eitaa logo
شــهرِکـتـʙᴏᴏᴋ ᴄɪᴛʏــاب
3.2هزار دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
334 ویدیو
510 فایل
┄┅✧﷽✧┅┄ °تو بگو من گوش میدم(: @Nashenas_ketab_baz °اینجا را بِکاوید✆: @tablighatbookcity 4k••••🚎•3k °مطآلب کانآل‌را کپی‌نکنید✐خدآونـد فـوروآرد را آفرید
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ژانر: رده سنی: کتاب «خردم کن» رمانی نوشته «طاهره مافی» است که اولین بار در سال 2011 منتشر شد. نوجوانی هفده ساله به نام «جولیت فرارس» بعد از سپری کردن 264 روز در زندان انفرادی، به سختی می تواند خاطره ای از ارتباط با یک انسان دیگر را به خاطر آورد. اما مدتی بعد، پسری در سلول او زندانی می شود و زندگی «جولیت» تغییر می کند. درست وقتی که «جولیت» احساس می کند که می تواند به «آدام» اعتماد کند، نگهبانان وارد سلول می شوند و آن ها را نزد فرمانده می برند. «جولیت» درمی یابد که «آدام» در واقع یک سرباز در خدمت حکومتی به نام «اسقرار مجدد» است: رژیمی دیکتاتوری که می خواهد از «جولیت» استفاده کند چون لمس هر چیزی توسط او می تواند مرگبار باشد. «جولیت» می خواهد از هر کسی که می تواند به او آسیب برساند یا از هر کسی که ممکن است توسط او صدمه ببیند، فرسنگ ها فاصله بگیرد—اگرچه او عمیقا امیدوار است که به طریقی، «آدام» جزو هیچ کدام از این دو دسته نباشد. 📚» ᴊᴏɪɴɪɴɢ ᴛʜᴇ ᴄʜᴀɴᴇʟ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
   ♡ ㅤ    ❍ㅤ     ⎙ㅤ     ⌲    ˡᶦᵏᵉ  ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ    ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ‌
یه قـ🍊ـاچ کتـٰاب؛ شکست، مفهومی موقتی است. شکست در یک نبرد، ماندگار نمی ماند. ما شکست خوردیم و حالا حمله می کنیم. شکست هیچ معنایی ندارد. نمی توانی این را بفهمی؟ می دانی پشت درها چه حرف هایی در گوش هم زمزمه می کنند. کتآبــ: ماه پنهان است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ژانر: رده سنی: مکتوب یعنی آنچه نوشته شده اما اعراب حس میکنند که این ترجمه مناسبی برای این کلمه نیست زیرا با وجود این‌که همه‌چیز از پیش نوشته شده است، خداوند مهربان است و فقط برای کمک به ما آن‌ها را نوشته است. نویسنده برای حاضر شدن در قرار ملاقاتی قدری دیر کرده است. وقتی از هتل خارج می‌شود، متوجه میشود که پلیس اتومبیلش را به پارکینگ منتقل کرده است. ناهارش بیش از معمول طول میکشد و بالاخره دیر به سر قرارش میرسد. به بهایی که باید برای این دیر کردن بپردازد فکر میکند. ناگهان به خاطر میاورد که روز قبل اسکناسی پیدا کرده و آن را برداشته است. احساس میکند که نوعی رابطه مرموز میان اسکناس و اتفاق آن روز وجود دارد. فکر میکند:کسی چه میداند. شاید قرار بوده شخص خاصی پول را پیدا کند و قبل از این‌که او فرصتی برای این کار داشته باشد، من آن را پیدا کرده‌ام! شاید من این پول را از سر راه کسی که واقعاً به آن نیاز داشته است دور کرده‌ام. کسی چه میداند. شاید ماجرایی که من در آن دخالت کردم از پیش نوشته شده است. او احساس میکند که باید خود را از شر اسکناس خلاص کند. در همان لحظه ژنده‌پوشی را کنار پیاده‌رو میبیند. بیدرنگ اسکناس را به گدا میدهد و احساس میکند به نوعی تعادل را به اشیا بازگردانده است. ژنده‌پوش میگوید:صبر کنید. من صدقه‌بگیر نیستم. من شاعرم و میخواهم در عوض شعری برایتان بخوانم. نویسنده میگوید:بسیار خوب، اما زیاد طولانی نباشد. من عجله دارم. ژندپوش میگوید: اگر هنوز زنده‌ای، دلیلش این است که هنوز به جایی که باید باشی نرسیده‌ای. 📚» ᴊᴏɪɴɪɴɢ ᴛʜᴇ ᴄʜᴀɴᴇʟ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا