هدایت شده از قرارگاه جهادی شهید مفقودالاثر جبرائیل قربانی🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جانم حسین ع...
هدایت شده از قرارگاه جهادی شهید مفقودالاثر جبرائیل قربانی🌷
عزیزان دامادی #کمدرآمد، ۱۲ روز دیگه میخواد عروسی کنه وضعیت مالی خوبی نداره. هر کاری کرده نتونسته پول جور کنه و چند قلم از وسایلی که از جهیزیه بر عهدهش بوده رو جور کنه.
به خیریه ی ما اومده و درخواست کمک کرده.
گفتن که انقدر عروسی رو عقب انداخته که زندگیش در خطر افتاده.
یخچال ماشین لباس شویی، و اجاق گاز
یه یاعلی بگید کمک کنیم دست این جون رو بگیریم هم از بهم خوردن زندگیش جلوگیری کنیم هم آبروش حفظ بشه
اجرتون با جوان امام حسین حضرت علی اکبر علیه سلام
به شماره حساب
گروه جهادی شهدای دانش آموزی واریز کنید🙏🌷
بزنید رو کارت ذخیره میشه👇👇
6273817010183220
فیش واریزی رو برای این آیدی بفرستید🌹👇👇
@Mahdis1234
لینکقرار گاه گروه جهادی
https://eitaa.com/joinchat/3165061169C62614d580a
در ضمن این اجازه رو به گروه جهادی بدید تا احیانا اگر مبلغی اضافهتر جمع شد صرف کارهای خیر بکنه🌹
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۶۷۸ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۶۷۹
به قلم #کهربا(ز_ک)
_خیالت از این مادر و دختر راحت باشه... قلب مهربونی دارند... خدا و پیغمبر حالیشونه... اینا به دشمنشون هم رحم میکنند چه برسه به تو که این وسط هیچکارهای...
این که میبینی اینقدر نسبت به پدرشوهرت حس خوب ندارن هم بنظر من حق دارن
آدمی که یبار تو نوجوونی قصد کشتن منوچهر خدابیامرز رو کرده بود و ناکام مونده بود
با اینکه همه اموال پدرش رو بالا کشیده بود و میدونست برادرش در فقر مطلق بسر میبره باز هم یه بار دیگه هم قصد کشتنش رو داشت...
یه بار از زبون خود بیبی شنیدم که داشت برای مادرم درد دل میکرد و میگفت یبار که منوچهر سر زمین کار میکرده یه غریبه از راه میرسه و ادعا میکنه توی راه با موتورش تصادف کرده و یکی رو زخمی کرده از منوچهر میخواد که باهاش بره بالاسر اونی که بهش زده تا کمکش کنند...
اما منوچهر رو میبره یه جا پیش فیروز اونم یکم حرف بار منوچهر میکنه که مادرت زندگی مارو نابود کرد و با وجود تو میخواست دارایی بابام رو تصاحب کنه منوچهر هم میگه تو که هرچی بود و نبود با خودت بردی حتی برا مادرتم چیزی نذاشتی الان دیگه چی از جون من میخوای که میگه اگه ننهی تو زن بابای من نشده بود تو هم وجود نداشتی که بخاطرت با بابام دعوهم بشه و اون اتفاقات بیفته...
که همون لحظه صاحب موتورخونه از راه میرسه و چون فیروز رو میشناخته داد و هوار میکنه اونم با آدمش فرار میکنه...
گویا میخواسته ناشناس منوچهرو بکشن و قتلش رو بندازن گردن یکی دیگه که ناکام میمونند... برای همینه که حسابی از ایم فیروز هم ابراز بیزاری میکنند چه برسه به خودش و شخصیتش
واقعا در مخیلهم نمیگنجید فیروز خان یه همچین آدمی باشه...
چقدر کینهای که حتی قادر به فکر کردن به نقشهی قتل کسی بود
من همیشه از اون آدم تندیسی از موفقیت و قدرت ساخته بودم
اما قدرتی که باعث بشه آدم جسارت هرعملی رو به خودش بده که قدرت نیست میشه شهوت یا شایدم خلق و خوی حیوانی...
اون آدم نه از قانون تبعیت داشت نه احکام خدا... ظاهر
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۶۷۹ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۶۸۰
به قلم #کهربا(ز_ک)
ظاهرا فیروز بازیگر قابلی بود که همیشه خودش رو در بهترین حالت ممکنه یه آدم موفق و متین نشون میداد...
_با حرفایی که در موردش میشنوم هنوز هم نمیتونم باور کنم در مورد اون آدم حرف میزنید...
واقعا فیروز این کارو کرده؟
بله حق باشماست اگه واقعا فیروز همچین آدمی بوده این خونواده و اهالی محل حق دارن از فیروز متنفر باشن...
سری تکون داد...
نهار آمادهست میای سر سفره؟
میخوام سفره بندازم...
نیمساعت دیگه وقت ملاقات میشه
بقیه میخوان برن ملاقات
من برم وسایل سفره رو آماده کنم که این بنده خداهام گرسنه نرن...
_الان میام کمکتون...
_نه عزیز جان... شما فعلا استراحت کن... دکتر گفته فعلا استراحت کنی... برات بهتره
_آخه خجالت میکشم... این مدت خیلی به همه زحمت دادم
_این چه حرفیه... تو هم مثل دختر نداشتهی خودم...
این رو گفت و سریع از اتاق خارج شد.
ازپشت رفتنش رو نگاه کردم
دلم تنگ پدر مادرمه... اینکه چرا فیروز کاری که من از خونوادم جدا بشم رو واقعا درک نمیکنم...
یعنی واقعا فقط و فقط به خاطر اینکه من رو از اونا دور کنه بهم اون دروغ مزخرف رو گفته؟
لعنت بهت فیروز که هرچی بیشتر میگذره پروندهت پیش چشمام سیاهتر و سنگینتر میشه...
با چشم اطرافم رو نگاه کردم تا شاید گوشیم رو ببینم.
احتمالا روی طاقچهست...
به آرومی ایستادم
درست حدس میزدم...
روشن که کردم تازه متوجه شدم خاموشه...
حتما باطریش خرابه که زود به زود خاموش میشه...
به شارژر متصلش کردم
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۶۸۰ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۶۸۱
به قلم #کهربا(ز_ک)
صدای برخورد ظرفها و صحبت طاهره خانم و همسر حاج علی فقط یه نشونه داره
یعنی دارن سفره پهن میکنند
هم بهم گفتند فعلا استراحت کنم و هم اینکه روی مواجههی بیشتر با مهمونا ندارم
پس بهتره همینجا بمونم
کمی که گذشت گوشی رو روشن کردم...
شمارهی خونمون رو چندبار گرفتم اما خاموش بود...
شمارهی مامانم رو گرفتم که با شنیدن جملهی شمارهی مورد نظر در دسترس نمیباشد بادم خوابید
شمارهی بابا هم همینطور...
به ناچار شمارهی نیلوفر رو گرفتم خیلی بوق خورد اما اون هم جواب نداد...
یکم فکر کردم
تا شمارهی زینب یادم بیاد
شماره رو گرفتم اونقدر بوق آزاد خورد تا اینکه قطع شد
نا امید دوسه مرتبه دیگه شماره رو تکرار کردم که بار آخر با شنیدن مشترک مورد نظر در دسترس نمیباشد باعث شد بغضی که توی گلوم خونه کرده بود بترکه
عصبی تلاش کردم شمارهی نریمان رو به خاطر بیارم
دستام میلرزید چندبار شماره رو اشتباه گرفتم ولی در نهایت تونستم شمارهی درست رو وارد کنم اونم اونقدر بوق خورد تا بالاخره قطع شد
دوباره گرفتم که این بار با شنیدن صدای پشت قطع نفسم حبس شد
یه لحظه فراموش کردم نفس بکشم
با صدایی که انگار از ته چاه در میومد شرمنده جواب دادم
_نریمان...
لحظهای به سکوت گذشت
هیجان پشت صداش بود یا عصبانیت نتونستم خوب تشخیص بدم
_نهال تویی؟
با گریه جواب دادم
_آره خودمم
_کجایی تو دختر؟ خوبی؟
_ممنون
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۶۸۱ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۶۸۲
به قلم #کهربا(ز_ک)
_فقط ممنون؟
میدونی چقدر دنبالت گشتم ؟
چقدر اومدم پشت در خونتون اما راهم ندادند؟
چندبار شمارهت رو پیدا کردم اما هربار بیپاسخ موند؟
میدونی چقدر تلاش کردم باهات ارتباط بگیرم اما نشد؟
و تازه حس نگرانی رو میتونستم در موج صداش تشخیص بدم
شده بود همون داداش دلسوز همیشه نگران چندسال پیش
بخاطر سکوتم فکر کرده بود تماس قطع شده تکرار کرد
_الو... الو نهال خوبی؟الو...
_خوبم داداش...
_الان کجایی؟
و همین جمله کافی بود تا گریهم به هق هق تبدیل بشه
وسط گریه فقط تونستم بگم
_میخوام بیام خونه
_چرا گریه میکنی؟ کجایی الان؟ بگو کجایی تا خودم بیام دنبالت
بدون فکر جواب دادم خونهی بیبی
_بیبی؟ اونجا چکار میکنی؟ پس چرا کسی بهمون نگفته بود تو اونجایی؟
عجب گندی زدم
نریمان فکر کرده من خونهی مادربزرگ مامانمم... آخه همیشه ایشون رو بیبی خطاب میکردیم
فوری جواب دادم
_نه... اون بیبی نه... من...
چی باید میگفتم؟
میگفتم خونهی مادر فیروزم؟
اون از فیروز متنفر بود پس چیزی در موردش نگفتم
باید اسم شهر رو میگفتم
_من شهر کاشمَر هستم
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۶۸۲ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۶۸۳
به قلم #کهربا(ز_ک)
با تعجب پرسید
_کاشمَر؟ استان خراسان؟
متعجبتر پرسید
تو اونجا چکار میکنی؟
با کی رفتی اونجا؟
چی میگفتم؟
اکراه داشتم حالا که داداشم از در دوستی وارد شده با به زبون آوردن اسم نیما خاطرش رو مکدر کنم
پس سعی کردم مسیر گفتگو رو تغییر بدم
_داداش من رو ببخش...
من غلط کردم به حرفاتون گوش ندادم...
_ولش کن این حرفارو... من تا یه ساعت دیگه راه میفتم میام دنبالت...
فقط آدرس دقیق بهم بده
_نمیخوام شما زحمت بیفتی خودم میتونم... یه ماشین میگیرم میام
استیصال و نگرانی رو کاملا میشد تو صداش فهمید
_یه سوال میپرسم نهال... دقیق بگو الان کجایی؟ منظورم اینه که پیش کی هستی؟
برای چی اونجایی اصلا؟
مستاصلتر پرسید جات امنه؟
متوجه حالش شدم
داداش نگرانم بود
و این موضوع باعث خوشحالیم بود
و این بار اشک شوق بود که روی گونههام میغلتید
_آره داداش از هرجهت جام امنه
_اگه جات امنه پس صبر کن خودم تا شب میام دنبالت
میترسم توی راه بلایی سرت بیارن
میدونی چقدر آدم از شوهرت و باباش کینه دارن؟
حالا که اونا افتادن زندان ممکنه بخوان سر تو خالی کنن
ای وای به گوش خونوادهم هم رسیده که نیما افتاده زندان... یعنی علتش رو هم میدونن؟
_نهال پیش کی هستی؟ کی گفته برو اون شهر؟ پس چرا همون اول نیومدی پیش ما؟
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۶۸۳ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۶۸۴
به قلم #کهربا(ز_ک)
نمیدونم دقیقا چی از فیروزخان و گذشتهش و مادرش میدونه
ولی مجبورم راستش رو بگم
_ داداش فعلا جام امنه...
من خونهی مادربزرگ نیمام... خود نیما من رو آورد اینجا
وحشت توی صداش کاملا برام قابل درکه
_اونجا؟ اونجا که الان حکم لونهی زنبور رو برات داره
_نگران نباش داداش... فامیلای مادربزرگ نیما آدمای خوبی هستند
اتفاقا یه مامور نیروی انتظامی هم دارن که گویا در جریان پروندهی فیروزه
خیلی کمکم کرد
برای اینکه خیالش رو راحتتر کنم ادامه دادم
بر عکس فیروزخان اقوامش آدمای متدینی هستند
_خیلی خب باشه... پس تو همونجا منتظر من بمون...
من تا کمتر از یه ساعت دیگه راه میفتم...
آدرس دقیق اونجا رو برام اسام اس کن
نه... نه... صبر کن
آدرس رو برای من نفرست...
به آقا کاوه بفرست
متعجب نگاهی به گوشی انداختم چرا اون؟
ولی جواب دادم
چشم داداش... ممنون
پس من میرم که کارا رو درست کنم راه بیفتم
یادت نره آدرس رو حتما بفرست و تماس رو قطع کرد
از شدت خوشحالی روی پاهام بند نیستم
اشک شادی و هیجان هرلحظه شدت میگرفت
نمیدونستم این حجم از شادی رو چطور بروز بدم
مثل دیوونهها دور خودم میچرخیدم و پام رو به زمین میکوبیدم
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۶۸۴ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۶۸۵
به قلم #کهربا(ز_ک)
یهو در اتاق باز شد و اول طاهره و بعد هم همسر حاجعلی وارد شدند
کمکم نگاهشون از نگرانی به تعجب تغییر رنگ داد
_چی شده؟
و تازه به خودم اومدم
سنگین سر جام ایستادم
نتونستم خوشحالیم رو پنهان کنم
هیجانزده لب زدم
_داداشم داره میاد دنبالم
طاهره خانم چپچپ نگاهم کرد
_ترسیدم دختر... فکر کردم کسی توی اتاقه و داره خفهت میکنه که اینجوری پات رو میکوبی به زمین
_اتفاقا منم همین به ذهنم خطورکرد
خجالت زده و شرمنده به هر دوخانم روبروم نگاه کردم
_ببخشید
وقتی از اتاق خارج شدند
شرمنده سرجام نشستم
اما هنوز هیجانزده گاهی سعی میکردم خوشحالیم رو بروز بدم
اصلا فکرش رو هم نمیکردم داداش جوابم رو بده چه برسه به اینکه به همین راحتی گذشته رو فراموش کنه یا به روم نیاره
یاد آخرین روزی افتادم که ازش جدا شدم.
اونروزها داداش حال خوشی نداشت
صورتش فلج شده بود
نمیتونست حرف بزنه و صداهای ناواضح از گلوش خارج میشد
اصلا نمیتونست حرکت کنه
اما الان گفت که میخواد بیاد دنبالم
یعنی اینکه حالش کاملا خوب شده؟
خدایا شکرت...
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۶۸۵ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۶۸۶
به قلم #کهربا(ز_ک)
نکنه عین این فیلما وقتی نریمان اومد یهو ببینم مشکلی برای دست یا پای آسیب دیدهش پیش اومده و ماشینش رو مختص معلولین درست کرده؟
یادم اومد که گفت آدرس رو برا آقا کاوه بفرستم
پس حتما مشکل حرکتی پیدا کرده و خودش نمیتونه رانندگی کنه برای همین میخواد با شوهر عمهم بیاد
حرف زدنش که عالی شده بود عین روز اولش
خدا کنه چهره و حرکت دست و پاش هم کاملا خوب شده باشه
اگه ظاهر جسمش مشکلی داشته باشه تا عمر دارم خودم رو نمیبخشم چون اونطوری که زنداداش میگفت پدرشوهر من ترتیب اون تصادف رو داده بود و آدماش اون بلا رو سر داداشم آورده بودند.
خدایا من به نیت پرسیدن احوال بابا و مامان منتظر بودم کسی جوابم رو بده
اما الان داداشم با محبت باهام صحبت کرد و گفت که میاد دنبالم
باید وسایلم رو جمع میکردم البته چیز خاصی اینجا نداشتم
حتما الان که نهار میخورند حاج علی هم داخل خونه اومده پس اول نگاهی به لباسهام انداختم و مرتبشون کردم
حدسم درست بود
حاجی سربه زیر داشت غذاش رو میخورد...
همه سوالی نگاهم کردند
خاله گفت الحمدلله کبکت خروس میخونه... گفتی داداشت داره میاد دنبالت؟
_بله بهش زنگ زدم گفت میاد دنبالم
_خداروشکر پس برمیگردی پیش خونوادهت
طیبه خانم دستش رو بالا آورد و نگاهش رو دوخت به خاله
_الحمدلله... پس تکلیف منصوره هم معلوم شد
هروقت مرخص شد میبرمش پیش خودم...
تا حالا بیبی نمیذاشت ببرمش ولی ازین به بعد میخوام یادگار پسرم پیش خودم باشه
خودم دربست در خدمتشم
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
السلام علیک یا فاطمه معصومه سلام الله
توی مناطق محروم شهرستانهای تهران بعضیها آرزوی رفتن به قم و حرمحضرت معصومه سلامالله رو دارن.
دستشون تنگه و مشهد و کربلا براشون ارزوی دست نیافتنی هست.
خیریه در نظر داره در هفتهی کرامت این عزیزان رو به صورت رایگان به قم و جمکران ببره.
برای این امر خیر باز هم نیاز به کم و همیاری شما داریم.
یا علی بگید و دست این عزیزان رو با ذکر با علی بگیرید و هر مبلغی که در توانتون هست کمک کنید
اجرتون با برادرشون امام رضا علیهالسلام
به شماره حساب
گروه جهادی شهدای دانش آموزی واریز کنید🙏🌷
بزنید رو کارت ذخیره میشه👇👇
6273817010183220
فیش واریزی رو برای این آیدی بفرستید🌹👇👇
@Mahdis1234
لینکقرار گاه گروه جهادی
https://eitaa.com/joinchat/3165061169C62614d580a
در ضمن این اجازه رو به گروه جهادی بدید تا احیانا اگر مبلغی اضافهتر جمع شد صرف کارهای خیر بکنه🌹
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
السلام علیک یا فاطمه معصومه سلام الله توی مناطق محروم شهرستانهای تهران بعضیها آرزوی رفتن به قم
حتما که هر کسی این پیام رو ببینه دلش پر میکشه برای زیارت حضرت معصومه سلام الله علیها ولی شاید به دلایلی شرایطش براتون مهیا نباشه. اما میتونید با واریز حتی شده با مبلغی کم یکی از شیعیانی که توان مالی برای رفتن به این زیارت رو نداره راهی قم و زیارت دختر عزیز موسی ابن جعفر علیه اسلام کنید و از ثواب زیارت حضرت معصومه سلام الله علیها بهرمند بشید🙏🌹
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۶۸۶ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۶۸۷
به قلم #کهربا(ز_ک)
یاد وضعیت کنونی منصوره خانم باعث شرمم شد
آخه باعث اتفاق دیشب من بودم
که اون بلا سر اون بیچاره اومد
نمیدونم چرا یهو جوگیر شدم و از اینکه داداش میخواد بیاد من رو ببره خونهمون خوشحال شدم...
من باید پیش منصوره خانم بمونم تا بعد از این عمل جراحی که صحبتش بود ازش پرستاری و مراقبت کنم
طیبه خانم گفت که میبرش خونه خودش پس موندنم دیگه بیفایدهست
یه ربع بعد حاج علی بهمراه همسرش و طیبه خانم و دخترش طاهره خانم برای ملاقات منصوره به بیمارستان رفتند
البته قبلش با آقا محمد هماهنگ کرد تا با همسرش به خونهی بیبی بیان تا من و خاله تنها نمونیم
و حالا این زن و شوهر نسبتا جوون اینجا حضور دارند
البته خود جناب سروان با خاله توی هال نشستند و همسرش توی اتاق بعد ار پرسیدن احوال من بیرون رفت
وقتی بعد از پایان وقت ملاقات مهمونها به خونه اومدند با دیدن رنگ و روی طیبه خانم خاله با استرس حال بیمارشون رو پرسید و جوابی که از طاهره خانم شنیدم حالم رو دگرگون کرد
_دکترا با بررسی بیشتر عکس و امآرای منصوره متوجه شدند شدت آسیبی که به رگهای عصبی و مهرهها خورده باعث شده ریسک عمل بالاتر بره
ممکنه این جراحی حتی حرکت دستها و گردنش رو هم دچار اختلال کنه
و شنیدن این حرف یعنی شرمنگی بیشتر من
چشمهی جوشان اشکم شروع به جوشیدن کرد
منی که ذوق اومدن داداشم رو داشتم به یکباره گرد غم جدیدی روی قلبم نشست
منصوره خانم تا دیشب میتونست به میزان خیلی خیلی کم دستهاش رو تکون بده درسته خیلی جون نداشت اما برای خاروندن نوک بینیش دیگه محتاج کسی نبود درسته با زحمت خیلی زیاد دستش رو در اون حد حرکت میداد اما در همون حد هم برای منصوره خانم موفقیت بزرگی بود
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۶۸۷ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۶۸۸
به قلم #کهربا(ز_ک)
و حالا درصد احتیاج و نیازش به دیگران بیشتر از قبل میشد
و همهی این اتفاقات به یمن حضور من توی این خونه بود
هر کس ناراحت و غمگین گوشهای نشست
و من روی دیدن هیچکدوم ازین آدما رو نداشتم
مستاصل توی اتاق روی تشک نازکی که همسر حاجعلی انداخته بود دراز کشیده بودم و غصهی منصوره خانم رو میخوردم
یه چشمم به ساعت بود و محاسبهی زمانی که بدونم برادرم حدودا چه ساعتی در این خونه رو میزنه و یه چشمم اشک و خون برای مظلومیت و بلایی که سر منصوره خانم اومده بود
در نهایت آخر شب صدای زنگ گوشیم بلند شد
شمارهی داداش بود
_سلام داداش
_سلام ما پشت در خونهایم
نوشته بودی پلاک ۱۲۲درسته؟
_با خوشحالی جواب دادم بله درسته...
و تندی از جا پریدم
اما بخاطر موقعیتی که بر جو خونه حاکم بود سعی در پنهان کردن خوشحالیم داشتم
وارد هال شدم رو به مردهای خونه گفتم
_داداشم رسید الان پشت دره...
هردو ایستادند
و با تعارف به هم اول حاجعلی خارج شد و بعد هم آقا محمد
با توجه به حرف حاجی من نباید خارج میشدم اما با فکر به اینکه الان اونا از کجا میخوان داداسم رو شناسایی و اجازهی ورود بهش بدن پا به حیاط گذاشتم
و پشت سرشون ایستادم
وقتی در حیاط توسط محمد آقا باز شد با دیدن داداش با هیجان اما شرمنده جلو رفتم
_سلام داداش
با دیدنم لبخندی به لبش نشست
آقا محمد کنار کشید و من تونستم خودم رو به داداش عزیزتر از جانم برسونم
دستم رو توی دست برادرم که بسمتم دراز شده بود قرار دادم
من رو جلو کشید و در آغوشش جا داد
باهم روبوسی کردیم فشار یه دستش روی شونهم نشان از حمایتی داشت که میتونستم مثل گذشته روش حساب کنم
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۶۸۸ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۶۸۹
به قلم #کهربا(ز_ک)
انگار نه انگار نزدیک به دوساله با اون فضاحت ازشون جدا شدم و پول و ثروت و عشق مسخرهای که به نیما داشتم رو به محبت اونا ترجیح دادم
اگه در طول این مدت حمایت داداصم رو داشتم فرشته نمیتونست اونقدر تخریبم کنه
درسته از جهت مادی همیشه در بهترین وضعیت ممکن بودم اما از جهت آرامش ذهنی بدترین شرایط رو داشتم
و تازه یاد روزهایی افتادم که فرشته هیچوقت من رو بعنوان عروس خودش قبول نداشت
درسته مقابل نیما ابراز محبتهاش خیلی زیاد میشد اما زمانی که نفر سومی بجز نیما یا پدرش بینمون بود با رفتارها و بیمحلی.هاش باعث تخریب شخصیتم میشد
توی اونمهمونیهای کذایی طوری رفتار میکرد که انگار یه غریبه هستم
خوشی دیدار برادرم با یاداوری مادرشوهرن داشت تبدیل به ناخوشی میشد
برای همین سعی کردم فعلا افکار مربوط با او رو از ذهنم پاک کنم...
از آغوش داداش بیرون اوموم
داداش ایستاد و حالا پشت سرش میتونستم آقا جواد رو ببینم
شرمنده سلام کردم جواب سلامم رو داد
_سلام نهال خانم خوبین انشاالله؟ چه عجب یه خبر از خودتون به خونواده دادید؟
و با دست اشارهای به داداشم کرد
_سلام ممنون شما خوبین؟
و کنار ایستادم و به داخل تعارفشون کردم
پس از ورودشون به داخل حیاط آقا محمد و حاج علی جلو رفتند و باهم دست داده و احوالپرسی مختصر کردند
نمیدونستم با چه عناوینی اون دو فرد مهربونی که چندروزه زحمتم گردن خودشون و خونوادهشون بود رو معرفی کنم
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۶۸۹ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۶۹۰
به قلم #کهربا(ز_ک)
رو به داداش اول با دست حاج علی رو نشون دادم
_ایشون آقای حاج علی هستند از اقوام خیلی دور و پسرِ دوستِ صمیمیِ مادربزرگِ نیما
و ایشون هم آقا محمد پسرخالهی ایشون که سروان هستند و
با شرمندگی سرم رو پایین انداختم اما دستم رو روی بازوی داداش گذاشتم
_ایشون هم داداش خیلی خوب بنده آقا نریمان که از وقتی سایهشون روی سرم کمرنگ شد بدبختی افتاد تو زندگیم
خدا نکنه گفتن داداش باعث شد قوت قلب بگیرم جواد اقا رو نشون دادم
و ایشون همسر خواهر بزرگترم هستند آقا جواد
با تعارف آقا محمد و حاج علی مهمونهای جدید چند قدمی توی حیاط نزدیک ساختمون اصلی شدند
که خانمها جلوی در هال با هردو سلام و احوالپرسی کردند و بهشون خوش آمد گفتند
داداش یه تشکر مختصر کرد و با اشاره بهم گفت بهتره رفع زحمت کنیم ما دیگه داخل نمیایم...
اما با فشار دست حاجی داداش مجبور شد فعلا از موضعش کوتاه بیاد و بیخیال تعارف بشه
_شما نمیخوای بدونی این مدت خواهرتون کجا تشریف داشتند؟ بفرمایید داخل فعلا... خستهی راه هستید
نهال گفت از سمنان تشریف آوردید
رو به داداش خاله رو معرفی کرد
_خاله صغری دوست صمیمی مادربزرگ و از اقوام دور ایشون
با تعارفات بقیه داداش و آقا جواد وارد خونه شدند وقتی از نشستنشون خیالم راحت شد وارد آشپزخونه که شدم
توسط همسر آقا محمد و حاج علی به بیرون هدایت شدم
_اولا که مهمون داری دوما فعلا نباید زیاد سرپا بمونی
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۶۹۰ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۶۹۱
به قلم #کهربا(ز_ک)
بعد هم خانم حاج علی آروم دم گوشم زمزمه کرد
_یه وقت این وقت شب راه نیفتی توی جاده...
دکتر بهت استراحت مطلق داده...
باید با مشورت دکتر مسافت طولانی رو طی کنی
ممکنه برات خوب نباشه
تشکر کردم و باشهای گفتم و به هال برگشتم
روبروی برادرم نشستم
نگاه نگران و پرسشگرش رو از حاج علی برداشت به من داد
_بهت آسیبی نزدند؟ الان خوبی؟
و متوجه شدم اخبار حملهی اون دوتا مرد دیشبی رو به داداشم گزارش دادند
و قبل از من خاله جوابش رو داد
_شکر خدا میبینی که الان خوبه...
یعنی از ظهر که فهمید شما میخوای بیای دنبالش حالش خوب شد تا قبل اون درو از جونش رنگ میت به صورتش بود
نگاه نگران داداش روی صورتم طولانی شد
لب زدم
_خوبم داداش خیالتون راحت
با بغض ادامه دادم
_اگه حمایت شمارو داشته باشم هبچوقت دیگه حالم بد نمیشه
لبخند مهربونی زد
_خداروشکر که خوبی
بعد هم نگاهی گذرا به جمع کرد
_نمیدونم این عزیزان چقدر فیروز رو میشناسن اما تاوقتی اون نامرد آزاد بود یه جور خطرناک بود و حالا که افتاده زندان یه جور دیگه
حاجی دستش رو روی شونهی نریمان گذاشت
_اگه شما چند ساله اون اژدهای چندسر رو میشناسی این جماعت یه عمره زخم خوردهشن...
لحن گفتار حاجی نشون میده خودش هم قبلا یه جایی یه زخمی از فیرور خورده اما نه خاله و نه خودش تابحال چیزی بروز نداده...
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۶۹۱
به قلم #کهربا(ز_ک)
بعد هم خانم حاج علی آروم دم گوشم زمزمه کرد
_یه وقت این وقت شب راه نیفتی توی جاده...
دکتر بهت استراحت مطلق داده...
باید با مشورت دکتر مسافت طولانی رو طی کنی
ممکنه برات خوب نباشه
تشکر کردم و باشهای گفتم و به هال برگشتم
روبروی برادرم نشستم
نگاه نگران و پرسشگرش رو از حاج علی برداشت به من داد
_بهت آسیبی نزدند؟ الان خوبی؟
و متوجه شدم اخبار حملهی اون دوتا مرد دیشبی رو به داداشم گزارش دادند
و قبل از من خاله جوابش رو داد
_شکر خدا میبینی که الان خوبه...
یعنی از ظهر که فهمید شما میخوای بیای دنبالش حالش خوب شد تا قبل اون درو از جونش رنگ میت به صورتش بود
نگاه نگران داداش روی صورتم طولانی شد
لب زدم
_خوبم داداش خیالتون راحت
با بغض ادامه دادم
_اگه حمایت شمارو داشته باشم هبچوقت دیگه حالم بد نمیشه
لبخند مهربونی زد
_خداروشکر که خوبی
بعد هم نگاهی گذرا به جمع کرد
_نمیدونم این عزیزان چقدر فیروز رو میشناسن اما تاوقتی اون نامرد آزاد بود یه جور خطرناک بود و حالا که افتاده زندان یه جور دیگه
حاجی دستش رو روی شونهی نریمان گذاشت
_اگه شما چند ساله اون اژدهای چندسر رو میشناسی این جماعت یه عمره زخم خوردهشن...
لحن گفتار حاجی نشون میده خودش هم قبلا یه جایی یه زخمی از فیرور خورده اما نه خاله و نه خودش تابحال چیزی بروز نداده...
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۶۹۱ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۶۹۲
به قلم #کهربا(ز_ک)
آقا محمد به زبون اومد
_فیروز خیلی آدم داره
همهرو هم یا قبلا تطمیع کرده یا یه قولی بهشون داده...
بگذریم از آدمایی که قبلا یا طی این مدت ازش نارو خوردن و کینهی شتری نسبت بهش دارن
الان که اون افتاده زندان فکر میکنن میتونن با به دست آوردن اسناد و مدارک اموال و املاکی که به تصاحب فیروز در اومده دوباره اونها رو به دست بیارن
نمیدونن پای خودشون هم الان در پروندهی فیروز گیره...
قماربازی همیشه دوسر داشته یه سر برنده و یه سر بازنده...
اگه یه طرف نباشه اون یکی طرف تنها و بیکار میمونه...
ربا خواری و نزول خوری هم دو سر داره همیشه اگه یه طرف سراغ نزول گرفتن نره اون یکی طرف هم نزول نمیده
گناه هردوشون یکیه...
قانون با هردوشون برخورد میکنه...
حالا همین آدما تا زهرشون رو به فیروز یا هرکسی که باهاش مرتبطه نریزن ول کن ماجرا نیستند
داداش سری تکون داد و با اشاره به من گفت
_بله درست میفرمایید
برای همین بهتره هرچه زودتر خواهرم رو از اینجا ببرم اگه اجازه بدید...
آقا محمد اجازه نداد داداش حرفش رو ادامه بده
_آقا نریمان شرمنده میون کلامتون میپرم
اجازه میدید در خلوت و دور از جمع خانمها در رابطه با این موضوع صحبت کنیم؟
فعلا وقت شامه... بعد از شام مفصل در موردش صحبت میکنیم
دلخور سرم رو پایین انداختم
یعنی چی؟ چرا دور از جمع ما خانما میخوان صحبت کنند؟
خوبه که موضوع در مورد منه
آی حرصم گرفته... دلم میخواد فریاد بزنم
اما اجبارا سکوت میکنم
با وجود اصرارهای همسر حاجعلی و طاهره خانم به اتاق نرفتم چون دوست نداشتم موقع شام داداشم و آقا جواد تنها باشند
ممکن بود احساس غریبگی کنند
ضمنا داداش که نمیدونست من باردارم و دکتر بهم سفارش گرده استراحت کنم...
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۶۹۲ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۶۹۳
به قلم #کهربا(ز_ک)
بعد از شام موقع شستن ظرفها اصرارهای بقیه کار خودش رو کرد و اجازه ندادند کمک کنم برای همین
به اتاق رفتم
قبل از من طیبه خانم و دخترش و خاله صغری زیر طاقچهی اتاق نشسته بودند همینکه خواستم گوشهای بنشینم هردو بهم تعارف کردند روی پتوی کنار دیوار که به جای تشکی که قبلا دراز کشیده بودم پهن شده دراز بکشم
بی حرف روی پتو نشستم
خاله با محبت نگاهم کرد
_تو همین دوساعتی که داداشت رو دیدی ماشاالله رنگ و روت خوب باز شدههاا
لبخند روی لبم نشست
_ آخه خیالم راحت شد... فکر نمیکردم به همین راحتی من رو ببخشه
_خداروشکر خیالتو راحت کرد
با کنجکاوی پرسیدم
_خاله شما نمی دونید میخوان چی به داداشم بگن که گفتند دور از چشم ما میخوان صحبت کنند؟
_نه والله... منم مثل خودت...
دیگه چیزی نگفتم
نیمساعت از اومدنم به اتاق میگذره خاله و طیبه خانم با هم صحبت میکنند لهجهی شیرینشون رو دوست دارم
مامان بزرگ منم تقریبا همین لهجهرو داشت چقدر دلم براش تنگ شده
اصلا فرصت نشد حال مامان و بابا رو از داداش بپرسم
با وردود خانم اقا محمد نگاهم رو بهش دادم
سینی چای به دست داشت
پشت سرش همسر حاجعلی وارد شد
_در مورد چی دارن صحبت میکنند؟
همزمان که چای رو به مهمونها تعارف میکرد جواب سوالم رو داد
_آقایون رو میگی؟
رفتند تو حیاط نمیدونم چی بهم میگن
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۶۹۳ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۶۹۴
به قلم #کهربا(ز_ک)
لب زدم
هر حرفی هست در مورد من یا شوهرمه که نخواستند پیش من چیزی بگن باید برم ببینم موضوع چیه؟
_بشین عزیزم اگه بری صحبتاشون رو قطع میکنند
من اخلاق شوهرم رو میدونم
_آخه چرا؟
نمیدونم... اگه صلاح باشه خود داداشت بهت میگه
طی یک ساعتی که گذشته خانمها در مورد خیلی چیزا صحبت کردند اما همهی هوش وحواس من اون بیرونه
صدای یا الله گفتن مردها نشونهی ورودشون به خونهست
خانم حاج علی چادر رو روی سرش مرتب کرد و بیرون رفت
و بلافاصله تو درگاه در ظاهر شد
_نهال جان داداشت صدات میکنه
بی حرف ایستادم و بیرون رفتم
داداش کنار اپن ایستاده بود
_جانم داداش
نگاه گذراش روی سرم باعث شد دستم روی موهام بنشینه
موهام کاملا بیرونه
روسری رو جلو کشیدم
نفس سنگینی کشید
_نهال با آقایون صحبت میکردیم فعلا صلاح نیست به خونه برگردی
خواستم اعتراض کنم که با جملهی بعدیش کمی خیالم راحت شد پس سکوت کردم تا بقیهی حرفاش رو بشنوم
_فعلا من خودم برای امنیت بیشتر میمونم
ولی فردا صبح آقا جواد برمیگرده خونه
_آخه چرا؟ چیزی شده؟
_تقریبا...فعلا مطمئن نیستیم اما به خونه برگشتن تو عاقلانه نیست
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۶۹۴ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۶۹۵
به قلم #کهربا(ز_ک)
همینکه داداش من رو بخشیده و دنبالم اومده برام خیلی ارزشمنده اما شرمی که بابت رفتارهای گذشتهم باهاش دارم باعث میشه نتونم راحتتر از قبل صحبت کنم
_ببخشید داداش شمارم به زحمت انداختم باشه هرطور شما صلاح میدونید
اون شب خونهی بیبی خوابیدیم
صبح بعد از نماز هیچکس نخوابید
صبحونه رو خیلی زود خوردند
آقا محمد و حاجعلی و همسرانشون خداحافظی کردند و رفتند
کنار داداش نشستم تا حال مامان و بابا رو بپرسم
دل توی دلم نیست
اگه یوقت داداش هم حرف نسرین رو تکرار کنه میزنم زیر همه چی و میگم حتما باید من رو به خونه ببره
دیگه نمیتونم اینجا بمونم
_داداش یه چیزی میخوام بپرسم هم روم نمیشه و هم میترسم جوابت همون چیزی باشه که خیلی ازش میترسم
سری تکون داد و نگاه پرسشگرش رو دوخت بهم
_بابا و مامان چطورن؟
رنگ نگاهش تغییر کرد زلزده توی چشمام دستش روی پیشونیش رفت و تا روی سرش کشید با افتادن دستش نگاهی به جواد انداخت
همین حرکت کافی بود تا اشک رو به چشمام بیاره
زمزمه کردم
_بلایی سر بابا اومده؟
طیبه خانم و دخترش طاهره خانم بعداز ملاقات منصوره خانم به خونه خودشون رفتند
با اصرار و تعارفهای خاله و پسرش به خونهی اونا رفتیم و چندروز هم مهمون اونا بودیم
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۶۹۵ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۶۹۶
به قلم #کهربا(ز_ک)
_نسرین گفت بهش زنگ زدی
چی دوست داری بشنوی؟
زدم زیر گریه
_توروخدا داداش شما راستش رو بگو...
من فکر میردم نسرین میخواد تلافی اذیتایی که کردم رو سرم خالی کنه
و دیگه نتونستم ادامه بدم
صورتم رو با دست پوشوندم و گریه سر دادم
برام مهم نبود که ممکنه الان داداش پسم بزنه و بگه خودت باعث مرگ بابا شدی
دست پهن مردونهای روی شونهم نشست فهمیدم داداش دلش برام سوخته
وقتی به آغوشم کشید باعث شد نالهای از ته دل سر بدم
و تازه میفهمیدم عزای پدر یعنی چی؟
من واقعا بابا رو از دست داده بودم
وسط گریههام متوجه صدای باز و بسته شدن در هال شدم
حتما آقا جواد بیرون رفته تا من راحت باشم
همیشه از اینکه برای حریم خصوصی دیگران ارزش قایل بود مورد تحسین بوو
نمیدونم چقدر طول کشید
اما مدت زیادی هم گریه کردم و هم مرثیه سر دادم
اونقدر بابا رو صدا زدم و قربون صدقهش رفتم و بابت اشتباهاتم ازش عذرخواهی کردم تا اینکه داداش یه تکونی بهم داد
_خواهر من... این حرفا الان چه فایدهای داره؟
بیا و برای آیندهت یه فکر اساسی کن
بذار روح بابا به آرامش برسه...
و همین حرف باعث شد دوباره به هقهق و مرثیه سرایی بیفتم
اونقدر گریه کردم تا اینکه به حالت دعوا یه تکون ریز به کتفم داد و با لحن خیلی خیلی مهربونی گفت
_شنیدم بارداری، این حال برا بچهت خوب نیست
حتما خاله بهش گفته که باردارم...
سر به زیر جواب دادم
_پس چکار کنم تا دلم آروم بگیره؟ من باعث مرگ بابا شدم
_اگه فقط به فکر آروم گرفتن دل خودتی و با گریه همهچی حله هرچقدر دلت میخواد گریه کن
مکث کوتاهی کرد و ادامه داد
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۶۹۶ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۶۹۷
به قلم #کهربا(ز_ک)
_اما اگه به فکر آرامش بابا هم هستی یه کاری کن تا اولا نوهش سالم به دنیا بیاد و بعد هم تا میتونی برای تربیتش تلاش کن
نسل سالم و صالح برای آرامش بابا از هرچیزی بهتره
خجالت زده و شرمگین سرم رو پایین انداختم
دیگه پایینتر از این نمیرفت
کاش زمین دهن باز میکرد و من رو میبلعید
_من نسل صالح نمیتونم برای بابا داشته باشم
لقمهی حروم خوردم تو خونهی غصبی که از قمار و ربا به دست اومده زندگی کردم
معلوم نیست زندگیم با بدبخت شدن چندتا آدم و بهم ریختن چندتا زندگی بنا شده بود
_اون مال اون وقتیه که نمیخواستی بفهمی نیما و پدرش خطاکارن
مال وقتیه که نیما زیر پرچم پدرش زندگی میکرد
با پروندهای که برای فیروز تشکیل شده یقین بدون اعدام روی شاخشه
گوشهی روسری رو از روی چشمام کنار کشیدم
_اعدام؟ مگه آدم هم کشته فیروزخان؟
_نمیدونم... نمیخوام گناهش رو بشورم... در رابطه با این یه مورد فعلا نظری ندارم
اما این رو خوب میدونم که خیلی پروندهش سنگینه...
حتی پای چند تا قتل به پروندهش باز شده که نمیدونم مستقیم یا غیر مستقیم به پدرشوهرت مرتبطتند یا نه
اما پروندهی خیلی خیلی سنگینیه
فقط میشه خداروشکر کرد که پروندهی نیما خیلی سنگین نیست
_یعنی اون با پدرش همکاری نمیکرده؟
_هنوز دقیق نمیدونم
طی این مدتی که نبودی خیلی تلاش کردم یه کانال ارتباطی برای صحبت کردن باهات پیدا کنم اما فیروز و پسراش و آدماش کارشون رو خوب بلد بودند
همیشه به بنبست میخوردم
از وقتیم که شنیدم افتادند زندان ازت بیخبر مونده بودم
به سختی تونستم با نیما ملاقات کوتاهی داشته باشم
اما یه کلمه در مورد تو و اینکه کجا هستی هم باهام حرف نزد
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۶۹۷ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۶۹۸
به قلم #کهربا(ز_ک)
_شاید ترسیده بود که یوقت من رو با خودت ببری و دستش هیچوقت بهم نرسه
نگاه معناداری بهم کرد
_اون زمان که زنش نبودی نتونستم بینتون فاصله بندازم
اونوقت حالا که قانونا و شرعا زن و شوهرید میتونستم؟
قبول کن نسبت بهت غیرت نداره...
اتفاقا اگه نگران حال تو بود باید میفهمید در شرایطی که برای تو به وجود آورده من اولین نفریم که میتونم کمکت کنم
نمیدونم به خاطر علاقهم به نیماست یا دوباره دلم میخواد با داداش کلکل کنم که ادامه دادم
_داداش نیما عاشق منه...
صددرصد ترسیده... لابد با خودش فکر کرده حالا که اون افتاده زندان اگه دستت بهم برسه ممکنه من رو با خودت به خونه برگردونی و اجازه ندی دیگه باهاش زندگی مو ادامه بدم و برای همین نخواسته بگه الان کجام
نفس سنگینی کشید و سری تکون داد
معلومه از جوابی که شنیده کلافهست نمیدونم چی توی فکرشه
اما برای اینکه خیالش رو راحت کنم ادامه دادم
_داداش من تا هروقت لازم باشه منتظر نیما میمونم ازش جدا نمیشم... من قبلا نمیدونستم مشغول چه کاریه و منبع درامدش کاملا حرامه
هروقت آزاد بشه کمکش میکنم دست از خلاف برداره
صدام رو پایین آوردم
_ داداش من هنوزم نیما رو دوست دارم با اینکه نمیدونم تا کی اون تو میمونه و کی آزاد میشه اما بازم طلاق نمیگیرم
_مگه کسی حرف از طلاق زد؟
نهال تو داری مادر میشی... باید الویت زندگیت اون بچه باشه
برای سعادتش همه کار باید بکنی
_نمیدونم در مورد بارداریم چیا بهت گفتن داداش...
ممکنه همین روزا سقط بشه ممکن هم هست بمونه
_ فرقی نمیکنه... نیما شوهرته
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۶۹۸ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۶۹۹
به قلم #کهربا(ز_ک)
اگه قانون بهش فرصت جبران گذشته رو بهش داد تویی که ادعای عشق و عاشقیت میشه هم باید بهش فرصت جبران بدی و برای کمک بهش همه کار بکنی
_نیما تو زندگی با من از هیچی برام کم نذاشته داداش
لازم نیست چیزی رو جبران کنه
نگاه گذرایی بهم انداخت
_فکر میکردم در همین مدت دوسالی که ازمون دور بودی بزرگ شدی
اما هنوزم دوست داری لجبازی کنی
_لجبازی چی داداش؟
اینکه دلم میخواد بعد از آزادی شوهرم باهاش زندگیم رو ادامه بدم لجبازیه؟
همزمان که بلند میشد زمزمه کرد
_صدات رو یکم بیار پایین
خونهی مردمه حرمت داره... ضمنا دوتا خانم تو اون اتاق هستند مراعات حال اون بندگان خدا رو بکن و حرمت نگه دار
خجالت زده از رفتارم ببخشید آرومی گفتم
نمیدونم چرا احساس کرده بودم داداش از شرایط پیش اومده خوشحاله و دوست داره من از نیما جدا بشم
اما باز هم اشتباه کردم ظاهرا با موندنم توی اون زندگی حرفی نداره
دلتنگ نیمام... یاد بابا و مرگش باعث شد دوباره به گریه بیفتم
کاش روم میشد از داداش بپرسم که دقیقا چه چیزی باعث مرگ بابا شده؟
نکنه واقعا من باعث و بانیش شدم؟
به خودم نهیب زدم
_پس فکر میکنی چی باعث مرگ بابات شده؟ قطعا خودخواهی و نامهربونی تو...
معلومه هر پدرومادری وقتی بچهشون برای همیشه بذاره و بره از غصه دق میکنند
اونم بابا و مامان من که به همهی بچههاشون یه دلبستگی خاصی دارند
خدا لعنتت کنه فیروز خان که با دروغی که گفتی باعث جدایی بین من و خونوادهم و مرگ بابام شدی
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۶۹۹ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۷۰۰
به قلم #کهربا(ز_ک)
سوالی برام پیش اومد که جوابش خیلی برام مهمه
برای همین ایستادم تا به دنبال داداش توی حیاط برم
وقتی وارد حیاط شدم که آقا جواد ماشین رو از در بیرون میبرد
دستی برای داداش تکون داد و کاملا از حیاط خارج شد
داداش پشت سرش در حیاط رو بست و همونجا ایستاد
هنوز متوجه حضورم نشده
_آقا جواد کجا رفت پس؟
به طرفم چرخید
_برگشت خونه... حضورش اینجا نیاز نبود
خودشم عجله داشت که زودتر بره
معلومه خیلی تو فکره سری تکون داد
_الانم نمیدونم صلاح چیه؟ بهتره بمونیم توی این خونه؟ یا جامون رو تغییر بدیم؟ شایدم اصلا بهتر باشه ازین شهر بریم
نگاهش رو به چشمای پرسشگرم دوخت
_در اولین فرصت باید بری ملاقات نیما
یه سوالاتی رو باید ازش بپرسی تا بفهمم
الان چه موقعیتی داری و از طرف چهجور آدمایی مورد تهدید واقع میشی ...
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۶۹۸ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۷۰۱
به قلم #کهربا(ز_ک)
گوشهی لبش رو به دندون گرفت و محتاطانه پرسید
_تو میدونستی فیروز همسر دیگهای داره؟
چشمام از این حد گشادتر نمیشد
نتونستم تعجب رو توی چهره و لحنم نشون ندم
_چی میگی داداش؟ فیروز و تجدید فراش؟ اون عاشق زنش بود
نیشخندی زد
_عاشق...
_به خدا جدی میگم اون خیلی عاشق فرشته و البته متعهد بهش بود
ولش کن شاید اشتباه شنیدم
کنجکاو شدم بدونم این حرف رو از کجا شنیده برای همین التماس آمیز پرسیدم
_دقیقا چی شنیدی داداش؟
_من چیز خاصی نشنیدم ولی وقتی پیگیر ملاقات با نیما بودم یه چیزایی فهمیدم که وقتی از خودش پرسیدم گفت زن دوم باباش اونا رو به پلیس گزارش داده...
ظاهرا خانمه که همکارشون بوده سر یه اختلافاتی میزنه زیر همهچی و با معرفی خودش به اداره پلیس و ارائه مدارکی فیروز رو هم رسوا میکنه آخه یه شبکهی باند قماربازی رو اداره میکردند.
چشمام دیگه گشادتر از این نمیشد طاقت شنیدن این حجم از خلاف رو در مورد خونوادهی همسرم نداشتم
_داداش داری شوخی میکنی؟
سری تکون داد
_در این شرایط به نظرت شوخی دارم باهات؟
یه لحظه احساس کردم سرم گیج رفت و چشمام سیاهی
عقب عقب رفتم و اگه داداش از پشت نگهم نمیداشت قطعا با سر روی زمین میفتادم
کمکم کرد تا جلوی در هال برم...
دو مرتبه با صدای نسبتا ملایم یاالله گفت
که با شنیدن صدای طاهره خانم که تعارفمون میکرد وارد خونه بشیم کمکم کرد تا وارد بشم
طاهره خانم با دیدنم پشت دستش کوبید و به سمتم پا تند کرد
_چی شده دخترم؟
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۷۰۱ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۷۰۲
به قلم #کهربا(ز_ک)
_فکر کنم فشارش افتاده...
اگه اجازه بدید کمکش کنم همینجا بخوابه
با کمک داداش کنار دیوار درست جایی که همیشه منصوره خانم میخوابید دراز کشیدم...
به خاطر اوردن یاد منصوره باعث شد یاد دینی بیفتم که نسبت بهش دارم...
چقدر من آدم قدرنشناسی هستم...
اون به خاطر من در بیمارستان بستری بود و دیشب قصد برگشتن به خونمون رو داشتم
چه خوب شد که به صلاحدید داداش فعلا اینجا موندم...
اما فعلا بحث فیروز بود
باند قماربازی... خدای من قماربازی چه کوفتی بود که حالا فهمیدم یه باند رو اداره میکردند
پس بیخود نبود هرروز یه ماشین و خونهی جدید رو معامله میکردند
اینکه اون همه زمین توی تهران و هر شهرستانی به نامشون بود لابد به همین موضوع مرتبط بود
اونهمه پولی که همیشه تو حسابهای نیما و خونوادهش بود
حتی یبار از پدرش شنیدم که در مورد شمش طلا صحبت میکرد...
معلومه که تا وقتی با پول حرام میتونست اینهمه ثروت رو جمع کنه هیچ.وقت امثال بابای من و داداشم نمیتونستند با پول حلال به گرد پاش هم برسن
با صدای برخورد قاشق به لبهی لیوان به خوام اومدم...
لیوانی به لبم نزدیک شد
_بخور دخترم یکم حالت رو جا میاره
کمی ازش خوردم و با عقب کشیدن سرم بهش فهموندم که دیگه نمیخورم اونم اصراری برای تموم کردن محتویات داخلش نداشت...
_رنگ و روش پریده نمیخواین دکتر ببرینش؟
_بهتره فعلا زیاد از خونه خارج نشه...
اگه تا ده دقیقه دیگه بهتر نشد با اورژانس تماس میگیرم...
کمی که گذشت دست نوازشگرش رو روی سرم کشید
_بهتری؟
همزمان با باز و بسته کردن چشمم لب زدم
_آره خوبم...
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۷۰۲ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۷۰۳
به قلم #کهربا(ز_ک)
روی نگاه کردن به چشماش رو نداشتم
چقدر بابا و این بندهی خدا بهم گفتند که فیروز اهل رعایت حلال و حرام نیست ولی من باور نکردم...
یاد بابا چشمهی اشکم رو به جوشش انداخت
نمیدونم به خاطر حرفی که لحظاتی پیش شنیدم بود یا دلتنگی و حسرت برای از دست دادن بابا که هق هق و ناله سر دادم
داداش هرکاری کرد نتونست آرومم کنه
صدای طیبه خانم اومد که با صدای بلند و هراسون از داداش و دخترش علت گریهی من رو میپرسید وقتی توضیح داداش رو شنید این بار هم دوباره با تشر من رو خودم آورد...
_بس کن دختر جان...
اگه برای از دست دادن بابات دلت پره حق داری الهی خدا بهت صبر بده اما خودتم باید به خودت کمک کنی
اگه برای حال و روز زندگیت داری گریه میکنی برای اونم باید صبر کنی...
با گریه اگه کار دنیا درست میشد که الان من یه گره هم توی زندگیم نمونده بود
ناخودآگاه صداش رنگ ترحم گرفت
اندازهی تک تک برگ درختا از اول خلقت تا حالا شاید من اشک ریخته باشم برای درد و غمهای زندگیم اما نه پدرم زنده شد و نه مادرم و نه شوهرم و نه پسرم و نه گرههای زندگیم باز شد
بغض راه گلوش رو گرفت
_اینطوری که تو داری زار میزنی بچهت نمیمونه دخترم... دلت به اون بچه بسوزه...
یاد بچه کمی آرومم کرد
آره راست میگفت باید مقاومت میکردم
نیمساعت بعد داداش با شرمندگی رو به طیبه خانم کرد
_ببخشید مادرجان مزاحم شما هم شدم...
یا اجازهتون من میرم توی حیاط تاشما هم راحت باشین
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨