eitaa logo
شــهرِکـتـʙᴏᴏᴋ ᴄɪᴛʏــاب
3.5هزار دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
334 ویدیو
510 فایل
┄┅✧﷽✧┅┄ °تو بگو من گوش میدم(: @Nashenas_ketab_baz °اینجا را بِکاوید✆: @tablighatbookcity 4k••🚎•••3k °مطآلب کانآل‌را کپی‌نکنید✐خدآونـد فـوروآرد را آفرید
مشاهده در ایتا
دانلود
ژانر: رده سنی: وقتي به ايستگاه رسيدم از خواب رفتگي پا هم ديگر اثري نبود . پياده شدم مردم چنان از كنار هم مي گذشتند كه انگار از چيزي ميگريزند . سر كوچه كمي ايستادم و با كنجكاوي به داخل كوچه نگاه كردم براي اطمينان بيشتر آدرسي را كه سعيد داده بود خواندم كوچه درست بود وارد شدم درب سوم دست پيش بردم وزنگ را فشردم . انتظارم زياد طول نكشيد . خانم جواني در ميان درب ظاهر شد . ادب و نزاكت را فراموش نمودم سلام سردي كردم و بعد بدون آنكه خورد را معرفي كنم بسته را به طرفش گرفتم و گفتم اين بسته مال بهرام خان است لطفا به ايشان بگوئيد سعيد خيلي تشكركرد . آن خانم بسته را از دست گرفت و در حالي كه لبخند تمسخر آمبزي بر لب داشت گفت : شما سعيد آقا هستيد ؟ سرم را به زير انداختم و در حالي كه سعي ميكردم برخود مسلط باشم گفتم : نخير سعيد برادر من است و من حامل پيام او هستم . متاسفانه نتوانسته بودم لرزش صدايم را مخفي كنم و هنگام گفتن اين مطلب صدايم آشكارا مي لرزيد آن خان چادرش را مرتب كرد و گفت : قصد بدي نداشتم اميدوارم از شوخي من نرنجيده باشيد خواهش ميكنم بفرمائيد تو . صدايش گرم و ملايم بود لهجه داشت حدس زدم كه كرد باشد گفتم : نه متشكرم خداحافظي كردم و به سرعت دور شدم . 📚» ᴊᴏɪɴɪɴɢ ᴛʜᴇ ᴄʜᴀɴᴇʟ
ژانر: رده سنی: ۱۶+ کتاب ذهن خالب روایت‌گر ماجرای فراموشیِ فردی به نام «پولک» است.یک روز، پولک در بیمارستان چشم باز می‌کند؛ درحالی‌که هیچ چیز از گذشته را به یاد نمی‌آورد؛ حتی خودش را هم نمی‌شناسد. داستان کتاب حاضر، از آنجا شروع می‌شود که پولک می‌فهمد شاهد پروندهٔ قتل بزرگی بوده است. قاتل، نامزد پولک است و در زندان به سر می‌برد. اگر پولک همه چیز را به یاد نیاورد، نامزدش اعدام می‌شود. در این میان، قاتلان واقعی تصمیم به کشتن پولک می‌گیرند و فردی به نام «فرزام» نیز مسئولیت حفظ جان پولک را بر عهده می‌گیرد. 📚» ᴊᴏɪɴɪɴɢ ᴛʜᴇ ᴄʜᴀɴᴇʟ
ژانر: رده سنی: ۱۶+ داستان دختری به اسم ترسا را روایت می کند که دو سال پشت کنکور مانده و داستان از جایی شروع می شود که او حالا برای بار سوم منتظر جواب کنکور است. یک انتظار دلهره آمیز. ترسا که مادر خود را را از دست داده ، با پدر و مادربزگش زندگی میکند. این رد شدن های مدام در آزمون ورودی دانشگاه باعث شده است که ترسا به مهاجرت فکر کند. به کجا؟ به کانادا. جایی که او خیال می کند می تواند در آنجا به اهدافش برسد. اما پدر او با این مهاجرت به سختی مخالف است و کشمکش اصلی داستان در ستیز بین ترسا و پدرش رقم می خورد. ترسا دست بردار نست و به همراه دوستانش ترفند هایی برای راضی کردن پدرش طراحی می کند و دقیقا برای مخاطب این کشمکش و ترفند های دردسر زایی که به ذهن ترسا و دوستانش می رسد نقطه جذاب ماجرا را تشکیل می دهد. به گفته «گیتی صفرزاده» قرار نبود روایت روان و بی تپقی دارد و با آنکه همه ی مشخصه های نمونه های داستان های عامه پسند قبل خودش از داستان عاشقانه تا فضاهای شوخ و شنگ و حتی به کار بردن شعر و ترانه در جای جای اثر را در خود دارد اما آینه ی خوبی برای دیدن و شناختن نسل جدید جامعه و آرزوها و دنیاهایشان است. 📚» ᴊᴏɪɴɪɴɢ ᴛʜᴇ ᴄʜᴀɴᴇʟ