داشتم کتاب میخواندم که صدای اذان بلند شد. موذن گفت: اشهدانعلیولیالله
دلم گرفت. از پنجرهی اتاقمنگاهی به آسمان صورتی و نارنجی دم غروب انداختم و نم اشک از گونهام لیز خورد پایین.
یاد جملههای کتابی که سال قبل خوانده بودم، با همین اذان داشت به دلم تیر میکشید. یکسال گذشته ولی خط به خط کتاب روی حافظهام خراش کشیده بود.
خیال کردم توی سیاهچالی از زندانهای هارون با زنجیرهای سنگین بسته شدم. جرمم دوست داشتن امیرالمؤمنین علیبنابیطالب بود.
قبل خواندن کتاب نمیدانستم که سیاهچال یعنی جایی که حتی یک روزنهی نور به بیرون ندارد، تصویری که داشتم زندانهای فیلم مختار بود.
سیاهچال یعنی جایی در تنگنا و دل تو در توی زمین که زندانیها برای فهمیدن اوقات نماز، قرآن را از حفظ میخوانند تا براساس زمانی که میبرد، اوقات نماز را بفهمند.
سیاهچال یعنی جایی که وقتی بدون آب و غذا جان میدهی، بقیهی زندانیان از بوی تعفن جسدت، جان میدهند.
سیاهچال یعنی جایی توی دل زمین در آرزوی دیدن دوبارهی آسمان.
پشت این اذان که رسید به گوشم، داستان رنج شیعیان سیاهچالنشین موسیبنجعفر جلوی چشمم رژه رفت. شیعیانی که به جرم عاشقی، در ناکجاآباد تاریخ مدفون شدند و شاید نامی هم در تاریخ نداشته باشند، شاید اگر نبودند، اذان با نام امیرالمؤمنین هم نبود.
📒سال قبل کتاب ماهیت قیام شهید فخ رو مطالعه کرده بودم و این تصاویری که گفتم بخشی از تصاویر زندگی شیعه در سالهایسیاه حکومت هارونالرشید لعنتالله است.
#روزنوشت
🆔 https://eitaa.com/bibliophil
🆔 https://ble.ir/bibliophils
🖤 کلافنخ و هدیه به یوسف فاطمه
پیرزن شنیده بود که اهالی نیشابور میخواهند هدیهای برای امام کاظم بفرستند. کلافی نخی داشت و چند سکهای سیاه. شک افتاده بود به جان پیرزن. همه سکهی طلا میفرستند و او چیز قابل ارزشی نداشت. دلش را به دریا زد و تنها داراییاش را فرستاد. زمزمهزمزمه کرد: یوسففاطمه خریدار است، میدانم!
نماینده مردم نیشابور که به دیدار امام رسید، سکههای طلا را به آقا داد.
حضرت نگاهی به سکهها انداخت.
کیسه، کیسه طلا.
امام کیسهها را پسزد و قبول نکرد و فرمود: ما نیازی نداریم، اینها را به صاحبشان برگردانید.
امام چشمش دنبال چیز دیگری میگشت و پرسید: دیگر چیزی نیست؟
مرد نیشابوری گفت: نه.
امام دوباره پرسید: خوب فکر کن.
مرد نیشابوری یاد پیرزن افتاد و گفت: بله، بله، یک زنی وقتی من میخواستم بیایم یک کلاف نخی داد و چند تا درهم سیاه، چون قابل شما را نداشت؛ من رویم نشد بیاورم.
لبخند روی لبهای امام آمد: همان را بیاور. حضرت سکهی سیاه و کلاف نخ را برداشت.
بعد به مرد فرمود: بلند شو.
مرد و امام رفتند یک مقداری پارچه آوردند، یک مقدار پول، امام دستی رو پارچه کشیدند گفتند: این را بده به بیبی شطیطه؛ بگو این پارچه از پنبهای بود که ملک اجدادی ماست و خواهرم حکیمه به دست خودش این پنبه را رشته و این پارچه را بافته. این را دادم برای کفنت. از وقتی که این پارچه به تو میرسد تا وقتی این پول را مصرف کنی در حیات هستی. مقداری هم برا خرج کفن و دفنت میماند. به آن خانم بگو خودم بر بدنت نماز میخوانم.
مرد به نیشابور برگشت و دید اهالی نیشابور از امامت امامکاظم برگشتند و همهی آنها که پول داده بودند، واقفی شدند و از اینکه امام سکههایشان را پس داده و پولشان هدر نرفته شاد بودند.
مرد سراغ بیبی شطیطه رفت.
پارچه و سکهها را به او داد، سلام آقا را هم رساند.
مرد روزشماری میکرد تا ببیند بیبیشطیطه کی فوت میکند. روز نوزدهم شطیطه فوت کرد. مرد به علمای شهر گفت: حضرت مال هیچکس را قبول نکرد الا این زن. تجلیل عجیب و تشییع پرشکوهی از او شد.
علما به صف ایستاده بودند که یک دفعه موسی بن جعفر حاضر شد.
تکبیر را گفت و نماز را خواند. علما موسیبنجعفر را نشناختند و خیال کردن عالمی از شهرهای اطراف است. وقتی نماز تمام شد، امام به مرد نیشابوری نگاهی کرد که یعنی یادت آمد من وعده دادم؟ عملی کردم. مرد نیشابوری زبانش بند آمده بود و به جایگاه بیبیشطیطه نیشابوری غبطه خورد.
#موسیبنجعفر
#زینب_زمانهات_باش
#یک_زن_پای_امامعشق_ایستادهبود
🆔 https://eitaa.com/bibliophil
🆔 https://ble.ir/bibliophils
05.Maeda_.033.mp3
14.37M
🎧 تفسیر صوتی قرآن کریم
🌺 قسمت ۳۳ | إِنَّمَا جَزَاءُ الَّذِينَ يُحَارِبُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَيَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَسَادًا أَنْ يُقَتَّلُوا أَوْ يُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَيْدِيهِمْ وَأَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلَافٍ أَوْ يُنْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ ۚ ذَٰلِكَ لَهُمْ خِزْيٌ فِي الدُّنْيَا ۖ وَلَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِيمٌ
همانا كيفر آنان كه با خداوند و پيامبرش به محاربه برمىخيزند و (با سلاح و تهديد و غارت) در زمين به فساد مىكوشند، آن است كه كشته شوند، يا به دار آويخته شوند، يا دست و پايشان بطور مخالف بريده شود يا آنكه از سرزمين (خودشان) تبعيد شوند. اين كيفر ذلت بار دنيوى آنان است و در آخرت برايشان عذابى عظيم است.
🎤 آیتالله قرائتی
👇تفسیر قرآن: ۲۳min
#مائده_۳۳
●━━━━━━───────
⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻
🆔 https://eitaa.com/bibliophil
🆔 https://ble.ir/bibliophils
موسی بن جعفر پادشاهی در لباس زهدان است و هارون گدایی در لباس پادشاهان. دوست دارم با آن پادشاه حقیقی باشم.
📒دعبل و زلفا/مظفر سالاری
#موسی_بن_جعفر
#کتاب
🆔 https://eitaa.com/bibliophil
🆔 https://ble.ir/bibliophils
جای شلاقها هنوز بر پیراهنش دیده میشد. شلاق به دست پشت سرش ایستادم.
صدایش زیبا بود.
همین صدای زیبا میتوانست کلی آدم را به خودش جذب کند؛ صدای دعایش در سلول سنگی میپیچید و انعکاس پیدا میکرد.
در صدایش ناله بود. انگار خسته شده بود. صدای دعا خواندنش در گوشم پیچید و مرا از خودم جدا کرد.
ای خداوندی که گیاه را از بین آب و گل و ریگ نجات میدهی!
ای خدایی که آتش را از بین آهن و سنگ رهایی میبخشی!
ای خدایی که شیر را از بین غذای هضم شده و خون ظاهر میکنی!
ای خدایی که نوزاد را از چفت رحم نجات میدهی!
ای خداوندی که روح را از میان حجابها، آزاد میسازی.
مرا از دست هارون خلاص کن!!😭
📒زندانبانیهودی/ سیدسعیدهاشمی
#موسی_بن_جعفر
#کتاب
🆔 https://eitaa.com/bibliophil
🆔 https://ble.ir/bibliophils
بغض قلم
جای شلاقها هنوز بر پیراهنش دیده میشد. شلاق به دست پشت سرش ایستادم. صدایش زیبا بود. همین صدای زیبا
کتاب از زبان سندیبنشاهک هست
و زیبا و خواندنی روایت شده، ارزش خوندن
داره مخصوصا قسمتهای آخرش که ماجرای
مرگ سندی رو نوشته، جیگر آدم بعد خوندن
اون همه قساوت در حق امام، خنک میشه.
الا لعنة الله علی القوم الظالمین من الاولین والآخرین
تقدیم به زهراء قبیسی
من تو را میشناختم. توی جنگ نابرابر اخیر حزب الله و اسرائیل. فیلمهایی که با جان و دل تهیه میکردی را چندین بار میدیدم و هر بار اشک تازهای مهمان صورتم میشد. من تو را میشناختم. چادر لبنانیات را خوب به یاد دارم وقتی روی آوارهای شهر و دیارت ایستادی و علامت پیروزی نشان دادی. من کفشهایت را خوب به یاد دارم وقتی به محلههای تخلیه شده ضاحیه رفتی و برای گربهها غذا بردی تا از بین نروند. من تو را خوب میشناختم. خوب به تمام حافظه و قلبم سپرده شده بودی وقتی بعد از مدتها از آتش بس حزب الله و رژیم صهیونیستی هنوز روایت فتحهایی که به پیروی از شهید آوینی ساخته بودی را میدیدم.
برای همین وقتی توی اخبار تلوزیون ایران، ایستادنت جلوی تانک یهودی در منطقه خیام را دیدم شناختمت.
چادرت همانطور که توی روایتها پر غرور تکان میخورد این بار هم جلوی تانک متجاوزها به اهتزاز درآمده بود. زینبوار خطبه میخواندی و آن چادر سند افتخار تمام زنان امت پرچمت بود!
و یزیدیان چه به خود میلرزند از این خطبه خواندنها!
خلق حماسه ایستادگی جلوی تانک تروریستها حق تو بود. تویی که بعد از شهادت سید حسن، وقتی بیشتر فضاها را یأس گرفته بود تببین کردی که این قربانی عظیمی است. آیه خواندی. دلیل آوردی که اگر خدا را یاری کنیم، خدا نصرتش را میرساند. و خداوند ادامه آیه را با حضورت جلوی آن تانک نشان داد.
قدمهایت را ثابت کرد.
يَـٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِن تَنصُرُواْ ٱللَّهَ يَنصُرۡكُمۡ وَيُثَبِّتۡ أَقۡدَامَكُمۡ.
📝خانم مریم حمیدیان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امروز مردم جنوب لبنان ، به سرزمینشون برگشتند و اون رو قدم به قدم ، متر به متر از اسراییل پس گرفتند ، این زن که ایستاده روبروی تانک اسرائیلی ، زهراست ، زهرا قبیسی که برای شما از جنگ میگفت و روایت میکرد…
زهرا کمی زخمی شده ، اما روحیه اش مثل همیشه محکمه ، این صحنه رو باید تمام دنیا ببینه ، وقتی زنی از خاک و زمین و خونه اش دفاع میکنه ….
@hariradeli
هدایت شده از حریر عادلی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلم نمیومد فیلم صورت زخمی زهرا رو بگذارم اما ، چند نفری گفتین که شهید شده …
الحمدلله زنده است این شیر زن،
و میبینین که شعار میده ما از بین نمیریم و این تکلیف شرعی ماست …
امروز زهرا با ایستادنش جلوی تانک مرکاوای اسراییلی تصویری خاص از مقاومت خلق کرد …
خدا حفظت کنه
و از شر دشمن دور باشی
@hariradeli