eitaa logo
شــهرِکـتـʙᴏᴏᴋ ᴄɪᴛʏــاب
3.6هزار دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
334 ویدیو
510 فایل
┄┅✧﷽✧┅┄ °تو بگو من گوش میدم(: @Nashenas_ketab_baz °اینجا را بِکاوید✆: @tablighatbookcity 4k••🚎•••3k °مطآلب کانآل‌را کپی‌نکنید✐خدآونـد فـوروآرد را آفرید
مشاهده در ایتا
دانلود
کتـٰابهامون #لحظه_های_واقعی #یک_روز_قشنگ_بارانی #در_خیابانی_که_تو_زندگی_میکنی #خاطرات_حاج_سیاح #تسخیر_شدگان #نامه_به_فلیسه #سفر_به_انتهای_شب #پشت_درهای_بسته #بازی_های_میراث #بانوی_میزبان #جای_خالی_سلوچ #قمار_عاشقانه #آنجا_که_جنگل_و_ستاره‌ها_به_هم_میرسند #نوری_میان_اقیانوسها #کنت_مونت_کریستو #سیصد_و_شصت_و_پنج_روز_بدون_تو #هزار_خورشید_تابان #در_باب_قدرت
ژانر: "تیر به شانه راستم خورد و مرا به پشت روی زمین انداخت. از درد فریاد زدم. به دسته تیر چنگ زدم و آنرا کشیدم. دسته در دستم شکست و از قسمت سر فولادی اش که عمیق در تنم فرورفته بود، جدا شد. برای یک لحظه ، دنیای اطرافم به رنگ سرخ درآمد. فکر کردم دارم جان می دهم. اما بعد مه سرخ محو شد و دوباره خیابان و خانه ها آشکار شدند. بشدت نفس نفس می زدم. صدای قدم هایی را شنیدم که به سمتم می آمد. نشستم، موج تازه ای از درد به سوی من هجوم آورد. از شدت درد دندان هایم را محکم به هم فشردم. استیو را دیدم که گروه کوچکش را برای کشتن من رهبری می کرد. وقتی افتادم، باتون ها از دستم جدا شده بود. یکی دور و دیگری نزدیک بود دسته تیر را قاپیدم. نوک تیز شده آن می توانست به عنوان خنجر به کار رود با دیدن آن گانن هارست جلوی استیو رفت او به آروی و مورگانجیمز دستور داد: « پراکنده شوید» به سرعت اطاعت کردند. آن پسر، داریوس، پشت استیو بود. بیمار به نظر می رسید. فکر نمی کنم تا حالا به کسی شلیک کرده بود. با صدایی بی رمق و خشم آلود گفتم: «عقب بمانید!» و اسلحه های رقت بارم را به طرف آنها حرکت دادم." 📚» ᴊᴏɪɴɪɴɢ ᴛʜᴇ ᴄʜᴀɴᴇʟ