✨بسم رب العشق✨
رمان زیبای مخاطب خاص مغرور
برای سلامتی امام زمانمون و هم چنین نویسنده رمان نفری 5 صلوات بفرستید🤗🌺🍃✨
#ادمین_نوشت
eitaa.com/chadooriyam 💓💫
🌿اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَحْبِسُ الدُّعَاءَ🌿:
#داستان_مذهبی
رمان #مخاطب_خاص_مغرور
#قسمت_1 بسم الرب العشق❤️
-مامان من رفتم کاری نداری؟
-صبحانه نمیخوری کیانا
-نه عزیزم دیرم شده
مواظب خودت باش
-چشم عشقم،یاعلی
خدا به همرات
با هر بدبختی بود رسیدم دانشگاه،بذارید اول کار خودمو معرفی کنم
اسمم کیانا مولایی ملقب به آتیش پاره. چادری نیستم و عاشق کل کل کردنم/ ترم دوم ادبیات دانشگاه دولتی درس میخونم
چرا هنوز نگاه میکنین؟نکنه انتظار دارین صفحه اول شناسنامه هم براتون شات بگیرم؟
-کیانااااااااااااااااااااااااااا
-زهر عقرب،این چه طرز صدا کردنه فاطی جونم؟
-سلام کیان جونم
-علیک سلام زی زی خانوم(ببخشین اینا زیادی باهم راحتن)
رو به هر دوتاشون گفتم:چیکار کردین با تعطیلات؟
فاطمه:خدا نگم چیکارت کنه کیانا با اون لهجه شیرین اصفهانیت
-ما اینیم دیگه
فاطمه:بچه ها پایه ایین بریم استادا رو ببینیم؟
من و زینب:بزن بریم
پشت پنجره ی استادا:یا علییییییییییییییییییییی چقدر استاد چه خبره اینجا؟👀
فاطمه:کیانا،دلبندم،تب نداری احیانا؟مثل اینکه اینجا حدود200تا کلاس داره ها
مقنعمو بطور نمادین خاروندمو گفتم:عه راست میگیا
زینب:وای استاد حسینیوووووووووو چه خوشتیب کرده امروز
سمیرا در حالیه که به ما ملحق میشد گفت:درویش کن مال خودمه
من:وای اونم غلیظیه
یهدفعه یه صدای بمی از پشت سرمون اومد:خانومای محترم...شما انگار آدم نشدید؟نمیدونید نباید دم اتاق استاد بایستید من زیر لب:اشهد ان لا الله الا الله و اشهد ان محمد رسول الله
سه تاییمون با چشای گرد شده برگشتیم عقب که دیدیم ...بله حجت الاسلام رمانپور بود...استاد مچ گیر...همیشه سر بزنگاه مچمونو میگرفت
من:حاجاقا ما ارادت داریم خدمت شما
خنده ایی کرد و گفت:من اگه شما سه تا رو نشناسم که..برو دختر...برو که دیگه دستت برا من رو شده
فاطمه کف دست شو نشون داد و گفت:استاد بخدا دستامون مو نداره
استاد:مواظب باش اون بالا سریه تو کمرت نزنه
بعد رو به زینب کرد و گفت:خانوم الهی هم که مثل همیشه ساکت و خجالتی
من:استاد خوب شاگرداتونو میشناسیدا
-خانوم مولایی (من)هم که دست شیطونو از پشت بسته
استاد غرضی بود استاد جامعه شناسیمون....بدبختی پشت بدبختی ...چقدرم زود معروف شدیم
در همین حین که میخواستیم یه جوری در بریم استاد فتوحی با همون اخم وحشتناکش اومد بیرون
آقا بخدا من هر وقت این استادو میبینم آیه و جعلنا رو سه بار میخونم
با دیدنش وا رفتیم یعنی از ترس زهره هر سه مون رفت زینب به زور گفت:خب استاد ....ما دیگه رفع مزاحمت ...یعنی چیزه رفع زحمت میکنیم و دوییدیم سر کلاس
رو به فاطی گفتم:خبر عروسیت چرا یه کلمه حرف نزدی؟دلمون به تو خوش بود که جنابعالیم....
فاطمه: نمیتونم...اگه بگم احساساتم فوران میکنه
سمیرا:اشکالی نداره که عشقم...فوقش رمانپور یه هوو سر عیالش میاره
⏪ ادامه دارد ...
eitaa.com/chadooriyam 💓💫
🌿اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَحْبِسُ الدُّعَاءَ🌿:
#داستان_مذهبی
رمان #مخاطب_خاص_مغرور
#قسمت_2
در همین حین استاد تشریف فرما شدن،به احتراش بلند شدیم
-من،استاد فتوحی هستم دبیر جامعه شناسیتون
زیر لب گفتم:منم مولایی هستم
نمیدونم از کجا شنید که گفت:نوبت به شما هم میرسه خانوم مولایی
انگار همه استاد منو میشناختن...منم سرمو پایین انداختمو هیچی نگفتم
بچه ها خودشونو معرفی کردن تا نوبت به معرفی من رسید یه دفعه در با شدت بدی باز شد و دوتا درخت بید(بلا نسبت بید البته)ظاهر شدن
اولی پالتو و شلوار مشکی دومیشونم انگار میخواست بره عروسی اینقدر به خودش رسیده بود که...استغفرالله
درخت بید اول:-استاد اجازه هست بیام داخل؟یه لحظه به چشماش نگاه کردم یااکثر امامزاده ها چه چشمای وحشتناکی
استاد:بفرمایید (چرا پس دعواش نکرد؟)
درخت بید دومی:نه استاد تو رو خدا اینقدر اصرار نکنید...همونجا وایمیسم(کلاس منفجر شده بود از خنده من یکی که دل درد گرفته بودم از خنده)استاد اول یه نگاه ترسناکی به ما کرد و بعد گفت:بفرمایید لطفا،اما دفعه آخرتون باشه با شخصیت من اینجوری بازی میکنید
و بید دومیم مث موش آب کشیده اومد تو کلاس(خو بیچاره بهش برخورد)
استاد:خب میفرمودید خانوم مولایی
آب دهنمو قورت دادمو گفتم:کیانا مولایی هستم 20ساله از اصفهان
یکی از اون آخر داد زد:منم سهراب دلیری هستم23از دانشگاه
حیف که جلو استاد بود و گرنه حسابشو میرسیدم
بعد از اینکه خنده ی ملت تموم شد استاد گفت:میدونم...معدل ترم قبلت رو بگو؟
-90/18
دوباره همون پسره گفت:نه باباااااااااا...پس خرخونی
دیگه داشت شورشو در میاورد منم تحمل نکردمو دفترچه سررسیدمو پرت کردم به طرف صورتش و از اونجایی که نشونه گیریم حرف نداره مستقیم خود تو فرق مبارکش
خلاصه بعد از اینکه کلاس تموم شد حسابی دنبال سهراب گذاشتم و واسش خط و نشون کشیدم:سهراب یه بار دیگه منو مسخره کنی این سر رسید که سهله کفش600تومنیمو میزنم تو جفت چشمات
(پرو پرو داشت میخندید)
یه دفعه یه صدای گیرایی از پشت سرم شنیدم:خانوم مولایی دلیلی نمیبینم شما اینقدر با داداش من صمیمی باشید....
⏪ ادامه دارد ..
eitaa.com/chadooriyam 💓💫
_#حَرف دل!🌙
شاید برای خیلی ها خنده دار باشه،عاشقانه نوشتن:)
ب قول خودشان یک تکه پارچه سیاه❗️
شاید خیلی ها طعنه ب عاشقانه هایمان بزنند💔
اما انها چه میدانند از حال وهوایمان وقتی چادر حضرت،مآمنی میشود برای تمام دلهره ها وترس هایمان🕊
وقتی پناه وسنگر ما میشو زیر تیرباران نگاه های آلوده ومسموم:/👻
وقتی ن تنها برای ما ارامش می اورد بلکه ارام دل ان مردی میشود که درخیابان وکوچه وبازار از کنار ما عبور میکند🙌🏽
مردی که شاید با مولایش عهد بسته ک چشمانش رابا نگاه حرام الوده نکند!🌾
-با افتحار میگویم عاشق چادر هستم♥️شبیه آن عاشقی که بدون معشوقش میمیرد😇
eitaa.com/chadooriyam 💞✨
_________________🌿⚡️
منبع سخنان رهــــــــبری👌🏻✨
http://eitaa.com/joinchat/761004052C11880b23ad •|🕊
🌷🍃🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🍃🌷
✍✍✍ #حرف_حق√
😎بـریـد بـه همه اونــا کـه میگـن
اسـلام در حـق زن ظلـم کـرده
بگیــد☝️
کـه تو کتاب مـقدس مســلمونا « یــک زن » برای تــمام مــردها و زن ها به عنوان #الگو معرفی شده👌
👈💠وضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ 💠
💫 و براى كسانى كه ايمان آورده اند خدا همسر فرعون را مثل آورد 💫
تحریم11
✅مــقــام زن بـالاستـــ😊✌
👈 و مـیتونـه بـالا و والا بــاشہ!
🌹#زهرایی_شو🌹
eitaa.com/chadooriyam
✨بسم رب العشق✨
رمان زیبای مخاطب خاص مغرور
برای سلامتی امام زمانمون و هم چنین نویسنده رمان نفری 5 صلوات بفرستید🤗🌺🍃✨
#ادمین_نوشت
eitaa.com/chadooriyam 💓💫
چادرےام♡°
🌿اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَحْبِسُ الدُّعَاءَ🌿: #داستان_مذهبی رمان #مخاطب_خاص_مغ
Marzi:
#داستان_مذهبی
رمان #مخاطب_خاص_مغرور
#قسمت_3
-تخس تو چشماش نگاه کردم و گفتم:شماااا؟
-من مانی دلیری هستم
پوزخندی زدمو گفتم:-جدا؟!اونوقت چطور وقتی که برادر گرامیتون منو مسخره میکنه هیچی نمیگید اما حالا که من...(رفتم تو جلد بازیگریمو الکی بعض کردم)ببینید آقای دلیری من ترم قبل با برادر گرامیتون تو یه رشته بودم و خودشون ازم خواستن که به اسم صداشون کنم حالام میرم ولی اگه یه بار دیگه بهم توهین کنه از سرش نمیگذرم ،میتونید از خود سهراب بپرسید که پارسال سر بقیه چه بلاهایی که نیاوردم...
درخت بید(مانی) با اخم:سهراب ....تو هم معذرت خواهی کن
سهراب:مگه من بچم که هی بهم میگی چیکار کنم چیکار نکنم بعدم رو به من یه شکلک در آوردو گفت گوجه خانوم
منم گوجه ایی که نمیدونم از کجا اومد دقیقا رو پرت کردم تو صورتشو فرار کردم
پسره ی پرو(اداشو در آوردمو گفتم)داداشمه.میخوام صد سال سیاه داداشت نباشه، ایش
تا رفتم تو کلاس 129فاطی و زینب خنده کنان اومدن طرفم
فاطی:وای کیانا چرا اینقد قرمز شدی؟
زینب :نکنه سهراب ازت خواستگاری کرد توهم زدی داغونش کردی؟
زدم پس کله زی زی و گفتم :میخوام صد سال سیاه نکنه...جنازمم رو دوشش نمیذارم پسره بوق بوق شده
سمیرا:وای نگو دلت میاد به سهرابم اینا رو بگی؟
شیما(یکی از بچه های شیطون کلاس)رو به سمیرا:به امید خدا شوهر سومم پیداش شد
-بچه ها استاد اومد
هاجر بود...همیشه رفت و آمد استادا رو کنترل میکرد
-سلام بر دانشجویان عزیز قدیم و جدید،من حجت الاسلام رمان پور هستم استاد عربیات و البته فقه و اصول و هم چنین مشاور(یه نگاه خاصی به طرف من کرد و گفت)و همچنین کسی که یه گوش شنوا داره برا دردودل کردن
زیر لب گفتم(حجاقا بشین تا بیام،آخه تنها کسی که هر وقت حاجی صداش میکرد نمیرفت به دفترش من بودم)
بعد از اینکه خودمونو معرفی کردیم گفت:قبل از اینکه درسو شروع کنم از خانوم مولایی میخوام چندلحظه تشریف بیارن
فاطمه:برو دلبندم،باشد که رستگار شوی
لبخندی به حرفش زدم و رفتم پیش استاد
-سلام مجدد به استاد عزیز
-علیک سلام کیانا خانوم(چهارستون بدنم لرزید)یادمه ترم پیش به من گفتین به اسم صداتون بزنم،نه؟
-نه استاد...اون شیطون بوده در قالب من اومده به شما گفته
خندید و گفت:من موندم تو این کلمات رو از کجا میاری دختر
(لازم به ذکر است که حجت الاسلام رمانپور28سال سن دارن)
راستی
-بله استاد؟
-شنیدم بعضیا به بعضیای دیگه گفتن آقای رمانپور همسر داره؟(یا اکثر امامزاده ها ذهن خوانی میکنه؟)
سریع گفتم:استاد من خودم قلم پا اونی که گفته رو میشکنم
-حتی اگه خودت باشی؟
خودمو زدم به کوچه علی چپ و گفتم:نه استاد....احتمالا همون عزازیل خان بودن
خندید و گفت:به اون شیطون بگو شایعه پراکنی نکنه و الا بهت میگم کیانا خانوم
(عینهم لبو شدم)
-ا...ستاد...بچه ها...منتظرند...با اجازه
(حالا فهمیدید چرا هیچ وقت نمیرم دفترش؟)
سریع اومدم به سمت صندلیم
زینب:چیکارت داشت؟
گفتم:هیچی نوکمو از بیخ کند
⏪ ادامه دارد ...
eitaa.com/chadooriyam 💓💫