز پنجشنبه فرابرَسد و من به روستا برگردم تا با دیدن «آرامش»، آرامش خود را حفظ کنم.
🔸در آن هفته، حدود ۲۰ شعر آذری، به یاد او سرودم که بعداً آنها را در مجموعهاشعاری به نام «مارال كيم دى؟» (آهو کیست؟) آوردم.
🔸پنجشنبه که به روستا برگشتم، ديدم که پدر و مادرم انگشتر و گوشواره تهیّه کرده و همۀ كارهای عقد را روبهراه نَمودهاند.
🔸روز جمعه، حاجآقا مُعينى را كه عالِم و دانشمند روستای «شانجان» بود، آورديم و ایشان در حضور چند نفر، عقد ازدواج من و «آرامش» را خواند و بهاصطلاح، ما را به همديگر حلال كرد.
🔸عصر آن روز بر طبق رسوم روستایمان، برنامۀ انگشترگذارى و گوشوارهاندازى اجرا و قرار شد كه در بهار سال آینده، برنامۀ عروسی برگزار شود؛ ولی بعداً پدرم تصمیمش را عِوض کرد و گفت: «اوّل اسفند، عروسی برگزار خواهد شد و ما عروسمان را خواهيم آورد.»
🔸همه، دستبهكار شدند و با اين كه هوا خيلی سرد و همهجا يخبندان بود، عروسی راه انداختیم و «آرامش» را براى آرامش خانهمان به خانه آورديم.
🔸واقعاً با آمدن او خانۀ ما رونق ديگرى پیدا کرد و همه با شور و شادى و مَحبّت خاصّی زندگى میكرديم.
🔸او هرچقدر از دستش برمیآمد، به ما خدمت میكرد و من صبح هر شنبه، به محلّ کارم میرفتم و عصر هر پنجشنبه به روستا برمیگشتم.
🔸آن روزها برای من که از طبع ویژهای برخوردار بودم، عالَم خاصّی بود و شُكوه ديگرى داشت كه پس از سالهاى فراوان، با خاطرههای آن روزها، خودم را شاد و دلخوش میكنم. ...
📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۲۵۱ ـ ۲۵۳.
@benisiha_ir
🔴 #پند_پیران_بر_پوران
مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «پند پیران بر پوران» (پندنامۀ ایشان به فرزندشان):
🌷 #پسرم! اندیشهات را «پاک» گردان تا اعمالت «پاک» گردد.
💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب:
http://benisiha.ir/235/
#تفکر، #عمل
@benisiha_ir
🔴 #ابیات_مهدوی
🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... .
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت:
🔶 با صدا و بیصدا زاری کنم
🔶 گر که آید نامت ای گل! بر زبان
(زاری: گریۀ سوزناک / ناله.)
📖 امید آینده، ص ۲۱۵.
💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان:
http://benisiha.ir/353/
#امام_زمان (علیه السّلام)
@benisiha_ir