eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
18.6هزار دنبال‌کننده
775 عکس
401 ویدیو
7 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۶۱۶ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) نهال همه‌ی روستا و کلا همه مردم این استان فیروز بهادری رو میشناسن و می‌دونن جز حقه و کلک و به چنگ آوردن داراییهای دیگرون کار دیگه‌ای بلد نیست... به نظرت چند نفر میتونن با فیروز مرتبط باشن که اسمشون دقیقا نیره و براتعلی باشه که از قضا در جوونی و در غربت مرده باشن؟ فیروز بهت دروغ گفته نهال اون آدم به مادر خودش هم رحم نکرد اون فقط پول رو می‌بینه مطمئن باش با دروغی که بهت گفته و تورو از خونواده‌‌ت رونده یه سودی عایدش می‌شده... _یعنی تو می‌خوای بگی نیما در جریان بوده و چنین دروغی بهم گفتن؟ _نمی‌دونم‌... واقعا نمی‌دونم من نمی‌دونم دقیقا چه حرفایی بینتون زده شده اما تو نباید به فیروز اعتماد می‌کردی کمی توی ذهنم مرور کردم نه نیلوفر متولد سال هفتاد بود و نه نسرین که بخوام بگم شاید فیروز سال تولدمون رو باهم اشتباه گرفته یعنی واقعا فیروز دروغ گفته؟ آخه چرا؟ اینکه بین من و خونواده‌م فاصله بندازه چه سودی می‌برده؟ یاد روز آخری افتادم که به حالت قهر از خونه‌مون بیرون زدم... حرفایی که زنداداشم گفت پرونده‌ای که به خاطرش به جون نریمان سوقصد شده نریمان نریمان فیروز خواسته بین من و نریمان فاصله بندازه.. اما اون حرفایی که همونروز زنداداشم بهم گفت چی؟ اینکه داداشم بر علیه من پرونده تشکیل داده... خدایا چکار کنم؟ کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۶۱۷ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) یعنی من اشتباه کردم؟ دارم دیوونه می‌شم اشک مثل رود از چشمام جاری شد تصاویر همه‌ی اتفاقات اون روز از جلوی چشمم مثل فیلم ویدئویی رد میشد هرچی بیشتر به اون روز فکر می‌کنم کمتر می‌فهمم جریان اون روز و حرفای زینب چی بود باید با یکی حرف بزنم باید با یکی حرف بزنم اما کی؟ مثل دیوونه‌ها گریه می‌کردم و دور خودم می‌چرخیدم... به اتاق پناه بردم احساس بدی داشتم حرفای اونروزمون حرفای زینب و مامانم و بقیه تو سرم اکو می‌شد به هال برگشتم مستاصل به منصوره خیره شدم _بمیرم برات عزیزم... چرا داری خودت رو آزار می‌دی؟ _تو بگو چکار کنم؟ _خونواده‌ت در مورد چرندیات پدرشوهرت چی بهت گفتند؟ شاید خونواده واقعیت اسمشون چیز دیگه‌ای بوده و فیروز بخاطر منافع خودش ربطشون داده به نیره و براتعلی جلوتر رفتم و روبروش ایستادم _آفرین... همینه... فیروزخان به دروغ گفته که من بچه‌ی نیره و براتعلی‌م... شاید اسمشون چیز دیگه‌ای بوده منتها صلاح در این بوده که اسم واقعی خودشونو نگه _نهال خداتو شکر کن نمیتونم روی پام بایستم وگرنه میومدم با پشت دست میکوبیدم تو سرت صلاح؟ به صلاح کی بوده نهال؟ به صلاح کی بوده که فیروز اسمارو جابجا گفته؟ حتم داشته باش که صلاح تورو در نظر نداشته... صلاح خودش و شاااایدم بچه‌هاش بوده 📣📣 کامل شد😍 برای دریافت کل مبلغ ۵٠ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🍃🌹🍃 واریز ۳ میلیون تومان به حساب خانواده‌های زندانیان 🔹مدیرعامل انجمن حمایت زندانیان مرکز: به مناسبت عید نوروز و ماه رمضان ۳ میلیون تومان به خانواده زندانیان اهدا شد. پ ن: بله فرق میکنه به کی رای بدیم 🍃🌹🇮🇷ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۶۱۸ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) خاله صغری که تاحالا تو آشپزخونه خودش رو مشغول کرده و گاهی غرولندکنان یه فحشی نثار فیروز می‌کرد جلوم ظاهر شد ببین دخترم از فیروز تا می‌تونی باید بترسی و دوری کنی من جای تو بودم جونم رو برمی‌داشتم و می‌رفتم سراغ خونواده‌م... هیچ کسی اندازه‌ی خونواده نمی‌تونه حامی یه دختر باشه _چی میگی خاله؟مثلا نیما شوهرمه هاااا... به فیروز خان کار ندارم ولی هرچی باشه پدرشوهرمه من بخاطر نیماست که الان اینجام اون بهم گفت فعلا فقط اینجا جام اَمنه... شوهر و پدرشوهر آدم خونواده حساب نمی‌شن؟ _از من می‌پرسی میگم نه... نیمایی هم که سنگش رو به سینه می‌زنی بچه‌ی همون فیروزه... از دست اون لقمه‌ی حروم گرفته منصوره گفت _مثل اینکه حواست نیستا؟ تو هم شناسایی شدی دختر خوب... جریان اون گربه رو فراموش کردی؟ تو داری می‌گی نیما گفته اینجا اَمنه... مال وقتی بود که لاشه‌ی اون گربه رو ندیده بودی _آخ نگووو منصوره خانم... راست می‌گی... چرا هر طرف می‌چرخم یه موضوع حل نشده هست که بهم مربوطه؟ و دوباره از نو گریه سر دادم نهال جان یه زنگ بزن به خونواده‌ت همه چی رو بهشون بگو... اجازه بده بیان کمکت کنند الان که دیگه نیما هم دستگیر شده اگه اون ادما از پدرشوهدت زخم خورده باشن حالا که دیگه دستشون به خودش و پسراش نمی‌رسه ممکنه برای تلافی بدون واهمه بیان سراغ تو... کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۶۱۹ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) الان وقت لجبازی نیست... مهم نیست خونواده واقعی آدم کیا باشن مهم اینه که براشون مهم باشی یه سوال ازت می‌پرسم نمی‌خوام بهم جواب بدی فقط با خودت ببین چند چندی و جونت چقدر برات اهمیت داره بنظرت جون تو الان برای خونواده‌ت مهم نیست؟ اگه بفهمن تو دردسر افتادی کمکت نمی‌کنن؟ تا خواستم جوابی بدم با گفتن هیس به سکوت دعوتم کرد _گفتم که نمی‌خواد بمن جواب بدی فقط فکر کن و به خودت جواب بده جوایم معلوم بود جونم برام مهم بود دلم نمی‌خواست توسط کسی بهم آسیبی برسه من پیش منصوره بودم ممکن بود بلایی سر اونم بیاد و اما سوال مهمی که پرسیده بود معلومه که سلامتی من برای خونواده‌م مهمه و اگه بفهمن خطری تهدیدم می‌کنه حتی با توجه به اون افتضاحی که برای قهر کردنم به بار آوردم و اینکه همیشه خلاف خواسته‌هاشون رفتار کردم هیچ تاثیری برای کاهش علاقه و محبتشون نسبت بهم نداره من همه‌جوره می‌تونم روی حمایتشون حساب کنم... اما بعد از حدود یکسال و نیم که البته کمی مونده به دوسال برسه با چه رویی باید باهاشون تماس بگیرم آیا اگه بفهمن من پشت خط هستم جوابم رو می‌دن؟ 📣📣 کامل شد😍 برای دریافت کل مبلغ ۵٠ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
مصطفی دختر یکی از فامیل‌ها رو می‌خواست هر چی خواستگاری می‌رفت بهش می‌گفتن نه. به خودم گفتم بزار از این حال و هوای افسردگی بیارمش بیرون. رو کردم بهش_ پسر خاله میشه از خاطرات جبهه برامون بگی؟ جواب داد الان یه خاطره ای براتون میگم که از خنده غش کنید؛ شروع کرد با آب و تاب خاطره تعریف کردن من و مامانمم واقعا از خنده غش کردیم. هنوز خاطره ش کامل تموم نشده بود. که حرفش رو قطع کرد و بعد از مکثی کوتاه رو به مامانم گفت_ خاله به نظرت اگه یه دفعه دیگه بریم خواستگاری فاطمه، قبول می‌کنن. خنده ام گرفت. به خودم گفتم من می‌خواستم حواسش رو پرت کنم ولی این بنده خدا هنوز تو فاز و فکر خواستگاری هست... https://eitaa.com/joinchat/3695968317C061460af4d
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
مصطفی دختر یکی از فامیل‌ها رو می‌خواست هر چی خواستگاری می‌رفت بهش می‌گفتن نه. به خودم گفتم بزار از ا
توی این کانال داستانهای جذاب، عاشقانه های پاکِ❤️ عالیقدر رو از زبان: و یا یکی از اقوام این بزرگواران گذاشته میشود‌. _شایعاتی که میگن این داستانها رو نخونید افسرده میشید توجه نکنید. افراد این حرفها رو از سر جهل و با وسوسه شیطان میزنند. بنده این داستانها رو مینویسم و خدا شاهده که خیلی حال روحی خوبی دارم. پس با یه _الشیطان_الرجیم بزن روی لینک و بیا بخون و حال دلت رو خوب کن🙏🌷 https://eitaa.com/joinchat/3695968317C061460af4d
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
مصطفی دختر یکی از فامیل‌ها رو می‌خواست هر چی خواستگاری می‌رفت بهش می‌گفتن نه. به خودم گفتم بزار از ا
بچه ها این داستان پسر خاله خودم هست. خیلی جذابِ. ازتون دعوت میکنم برید بخونیدش🙏 نویسنده لواسانی
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۶۲۰ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) به خودم نهیبی زدم نهال تو چته؟ اون خونواده هیچ‌وقت باتو بد نبودن این خود تو بودی که با تفاوتهایی که داشتی سعی می‌کردی خودت رو همیشه ازشون جدا بدونی وگرنه اون بیچاره‌ها حتی یبارم به روت نیاورده بودند که از خودشون نیستی اما اگه بپرسن در طول این مدت کجا بودی و چرا سراغمون رو نگرفتی چه جوابی بهشون بدم؟ باید راستش رو بگم... نهایت میفتم به دست و پای بابا و ازش معذرت خواهی می‌کنم که به حرفاش گوش نکردم و گول قول و قرارهای فیروز رو خوردم و زن نیما شدم بهش میگم که فیروز چه چرندیاتی در موردشون گفته و من اغفال شدم یمدت بعد که آبها از آسیاب افتاد از نریمان می‌خوام که وکالت نیما رو به عهده بگیره و کمکش کنه تا هرچه زودتر آزاد بشه. نیما زرنگه اگه حمایت باباشو نداشته باشه درسته که خیلی اذیت می‌شه اما به نفعشه می‌تونه روپای خودش بایسته اونوقت نریمان که زیر بال و پرش رو بگیره کم کم به خودش میاد و راه درست رو در پیش می‌گیره من بهش ایمان دارم میدونم که خیلی زود می‌تونه زندگی‌مونو بسازه با صدای خاله که من رو برای نهار صدا میزد به خودم اومدم نگاهی به سفره ی آماده شده انداختم چه ماکارونی خوش‌رنگی یاد ماکارونی‌های فرشته اولین آشپز رسمی خودم افتادم که اوایل ازدواج مستخدم خونمون بود به همون اندازه خوش‌رنگ و لعاب البته من رو یاد ماکارونی های مامانمم میندازه کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۶۲۱ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) اما با یه تفاوت ماکارونی‌های مامان همیشه خوش رنگ و لعاب بود اما وقتی اولین قاشق رو می‌خوردی نظرت تغییر می‌کرد آخه هسچوقت مزه‌ی سویای داخلش رو دوست نداشتم _چرا تماشا می‌کنی دختر بیا بشین یکم غذا بخور این چند روز کلا از غذا خوردن افتادی تشکری کردم و مقابلش کنار سفره نشستم بشقاب غذایی که برام کشیده بود رو مقابلم گذاشت با کمک چنگال مقداری از غذا رو داخل دهنم که گذاشتم نتونستم مانع درهم شدن صورتم بشم اما خیلی سریع به حالت اول برگشتم نمی‌دونم این خاله و مامانم چطور میتونستند رنگ و لعاب و عطر غذا رو به زیبایی جلوه بدن اما برای طعم سویا کاری از دستشون بر نمیاد از مزه‌ی سویا متنفرم به زور مقدار دیگه‌ای از غذا رو خوردم اجازه ندادم دیگه خاله کاری انجام بده سفره رو جمع کرده و پس از شستن ظرفهای نهار دستی به آشپزخونه کشیدم... تصمیمی که برای تماس با خانواده‌م گرفتم‌ بار سنگینی از روی دوشم برداشته... احساس سبکی و رضایت می‌کنم نگاهی به ساعت انداختم الان ساعت پنج شده و مطمئنم نسرین هرکجا که هست دیگه شرایط صحبت کردن رو داره پس گوشی مادربزرگ رو به دست گرفتم و تلاش کردم شماره‌ی نسرین رو به خاطر بیارم بعد از گرفتن شماره برای اطمینان بیشتر یه بار دیگه چک کرده و تماس رو برقرار کردم شنیدن صدای نسرین باعث ایجاد هیجان در صدام شد 📣📣 کامل شد😍 برای دریافت کل مبلغ ۵٠ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
شب‌هایی که مجید شیفت هست به من خیلی سخت می‌گذره با اینکه بخاری تا درجه آخر باز هست اما بازم من یخ کردم ژاکتم رو تنم کردم یک چایی برای خودم ریختم اومدم کنار پنجره خیلی برام لذت بخشه که بارش برف رو تماشا کنم و همزمان چای بخورم همینطور که خیره شده بودم به دونه‌های برف یه مرتبه دیدم ماشین در خونه ما توقف کرد راننده پیاده شد کاپوت رو بالا زد کمی به موتور ور رفت و در کاپوت را بست و نشست تو ماشین خوب نگاه کردم دیدم یک آقای جوان .... https://eitaa.com/joinchat/1960640682C4ba40e21a9
با شنیدن صدای علی که گفت سحرخانم من رو از فکر بیرون آورد. رو کردم بهش_ بله _ بیا بریم سالن انتظار مریم میخواد باهات حرف بزنه، لحن حرف زدن علی طوری بود که حس ششمم بهم گفت یه درخواستی داره که خودش روش نمی‌شه بگه می‌خواد این رو از زبون خواهرش بگه، مکث کوتاهی کردم و جواب دادم_ چشم بریم., اومدیم سالن انتظار. علی رو کرد به من و مریم_ من یه دقیقه میرم تو حیاط تا شما حرفهاتون رو بزنید، علی از در سالن رفت بیرون مریم رو کرد به من گفت... https://eitaa.com/joinchat/4132962888Ce54afeabfb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سالروز جانگداز و دردناک رحلت حضرت خدیجه کبری مادر عزیز و گرامی فاطمه زهرا سلام الله علیها بر امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و همه دوستداران و شیعیان تسلیت باد🖤❤️
Hazrate_Khadijeh_Ghaffariyan 2.mp3
9.73M
از پیشم رفتی ای یارو یاورم کی گردد داغ مرگ تو باورم😭🖤
33.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔷به خاطر کدوم آقازاده و ژن برتر، حاضر شدید سرمایه ملی کشور را حراج کنید⁉️ 🔹چرا با گزارش خلاف واقع، خطای محاسباتی ایجاد کردید و از شورای عالی فضای مجازی مصوبه استعماری گرفتید؟! ❌بتن ریزی در صنعت ICT ❌زمینه سازی برای اغتشاشات دوباره ❌ارائه آدرس غلط 🎙محمد کرباسی @komite_Bojnord
با شنیدن صدای علی که گفت سحرخانم من رو از فکر بیرون آورد. رو کردم بهش_ بله _ بیا بریم سالن انتظار مریم میخواد باهات حرف بزنه، لحن حرف زدن علی طوری بود که حس ششمم بهم گفت یه درخواستی داره که خودش روش نمی‌شه بگه می‌خواد این رو از زبون خواهرش بگه، مکث کوتاهی کردم و جواب دادم_ چشم بریم., اومدیم سالن انتظار. علی رو کرد به من و مریم_ من یه دقیقه میرم تو حیاط تا شما حرفهاتون رو بزنید، علی از در سالن رفت بیرون مریم رو کرد به من گفت... https://eitaa.com/joinchat/4132962888Ce54afeabfb
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۶۲۲ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) _الو سلام نسرین منم نهال با تصور اینکه تماس قطع شده لب زدم _الو... الو نسرین... _چیه نهال... چکار داری؟ توقع این مدل حرف زدن رو ازش نداشتم با شناختی که ازش داشتم حتی با بدتر از کاری که باهاشون کردم هم اگه مواجه میشدند الان باید از شنیدن صدام خوشحال می‌شد مردد زمزمه کردم _نسرین خوبی؟ مامان و بابا خوبن؟ صدای بغض آلود نسرین تو گوشم پیچید _مامان و بابا؟ کدوم مامان و بابا؟ مگه اینا پدرو مادرتو هم می‌شدند که الان اسمشون رو به زبون میاری؟ دوساله معلوم نیست کدوم گوری رفتی تازه الان یادت افتاده ؟ اصلا خوشم نمیاد کسی باهام اینجوری حرف بزنه... الان در شرایطی نبودم که بخوام سرزنش کسی رو تحمل کنم پس خیلی سریع رفتم سر اصل مطلب _نسرین گوشی رو بده به مامان یا بابا _هه... مامان‌؟ بابا؟ و صدای گریه‌ش اوج گرفت تو چجور آدمی هستی که هنوز نمی‌دونی مامان و بابات کجا هستند؟ اون چی داشت می‌گفت در مورد مامان و بابای واقعیم حرف میزد؟ یا مامان فاطمه و بابا یوسفم؟ کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۶۲۳ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) داد زدم نسرین چی داری بلغور میکنی برا خودت؟ میگم گوشی رو بده به مامان و بابا و این بار اون داد زد _نبایدم خبر داشته باشی که الان اون روتا فرشته‌ کجا هستند. فقط بخاطر زیاده‌خواهی‌های تو چی می‌شنیدم خدایا چه بلایی سرشون اومده بود لحنم رو تغییر دادم و هرچی خواهش داشتم تو موج صدام پاشیدم _نسرین تورو خدا تروجون مامان و بابا درست حرف بزن ببینم چه بلایی سر مامان و بابا اومده؟ _بابا ؟؟؟ صدای هق هقش بلند شد تو باعث شدی بابا رو از دست بدیم نهال هر کجای عالم باشی دستم بهت برسه خودم خفه‌ت می‌کنم زیاده‌خواهی‌های تو باعث مرگ بابا شد چی می‌شنیدم؟ یعنی بابا... داد زدم _نسرین تورو خدا درست حرف بزن بابا چی شده؟ _گفتم که بابا الان‌سینه‌ی قبرستون خوابیده... اونم به خاطر تو... به خاطر تو نهال... به خاطر خودخواهی‌ها و دیوونه‌بازیهای تو به خاطر بی‌شعور بازی‌های تو... ازون طرف خط صدای کسی اومد که پرسید _کیه پشت خط نسرین؟ با کی داری اینطوری حرف میزنی؟ گوشم رو تیز کردم تا بفهمم صدای کیه؟ شاید بابا باشه و خواهر عصبانیم داره بهم دروغ میگه _هیچی عزیزم... یکی از دوستامه... 📣📣 کامل شد😍 برای دریافت کل مبلغ ۵٠ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۶۲۴ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) با گریه و التماس اسمش رو صدا زدم _نسرین... نسرین... برای اینکه تنبیهم کنی داری اذیتم می‌کنی مگه نه؟ بابا حالش خوبه آره؟ حق داری هرچقدر دلت میخواد اذیتم کنی من به جون می‌خرم‌... چون می‌دونم خیلی اذیتتون کردم با حرص گفت _آره دارم اذیتت میکنم اخه من مریضم... بیمار روانیم... به دروغ بابارو خوابوندم توی قبر تا تو اذیت بشی... بعد هم با صدای نسبتا آروم طوری که فقط من بشنوم گفت _اگه مامان رو دوست داری دیگه نه به من و نه به هیچ کدوم از اعضای خونواده زنگ نزن مامان حالش خوب نیست تازه چند ماهه که از فکر تو در اومده اونم با زور قرص و دارو نهال... مامان مثل یه تیکه گوشت افتاده گوشه‌ی خونه ... حالش اصلا خوش نیست... نفسش به یه آه بنده... سعی نکن قاتل جون مامان هم بشی ازت خواهش می‌کنم مامان تازه یمدته حالش خوب شده تورو فراموش کرده با اومدنت یا زنگ زدنت کاری نکن دوباره یادش بیاد نهالی داشته تا دوباره بخاطر اون جور رفتنت بهم بریزه... مامان حالش خوب نیست کوچکترین هیجان براش سمه... قلبش به باتری جواب نمیده دکترا نسبت به درمانش ناامیدمون کردن بعد هم گوشی رو قطع کرد گوشی رو روی متکای کنار دستم پرت کردم... دستم رو روی صورتم قرار دادم و گریه سر دادم من چقدر بدبختم هنوز نمیدونم پدرو مادر واقعیم کیا هستند نمیدونم چه بلایی قراره سر نیما و خودم و زندگیم بیاد... می‌دونستم حرفای نسرین دروغه... اما خیلی دلم گرفته بود نمیدونم از طرز برخورد خواهرم دلخورم یا دلتنگش شایدم دل نگران حال بابام... نکنه یوقت حرفایی که زده درست باشه؟ مگه می‌شه به همین راحتی بابا فوت شده باشه؟ نمیدونم ارزش داره دوباره به نسرین زنگ بزنم یا نه؟ تا شب به ‌همین موضوع فکر می‌کردم کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۶۲۵ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) موقع شام فقط با غذام بازی کردم حتی یه قاشق هم از گلوم پایین نرفت _دخترم غذاتو بخور منصوره گفت بارداری... آره؟ به منصوره که با نگرانی بهم چشم دوخته نگاه کردم _اصلا اشتها ندارم با دست گلوم رو نشون دادم _انگار یه چیزی تو گلوم گیر کرده نمیذاره یه لقمه‌هم ازش پایین بره لبم رو که بخاطر بغض و گریه‌ به پایین کش میومد به دندون گرفتم دیگه نتونستم بغض رو مهار کنم زدم زیر گریه من حامله بودم خدا میدونه اگه الان نیما بود چه کارا که برام نمی‌کرد من همسر نیما بهادری و عروس فیروز خان باشم و در چنین شرایطی بارداریم رو بگذرونم نه شوهرم بالاسرمه و نه حتی پولی در بساط دارم به دستی که روی بازوم نشست نگاه کردم خاله بود لیوان آب رو مقابلم گرفت _چرا اینقدر خودت رو اذیت میکنی آخه؟ اگه باردار باشی که اصلا اینهمه غصه خوردن برات خوب نیست گرسنگی که اصلا نباید بکشی... اون‌ بچه چه گناهی کرده مادر؟ باید بخاطر اونم که شده خوب غذا بخوری و جون داشته باشی 📣📣 کامل شد😍 برای دریافت کل مبلغ ۵٠ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۶۲۶ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) چند صباح دیگه که به دنیا اومد باید جون ر داشته باشی بهش رسیدگی کنی یا نه؟ معلوم نیست حالا حالا‌ها باباش ازاد بشه یا نه که سایه‌ش بالا سر این بچه باشه پس باید اونقدر محکم باشی که خودت رو برای آینده آماده کنی... دوباره بغضم گرفت _تروخدا اینجوری نگو خاله... چرا نیما آزاد نشه؟ اون‌ که گناهی نکرده اگرم خطایی بوده مربوط به باباشه اون باید جواب پس بده تا چند روز دیگه بی‌گناهی نیما ثابت میشه و آزادش می‌کنند دستاش رو بالا آورد _الهی آمین... خدا کنه مادر ان‌شاالله خدا چراغ دلت رو روشن کنه... آره ... توکل کن به امید خدا شاید خیلی زود رهاش کردن خاله اجازه نداد ظرفارو بشورم و خودش همه‌کارای آشپزخونه رو انجام داد سرم مثل یه کوه سنگین شده و درد می‌کنه... احساس خستگی زیادی داشتم برای همین رختخواب خاله رو توی هال انداختم جای خواب منصوره رو هم مرتب کردم رو به خاله کردم _ خاله ببخشید اگه ناراحت نمیشین من برم توی اتاق بخوابم اصلا حالم خوش نیست سردردم شدید شده کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۶۲۷ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) _خدا ببخشه... هرجا راحتی بخواب دخترم... برو راحت باش.. تشکم رو گوشه‌ی اتاق پهن کردم و روش دراز کشیدم فکر کردن به حرفای امروز‌ِ نسرین حالم رو بدتر ‌میکنه... می‌دونم تو اون خونه الان همه بیدارن شاید بهتر باشه یه زنگ به تلفن ثابت خونه بزنم اگه مامان گوشی رو برداشت به غلط کردن میفتم و سعی میکنم با عذرخواهی هرطوری شده رفتار آخرین روزی که ازش جدا شدم رو از دلش در بیارم من قریب به دوسال از اون خونه رفتم و هیچ سراغی هم ازشون نگرفتم بدون حضور اونها عروسی کردم و مراسم گرفتم گوشی رو توی دستم جابجا کردم برای چندمین بار با خودم زمزمه کزدم زنگ بزنم؟ یا نه... سرم رو بالا گرفتم خدایا تو بگو چکار کنم؟ بهتره زنگ بزنم بالاخره باید تکلیفم روشن بشه... میتونم روی حمایتشون حساب کنم یا نه؟ با استرس شماره‌ی خونه رو گرفتم اونقدر بوق خورد تا در نهایت تبدیل شد به بوق اِشغال دوباره گرفتم... و مجددا همون اتفاق... مصرانه شماره گوشی مامان رو گرفتم... _دستگاه مشترک مورد نظر خاموش می‌باشد... بلافاصله شماره‌ی بابا رو گرفتم هرطور شده همین الان باید با یکی‌شون صحبت کنم میخوام کدورتها رو از بین ببرم _دستگاه مورد نظر خاموش می‌باشد... متعجب نگاهی به صفحه‌ی گوشی کردم 📣📣 کامل شد😍 برای دریافت کل مبلغ ۵٠ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۶۲۸ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) _یعنی چه... چرا آخه؟ تروخدا جوابم رو بدید حالم بده بهتون نیاز دارم خواهش می‌کنم جواب بدید... چندین و چند مرتبه شماره‌ مامان و بابا رو گرفتم که هردو خاموش بودند.. شماره خونه رو مجدد گرفتم... که باز هم اونقدر بوق خورد تا به بوق اشغال مبدل شد... ناچار گوشی رو کنار گذاشتم و سعی کردم کمی بخوابم... با صدای زنگ تلفن هول زده از جا پریدم هرچی می‌گشتم نمی‌تونستم گوشی رو پیدا کنم... اتاق خیلی تاریک بود... کورمال کورمال دستم رو روی دیوار کشیدم تا کلید لامپ رو بزنم و روشنش کنم تونستم پیداش کنم وقتی کلید رو زدم ناامیدانه به بد‌شانسیم لعنتی فرستادم... یه امشب رو من تنهایی توی اتاق خوابیدم که برق رفته... گوشیم هنوز زنگ می‌خوره به طرف صدا رفتم و دستم رو روی زمین جابجا کردم تا اینکه موبایل کوچولوی مادربزرگ که این روزا دست من بود رو پیدا کردم وقتی تماس رو وصل کردم با صدای پشت خط از خوشحالی جیغ خفه‌ای کشیدم‌... _بابا... تویی؟ میدونستم تو زنده‌ای... نسرین به دروغ بهم گفت تو مردی کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۶۲۹ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) _بابا می‌خواستم ازت معذرت خواهی کنم بخدا از اینکه بی‌خبر گذاشتم رفتم خودم ناراحت و پشیمونم بابا با لحنی جدی پرسید _ شنیدم اون پسره افتاده زندان آره؟ فیروزم که بالاخره گیر قانون افتاد _اره گرفتنشون ولی می‌دونم نیما بی‌گناهه تا چند روز دیگه آزاد میشه صدای خنده‌ی تمسخر آمیز بابا توی گوشی پیچید چی میگی دختر... می‌خوان اونا رو اعدام کنند اونوقت تو می‌گی تا چند روز دیگه آزاد می‌شن؟ دوباره ‌میخوای یه ننگ دیگه با خودت برامون سوغاتی بیاری؟ که انگشت نمای مردمم کنی؟ هرکی از راه رسید بگه دامادت چه غ*ل*طی کرده که اعدامش کردند؟ حق نداری دیگه بهمون زنگ بزنی... التماس کردم _تروخدا باباجونم... تروخدا بهتون نیاز دارم... لااقل بذار با مامان حرف بزنم تروخدا بابا _مامانت؟ یعنی هنوز نمی‌دونی مامانت از غصه‌ی تو دق کرده و مرده؟ مگه نسرین بهت نگفته مامانت مرده؟ چی داشتم‌می‌شنیدم؟ اون از نسرین که می‌گفت بابا مرده اینم از بابا که میگه مامانت مرده... اما بابا با نسرین فرق داره قطعا نمیاد به دروغ بگه مامان مرده مگه میشه مامانم مرده باشه... شروع کردم به جیغ کشیدن _مامانم... بابا مامانم کجاست؟ ترو خدا گوشی رو بهش بده. تروخدا بابا 📣📣 کامل شد😍 برای دریافت کل مبلغ ۵٠ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۶۳۰ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) با صدای خاله چشم‌باز کردم نگاهی به اطراف انداختم گوشی پیشم نبود من خواب بودم خدایا شکرت همه ش خواب بود ناغافل زدم زیر گریه _خاله خواب دیدم مامانم فوت شده... قبل خواب هر چی بهش زنگ زدم جواب نمیداد... چکار کنم حالا؟ _نگران نباش مادر... خواب دیدی... ان‌شاالله که خیره... خواب مرده دیدی یعنی عمرش طولانی میشه... خوشحال دستاش رو توی دستام گرفتم _راست می‌گی خاله؟ تعبیر خوابم اینه که عمر مامانم طولانی تر میشه؟ یعنی اتفاق بدی براش نیفتاده؟ _آره مادر ان‌شاالله که صحیح و سالمه... پاشو بیا توی هال بخواب حواسم بهت باشه... تو الان بار شیشه داری... یوقت ترس برت می‌داره برات خوب نیست خودم رو مظلوم کردم _نه خاله خوبم... من از تنهایی نمی‌‌ترسم بذار همینجا بخوابم چی بگم مادر... اگه دوست داری همینجا بخواب... ولی قبلش یه ایه‌الکرسی بخون بذار دلت آروم بگیره کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨