🔴 #خاطرات_مفید
📝 حاجآقا اسماعیل داستانی بِنیسی:
🔹روزی به یکی از استادانم عرض کردم: «لطفاً مرا نصیحت کنید.» فرمود: «از خدا بخواه نعمتهایی را که به تو داده، از تو نگیرد.»
💻 مشاهدهی خاطرات دیگر:
http://benisiha.ir/384/
#پند، #پندخواهی، #دعا، #شکر، #موعظه، #نصیحت، #نعمت
@benisiha_ir
🔴 #خاطرات_مفید
📝 حاجآقا اسماعیل داستانی بِنیسی:
🔹روزی به حضرت آیتالله خلیل مبشّر کاشانی ـ دامت برکاته. ـ عرض کردم که مرا نصیحت کنید.
🔹ایشان مطالبی فرمودند. چکیدهی آنها این بود که همیشه با قرآن کریم و احادیث شریفه باش و سراغ غیر آنها نرو.
💻 مشاهدهی خاطرات دیگر:
http://benisiha.ir/384/
#آیتالله_مبشر، #پند، #پندخواهی، #حدیث، #علما، #قرآن_کریم، #موعظه، #نصیحت
@benisiha_ir
🔴 #خاطرات_مفید
📝 حاجآقا اسماعیل داستانی بِنیسی:
🔹روزی در سر کوچهی مرحوم پدرم ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ از حضرت آیتالله سیّد محسن خرّازی ـ دامت برکاته. ـ پرسیدم: «آیا استفاده از شعر در سخنرانی، خوب است؟»
🔹ایشان، در حالی که بر اثر این پرسش، چشمهای زیبایشان درشت شده بود، به بنده نگاه کردند و فرمودند: «شعر، چاشنی سخنرانی است.»
💻 مشاهدهی خاطرات دیگر:
http://benisiha.ir/384/
#آیتالله_خرازی، #سخنرانی، #شعر، #علما
@benisiha_ir
🔴 #خاطرات_مفید
📝 حاجآقا اسماعیل داستانی بِنیسی:
🔹در روزهایی که دچار کرونا و در بیمارستان بِستری بودم و درجۀ تنفّسم پایینتر از حدّ طبیعی بود، از یک طلبۀ مورداطمینان خواستم که به محضر حضرت آیتالله خلیل مبشّر کاشانی ـ دامت برکاته. ـ برود و از ایشان بپرسد که بنده برای رفع بیماریام چه کنم.
🔹او گفت که ایشان فرمودند: «هر روز پس از نمازهای صبح و مغرب، ۱۰۰ بار بگوید: ‹فَاللّهُ خَیرٌ حافِظًا و هُوَ اَرحَمُ الرّاحِمینَ› [یوسُف (۱۲)، ۶۴]».
💻 مشاهدهی خاطرات دیگر:
http://benisiha.ir/384/
#آیتالله_مبشر، #تنفس، #درمان_کرونا، #ذکر، #ذکر_قرآنی، #علما، #کرونا
@benisiha_ir
🔴 #خاطرات_مفید
📝 حاجآقا اسماعیل داستانی بِنیسی:
🔹روزی با مرحوم پدرم، حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به دفتر حضرت آیتالله العظمی سیّد محمّدعلی علوی گرگانی ـ دامت برکاته. ـ رفتم تا پشتسر ایشان نماز بخوانیم.
🔹پدرم به بنده فرمودند: «به چگونگی رکوع ایشان در نماز توجّه کن و ببین که ایشان کمرشان را در رکوع چقدر صاف نگه میدارند.» و با تذکّر این نکته، حالت کامل رکوع را به بنده آموختند.
💻 مشاهدهی خاطرات دیگر:
http://benisiha.ir/384/
#آیتالله_علوی، #آیتالله_علوی_گرگانی، #استاد_بنیسی، #رکوع، #نماز
@benisiha_ir
🔴 #خاطرات_مفید
🔴 #نکات_خواندنی دربارهی مرحوم حجّةالحق، حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ :
🖊 حاجآقا اسماعیل داستانی بِنیسی:
🔸شبی ایشان در کوچهای راه میرفتند و بنده در خدمتشان بودم.
🔸یکباره دیدیم که حضرت حجّت الاسلام و المسلمین سیّد عبدالله #فاطمینیا ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ دارند از روبهرو میآیند.
🔸هنگامی که ایشان به مرحوم پدرم رسیدند، پس از سلام و... خم شدند و دست ایشان را بوسیدند!
🔸این کار، بیانگر فروتنی ایشان در برابر خوبان و عظمت معنویشان است.
#تواضع، #دستبوسی، #علما
@benisiha_ir
🔴 #خاطرات_مفید
📝 حاجآقا اسماعیل داستانی بِنیسی:
💠 #مدارای_شگفت_حضرت_استاد_حسن_رمضانی
🔸در میانۀ صحبتها[ی ایشان و بنده،] یک پسربچه و یک دختربچۀ کوچکتر که نوههای ایشان بودند و به ایشان «آقاجون» میگفتند، آمدند.
🔹ایشان از آنان خواستند که به طبقۀ بالا برگردند؛ امّا آنان نپذیرفتند. ایشان به آنان فرمودند: «ویفر و نخودی [= نخودچی] دارم. از کدام یک میخواهید تا به شما بدهم؛ ولی به شرط این که بروید؟» دختربچه گفت: «نخودی میخواهم.»؛ ولی پسربچه که شاید چهارساله بود، گفت: «من نمیخواهم و برنمیگردیم.» ایشان برخاستند تا به دختربچه نخودچی دهند.
🔸پسربچه صندلی ایشان را برداشت و به ایشان گفت: «آقاجون! صندلیات را برداشتم.» آقا فرمودند: «صندلی مرا کجا بردی؟»، خندیدند و فرمودند: «بده.»؛ ولی او نداد. ایشان صندلی دیگری آوردند؛ پسربچه، آن را هم گرفت. ایشان خواستند که صندلی سوم را بیاورند؛ پسربچه خندید و آن را نیز گرفت. ایشان هم خندیدند و فرمودند: «روی زمین مینشینیم.» بنده هم روی زمین نشستم؛ با این که ایشان فرمودند: «شما راحت باشید.» پسربچه تعدادی از صندلیها را که روی هم گذاشته شده بودند، آورد و آنها را به صورتِ خوابیده، روی زمین و در کنار هم قرار داد. ایشان فرمودند: «چه غوغایی کردهای!» پسربچه گفت: «تصادف شده است.» ایشان خندیدند.
🔹پسربچه، خواهرش را اذیّت میکرد. پس از دقایقی، ایشان آنان را به طبقۀ بالا بردند و خلاصه: با آنان کاملاً مدارا کردند.
💻 مشاهدهی خاطرات دیگر مرتبط با ایشان:
http://benisiha.ir/360-2/
#برخورد_با_کودک، #تربیت_فرزند، #فرزندداری، #مدارا
@benisiha_ir
🔴 #خاطرات_مفید
🖊 حاجآقا اسماعیل داستانی بِنیسی:
💠 #مردی_عجیب
🔸پیرمردی به نام آقای صادقی، در برخی از مجالس جمعهصبحهای مرحوم پدرم، حضرت استاد اسدالله داستانی بنیسی، ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ شرکت میکرد و به نظر میآمد که آدم راستگویی است.
🔹پدرم نقل فرمودند: «آقای صادقی از من خواست که برایش وصیّتنامه بنویسم. نپذیرفتم؛ امّا اصرار کرد و پذیرفتم. وقتی که داشتم برایش وصیّتنامه مینوشتم، از او پرسیدم که چقدر نماز قضا داری تا دربارۀ انجامدادن آنها وصیّت کنی؟ گفت که هیچ. پرسیدم: مگر میشود هیچ نماز قضایی نداشته باشی؟ گفت که من همۀ نمازهای عمرم را ۳ بار خواندهام؛ مثلاً: نماز صبحِ امروز را ۳ بار، نمازهای ظهر و عصرِ امروز را ۳ بار و همینطور!»
💻 مشاهدهی خاطرات دیگر:
http://benisiha.ir/384/
#نماز، #وصیت
@benisiha_ir
🔴 #خاطرات_مفید
📝 حاجآقا اسماعیل داستانی بِنیسی:
🔹با حضرت آیتالله محییالدّین مامَقانی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کوچهای راه میرفتم.
🔹روحانی سیّدی دست ایشان را بوسید و گفت: «حاجت دارم. چه کنم؟» ایشان فرمودند: «به مادرت، حضرت فاطمه ـ علیها السّلام. ـ ، توسّل کن.» پرسید: «چگونه؟» فرمودند: «بگو: مادرم! چنین حاجتی دارم.» همین!
💻 مشاهدۀ خاطرات دیگر:
http://benisiha.ir/384/
#آیتالله_مامقانی، #احترام، #توسل، #حاجت، #حضرت_زهرا (علیها السّلام)، #دستبوسی، #علما
@benisiha_ir
🔴 #خاطرات_مفید
🖊 حاجآقا اسماعیل داستانی بِنیسی:
💠 #خودیابی_با_احترامشدن
🔸دیروز، یکشنبه، ۱۱ / ۱۰ / ۱۴۰۱، یک روحانی سیّد پیر بسیارباصفایی، مرا سوار ماشینش کرد و به مقصد رساند.
🔹او گفت: «به بعضی از کسانی که به سبب سیّدبودنم به من احترام میگذارند، میگویم: این کار شما ۲ چیز است: ۱. احترامگذاشتن به یک سیّد؛ ۲. بهخودآمدن من از این جهت که سیّد هستم؛ پس باید بیشتر مراقب باشم (که سیّدانه و اهلبیتی زندگی کنم).
💻 مشاهدهی خاطرات دیگر:
http://benisiha.ir/384/
#احترامگذاشتن، #سادات، #سبک_زندگی
@benisiha_ir
🔴 #خاطرات_مفید
🖊 حاجآقا اسماعیل داستانی بِنیسی:
💠 #مادر_پاک
🔸مرحوم پدرم، حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی، ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به دیدن یکی از پامِنبریهای خود رفتند؛ چون او تازه از سفر عتبات عالیات برگشته بود. بنده هم با ایشان رفتم.
🔹پدرم به او فرمودند: «قدر مادرت را بِدان؛ چون اگر به پدرت خیانت کرده [و تو را از راه حرام باردار شده] بود، به زیارت امام حسین ـ علیه السّلام. ـ موفّق نمیشدی.»
💻 مشاهدۀ خاطرات دیگر:
http://benisiha.ir/384/
#زیارت_امام_حسین (علیه السّلام)، #دیدار_با_زائر، #عفت
@benisiha_ir
🔴 #خاطرات_مفید
🔴 #خاطرات_روزانه
امروز حاجآقا علیاکبر سعیدی که از عزیزان مورداعتماد بنده است، گفت: «امروز حاجآقا امیرعلی صائنی از زبان عالم فاضلی که حدود ۱۰۰ سال عمر کرد و حاجآقا صائنی به راستگویی او مطمئن بود، نقل کرد که مدّتی من و همبحثم در بینالطّلوعین در بیرون اتاقی که ضریح حضرت قیدار نبی ـ سلام الله تعالی علی نبیّنا و آله و علیه. ـ در آن قرار داشت ـ حرم ایشان در آن زمان فقط همان اتاق بود. ـ ، بحث میکردیم.
روزی در میانۀ مباحثۀ ما، مردی آمد و خواست که در آنجا نماز صبح بخواند؛ ولی دید که در، بسته است و گفت: «ای بابا! من هر وقت به اینجا میآیم، درش بسته است.»
همینکه چند قدمی دور شد، قفلِ در، باز شد و لولای پشتِ در از جایش بیرون آمد!
ما او را صدا زدیم و گفتیم که بیا و نمازت را بخوان؛ که در، باز شد
#حضرت_قیدار (علیه السّلام)، #کرامت
@benisiha_ir