eitaa logo
شــهرِکـتـʙᴏᴏᴋ ᴄɪᴛʏــاب
3.2هزار دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
334 ویدیو
510 فایل
┄┅✧﷽✧┅┄ °تو بگو من گوش میدم(: @Nashenas_ketab_baz °اینجا را بِکاوید✆: @tablighatbookcity 4k••••🚎•3k °مطآلب کانآل‌را کپی‌نکنید✐خدآونـد فـوروآرد را آفرید
مشاهده در ایتا
دانلود
کتـٰابهامون #لحظه_های_واقعی #یک_روز_قشنگ_بارانی #در_خیابانی_که_تو_زندگی_میکنی #خاطرات_حاج_سیاح #تسخیر_شدگان #نامه_به_فلیسه #سفر_به_انتهای_شب #پشت_درهای_بسته #بازی_های_میراث #بانوی_میزبان #جای_خالی_سلوچ #قمار_عاشقانه #آنجا_که_جنگل_و_ستاره‌ها_به_هم_میرسند #نوری_میان_اقیانوسها #کنت_مونت_کریستو #سیصد_و_شصت_و_پنج_روز_بدون_تو #هزار_خورشید_تابان #در_باب_قدرت
ژانر: رده سنی: مکتوب یعنی آنچه نوشته شده اما اعراب حس میکنند که این ترجمه مناسبی برای این کلمه نیست زیرا با وجود این‌که همه‌چیز از پیش نوشته شده است، خداوند مهربان است و فقط برای کمک به ما آن‌ها را نوشته است. نویسنده برای حاضر شدن در قرار ملاقاتی قدری دیر کرده است. وقتی از هتل خارج می‌شود، متوجه میشود که پلیس اتومبیلش را به پارکینگ منتقل کرده است. ناهارش بیش از معمول طول میکشد و بالاخره دیر به سر قرارش میرسد. به بهایی که باید برای این دیر کردن بپردازد فکر میکند. ناگهان به خاطر میاورد که روز قبل اسکناسی پیدا کرده و آن را برداشته است. احساس میکند که نوعی رابطه مرموز میان اسکناس و اتفاق آن روز وجود دارد. فکر میکند:کسی چه میداند. شاید قرار بوده شخص خاصی پول را پیدا کند و قبل از این‌که او فرصتی برای این کار داشته باشد، من آن را پیدا کرده‌ام! شاید من این پول را از سر راه کسی که واقعاً به آن نیاز داشته است دور کرده‌ام. کسی چه میداند. شاید ماجرایی که من در آن دخالت کردم از پیش نوشته شده است. او احساس میکند که باید خود را از شر اسکناس خلاص کند. در همان لحظه ژنده‌پوشی را کنار پیاده‌رو میبیند. بیدرنگ اسکناس را به گدا میدهد و احساس میکند به نوعی تعادل را به اشیا بازگردانده است. ژنده‌پوش میگوید:صبر کنید. من صدقه‌بگیر نیستم. من شاعرم و میخواهم در عوض شعری برایتان بخوانم. نویسنده میگوید:بسیار خوب، اما زیاد طولانی نباشد. من عجله دارم. ژندپوش میگوید: اگر هنوز زنده‌ای، دلیلش این است که هنوز به جایی که باید باشی نرسیده‌ای. 📚» ᴊᴏɪɴɪɴɢ ᴛʜᴇ ᴄʜᴀɴᴇʟ