سلام نیمه شب من !
سلام عابر تنها !
سلام حضرت باران!
و شب به نیمه رسیده
دوباره جمعه آمده اینجا
و این غروب نشسته
بر روی چهره ی دریا
و مردمان همه خوابند
به روی ناز بالش دنیا
که فصل سرد زمین یک
طلوع می خواهد
طلوعی از پس هر ابر
از پس یک نور
طلوعی از دل هر خاک
از جوانه ای پر شور
سلام نیمه شب من
سلام حقیقت هر صبح
کجا به انتظار منی باز ؟
کدام خیمه ی تنها!
منم جوانه این خاک
و تو که آب حیاتی
ببار بر دل مرده
در این سیاهی شب ها
سلام حضرت باران !
سلام عابر تنها!
سلام نیمه شب من!
ببار ..
@bibliophil
وقتی کتاب پشت پرچم قرمز می نوشتم ، آرزوم بود چاپش کنم، اما برا چاپ کردن ش تلاش نکردم ، گفتم اگه امام حسین بخواد خودش چاپ می کنه ، وظیفه من نوشتن بود.
تا بعد هشت سال ....
روز شهادت حضرت رقیه مجوز گرفت .
روز اربعین چاپ شد .
روز ولادت امام عسکری رسید دستم.
روز وفات حضرت معصومه رسید دست بچه ها بعد روضه سقا ....
اربعین ۱۴۰۱ بهخاطرش دعوت شدم
به تکیه کتاب و یکی از بهترین اتفاقهای
زندگی حرفهایم رقم خورد.
و آذر ۱۴۰۲ میهمان شدم
به جمع روایتگران اربعین و....
این راه ادامه دارد.
همهی این روزها به ظاهر اتفاقی بود، اما یادداشت ناشر رو که خوندم باورم شد که تا امام حسین نخواد نمیشه.
آقا میشه به قلم من توان بدی
فقط از شما بنویسه.
این خانواده مدیون کسی نمیمانند.
بغض قلم
http://store.safirardehal.ir/product/1604/%D9%BE%D8%B4%D8%AA-%D9%BE%D8%B1%DA%86%D9%85-%D9%82%D8%B1%D
لینک خرید کتاب پشت پرچم قرمز
خدا هم می سوزه ؟
مشغول شستن ظرف های شام بودم که محمد وارد آشپزخانه شد. پنج ساله بود. پسری شیطان، حاضر جواب اما شیرین و دوست داشتنی. پیچ اجاق گاز را بازکرد. بوی تند گاز کل آشپزخانه را گرفت. جلوی اجاق گاز رفتم و با خنده گفتم: محمد کار خطرناکی کردی! گفت: خیالت راحت باشه. گفتم : من خیالم راحته اما می دونی اگه گاز رو باز کنی چی میشه؟ ممکن کل خونه آتیش بگیره. وسایل مون بسوزه، پول هامون بسوزه، دیگه نتونیم خوراکی بخریم.
محمد با خنده و بازیگوشی همیشگی گفت: خاله خدا هم می سوزه؟
@bibliophil
آقا ! روغن عادی دارید ؟
چند روزی هوا سرد بود و دل و دماغ خرید کردن نداشتم. امروز بالاخره از کنار بخاری گرم، دلم رو به دریا زدم و برای خرید مایحتاج یه هفته از خونه خارج شدم. از وقتی #کرونا اومده هفتگی خرید می کنم . کنار خیابون پسرک دست فروش آجیل شب یلدا می فروخت ، از روی کنجکاوی پرسیدم آجیل چند ؟ آخه آجیل نمی خواستم ، فقط یکم کنجکاو بودم، تو دل تون نگید فضول ، کنجکاو بودم .
پسر خیلی راحت گفت : ۲۵۰ ت . نه این طوری که ۲۰۰ و پنجاه ت ، نه، با لب غنچه شده ۲۵۰ تومن. ناقابل رو من میگم ، هنوز حس کنجکاوی من اغنا نشده بود، بلکه تعجب هم بهش اضافه شد، دوباره پرسیدم با این قیمت کسی هم خرید می کنه ؟ گفت : آره ، ولی ۲۰۰ گرم ، ۳۰۰ گرم .....یاد سادگی قدیم، بوی گندم برشته های شب یلدای بچگی بخیر ، در دلم به روح دوستانی که قدرت خریدمون رو انقدر پایین آوردند، ......فرستادم و وارد سوپر مارکت شدم.
قفسه روغن هنوز مثل هفته های قبل خالی بود، فقط چند تا روغن ذرت و کنجد خودنمایی می کرد ، به فروشنده گفتم : آقا روغن عادی دارید ؟ منظورم معمولی بود ، نمی دونم چرا گفتم عادی .
فروشنده خندید و گفت : خانم ! چی عادی مونده تو مملکت که روغن عادی بمونه !!! فقط همین غیر عادی ها داریم . باز خندید .
دیدم واقعا راست میگه ، هیچ چیزی دیگه عادی نیست، حتی حالا که دارم این متن رو می نویسم ، احساس می کنم متن منم عادی نیست. هیچ چیز عادی نیست ولی بازم می خندیم ! جالبه ! آخه ما هم عادی نیستیم ، چرا باور مون نمیشه وقتی خورشید پشت ابر مونده ، هیچ چیزی عادی نیست !!!!
تو این اوضاع باید باور کنیم گشایش همه چیز در دعا برای ظهور نجات بخش عالمه، دعا برا اومدن آقای که وقتی بیاد مردم برای دادن صدقه دنبال فقیر می گردند!!!!!
کاش بخوایم که فال یلدا ی همه مون بیاد .....
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه ی احزان شود روزی گلستان غم مخور
البته این فال برا وقتی خوبه که ما غم بخوریم بعد حافظ دل داری مون بده ، غم مخور ، وقتی غم نمی خوریم این فال هم عادی نیست .
+ عکس از اینترنت
#یلدا #آجیل #گندم_برشته #یوسف #حافظ #فال #عادی
@bibliophil
نامه حاج قاسم به دخترش چند ماه قبل شهادت
#آه_مرگ_خونین_من
فاطمه عزیزم! این چند صفحه را برای تو مینویسم، چون میدانم مقدسانه مرا دوست داری؛ نمیدانم چرا این حرفها را برایت مینویسم، اما احساس میکنم در این تنهایی و غربت عمرم نیاز دارم با کسی عقده دل باز کنم. آه! مرگ خونین من! عزیز من! زیبای من! کجایی؟
مشتاق دیدارت هستم... وقتی بوسه انفجار تو، تمام وجود مرا در خود محو میکند، دود میکند و میسوزاند. چقدر این لحظه را دوست دارم. آه... چقدر این منظره زیباست. چقدر این لحظه را دوست دارم. در راه عشق جان دادن خیلی زیباست...
خدایا! ۳۰ سال برای این لحظه تلاش کردم. برای این لحظه با تمام رقبای عشق در افتادهام. زخمها برداشتهام، واسطهها فرستادهام. چقدر این منظره زیباست! چقدر این لحظه را دوست دارم...»
#حاج_قاسم
@bibliophil
امروز با کلی شرمندگی کتاب #پشت_پرچم_قرمز رو به سردار یکتا ی هدیه کردم که خودش صاحب زیباترین روایت ها و حکایت هاست . این میز کوچیک من رو می بره به یه جلسه ی که می دونم یه روز بهش دعوت میشیم با رفقای امام رضایی
@bibliophil
از دیشب خیلی با خودم کلنجار رفتم ، چندتا جمله درباره حضرت زینب بنویسم ، هر کاری کردم نشد. تبلت رو با گریه انداختم گوشه اتاق و رفتم انارها رو دانه دانه کنم .
ظرف بلوری رو روی میز گذاشتم. خون انارها چکید دور تا دور ظرف . بوی گلاب و گلپر تمام دریچه های ریه ام رو پر کرد.
هنوز تو فکر نوشتن بودم ، کلمه کم داشتم ، انگار یه قطره بخواد دریا رو توصیف کنه.
گفتم بنویسم این خانه فقط یک دختر کم داشت . بعد از مجتبی مهربان فاطمه ( سلام الله علیها) و حسین یکتای علی ( علیه السلام ) این خانه یک دختر کم داشت .
این جمله راضی ام کرد ،حالا دانه های انار روی هم جمع شده بود...و ادامه دادم .
دختری شبیه فاطمه ( سلام الله علیها) ، ام ابیهای پدر و شبیه خدیجه ( سلام الله علیها) ، بخشنده تمام دارایی و هستی برای خدا .
،
فاطمه زینت رسالت بود و زینب زینت امامت .....یاد جمله استاد شجاعی افتاد " زینب نه حسین در آینه تأنیث"
زینب نه گوهر نایاب که تمام قهرمان های دنیا آرزوی سربازی ش را دارند
درست مثل عباس علمدار ...
خوشبحال صاحبان سربندهای #کلنا_عباسک_یازینب
هنوز خون انارها جاری بود که صدای دختر #حاج_قاسم از تلویزیون پخش شد....
#آه_مرگ_خونین_من
#زیبای_من
#عزیز_من
#خانم_زینب #ولادت_حضرت_زینب
#انار #یلدا #عیدتون_مبارک
@bibliophil