eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
18.7هزار دنبال‌کننده
775 عکس
403 ویدیو
7 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۹۰۳ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) قلبم با یاداوریش مچاله شد اما پیش نسرین کم نیاوردم و طوری وانمود کردم که از مادرشوهرم خبر دارم _پول همیشه حلال همه مشکلاته... مادرشوهرم پول داشت صددرصد به صورت قاچاقی هم که شده الان رفته یه کشور اروپایی و داره خوش می‌گذرونه با چشمای گرده شده نگاهم کرد _ تو هنوز هم فکر میکنی پول از همه‌چیِ دنیا مهم‌تره؟ _خب معلومه... اگه اونروزا بابا و داداش پول بیشتر داشتند راحتتر هردوشون رو درمان می‌کردید و اینهمه سختی نمی‌کشیدید... داداش مجبور نمی‌شد خونه‌ش رو بفروشه و آواره بشه برای هزینه‌های درمانش جواد و اقا کاوه مجبور نمیشدند هزینه‌ای به این خونواده پرداخت کنند بلکه از حسابهای جاری همین خونواده برداشت میشد و منت کسی روی سرمون نمی‌موند _واقعا حرف الانتم همیناییه که داری میگی؟ باورم نمی‌شه بعد از دوسال زندگی با آدمایی که فهمیدی دزد و کلاهبردار و حروم خور بودند هنوز هم زندگی پراز ثروت اما حروم رو به زندگی بدون ثروت و حتی فقیرانه اما حلال ترجیح بدی _خب بابا و داداش زرنگ می‌شدند و از راه حلال پولدار می‌شدند کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۹۰۴ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) _چی میگی تو؟ حال آدم همیشه از بحث کردن با تو خراب می شه چقدر تو بی منطقی آخه؟ با حرفی که زد خیلی بهم برخورد _من بی منطقم؟ فیروز و پسراش با پول حروم ثروت جمع کردند ؟ درست... بابا و داداش زرنگ می‌شدند با پول حلال ثروت جمع می‌کردند... مثل آقا کاوه... لااقل مثل عمه اینا هم بودیم خوب می‌شد _واقعا که... خداییش تو هیچ روزی رو یادت میاد که داداش یا بابا کم کار و فعالیت کرده باشند؟ همیشه‌ی خدا برای کسب روزی حلال تلاش کردند یادمه داداش از پونزده سالگی هم کار می‌کرد و هم درس می‌خوند خودت همیشه شاهد بودی که بابا جز روزهای تعطیل همیشه در حال کار کردن بود چقدر دیگه باید از خودشون مایه می‌ذاشتند تا تو راضی باشی؟ _من نمی‌دونم فقط می‌دونم اینا تدبیر اقتصادی نداشتند بلد نبودند نمیدونم یه چیزی بود دیگه...من خیلیارو دیدم کار حروم نمی‌کنند اما تدبیر دارن و بلدند چطور گلیمشون رو از آب بیرون بکشن _عه... اگه با تدبیر اقتصادی و درامد حلال می شد پولدار شد که دیگه لازم نبود امثال فیروز با قمار و رشوه و ربا و زمین خواری و هزار فعل حرام پولدار بشن اخمام دوباره تو هم رفت _من با اونا کاری ندارم... لااقل یه کاری می‌کردند مثل عمه‌اینا می‌شدیم... همیشه از وقتی یادمه اوضاع مالی خوبی داشتند یا همین آقا جواد، حتی پدرش... با اینکه روحانیه اما به مراتب همیشه وضع مالی بهتری نسبت به بابا و داداش داشتند و دارند 📣📣 کامل شد😍 برای دریافت کل مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۹۰۵ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) _درسته تو راست می‌گی ما هیچ‌وقت مثل اطرافیانمون خیلی اوضاع مالی اون چنانی نداشتیم اما یه سوال ازت می‌پرسم نهال درست جوابمو بده هیچ وقت تو دیدی بابا یا داداش محتاج کسی بمونند؟ هیچ وقت شد لنگ چیزی بمونند؟ برای عروسی داداش برای خرید وسایل مورد نیاز عروسی برای خرید جهیزیه‌ی نیلوفر برای خرید لباس و هزار تا چیز دیگه برای عروسی داداش یا نیلوفر برای هزینه‌های مدرسه و کلاس زبان تو یا دانشگاه من برای لباس و کیف و کفش عید و زمان مدرسه هیچ وقت شد هیچ کدوممون لنگ بمونیم؟ کلافه وسط حرفش پریدم و دستی تکون دادم _خیلی خب بابا... حرفتو بزن..‌.تا فردا میخوای فقط مثال بزنی؟ نفسش رو با صدا بیرون فرستاد _ بابا و داداش همیشه مایحتاج ماها رو فراهم کردند... خودت شاهد بودی _خب آره _پس چرا چشم و دل تو هیچ وقت سیر نمی‌شه؟ به حالت دهن کجی گفتم _چشم و دل من گشنه نبود که بخواد سیر بشه... فقط همیشه دلم می‌خواست مثل بقیه باشم _تا منظورت از بقیه کی باشه کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۹۰۶ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) با حالتی مسخره پرسیدم _کی باشه؟ _ببین خدا آدما رو متفاوت آفریده هر کسی بر حسب تربیت خانوادگی و اعتقادات و حس و حالی که نسبت به زندگی داره خدا بهش قدرت و توان میده کمکش می‌کنه و متقابلا ازش توقعاتی هم داره دنیا محلی برای موندن نیست برای رفتنه... یه چند صباحی تو این دنیاییم و بعدش باید بریم... دنیا محل خوشگذرونی نیست یه رنج‌هایی رو با خودش داره باید اون رنجهارو تحمل و ازش عبور کنی تا یه چیز بهتر گیرت بیاد مثلا تا رنج درس خوندن رو تحمل نکنی چیزی یاد نمیگیری وارد دانشگاهم نمیتونی بشی پس بعدش برای امرار معاش مشاغل سخت‌تری هم گیرت میاد اما اگه رنج درس خوندن رو به جون بخری بعدش یه شغل به مراتب راحتتری گیرت میاد که یا درامد بهتری داره یا شرایط شغلی راحتتر و بهتر... این بین خدا آدما رو امتحان هم می‌کنه هر کسی رو به یه نحو... یکی رو با مال و یکی رو با آبرو... یکی رو با بیماری و حتی معلولیت و یکی رو با فرزند و همسر ... بعد هم توی این دنیا روزی هرکس از قبل تعیین شده هیچ کس نمیتونه روزی یکی دیگه رو برداره... کسی که تلاش بیشتر کنه روزی بیشتری هم گیرش میاد خدا خودش گفته از تو حرکت از من هم برکت... _خدا گفته ولی کو برکت زندگی ما؟ از وقتی یادم میاد حسرت زندگی دیگرون رو خوردم _ناراحت نشیا... چون چشمات بسته بود 📣📣 کامل شد😍 برای دریافت کل مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۹۰۷ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) _راحت باش... منظورتو دقیق بگو... چشمام کور بود خنده‌ای کرد _دقیقا زدی تو خال... واقعا تو کور بودی و ندیدی... زندگی ما سراسر برکت بود سلامتی بینمون بود صفا و صمیمیت بود بینمون... سایه‌ی پدر روی سرمون بود سایه ی مادر با سلامتی کامل روی سرمون بود... سایه‌ی برادر روی سرمون بود سه تا خواهر درسته گاهی با هم کَل‌کَل هم می‌کردیم اما پشت هم بودیم بوقت نیاز... دستمون به نیاز هیچ وقت جلوی کسی دراز نشد، شد؟ ببین اینا همه‌ش برکت بود... عافیت بود... که قدر ندونستیم الان نداریمشون آیا حسرت نمیخوری که ای کاش هنوزم داشتمشون؟ سوالی سرش رو تکون داد _نداری؟ _دارم... _ همون زمان زندگیمون می‌تونست بدتر از اونی بود که بود هم باشه... مثلا وقتی بچه‌تر بودیم و نیاز بیشتری به سایه‌ی پدر داشتیم از دستش می‌دادیم... یا مامان حال و روزی که الان داره رو زمانی می‌داشت که ما بچه‌تر بودیم یا فکرشو بکن اون تصادفی که برای داداش اتفاق افتاد در زمان بچگی ما بود اونم اون داداشی که همه‌ی وقتش صرف آسایش و راحتی ما می‌شد حتی وقتی ازدواج کرد... کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۹۰۸ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) فکر کن همه حمایتهاش رو از دست می‌دادیم... همین چیزا نمیتونه تورو راضی کنه به اینکه پس روزای خوش زیادی توی زندگیت داشتی؟ برکت یعنی همین... اون زمان همه‌ی درد و هم و غم زندگیت فقط پول و ثروت و شوهر پولدار بود... الان تو ثروت رو داری شوهر پولدار هم داری اما هیچ کدوم به دردت نمی‌خورن... ثروت شوهرت توی حسابهای بانکیشه و عنقریبه که توسط دولت ضبط بشه... زمین و باغ و ویلا و خونه و ماشینهای میلیاردی شوهرت همگی توسط دولت ضبط شده و فعلا معلوم نیست صاحب هیچ کدوم از اونا می‌مونید یا نه... شوهرت ازت دوره و گوشه‌ی زندانه... پدرت نیست، مادرت مریضیش در حدیه که حتی تو رو نمی‌شناسه‌... برادرت اونقدر درگیر کارو مسائل دیگه‌ست با اینکه فقط دویست متر با خونه‌ش فاصله داری هفته‌ها وقت نداره باهات هم کلام بشه . _خیلی خب تو راست می‌گی من قدر چیزایی که داشتم رو هیچ وقت نفهمیدم ولی هنوزم قانع نشدم... چرا باید بعضیا همیشه در ناز و نعمت باشن و بعضیا هیچی نداشته باشن مثلا همین عمه... اوضاع مالیشون همیشه خوب بوده مشکلی هم که نداشتند پس چرا خدا اونو امتحان نمیکنه؟ چرا اون رنجی توی زندگیش نداره؟ _چرا نداره؟ تو از کجا می‌دونی؟ مگه تو زندگی اون هستی؟ شاید عمه بخاطر نداشتن بچه همون قدر غصه می‌خوره که تو برای نداشتن مال و ثروت میخوردی؟ _ببخشیدا... آدم بخاطر بچه نداشتن رنج نمی‌کشه اما بخاطر نداشتن پول و آرامش و رفاه نداره 📣📣 کامل شد😍 برای دریافت کل مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۹۰۹ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) _ببین عزیز من...خدا بر اساس صبر و تحمل آدما و دیدگاهشون نسبت به زندگی امتحانشون می‌کنه... شاید برای تو نداشتن فرزند خیلی سخت نباشه ولی برای عمه که جونش در میره برای یه لحظه در آغوش کشیدن بچه سخت که چه عرض کنم طاقت فرساست... آقا کاوه هم عاشق بچه‌ست... یادت نیست بچه بودیم چقدر بهمون محبت می‌‌کرد؟ من خودم گاهی احساس می‌کردم برادر بزرگترمه... یادم می‌رفت جز نریمان برادر دیگه‌ای ندارم _آره یادش به‌ خیر راست می‌گی... پس عمه و آقا کاوه بخاطر نداشتن بچه خیلی حسرت خوردند... داداش چند سال بعد از اونا ازدواج کرد و دوتا دوقلو داره نیلوفر دوتا بچه داره و سومیش تو راهه... همه‌ی خواهر برادرای آقا کاوه دوتا دوتا بچه‌دارن... _تازه اون دوتا خواهر زاده هاش که چند ماه قبل از تو نامزد کرده بودند الان هر کدومشون بچه دارن ... همه‌ی اطرافیانشون صاحب این نعمت شدند و اونا محروم موندند سری تکون دادم و تو فکر رفتم _آره نسرین راست میگه... من دوبار بچه سقط کردم اگه این بار هم از دستش می‌دادم می‌دونم که ضربه‌ی وحشتناکی برام بهمراه داشت شاید روانی می‌شدم‌... با اینکه خیلی عشق بچه نیستم و فقط دوست دارم روال زندگیم خیلی عادی پیش بره... خوب وجود بچه هم جزو زندگی آدمه دیگه... رو به نسرین با صدای بلندتری گفتم کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۹۱۰ به قلم #ک
Empty message🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) _تو راست می‌گی... منم قانع شدم... فقط تروخدا بسه... هرچی من از مباحثه‌های این شکلی بدم میاد و زود خسته می‌شم تو از خداته که یه بحثی پیش بیاد و شروع کنی به فک زدن... راست می‌گن که روانشناسها همه‌شون مخ آدمو می‌خورن یهو یادم اومد چه حرفی زدم نسرین عاشق رشته روانشناسی بود و بخاطر شرایط بابا و داداش و بعد هم شرایط بد مامان مجبور شده درس و دانشگاه رو رها کنه و خونه نشین بشه... باعث و بانی همه‌ی اتفاقات بد این خونواده منم... چطوری می‌تونم این روزها رو براشون جبران کنم؟ برای اینکه موضوع بحث رو تغییر بدم تا لااقل خودم کمتر خجالت بکشم رو کردم بهش _نسرین نمی‌دونی اون چند وقتی که خونه‌ی مادربزرگ فیروز خان بودم چه خبرا بود؟ عروسشون... یعنی زنداداش فیروزخان که می‌شه زنِ عموی ناتنی نیما بقدری خوش صحبت بود که هیچ وقت از صحبتاش سیر نمی‌شدم‌... خیلی با طمانینه و آرامش صحبت می‌کرد... خاطرات زندگیش رو کامل برام تعریف کرد... چه زندگی پرفراز و نشیبی هم داشت. طفلکی توی یه تصادف فلج شده بود و از گردن به پایین فلج بود...البته دستاش کاملا از حرکت نیفتاده بود اما خیلی هم جون نداست این اواخر یه اتفاقاتی افتاد مجبور شدند اورژانسی عملش کنند دقیقا از همون عمل سنگینی که همیشه از زیرش در می‌رفت رو براش انجام دادند 📣📣 کامل شد😍 برای دریافت کل مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
Empty message🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) شکر خدا دکترا گفتند به مرور زمان بهتر میشه و هم میتونه دستاش رو تکون بده و هم پاهاش رو... شاید تا چند سال دیگه بتونه راه هم بره... _آخی بنده‌ی خدا... بفرما یه مثال حی و حاضر یمدت جلوی چشمات بوده و الان اینقدر از من حرف کشیدی؟ همینکخ تنت سالمه روزی هزاربار باید خدارو شکر کنی... حالا ببین خدا روی اون بنده‌ی خدا چه حسابی باز کرده که با درد و مریضی و گوشه نشینی امتحانش کرده... ان‌شاالله به زودی سلامتی کاملش رو به دست میاره _اتفاقا خیلی خانم باایمان و قویی بود... چقدر حرفای جالب می‌زد و من رو نصیحت می‌کرد... _خوبه بنده خدا جرات می‌کرد تورو نصیحت کنه... لابد آبرو داری کردی چیزی بهش نگفتی وگرنه اگه یبار اعتراض میکردی عمرا اگه کلامی باهات حرف می‌زد _نخیر گفتم که خیلی خوش صحبت بود... _خداروشکر یه بار یکی باهات حرف زده نگفتی وراجی می‌کنه و از حرفاش خوشت اومده... _خیلی مشتاق شدم یبار ببینمش. _اتفاقا از وقتی اومدم گه گاه تلفنی باهاش صحبت می‌کنم الانم که یادش کردم دلم براش تنگ شد بهتره یه تماس باهاش بگیرم گوشی موبایلی که چند ماه پیش داداش برام خریده بود رو برداشتم و شماره‌ی منصوره خانم رو گرفتم بعد از خوردن چند تا بوق جواب داد کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۹۱۲ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) _سلام نهال جانم خوبی _سلام منصوره خانم ممنونم شما چطوری؟ پس از کمی حال و احوال گفت که _خداروشکر وضعیت پاها و دستم بهتره میتونم از دستام کمک بگیرم و الان بدون کمک کسی گوشی رو به تنهایی با دستام گرفتم اما پاهام هنوز جون نداره هرروز طاهره خانم خواهر شوهرم با دخترش میان سراغم و منو می‌برن فیزیو تراپی ولی هنوز قدرت اینکه پام رو روی زمین بذارم ندارم‌.. براش آرزو کردم که هرچه زودتر بتونه روی پاهای خودش بایسته و راه بره... کمی دیگه که صحبت کردیم ازم حال مامان رو پرسید ، اخه جریان فراموشی مامان و احوالاتش رو گفته بودم _خدارو شکر حال عمومی مامان بد نیست ولی سردردهاش گاهی خیلی زیاد می‌شه ... بعد ار کمی سکوت با ناراحتی ادامه دادم ... _منصوره خانم من به تازگی فهمیدم موقعی که سردرد می‌گیره بهش مورفین میزنن... از تن صداش میشد فهمید که اونم شوک شده _چه اشکالی داره؟ اگه با اون خوب می‌شه تا وقتی لازمه استفاده کنید... اتفاقا خود منم یه دوره مجبور بودم و دکتر برام تجویز می‌کرد... _خودت می‌گی یه دوره ولی برای مامان من خیلی طولانی شده. _ تو دخالت نکن دختر جان... دکتر بهتر می‌دونه چی برای مادرت خوبه... تو نگران این هستی که یوقت وابستگی ایجاد نشه... نترس نمیشه... وقتی درد داره باید مصرف کنه... حالا سردرداش بابت چی هست؟ خدای نکرده لخته خونی چیزی توی سرشه؟ _نمی‌دونم؟ نه... چون گفتند آم آر آی و آزمایشاتش چیزی رو نشون نداده.. 📣📣 کامل شد😍 برای دریافت کل مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۹۱۳ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) _آخه چون فراموشی داره به خاطر اون پرسیدم آره اینکه هیچی یادش نمیاد خیلی نگران کننده‌ست دکترش گفت خیلی طولانی شده و شاید دیگه هیچوقت خوب نشه. _توکلتون به خدا باشه... مگه به من نگفته بودند ریسک عملم بالاست اما خودت شاهد بودی در بدترین حالت ممکن من رو بردند بیمارستان تو شرایط عادی اگه سالم هم بودم فلج می‌شدم چه برسه به اون حال و روزی که من داشتم... اما میبینی که بعد از عمل خیلی بهترم... خدا بخواد هر کار ممکنی ممکن میشه... فقط توکل کنید و بسپرید به خودش که چاره‌گشای کل عالم هستی فقط خودشه... لبخندی از حرفای امیدبخشش به لبهام نشست _ممنون منصوره خانم... محاله من با شما حرف بزنم و حالم بهتر نشه... _فدات عزیزم تو لطف داری‌... خیلی دوست داشتم برای سالگرد پدرت خودم رو برسونم اما نشد... شرمنده‌ت شدم _اختیار داری عزیزم همینکه جویای احوالمون هستی برام ارزشمنده‌... اتفاقا به خاطر حال مامان نتونستیم سالگرد خیلی مفصلی بگیریم _مراسم مهم نیست همینکه دور هم یاد اون خدا بیامرز کردید و براش احسان کردید کافیه... کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۹۱۴ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) میدونی به چی فکر می‌کنم نهال؟ الان روح پدرت در آرامشه... چون تو هم پیش خونواده‌ت و کنار اونها هستی... _بله درسته... منصوره خانم یه چیزی بگم؟ _جانم عزیز بگو... _چند روز پیش رفتم ملاقات نیما بجای اینکه نگران حال من باشه ازم دلخور بود که چرا خبری از مادرش نگرفتم _عجب... عیب نداره اونم مادرشه شاسد نگرانش بوده... بهرحال میدونه الان تو پیش خونواده‌تی و حسابی هم جات امنه و هم شرایط خیلی خوبی داری لابد از مامانش بی خبر مونده نگرانشه. _نه بابا... خودش گفت خونه‌ی خاله کبراش هستند یعنی خواهر خود فرشته... _درسته... ولی با این حرف نشون داده از بابت تو خیالش راحته... چون می‌دونه خونواده تو بی منت هوات رو دارن ولی اون فرشته خانم شاید جای خوبی نیست و ممکنه منتی روی سرش باشه _نمی‌دونم ولی خیلی حرصمو در آورد.. _حالا کی از زندان آزاد می‌شه؟ براش دوسال زندان بریدن بغضم رو به زور قورت دادم _همه‌ی دار و ندارمون رو از دست دادیم منصوره خانم‌.. الان هیچ آهی در بساط نداریم 📣📣 کامل شد😍 برای دریافت کل مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۹۱۵ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) با یاد آوری حرفای نیما با حرص ادامه دادم _نیما بهم گفت برم پیش مامانش‌اینا بمونم، منم گفتم که مامان خودم اصلا حال خوبی نداره و دلم می خواد پیشش باشم،اونقدر نامرده که بازم حرف خودشو می‌زد، منم به روش آوردم و گفتم چقدر تو پررویی بخاطر دروغ بابای تو من دوسال از خونواده‌م دور موندم و اینهمه اتفاقات بد براشون افتاد ،اصلا مسبب همه‌ی بدبختیاشون منم، حالا که دوست دارم برای پیششون بمونم تو بازم فکر مامان خودتی؟ اونم ناراحت شد و با بی‌ادبی گفت فکر کردی حالا که این تو هستم دم دراوردی و آدم شدی؟ تا دیروز حرف حرف من بود الان اوضاع فرق کرده آره؟ بعدم گفت بالاخره که میام بیرون اون موقع من می‌دونم و تو منصوره خانم نیما خیلی بدتر از قبل شده لجباز و بداخلاق حرف حرف خودش نباشه قیامت می‌کنه حالا خوبه تو زندانه و این جوری برای من خط و نشون می‌کشید وگرنه منو خِر کِش میکرد تا خونه خاله‌ش می‌برد دستبوس مامان جونش. _آخرش چی شد؟ هیچی دیگه منم مجبور شدم به دروغ بگم حال خودمم خوب نیست و هرروز باید برم دکتر لااقل اینجا برادرمو خواهدام هوامو دارن و منم راحتترم که منت کسی روی سرم نیست، نمی‌دونم چون گفتم حال خودم خوش نیست و محتاج خونواده‌مم ناراحت شد و تو هم رفت یا چون گفتم پیش اونا راحتترم و خونه خاله‌ت نمیرم... _ای بابا اشتباه کردی دروغ گفتی... عزیز دلم هیچ وقت هیچ خیری توی دروغ گفتن نیست ولی تو همیشه همون راهو پیدا می‌کنی... _اما برای من همیشه بهترین راه بوده چون فقط با همین فرمون میتونم حرفمو به کرسی بنشونم... کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۹۱۶ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) _ولی از من به تو نصیحت دروغ گفتن رو بذار کنار، مگه میشه با یه خطا و گناه مسیر زندگی رو هموار کرد؟ پس دروع نگو که آخر عاقبت خوشی نداره ، _چرا نداره؟ پس اینی که الان من خونه خودمونم یعنی چی؟ عاقبتم خوش شد دیگه وگرنه باید می‌رفتم خونه خاله‌ش ور دل مامان جونش و اون مرسده‌ی نکبت... من نسبت به هردوشون ویار دارم. _چی بگم والا خودت بهتر می دونی. _آره می‌گفتم تا اینو به نیما گفتم اخماش رو تو هم کرد و گفت خیلی خب فعلا بمون اما بچه که دنیا اومد به مامانم و سینا می‌گم بیان دنبالت. هرچند منم دویت ندارم منت خونواده‌ی تو روسرم باشه ولی فعلا چاره‌ای ندارم. _عه سینا بیرونه؟ چطور اون زندان نیفتاده؟ _چه میدونم اونقدر اون مارمولک بود لابد می‌دونسته چکار کنه گناهی گردنش نیفته... نیما بی‌عرضه بود تا باباش بود ساپورتش می‌کرد از وقتی فهمیده می‌خوان باباشو اعدام کنند اینم خودشو باخته،البته فقط وقتی به من می‌رسه میخواد وانمود کنه هنوزم همون نیمای قبلیه و یال و کوپالش سر جاشه... اما من که می‌دونم این نیما دیگه نیمای قبلی نیست و نمی‌شه روش حساب کرد و فقط اولدورم پولدورم داره. 📣📣 کامل شد😍 برای دریافت کل مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🍃🌹🍃 🎥 رهبر انقلاب: امروز از داخل هم به ما انتقاد می‌کنند که ما با دنیا قهریم 🔹این غلط است. ما امروز با مجموعه‌هایی کار می‌کنیم که بیش از نصف مردم دنیا در آن زندگی ‌می‌کنیم. 🔹اگر منظورشان این است که ما با نظم نوین جهانی مخالفیم بله این درست است. ـــــــــــــــــــ 🎥 رهبر انقلاب: امروز به برکت ایستادگی ملت ایران جرئت حمله به مرزهای ایران را ندارند و جور دیگری در حال عناد هستند. 🍃🌹🔹ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۹۱۷ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) _با خودت روراست باش دختر، تو یا نیما رو میخوای یا دیگه نمی‌خوای. اگه می‌خوای باید با همه‌ی خوب و بدش کنار بیای و تلاش کنی زندگیت رو بسازی،تو دیگه تنها نیستی یه بچه‌ تو راهی داری که وقتی دنیا بیاد به پدرش احتیاج داره... نیما هم که قرار نیست همیشه اینجوری بمونه شاید متنبه شده باشه و بخواد جبران کنه... بهش این فرصت رو بده. وقتی برگرده از اول شروع می‌کنه و زندگیتونو می‌سازه _با کدوم سرمایه؟ _مگه همه‌ی آدما برای شروع دوباره همیشه سرمایه داشتن؟ سرمایه‌ی بعضی آدما تلاش و همت خودشونه و بدن سالمشونه. شوهر تو شکر خدا دومی رو که داره اولی رو هم با امید دادنهای تو توی وجودش پرورش میده و وقتی آزاد شد همه کار برات می‌کنه... بعدم همه‌ی ابعاد زندگی که مادیات نیست که تو فقط اون جنبه‌ش رو در نظر می‌گیری. _چی بگم ... من که چشمم آب نمی‌خوره _توکلت به خدا باشه نهال جان دستم خیلی خسته شد باید گوشی رو بذارم کنار. _شرمنده عزیزم برو استراحت کن از هم خداحافظی کردیم و به داخل خونه برگشتم. توی هفت ما بودم و هنوز دو سه ماهی تا زایمانم مونده بود ... دیگه شمارش روزها از دستم خارج شده بود چی فکر می‌کردم و چی شد کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۹۱۸ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) روزها از پس هم عبور می‌کردند و من روز به روز به تولد پسر کوچولوم نزدیکتر می‌شدم... وقتی که ازدواج کردم فکر میکردم بچه‌م رو در بهترین بیمارستانهای تهران و شایدم اروپا به دنیا میارم اما حالا تنها دغدغه‌م این بود که بخاطر نداشتن دفترچه بیمه و عدم پذیرشم در بیمارستانهای دولتی چکار باید کنم؟ هزینه‌ی بیمارستانم رو کی باید تقبل می‌کرد؟ چند روزی بود که نسرین سرفه‌های مکرر داشت و بعد از کلی آزمایش و عکس‌برداری هنوز تشخیصی داده نشده بود که سرفه‌هاش به خاطر چیه،وامروز برای نمونه برداری از ریه‌هاش با داداش و زنداداش به بیمارستان رفته بود. نیلوفر هم که چند روزه بچه‌ش دنیا اومده و مشغول اونه. اگه بخواد هم نمی‌تونه از خونه خارج بشه . عمه‌ی بنده‌ی خدا هم که امروز درگیر مراسم چهلم مادر شوهرشه و یه چند ساعتی نمیتونه بیاد و امروز برای اولین باره که با مامان توی خونه تنهام ... نمیدونم چرا یساعتی هست که دل و کمرم درد می‌کنه، یه درد عجیب غریبیه که سراغم اومده. میگیره و ول می‌کنه گاهی چنان تیر می‌کشخ که نفسم بند میاد. اما به خاطر اینکه مامان رو نترسونم جیکم در نمیاد تعداد دفعاتی که درد سراغم میاد بیشتر شده بود و میزان دردها تحمل ناپذیر شماره‌ی نسرین و نریمان و زینب رو گرفتم اما هیچ کدوم جوابم رو ندادند. عرق سردی روی پیشونیم نشسته بود این بار که دردم گرفت نتونستم تحملش کنم و نا خواسته جیغی کشیدم... وقتی درد رهام کرد شماره‌ی عمه رو گرفتم اونم جوابم رو نداد. خدای من باید چکار کنم؟ درسته شنیدم این مدل دردی که دارم مال وقت زایمانه ،،، 📣📣 کامل شد😍 برای دریافت کل مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۹۱۹ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) اما هنوز چند هفته مونده تا اون موقع پس ربطی به اون نداره. شایدم سردیم کرده بهتره برم یه آبجوش نبات برای خودم درست کنم همین که تصمیم گرفتم از جا بلند بشم درد بدی تو کمرم پیچید و باعث شد جیغی بلندتر از قبلی بکشم. لحظه‌ای بعد دردم فروکش کرد چشمام رو که باز کردم با مامان که نگاهم می‌کرد چشم تو چشم شدم. از نگاه سردش قلبم یخ زد . کمی توی همون حالت موندم و وقتی بلند شدم که به آشپزخونه برم دوباره درد به سراغم اومد و اینبار جیغم به آسمون رفت و نتونستم روی پاهام بایستم و قبل از اینکه دستم رو روی دیوار تکیه کنم نقش بر زمین شدم اینبار دیگه درد رهام نمی‌کرد و جیغهای ممتدی که هیچ کنترلی روشون نداشتم هرلحظه بلند‌تر می شد... نمیدونم چند دقیقه و ثانیه طول کشید که دوباره درد فروکش کرد میدونستم جیغهای بدی کشیدم نگران به مامان نگاه کردم اینبار نگرانم بود و تلاش میکرد کاری کنه یا چیزی بگه تا خواستم بهش بفهمونم چیزیم نیست دوباره درد به سراغم اومد به گمونم بچه داشت به دنیا میومد احساسم داشت این رو بهم می‌گفت ترسیده اطرافم رو نگاه کردم گوشی ازم خیلی فاصله داشت، به سختی خودم رو روی زمین کشوندم تا بهش رسیدم اونقدر وحشت کرده بودم که شماره اورژانس رو هم فراموش کرده بودم پس از کمی فکر کردن بالاخره شماره ش یادم اومد با شنیدن صدای پشت خط جواب دادم با نفس‌های بریده لب زدم کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۹۲۰ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) _من... حالم... خوب... نیست... فکر کنم... داره بچه‌م... دنیا میاد... دیگه نتونستم ادامه بدم بخاطر درد شدیدی که تحنل می‌کردم بدنم به لرزش افتاده بود و صدام می‌لرزید نتونستم صدای گریه‌ رو کنترل کنم و مابین جیغ و فریادم گریه هم می‌کردم... کمی بعد که درد آروم شد صدای خانم پشت خط رو ‌می‌شنیدم که ادرس رو ازم می‌خواست. خدای من ... با اینکه آدرس پستی اینجا رو قبلا از نسرین شنیدم اما الان نمیدونم چی باید بگم...همه چی رو فراموش کردم... نفسم به شماره افتاده بود و صدام بالا نمیومد... نمیدونم تونستم آدرس رو بگم یا نه گوشی رو روی زمین رها کردم. مرگ رو جلوی چشمام می‌دیدم چون از درد نفسم بالا نمیومد‌ و این بار بدون در نظر گرفتن حال و روز مامان و شرایطی که داره چشمهام رو بستم و از درد جیغ می‌کشیدم... این درد طاقت فرسا قطعا بخاطر زایمانم بود... تنها فکری که در ذهنم خطور کرد این بود این بچه داره زودتر از موعدی که دکتر گفته دنیا میاد، خودم‌رو باخته بودم... اشک پهنای صورتم رو خیس کرده بود و خیسی عرق باعث شده بود موهایی که دور گردن و صورتم ریخته به صورتم بچسبه. خدای من کسی اینجا نیست که کمکم کنه... همه بیرونند مامان هم که اصلا نمی‌شه روش حساب کرد. آدرس درستی هم که نتونستم به آورژانس بدم... من محکوم بودم به مردن... منی که عرضه‌ی دنیا آوردن سومین بچه‌ای که خدا بهم داده بود رو نداشتم همون بهتر که می‌مردم. از ترس مرگ دیگه نتونستم چشمام رو باز کنم. مرگ رو هر لحظه به خودم نزدیکتر می‌دیدم... و این بار جیغم بلندتر از دفعات قبل بود طوری که حس کردم تیزی‌ صدام تارهای صوتی‌م رو از جا کند... یه لحظه احساس سبکی خاصی کردم...شاید هم مرده بودم و این روحم بود که از بدنم خارج می‌شد 📣📣 کامل شد😍 برای دریافت کل مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۹۲۱ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) از ترس اینکه دارم می‌میرم مدام خدا رو فریاد می‌زدم اما صدایی از گلوم خارج نمی‌شد... کمی که گذشت با حس درد وحشتناکی در کمرم چشم باز کردم نمیدونم چقدر بی‌هوش شده بودم به سختی سرم رو گردوندم و به ساعت روی دیوار نگاه کردم شاید حتی پنج دقیقه هم هنوز نگذشته... نکنه خوابم برده بود ... آخه تو ای اوضاع و احوال و با این میژان از دردی که من داشتم؟ برای خودمم سوالی بود که اون لحظه بواسطه‌ی حال بد و دردهای شدید و وحشتناکی که متحمل می‌شدم کمترین اهمیت رو داشت ، نفسهای بریده‌ای که باعث می‌شد حسابی کمبود اکسیژن رو احساس کنم به دردم اضافه می‌شد. از بین دندونهای به هم چفت شده دوباره جیغ کشیدم و همون لحظه نگاه غمبارم به نگاه مضطرب و نگران مامان برخورد کرد که تلاش میکرد چیزی بگه و از جاش بلند شه بمیرم براش... اصلا حواسم بهش نبود... خداروشکر که من رو نمیشناسه وگرنه کدوم مادریه که جون دادن بچه ش زو ببینه و حالش بد نشه... صداهای ناهنجاری از گلوش خارج میشد که ترسم رو بیشتر از قبل افزایش می.داد...بین گریه و جیغ و فریادهام نگران حال مامان هم بودم حتی گاهی بین جیغهام التماسش می‌کردم اونطوری خودش رو تکون نده چدن امکان داشت با صورت روی زمین بیفته شرایط سختی که هر دو به کمک هم نیاز داشتیم ولی کاری ازمون بر نمیومد و یه لحظه شد اون چیزی که ازش می‌ترسیدم... کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۹۲۲ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) مامان با صورت از ارتفاع روی ویلچر به روی زمین پهن شد و همراه با جیغ بعدی چشمام رو بستم که همزمان شد با باز شدن در از شدت دردی که توی شکم و پهلوم امانم رو بریده بود و اتفاقی که برای مامان افتاد باعث شد دیگه چشمام از هم باز نشه... یعنی قدرت باز شدنش رو نداشتم. وقتی به هوش اومدم که توی بیمارستان بودم که یه ملافه‌ی سفید روم کشیده بودند اول از همه خم شدم تا با دست شکمم رو لمس کنم تا از حال بچه مطلع بشم . اولین واکنشم این بود که بخاطر درد جیغ خفه‌ای بکشم‌‌‌... نوع این درد متفاوت با دردی هست که قبل از بیهوشی داشتم ریز ریز گریه می‌کردم نکنه این بچه‌‌ هم مرد؟ هنوز جند هفته تا دنیا اومدنش وقت لازم بود... شروع کردم به جیغ کشیدن... با صدایی که به زور از ته گلوم خارج میشد پرستار رو صدا می‌زدم _کسی اینجا نیست؟ پرستار... پرستار... توروخدا بگین بچم چی شد؟ در همون اثنا که بخاطر جیغ کشیدنها درد بدتری بهم وارد شد یاد مامان افتادم یاداوری لحظه‌ای که روی زمین افتاد بیشتر از قبل باعث شد که احساس عجز کنم... نکنه بلایی سرش اومده باشه. با وارد شدن شخصی چشمم رو باز کردم پرستار جوونی جلو اومد _چه خبرته؟ بیمارستانو گذاشتی رو سرت درد داری؟ تا خواستم جواب بدم آمپولی که دستش بود رو داخل سرم بالای سرم تزریق کرد. 📣📣 کامل شد😍 برای دریافت کل مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۹۲۳ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) بخاطر جیغهایی که کشیدم درد بدی به سراغم اومده... احساس سوزش بدی داشتم _بچم چی شده؟ زنده‌ست؟ _اگه اینهمه جیغ نزنی آره، خوبه، الان هم توی دستگاهه و باید مدتی اونجا بمونه. و همون لحظه به طرف در رفت شوکزده هنوز نگاهش می‌کردم وقتی از در خارج می‌شد دوباره به شکمم نگاه کردم پس بچه‌م دنیا اومده؟ همون اول متوجه نشدم که از حجم روی شکمم کم شده؟ حالا که مطمئم بچه به دنیا اومده به خودم اومدم برای همینه که نوع دردم با قبل زایمان فرق کرده... حس ترس و نگرانی باعث شد احساس کنم فضای اتاق خالی از مولکولهای اکسیژنه... با نگرانی چند نفس عمیق کشیدم تا حس خواب آلودگی که به سراغم اومده رو پس بزنم‌‌‌... هنوز تو شوکم نباید بخوابم... باید بفهمم بچه‌م در چه حاله؟ چرا پرستار پیشم نموند تا سئوالتم رو جواب بده؟ اولین چیزی که در ذهنم مرور شد بچه‌م به دنیا اومده و الان زنده‌ست... چطور ممکنه؟ آخه چند هفته زودتر به دنیا اومده... فکری به ذهنم خطور کرد شنیده بودم بچه‌هایی که زودتر از موعد به دنیا میان رو توی دستگاه مخصوصی نگهداری میکنند تا شرایط زندگی کردن در فضای بیرون رو بدست بیارن. و این پرستار هم دقیقا همین رو گفت فکر دیگه‌ای ذهنم رو مشغول کرد، برای همین فوری گردنم رو به سمت چپ چرخوندم نگاهم روی دو تخت خالی از بیمار ثابت موند فورا سرم رو به طرف راست چرخوندم یه تخت بیشتر نبود که اون هم خالیست. پس پرستار با خود من بود... کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۹۲۴ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) هنوز نمی‌دونم چندساعته که توی این اتاقم صبرم سر اومد دوباره پرستار رو صدا زدم ممتها این بار با صدای کنترل شده _پرستار... پرستار آخه اینجا دیگه کجاست که من رو ِآوردن... اگه الان نیما توی زندان نبود من رو به یه بیمارستان خصوصی درست و حسابی برده بود لحظاتی بعد در اتاق باز شد و تخت کوچک چرخ داری رو که یک نفر هل میداد وارد شد و پشت سرش همون پرستار. تخت نوزاد رو هل داد و کنار تختم گذاشت. بچه رو از توش بلند کرد و درست توی بغلم قرار داد و همزمان گفت _بفرمایید اینم پسر کوچولوت خدای من اونقدر کوچیکه که توی بغلم محو شد با استرس و صدای بلند گفتم _نه... تروخدا برش دار فورا کاری که گفته بودم انجام داد و بچه رو بغل گرفت _چی شد؟ بچه‌‌ی خودته عاجرانه لب زدم _این خیلی کوچیکه میترسم بندازمش _من حواسم هست یکم باید بهش شیر بدی فعلا حالش خوبه... از دیروز توی دستگاه بود ... دکتر گفت مدتی بیرون باشه اگه سطح اکسیژن خونش تغییری نکرد یعنی نیاز به دستگاه نداره. _دیروز؟ یعنی یه روز گذشته؟ پس چرا من متوجه نشدم... _نمیدونم دیروز شیفت من نبود که آوردنت ولی تو گزارش پرونده‌ت اومده که توی آمبولانس بچه‌ت به دنیا اومده ... و چون هفت ماهت کامل شده خداروشکر مشکلی برای بچه‌ پیش نیومده اما پزشک اطفال برای اطمینان بیشتر گفت فعلا توی دستگاه بمونه. لبخند خوشحالیم هر لحظه عمیق‌تر می‌شد کمکم کرد کمی بهش شیر بدم وچه کار سخت و طاقت فرسایی بود همون یه ربع کلی خسته‌م کرد 📣📣 کامل شد😍 برای دریافت کل مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۹۲۵ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) محو تماشای صورت چون ماهش بودم الهی قربونش برم چقدر شبیه دایی نریمانش شده یاد نیما که افتادم یه لحظه خندم گرفت... _الهی قربون صورت قشنگت بشم مامان جان... وای که اگه بابات تو رو ببینه از حسادت می‌ترکه ... بقدری خسته شدم که بچه رو کنارم روی تخت قرار دادم... با خودم گفتم مامان بودن چقدر سخته و همینجا بود که تازه یاد مامان افتادم. دلم خیلی گرفت، همیشه دوست داشتم در چنین لحظه‌ای مامان و نیما کنارم باشن سرم رو بالا گرفتم و صورتم رو بالا آوردم _ببخشید شما می‌دونی کی من رو آورد بیمارستان؟ سری به علامت نه تکون داد _اینکه دیروز کی آورده تورو، چیزی نمیدونم ... اما از وقتی شیفتم رو تحویل گرفتم یه خانم جوون که گفت خواهرته ازم خواست تا حواسم بهت بده... گویا مادرت، یهو انگار که تازه یادش اومده باشه نباید چیزی در مورد مامان بگه حرفش رو قطع کرد و نگاهش رو سردرگم به اطراف چرخوند. _چیزه... گفت فعلا نمیتونه پیشت باشه و ازت مراقبت کنه برای همین از من خواست میون حرفش پریدم و با بغض پرسیدم _تروخدا راستشو بگو... من خودم می‌دونم مامانم حالش خوب نبود... یهو فکری به ذهنم رسید و با خودم حتما هرکی من رو آورده بیمارستان مامان رو هم آورده پس ادامه دادم _من خودم می‌دونم مامانمم آوردن این بیمارستان، اصلا جلوی خودم حالش بد شد و روی زمین افتاد کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨