eitaa logo
بیت‌الاسرار
106 دنبال‌کننده
471 عکس
124 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
بینش ده؛ تا تفاوت این دو را بدانم..
مرا فهم ده؛ تا متوقع نباشم دنیا و مردم آن مطابق میل من رفتار کنند..
عباس(ع) هست و معجزه‌هایش بدونِ دست..
آقا هزینه‌های عفاف و حجاب چقدر رفته بالا آدم کم کم دلش میخواد به راه کج منحرف بشه :/
بیت‌الاسرار
عَصَینآ..
و نحنُ نَرجو اَن تَستُر عَلَینا.. :)
او که رفت انگار زمین شد خانهٔ خالی‌ای که خاطراتش را در رفتگانش جا گذاشته.. تا وقتی هنوز بود و می‌خندید و خنده‌اش و دیدنش برایم عادی شده بود نمی‌دانستم نبودش این‌قدر مرا تهی می‌کند.. این اندازه نفس کشیدن را برایم سنگین تر می‌کند.. و دانستم! دانستم که همه‌مان تهی شدیم! همه‌مان یتیم شدیم.. پنجشنبه شبی نزدیک این ساعات پدرمان رفت و خانه خالی شد از حضورش.. چند عکس ماند از او و دستی و انگشتری و صدایی که پژواک آن مدام در گوشمان می‌خواند: چون جهند از دست خود، دستی زنند.. 💔
پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله) بلند کردن صدا را به ذکر و دعا، که غالبا شیوه مردم متظاهر و ریاکار است، خوش نمى داشت.. دریکى از سفرها، یارانش هرگاه که مشرف به دره مى شدند، صدا با تکبیر و تهلیل بلند مى کردند، فرمود: آرام بگیرید! کسى که او را مى خوانید نه گوشش کر است و نه جاى دورى رفته است! او همه جا با شماست و و نزدیک است.. 🌸
فیلم استاندار آذربایجان شرقی فارغ از وجه سیاسیش برام درس بزرگی داشت.. خیلی بزرگ!
شب میلاد محمّدِ امین(صلی‌الله‌علیه‌وآله) اومدیم تولد محمدامین.. کاش می‌شد یواشکی بذارمش تو جعبه‌ کیک و بیارمش خونه..
آن «بلی» که در عالم ذر یا هرچه که نامش می‌نهند به دینِ شما و ولایت شما گفتم هم موهبتی بود از جانب‌تان که بر زبانم جاری شد.. ورنه ما کجا و نشستن بر سر سفرهٔ رحمت‌للعالمین کجا..! تا ابد، شُکرِ همین یک «بلی» مرا بس باشد مولای من.! ❤️
هرکس به شما خوبی کرد، جبران کنید! اگر چیزی برای جبران نداشتید، آنقدر به درگاه خدا برایش دعا کنید تا یقین کنید جبران کرده‌اید! حضرت‌محمّد(صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود‌🌱
بیت‌الاسرار
شاید روزهای آینده درباره تغییر رشته‌م براتون بنویسم.. ان‌شاءالله
🌸🌱🌸🌱 مسافرِ‌راه هق هقم امان نمی‌داد ماجرای صبح را برای آرام‌تر شدن خودم به زبان بیاورم. حالم هیچ خوب نبود. دبیر، سر کلاس زیست گفته بود هرکسی فکر می‌کند نمی‌تواند بهترین باشد راهش را تغییر دهد و تاکید کرده بود که از درس او فقط یک نفر توانسته بیست بگیرد و او هم به مدرسه نمونه‌ دولتی منتقل شده است و این آب پاکی ریخته شد به دست لرزان منی که با دلی لرزان‌تر پا به این راه گذاشته بودم. هرطور که بود با کمال‌گرایی که گاهی به دادم رسیده بود و خیلی اوقات هم زمینم زده بود بلند شدم و شروع کردم. با خودم میگفتم من چه کم دارم از دیگران؟ غافل از اینکه موضوع اصلا کم بودن و زیاد بودن نبود.. موضوع ذات و استعدادی بود که برای راه دیگری تعبیه شده بود.. موضوع علاقه‌ای بود که گرد بیشتر درس‌های این رشته نمی‌چرخید.. موضوع حواسی بود که مدام جمع آنهایی که در رشته دلخواه من تحصیل می‌کردند می‌‌شد.. چه می‌شد کرد، خیلی زمین خوردم، اعتماد به نفسم خرد شد، از زندگی ساقط شدم، کمتر به مهمانی می‌رفتم و اگر هم می‌رفتم کتابم را می‌بردم و با استرس آن را ورق می‌زدم.. گفتم استرس، این موجود شده بود جزء جدانشدنی ثانیه‌های عمرم من همیشه ناآرام بودم همیشه فکر فردا بودم که چه خواهد شد؟ دبیر چه سوالی خواهد پرسید؟ نمره من از بیست پله در کدامش قرار خواهد گرفت؟ زمان امتحان فردا چقدر خواهد بود؟ همین فکرهای بیهوده و باطلی که هر بچه دبیرستانی غرق درسی تجربه‌اش کرده با این تفاوت که من از اکثر درس‌هایی که می‌خواندم هم لذتی نمی‌بردم! سال اول شاگرد اول شدم اما به بهای دادن آرامشم! سال دوم وضعیت بدتر بود درحالی که نمره‌هایم تقریبا تغییر چندانی نکرده بود دغدغه‌ درس خواندن را داشتم اما انگیره‌اش را نه حالم بدتر شده بود نفس می‌کشیدم، درس می‌خواندم، تفریح می‌کردم اما زندگی نه.. اعصابم ضعیف‌تر شده بود برای تسلای مقطعی دلم و کمتر شدن استرسم راه می‌رفتم و درس می‌خواندم.. روزهای عجیبی بود، با کوچکترین فشاری اشکم سرازیر می‌شد و با همه درگیر بودم.. گذشت و رسیدم به تابستان کنکور و تصمیم گرفتم مثل خیلی‌های دیگر کلاس‌ تقویتی ثبت نام کنم و چه کلاسی بود.. تلخ و نجات بخش عذاب آور و روشنگر معتقدم آن اتفاق هرچه که بود حتی اگر هر جلسه خردتر از قبل می‌شدم حتی اگر با اینکه مطالعه داشتم با شکست در امتحان شکسته‌تر می‌شدم اما رشددهنده بود کمک کننده بود همه‌ی این ناآرامی‌ها به روزی ختم شد که در جمع دوستانه‌ای بغضم ترکید و گفتم من نمی‌توانم! من هرچه می‌دوم نمی‌رسم! من مسافر این جاده نیستم.. شکر خدایی را که به شکل رفقایم مجسم شده و در آغوشم گرفت، راه را نشانم داد و مرا در راهِ مصمم کرد.. با خانواده‌ام مشورت کردم. به همهٔ آنهایی که دوسال قبل معتقد بودند که من استعداد تحصیل در رشته تجربی را دارم هیچ نگفتم و حتی تا اعلام نتایج کنکور اکثر آنها به جز معدود کَسانِ نزدیکم نمی‌دانستند تغییر رشته داده‌ام.. البته بودند افرادی که مخالفت کردند و عقیده داشتند که ریسک بزرگی‌ست اما من تصمیمم را گرفته بودم.. راهی نو و پر از شگفتی رو به رویم بود. بازهم اضطراب داشتم اما این بار با همهٔ دفعه‌های پیشین متفاوت بود.. ورق چرخید.. با اینکه به مدرسهٔ سطح پایین‌‌تری رفتم و تا آن‌روز هیچوقت شیفت چرخشی نبودم و همهٔ این تغییرات بزرگ در سال کنکورم اتفاق افتاد من آرام بودم! شاید چون راه راهِ من بود، برای آن ساخته شده بودم و از مطالعه کلمه به کلمهٔ کتاب‌هایم لذت می‌بردم.. من برای درصد کنکورِ خیلی از دروسم زحمت کشیدم و به اندازه زحمتی که کشیده بودم نتیجه نگرفتم اما خوشحال بودم، لذت می‌بردم، به مهمانی می‌رفتم و سخت نمی‌گرفتم.. از آن زندانِ تلاش‌های بی‌حاصل رها شده بودم و زندگی را نفس می‌کشیدم.. حالا می‌فهمیدم چقدر قدم زدن در جادهٔ خودم و بالا رفتن از نردبان خودم از رسیدن به همهٔ اهداف بیخودی که به خاطرش راه دیگری را انتخاب کرده بودم تازه‌تر بود، نغزتر بود، زیباتر بود! ترس‌های پوچ مثل حرف‌ و نظر مردم، مثل شیفت بعدازظهری که از آن می‌ترسیدم و مثل تغییر یکبارهٔ مسیر زندگی‌ام مرا از این همه لذتی که با سلول‌هایم می‌چشیدم محروم کرده بود.. اما من تصمیم گرفتم و انجامش دادم بماند که چقدر شجاع‌تر شدم چقدر بزرگ‌تر شدم چقدر خودم شدم و چقدر پیشرفتم.. بماند که چقدر آن یکسالِ سخت برایم مثل عسل شیرین بود.. همهٔ این‌ها را گفتم که بدانی هرکسی اگر در جای خودش و در مسیر هدفی که آن بالاسری برایش درنظر دارد قرار بگیرد قطعا شیرینیِ زندگی را خواهد چشید.. مسافرِ راهِ خودت باش، دلبندم! 🌸🌱🌸🌱
آره، حقیقتا غم‌انگیزناک بود اون روز!
چرا که نه؟ @shahide_gomnaam_313
اول صبحی سر ذوق اومدم :) امیدوارم از زیبایی‌های این راه جدید لذت ببرید و دربرابر سختی‌هاش قوی باشید! بی‌شک شما از شجاع‌ترین انسان‌هایی هستید که باهاش روبه‌رو شدم.. وظیفه بود، من فقط نظر شخصیم رو گفتم، شما بودید که اقدام قطعی انجام دادید.. موفق و خوشبخت و عاقبت بخیر باشید ان‌شاءالله🌱
سلام چقد صریح! موافقم اما جای بحث هم داره..
سلام بله هرزمان که بخواید میشه تغییر داد، از این لحاظ محدودیتی نداره اما هرکاری که می‌کنید با رضایت خانواده‌تون باشه اذن پدر و مادر مهمه به هرحال پیش مشاور تحصیلی مومن و دلسوز هم برید و مشورت بگیرید ان‌شاءالله موفق باشید
سلام، نظر لطف شماست چرا که نه؟ @hannan_109
نترسید،میشه رفت، شما اگر تصمیم‌تون رو گرفتید و خانواده راضی شدن از اداره آموزش و پرورش شهرتون پیگیری کنید..
بزرگ‌آقا🌱 ظرف‌های طرح قدیم را از سفرهٔ سفید دورطلایی برداشتم و کنار شیرآب مشغول شستن‌شان شدم.. صدای کَل‌کَل‌ بلند شد که: دوباره پنج صبح بیدار شدید و ماشین ریش تراش را انداختید بیخ موهایتان و بتراش و بتراش، کسی نبود آن وقت صبح که موهای سفیدتان را اصلاح کند نه؟ بابا بود که جزء جزء صورتش می‌خندید و این‌ها را خطاب به آقا می‌گفت! آقا، بزرگ‌مان است.. پدرمان است.. اصالت‌مان است.. او که وقتی نجیبانه و شاید کمی مظلومانه _مظلومیتی که با اقتدار همیشگی‌اش تلفیق می‌شود_می‌خندد دل همهٔ‌مان خوش می‌شود به بودنش که کاش این دلخوشی عمرش دراز باشد.. می‌خندید و می‌گفت: بله، کوتاه کردم و چه خوب کوتاه کردم، تو آخر چه می‌دانی بعد از نماز صبح از تیزی موهایت کف سرت زوق زوق کند یعنی‌چه؟ +خب چرا سر مبارک را به دست آرایشگر نمی‌سپاری حاجی!؟ بابا، آقا را حاجی صدا می‌کند.. از بیست سال پیش؛ همان سالی که به‌ این دنیا و این خانواده پاگذاشتم و همان سالی که آقا با ننه به مکه مشرف شدند و یک کت قهوه‌ای تیرهٔ پسرانه‌ای کبریتی با همان شکل خاص و پایین تنه کوتاهی که دارد سوغات آوردند گرچه هیچوقت قسمت قامتم نشد.. _آرایشگر عوض همین کاری که با سرم کردم پول می‌خواهد، وقتی خودم توانش را دارم محتاج دست آرایشگر باشم؟ این را وقتی می‌گفت که مثل همیشه زانوهایِ مستقلش را با دستان چروکیدهٔ هفتاد و نه ساله‌اش می‌مالید و انگشتر عقیقش در پرتو چراغ اتاق می‌درخشید.. از وقتی که به یاد دارم هیچوقت کاری که از دستش برمی‌آمده به دست دیگران نسپرده.. زانوهایش تق تق می‌کنند اما از باغ انگورش دل نمی‌کند، شده با عصا و قرص، تاک خود را نوازش می‌کند و نازش را می‌خرد.. درختان مو هم با گیسوانشان انصافا خوب ناز می‌کنند! بابا تعریف کرد که من و امیرمهدی هربار که برای اصلاح مو به آرایشگاه می‌رویم حدود شصت تومن آب می‌خورد و آقا بلافاصله گفت: دیوانه‌ای چون! خب بیایید پیش من ، مثل خودم موهایتان را اصلاح کنم.. بد است مگر؟ ننه با صورت سفید و گردش که با روسری‌ِ از پشت گردن بسته شده‌اش قاب شده بود و به تنِ سرمایی‌اش آن بافت قهوه‌ای‌رنگِ پاییزی معروف بود، چشمان پر از خنده‌اش را به آقا دوخت: نه، عالی شده‌ای، فقط کمی شبیه حسن گلاب! و طنین صدای خنده‌ای عاشقانه‌ که در شیدایی‌ای پنجاه ساله ریشه داشت در هوا پیچید و خانه بوی گلاب گرفت! بابا خندید، مامان هم و من.. میان خنده، عاجزانه از خدا اجابت آرزویی محال را خواستم؛ که انعکاس این خنده‌های کاهی‌رنگ و غرق بوی گل‌محمدی هیچوقت از در و دیوار خانه کم نشود و در دل به امّیدی بلند آمین گفتم!
در این سیزده آبان از سویدای دلت فریاد بزن: مررررگ بر آمریکا :)
در عرصه فرهنگ، بنده به معنای واقعی کلمه، احساس نگرانی می‌کنم و حقیقتا دغدغه دارم. این دغدغه از آن دغدغه‌هایی است که آدمی به خاطر آن ، گاهی ممکن است نیمه‌شب هم از خواب بیدار شود و به درگاه پروردگار تضرع کند! من چنین دغدغه‌ای دارم.. +دغدغه‌فرهنگی‌من‌و‌شما‌چقدره؟!
1_1107713544.mp3
9.27M
اصلا به تو افتاد مسیرم که بمیرم! 💚
بیت‌الاسرار
🍃🌸 لینک عضویت در کلاسها 👇 🌹 هزینه هر کلاس 100 هزار تومان است 🌹 🌱 کلاس شماره ۱ (۵ جلسه صوتی) 💓 #ر
شرکت کردید دیگه؟ باید بگم من یه دوره رو به اتمام رسوندم و بی‌نهایت راضی هستم.. دوره بعدی رو ثبت نام کردم و برنامه‌م اینه تا جایی که می‌تونم همه دوره‌های این طرح رو شرکت کنم.. خدا به همه‌ی این مجموعه و دکتر پوراحمدخمینی خیر بده دغدغه فرهنگی یعنی این!
و عشق؛ شاید این دردعمیق قطعه‌ی گمشدهٔ زندگیِ تک تک آدم‌ها بود..